< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1401/12/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مباحث فقه/وقف/-

 

يکي از فروعات متعلق به مسئله وقف اين است که اگر اين چنين وقف کرد گفت وقف کردم براي فلان مؤسسه که شخصيت حقوقي دارد يا براي فلان افراد که شخصيت حقيقي دارند و اگر در دوران سالمندي خودم نيازمند بودم اين به من برگردد، آيا اين درست است يا درست نيست؟

برخي خواستند بگويند که اين باطل است و ادعاي اجماع هم کردند و چند تا شبهه داشتند: يکي اينکه وقف بايد ابدي باشد، اين ابدي نيست، اين يک صدقه موقت است و ابدي نيست؛ ثانياً وقف بايد مطلق باشد منجز باشد، اين معلق است که اگر من نيازمند شدم اين از وقف در بيايد، معلق است منجز نيست؛ اشکال سوم اين است که در وقف، واقف نبايد موقوف‌عليه باشد، واقف نبايد در آن موقوفه شرکت داشته باشد، واقف چيزي را که وقف مي‌کند بايد براي شخصيت حقيقي يا حقوقي باشد.

بله، اگر وقف کرد براي عنواني مثل اينکه وقف کرد براي دانشمندان و علما و اساتيد، برای چنين عنواني وقف کرد و خودش استاد يا دانشمند بود، بله از آن جهت به او مي‌رسد اما اگر وقف بکند که به خودش برگردد، اين جايز نيست زيرا واقف نمي‌تواند موقوف‌عليه باشد.

اين اشکالات سه‌گانه دليل بر بطلان اين وقف است. گذشته از اينکه روايات باب دو و باب سه اوقاف جلوي اين را مي‌گيرد. کسي وقف کرد به حضرت عرض مي‌کند که من اين را وقف کردم، فرمود اگر اين را وقف کرد «الحِينَ أخرُج مِنهَا».[1]

اين‌گونه از نصوص دلالت مي‌کند بر اينکه واقف نبايد موقوف‌عليه باشد، نبايد از خود عين وقفي بهره‌برداري کند. گذشته از اينکه ادعاي اجماع هم بر بطلانش شده است.

بنابراين نصوص خاصه مبنی بر بطلان هست، اجماع هست و آن ادله هم هست. ادله اين است که وقف بايد ابدي باشد و اين ابدي نيست؛ وقف بايد منجز باشد و اين منجز نيست؛ در وقف، واقف نبايد در بهره سهيم باشد، واقف بايد کلاً از بهره‌برداري از عين موقوفه خارج باشد و اين، اين چنين نيست، لذا فتوا به بطلان دادند و ادعاي اجماع هم کردند؛ لکن تحليل مسئله وقف و تحليل مسائل و شروط سه‌گانه که ابديت شرط است يعني چه، تنجيز لازم است يعني چه، خروج واقف از حوزه موقوف‌عليه لازم است يعني چه، نشان مي‌دهد که اين وقف باطل نيست گذشته از اينکه بررسي خود نصوص داخله هم تأييد مي‌کند که اين وقف باطل نيست.

حالا تحليل مسئله: در وقف که تحبيس اصل است و تسبيل ثمره، اين عين، فکّ ملک نشد ملک است، وقتي ملک شد مالک دارد، مالکش قبل از وقف، واقف بود، به وسيله وقف، مالک اينها آن موقوف‌عليه‌ هستند و از ملک واقف خارج شد؛ منتها ملک غير طلق موقوف‌عليه است، براي اينکه واقف کلاً از حيطه ملک خودش خارج کرد.

بنابراين وقف عينش برای موقوف‌عليه است منتها مقيد است و طلق نيست منفعتش طلق است که «تحبيس الاصل و تسبيل الثمرة»[2] . حالا ما ببينيم اين کاري که اين شخص کرده است با کدام يک از برنامه‌هاي وقفي مخالف است. گفته شد وقف بايد ابدي باشد اين هم که ابدي است. يک وقت است وقف مي‌کند ده ساله، بيست ساله، صد ساله، مثل اجاره که مدتش معلوم است، اين با وقف سازگار نيست؛ اما يک وقت وقف مي‌کند بر اين خانواده «نسلاً بعد نسل»، حالا اينها بعد از پنجاه سال منقرض شدند، اين انقطاع است نه قطع، با ابديت وقف سازگار است يا می‌گويد وقف کردم براي فلان بيمارستان، حالا اين در اثر زلزله ويران شد و رأساً از بين رفته است، اين نشانه آن نيست که اين وقف مقيد باشد. وقف مؤبّد بود منتها بر اثر علل طبيعي، انقطاع پيش آمد؛ نه اينکه اين وقف منقطع بود، نه، وقف منقطع نبود.

واقف بگويد من اين مال را ده ساله يا صد ساله وقف کردم، اين بله با ابديت وقف سازگار نيست، لذا اگر خواست وقف بکند يا بگويد «وقفتُ» که در آن ابديت اخذ شده باشد يا اگر گفت «هذه صدقةٌ» بايد قرينه بياورد که اين صدقه، صدقه خاص است يعني وقف است، چون ممکن است چيزي صدقه باشد و وقف نباشد مثل صدقاتي که انسان به مستمندان اهدا می‌کند. اگر بخواهد بگويد وقف است در وقف‌نامه يا مانند آن که می‌نويسند، کلمه صدقه بايد محفوف به قرينه باشد که اين صدقه وقفي است تا نشان بدهد که ابديت دارد.

معلوم است که غير ذات اقدس الهي هر موجودي باشد بالاخره غير ابدي است؛ در دنيا ما يک موجود ابدي که نداريم، اين محفوف به قرينه است که آنکه حقيقتاً ابدي است ذات اقدس الهي است و اينکه مي‌گويند وقف بايد ابدي باشد يعني خود واقف زمان محدودي را قرار ندهد يعني قطع با وقف سازگار نيست نه انقطاع. اگر انقطاع شد معنايش اين نيست که وقف باطل بود. اگر اين نسل منقرض شد يا اين زمين در اثر شکاف از بين رفت يا علل و عوامل ديگري باعث از بين رفتن آن بِناء شد اين معنايش اين نيست که آن وقف منقطع الآخر است؛ اين انقطاع است مقطوع نيست.

بنابراين اين شبهه که گفتيد اين با ابديت وقف سازگار نيست، اين اصلاً مخالف با ابديت نيست آنچه مخالف با ابديت است قطع است نه انقطاع. مي‌گويد که اين مال وقف است براي اين آقايان؛ يعني عينش برای اين آقايان است منتها طلق نيست بسته است نمي‌تواند بفروشد منفعتش طلق است، بايد از ملک واقف خارج بشود و شد، ملک موقوف‌عليه شد؛ منتها ملک وقفي همان ملک مقيد است طلق نيست مثل ملک رهني و مانند آن و قطع با ابديت مخالف است نه انقطاع.

مطلب دوم اينکه گفتيد تعليق با وقف سازگار نيست، بله اين با وقف تعليق نشد، تعليق در وقف که باعث بطلان وقف است اين است که اگر چنين شرطي حاصل شد من وقف کردم و اگر اين شرط حاصل نشد من وقف نکردم! که متن شرط بخورد به خود وقف و متن تعليق بخورد به خود انشاء؛ اما اگر اين انشائش صد درصد است که مي‌گويد وقف کردم براي فلان بيمارستان، اين «وقفتُ» براي آن بيمارستان منجز است و صد درصد است. خارