< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/02/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب السکنی والحبس

 

بعد از تمام شدن مسائل وقف، نوبت به «سُکني»، «رُقبي» و «عُمري» مي‌رسد که اجمالش در بحث ديروز گذشت. فرق جوهري وقف با اين سه عنوان آن است که در وقف، حقيقت آن عين از مِلک واقف خارج مي‌شود، اولاً؛ وارد ملک موقوف‌عليه مي‌شود، ثانياً؛ و ملک غير طلق است، ثالثاً. اين سه عنوان، رکن اصلي عين است. منفعت آن عين در راهي که خود واقف مشخص کرده است صرف موقوف‌عليه مي‌شود، آن‌جاهايي که ضرورت پيدا مي‌شود براي فروش عين، عين که طلق نيست بسته است، از قيد بيرون مي‌آيد، از وقفيت که قيد است و بند است و پايش را بست، خارج مي‌شود و طلق مي‌شود، وقتي طلق شد، آن وقت خريد و فروش آن آزاد است، و خريد و فروشش، خريد و فروش ملک طلق موقوف‌عليه است، کاري به واقف ندارد.

اينها خصوصيت‌هاي اصلي وقف است. در جريان «سُکني»، «رُقبي» و «عُمري» که يکي درباره مسکن است، يکي درباره مدت است که آيا مادام العمر واقف است يا مادام العمر موقوف‌عليه است، عمرش چقدر است، دائم است يا موقت است و يکي هم اينکه رقبه‌اش چگونه است، آن هم با شرايط خاص خودش به حسب مدت حساب مي‌شود؛ ولي عين، ملک طلق آن شخص است، نه تنها از ملکيت خارج نمي‌شود از طلقيت هم خارج نمي‌شود. اگر کسي گفت اين خانه را «سُکني» کرد که اين شخص يا اين آقايان اينجا بنشينند، حالا يا طلبه‌اند يا غير طلبه‌اند، دانشجو هستند يا غيردانشجو هستند بنشينند، اين «سُکني» مي‌شود؛ ولي اصل عين و ملکيت آن و طلقيت آن همچنان باقي است، لذا آن مالک اصلي کاملاً مي‌تواند اين را بفروشد منتها مسلوب المنفعه است. اگر خريدار آگاه است که خيار ندارد و اگر ناآگاه است خيار دارد، چون منفعت، بهره او نخواهد شد؛ ولي اصل مِلک برای آن حابس است، طلق هم است، خريد و فروشش هم جايز است؛ منتها اگر کسي بداند که اين مسلوب المنفعه است تا ده سال يا بيست سال که خيار ندارد، اگر ندانسته بخرد، خيار دارد. اصل ملکيت برای حابس باقي است، يک؛ طلقيتش محفوظ است، دو، لذا خريد و فروشش و مانند آن جايز است، سه؛ اگر خريدار آگاه باشد، خيار ندارد، چهار و اگر خريدار آگاه نباشد، خيار فسخ دارد، پنج.

اين فرق جوهري است ، خيلي مباحث مبسوط نيست. چند فرعي که دارد همه اينها طبق اصول و قواعد اوليه قابل حل است. بخشي از اينها در بحث ديروز خوانده شد، بخش ديگر هم به تدريج "إن‌شاءالله" خوانده مي‌شود.

عمده، هشت باب روايات مربوط به «سُکني»، «عُمري» و «رُقبي» است که در اين زمينه وارد شده است و خصوصياتش را هم ذکر مي‌کند که در بخشي از اين خصوصيات با وقف شريک است بخشي هم جزء مختصات آن است. مرحوم صاحب شرايع در حدود يک صفحه و نصف تقريباً، اين مسائل سه‌گانه «سُکني» و «عُمري» و «رُقبي» را خلاصه کرده است. فقهاي ديگر(رضوان الله عليهم) که بعد از محقق آمدند، آنها هم در همين حد خلاصه کرده‌اند ولي رواياتي که در کتاب شريف وسائل هست هشت باب است. بسياري از اين مسائل،«جُلّ لولا الکل» با همين اصول و قواعد اوليه قابل حل است. يک حکم تعبدي خاص در اين امور نيست، بعضي از ظرايف است که از روايات استفاده مي‌شود. حالا آنها را از روايات بهره مي‌بريم.

بخشي از اين متن دوباره مورد تجديد نظر قرار بگيرد تا به رواياتش برسيم.

 

پرسش: اين جزء وجوه برّ هم حساب می‌شود

پاسخ: بله، احسان است.

 

پرسش: ترتب ثواب دارد...

پاسخ: در رواياتی که در هشت باب دارد بعضي مربوط به همين است که ترغيب مي‌کنند به اين کار که اين کار ثواب دارد اين کار را انجام بدهند. براي مؤمن شايسته است که به فکر مؤمن ديگر باشد در اين امور.

 

عبارتي که مرحوم محقق در شرايع داشت اين بود که «سُکني» و حبس «و هي عقد» يک؛ پس از سنخ ايقاع نيست «يفتقر إلي الإيجاب و القبول و القبض» اين سه؛ ولي مثل وقف نيست که بالصراحه بگويند: «يشترط فيها القربة»، مثل صدقه نيست که بالصراحه بگويند: «يشترط فيها القربة»، لذا مي‌گويند اولي اين است اقرب اين است که قربت در آن شرط است که جزء ملحقات به صدقه است.

«و فائدتها» اين سُکني و حبس «التسليط علی استيفاء المنفعة»، اين دو قيد «مع بقاء الملك علی مالكه» اين سه قيد «و مع بقاء طلق علي طلقيته» اين چهار قيد؛ که اين را در اثناي بحث ذکر مي‌کنند، بر خلاف وقف، در وقف، عين موقوفه از ملک واقف خارج مي‌شود، اولاً چون طلق نيست غير طلق وارد ملک موقوف‌عليه مي‌شود، ثانياً؛ مثلاً وقف کردند اين مکان را براي بيمارستان يا مدرسه، مدرسه که يک شخصيت حقوقي است مالک مي‌شود، اولاً؛ اين خانه يا اين مغازه که وارد ملک مدرسه يا بيمارستان شد، غير طلق است محدود و بسته است و بسته مي‌ماند ثانيا، لذا متوليان مدرسه يا بيمارستان حق فروش ندارند، چون اين طلق نيست. اين طور است تا مسوّغات و مجوّزات فروش اگر اضطرار است پيش بيايد؛ ولي در «رُقبي»، «عُمري» و «سُکني»، اصلاً ملک طلق است، اولاً؛ بر ملک حابس و صاحب اصلي باقي است، ثانياً؛ هر وقت خواست بفروشد جايز است، ثالثاً؛ خريدار اگر آگاه بود خيار ندارد، رابعاً؛ و اگر جاهل بود حق خيار فسخ دارد، خامساً. اينها همه طبق ضوابط کلي حل است.

اينکه آيا واقعاً اين جزء صدقه است يا جزء خيرات عامه است، از سنخ هبه است يا از سنخ هديه است يا از سنخ احسان است و مانند آن، اين ممکن است مقداري محل بحث باشد، لذا فقها به اينجا که رسيدند مي‌گويند: «و يشترط فيها القربة علي الأحوط» يا «علي الأولي» يا «علي الأقوي»[1] اين معلوم مي‌شود که نظير هبه نيست که غير صدقه بودنِ آن شفاف باشد و نظير وقف نيست که صدقه بودن آن هم شفاف باشد.

فرمودند: «و هي عقد يفتقر الي الإيجاب و القبول و القبض»؛ از سنخ عقد است از سنخ ايقاع نيست و اين عناوين ثلاثه لازم است؛ اما قصد قربت لازم است يا نه، آن را در اثناي بحث ذکر مي‌کنند و فايده اين «سُکني» و اينها اين است که آن مالک اصلي، اين شخص را مسلط مي‌کند بر استيفاء منفعت، يک؛ نظير اجاره است «مع بقاء الملک علي مالکه» دو «و مع بقاء الطلق علي طلقيته» سه.

«و تختلف عليها الأسماء» يک حقيقت است منتها اگر به لحاظ مسکن باشد يا مدت عمر باشد يا وقت ديگري باشد، عنوان «سُکني» و «رُقبي» و «عُمري» پيدا مي‌کند «بحسب اختلاف الإضافة». «فإذا اقترنت» اين عناوين «بالعمر» که مادامي که شما زنده هستيد اينجا باشيد، به عمر مقرون باشد به آن «عُمري» مي‌گويند؛ اگر مدت را مشخص نکردند گفتند شما اينجا ساکن باش «و بالإسكان قيل سكنى» و اگر مدت را مشخص کردند و بهره‌برداري را در اختيار شخص قرار دادند که آن را يا انبار مي‌کند يا مخزن کتاب‌هايش مي‌کند يا خودش سکونت مي‌کند اين را مشخص نکردند هر چه است در اختيار او باشد، فقط مدت مشخص شد «و بالمدة قيل رقبى». اينها سه اصطلاح هستند؛ فرق جوهري ندارند.

اين «رُقبي» از چيست؟ «إما من الارتقاب» است يعني إرتقب يعني انتظر، از رقيب است، «أو من رقبة الملک» است که رقبه ملک يعني بدنه ملک. يا از ارتقاب است از رقبه کشيدن است، رقيب، مراقب، کسي است که سرکشي مي‌کند. سرکشي مي‌کند يعني چه؟ يعني خوب سرش را مي‌کشد تا مواظب باشد. چون سرش را مي‌کشد، سرکشي مي‌گويند و چون گردنش را بالا مي‌آورد، بايد رقبه بکشد، تا رقبه نکشد رقيب نمي‌شود، مراقب نمي‌شود، گاهي به لحاظ سر اسناد مي‌دهند مي‌گويند سرکشي، گاهی به لحاظ اينکه رقبه و گردن بلند مي‌کند تا سر بلند بشود به او مي‌گويند مراقب. گاهي از کل مجموعه تعبير به سر مي‌کنند براي اينکه سر که نباشد بدني نيست، مي‌گويند چند رأس يا سرشماري کردند، اين تن‌شماري و بدن‌شماري است، تنها سرشماري نيست ولي چون اصل و عضو رئيسه، سر است مي‌گويند سرشماري کردند.

در حيوانات هم همين‌ طور است مي‌گويند سرشماري کردند. درباره عبد که مي‌گويند «فکّ رقبه»، براي اينکه رقبه که نباشد ديگر انسان نيست. گاهي به لحاظ سر اسناد مي‌دهند، چون عضو مهم است، گاهي به لحاظ گردن اسناد مي‌دهند مي‌گويند «فکّ رقبه»، «تحرير رقبه» يعني تحرير شخص؛ مثل اينکه می‌گويند سرشماري کردند. رقبه می‌گويند براي اينکه اگر رقبه نباشد، حياتي در کار نيست.

غرض اين است که اينکه می‌گويند سرشماري کردن يا مراقب بودن، براي اينکه رقبه و رأس، اشراف پيدا مي‌کند، لذا مي‌گويند سرشماري کردند يا مراقبت کردند و مانند آن. اين تمام شد، حالا خصوصيات مقام انشاء به وسيله روايات مي‌آيد.

«و العبارة عن العقد أن يقول» عبارت از عقد اين است که بگويد «أسكنتك» اگر «سُکني» باشد «أو أعمرتك» يعني شما تا زنده‌ايد از اين خانه يا از اين مکان استفاده کنيد «أو أرقبتك أو ما جری مجری ذلك». «أرقبتک» يا «أعمرتک» يا «أسکنتک» چه چيزی را؟ «هذه الدار» را «أو هذه الأرض» را «أو هذا المسكن» را. يک وقت است که مطلق مي‌گذارند و اين مطلق يعني «لا علي التعيين» نه دائماً. اگر مطلق «لا علي التعيين» باشد هر روز مي‌تواند او را بلند کند، چون «في الجمله» اسکان داده نه «بالجمله». يک وقت مطلق است يعني تا زنده‌ايد اما يک وقت است که مطلق است «في الجمله» نه «بالجمله» يعنی نه تا زنده‌اي، بلکه يعنی حالا بنشين، لذا فردا مي‌تواند از اينجا بلند کند.

 

پرسش: ...

پاسخ: قرينه بر اين است که بنشين؛ «في الجمله» است نه «بالجمله» يعنی نه بنشين که بنشيني! بنشين، اگر دو روز سه روز يک هفته نشست بعد مي‌تواند بلندش کند. اگر گفت اين دار را يا اين زمين را يا اين مسکن را حالا يا «عمرك» يعنی تا زنده‌اي و يا «عُمري» يعنی تا من زنده‌ام يا مثلاً ده ساله، پنج ساله، چهار ساله، هر کدام از اين عناوين باشد صحيح است.

 

بنابراين ايجاب هست قبول هست «فيلزم بالقبض»، اگر قبض نشود يک عقد غير لازم است، «و قيل لا يلزم» حتي قبض هم بشود «و قيل يلزم ان قصد به القربة» اگر جزء صدقه محسوب بشود اين است ولي «و الأول أشهر» است چه قصد قربت بشود که داخل در صدقه است چه نشود، اين به منزله وقف است و حکم وقف را دارد و لازم هم است.

«و لو قال لك سكنى هذه الدار ما بقيتَ» عبارت اين باشد که مادامي که زنده‌اي يا مادامي که باقي هستي، فرقي نمي‌کند «أو حييتَ جاز». حالا بعد چه مي‌شود؟ چون مقيد کرد گفت تا زنده‌اي برای شما، ديگر برای ورثه نمي‌شود. يک وقت مي‌گويد برای شماست، مسکنش برای شماست. چون سکونت و بهره‌برداري را داد، اين تا زنده است خودش بهره‌برداري مي‌کند، بعد ورثه او بهره‌برداري مي‌کنند يعني تا اين خانه هست منافعش برای شماست، لذا فرمود اگر بگويد: «ما بقيتَ» يا «ما حييتَ» تا زنده هستي برای شما، ديگر برای ورثه نمي‌شود «جاز» _يعني «نفذ»_ «و ترجع إلى المُسكِن بعد موت الساكن» ديگر به ورثه آن شخص نمي‌رسد، به خود مُسکِن مي‌رسد اگر زنده باشد و اگر نه، به ورثه مُسکِن مي‌رسد، چرا؟ چون محدود کرد مي‌گويد تا زنده‌اي بهره‌برداري کن، بعد که مُرد، حق بهره‌برداري ندارد، تا به ورثه مي‌رسد.

«أما لو قال فإذا متَّ رجعت إليّ» اين صريح است «فإنها ترجع قطعا». اولي را ما اين‌طور نمي‌گوييم قطعاً، براي اينکه احتمال هست ولي ظاهرش اين است که به مسکِن برمي‌گردد اما وقتي در دومی صريحاً مي‌گويد تا زنده‌اي يعني بعد به ورثه نمي‌رسد «أما لو قال فإذا متَّ رجعت الي فإنها ترجع قطعاً» به خود آن شخص مسکِن؛ اما «و لو قال أعمرتك» عُمري بود «هذه الدار» را «لك و لعقبك» يعني به ورثه تو، «كان عمری» اصطلاحاً عُمري مي‌شود يعني مدت عمر «و لم تنتقل إلى المعمِّر»؛ به کسي که عُمري ايجاد کرده و مالک اصلي است برنمي‌گردد، چرا؟ چون منفعت اين خانه را يا مغازه را بالقول المطلق به آن معمَّر داده است. «و كان كما لو لم يذكر العقب» يک وقت است که مي‌گويد عُمري است، اين در اختيار شماست، ولو تصريح نکند به اينکه بعد از شما به ورثه شما برنمي‌گردد، همين که گفت در اختيار شماست، اگر قرينه بر خلاف اقامه نکند، ظاهرش اين است که اين حق مسلّم اوست بعد هم به ورثه‌اش مي‌رسد.

بنابراين «فهاهنا صور ثلاثه»: يک وقت تصريح مي‌کند که شما و اعقاب شما؛ يک وقت تصريح مي‌کند که فقط جناب عالي؛ يک وقت مي‌گويد که اين برای شما عُمري است، اين ظاهرش اين است که برای او و دودمان اوست «و کان کما لو لم يذکر العقب علی الأشبه».

«و إذا عين للسكنى مدة» گفت که مثلاً ده سال در اينجا باش يا بيست سال در اينجا باش «لزمت» اين مدت و بيش از آن هم حق ندارد البته «بالقبض»، اين «بالقبض» برای عقد است.

«و لا يجوز الرجوع فيها إلا بعد انقضائها»؛ آن مدت، وقتي آن مدت منقضي شد و از بين رفت جايز است. «و كذا لو جعلها عمر المالك لم ترجع»؛ اگر گفت تا زنده‌ام، وقتي که اين شخص مُرد، به مالک برنمي‌گردد، چرا؟ چون گفت تا من زنده‌ام برای شماست. حالا اين هنوز که زنده است، پس اين خانه برای اين ساکن است، چون حق مسلّم اوست، بعد به ورثه‌اش مي‌رسد. «و لا يجوز الرجوع فيها» در آن عين «إلا بعد انقضائها» آن مدت؛ اگر بگويد که مثلاً سی سال، اين شخص قبل از سی سال مُرد، بقيه به ورثه‌اش مي‌رسد. «و لا يجوز الرجوع فيها إلا بعد انقضائها» مدت «و کذا لو جعلها عمر المالک»؛ تا من زنده‌ام، پس اگر مالک بگويد بيست سال بنشينيد و قبل از بيست سال، آن شخص مُرد، به ورثه آن شخص مي‌رسد و اگر مالک بگويد تا من زنده‌ام برای شماست و آن شخص مُرد و اين مالک هنوز زنده است، به ورثه آن شخص مي‌رسد.

«و لو جعلها عمر المالک لم ترجع» برنمي‌گردد، چرا؟ براي اينکه مالک هنوز زنده است «و إن مات المعمَّر» آن شخص که اين مالک براي او عُمري کرده «و ينتقل ما كان له» براي آن معمَّر «إلى ورثته» آن معمَّر «حتى يموت المالك» چرا؟ چون گفت تا من زنده‌ام برای شماست، حالا آن شخص زودتر مرده، به ورثه او مي‌رسد.

 

پرسش: اين وقتی است که مالک قصد ديگري نکرده باشد، خود عبارت ...

پاسخ: قبلاً گذشت که در وقف‌نامه‌ها، اقرار‌نامه‌ها، قول‌نامه‌ها، تعهدنامه‌ها، پيمان‌نامه‌ها، در همه و همه، ظهور، حجت است. حجيت ظهور از آيه يا روايت که به دست نيامده است.

 

پرسش: در نزاع، ثمره خودش را نشان می‌دهد اما وقتي که دارد مي‌گويد قصد کرده که ...

پاسخ: قصد کافي نيست بايد مُبرِز داشته باشد؛ اگر ظهور لفظ بود حجت است.

 

پرسش: ولو خلاف قصدش هم باشد آن مبرز، منعقد می‌شود

پاسخ: بله

 

پرسش: قدر متيقن برای همين شخص معمَّر است و مالک اصلاً ناظر نبوده

پاسخ: اگر ما قرينه داشته باشيم اين است اما اگر بگويد تا من زنده‌ام برای شماست ...

 

پرسش: ... برای شما يعنی فقط برای شماست و ديگر برای بعد ...

پاسخ: يک وقت است که قرينه در کار است يا قضاوت عرف اين است، بله؛ اما اگر بگويد در اختيار شماست، برای شماست، ملک اوست.

 

«و ينتقل ما کان له» براي آن معمَّر «إلي ورثته» اين معمَّر «حتي يموت المالک» اما «و لو قرنها بعمر المعمَّر» تا زنده هستيد «ثم مات لم تكن لوارثه» آن معمَّر «و رجعت إلى المالك».

«و لو أطلق المدة و لم يعينها» چون مطلق است، حدّ معيني را هم مشخص نکرده و اين هم عوضي نداده تا ما بگوييم غرر است، گفت فعلاً بنشين. تا «چه زمانی بنشيني» مجهول است، خب باشد، اين‌ طور نيست که غرري در کار باشد، غبني در کار باشد. اينکه مي‌گويند در اين ‌گونه از موارد، جهل، مغتفر است، براي اين است که عوض ندارد تا ما بگوييم اين غرر است يا غبن است يا مانند آن. گفت آقا بنشين، بعد از چند سالي ممکن است او را بلند کند. «و لو أطلق المدة و لم يعين» اين مدت را «كان له الرجوع متى شاء».

چه چيزی صحيح است که عُمري بشود يا سُکني بشود يا رُقبي بشود؟ ما شرايط آن عين موقوفه را قبلاً گفتيم «و كل ما يصح وقفه يصح إعماره من دار و مملوك و أثاث» و چون فرق جوهري رُقبي و سُکني و عُمري با وقف اين است که در وقف، حقيقت عين موقوفه از ملک واقف خارج مي‌شود، يک؛ همين ملک وارد ملک موقوف‌عليه مي‌شود، دو و بسته وارد مي‌شود نه باز و لذا هيچ کس حق فروش ندارد، سه، چنانچه ضرورتي پيش آمد و هيچ فايده‌اي ندارد بخواهند بفروشند، ملک موقوف‌عليه است نه ملک واقف. از طلقيت که خارج شده است بيع آن جايز است ولي برای موقوف‌عليه است، منفعتش که تسبيل‌شده است.

فرمود: «و کل ما يصح وقفه يصح إعماره من دار و مملوک و أثاث»؛ همان ‌طوري که در وقف مي‌شود فرشي را ظرفي را وقف کرد اينجا هم همين ‌طور است. «و لا تبطل بالبيع» در مسئله وقف بيعش باطل است، چرا؟ چون طلق نيست و آن شخص هم حق فروش ندارد. «بل يجب أن يوفي المعمر ما شرط له» اين بيع باطل نيست فقط حالا که فروخته بايد به آن خريدار بگويد که اين مسلوب المنفعه به شما مي‌رسد و اين آقا بايد در اين خانه تا زنده است بنشيند! او اگر از اول مي‌داند که با اختيار قبول کرده حق خيار ندارد و اگر ندانسته خريده، خيار دارد معامله باطل نيست، چون عينش ملک طلق آن مالک اصلي است.

 

پرسش: اگر بگويد برای تو و ورثه تو، آن موقع آن بيع منفعتی دارد؟

پاسخ: او هم همين ‌طوري مي‌تواند بفروشد؛ شأنيت ملکيت دارد، گاهي رهن قرار مي‌گيرد و مانند آن.

 

«و لا تبطل بالبيع بل يجب أن يوفي المعمر» را «ما شرط له»[2] .

بعد مي‌فرمايد که «و إطلاق السكنى» اين فرع بعدي است که خيلي مهم نيست. عمده اين هشت باب است که "به خواست خدا" رواياتش بايد فردا خوانده بشود.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] ر.ک: جواهر الکلام، ج28، ص138.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo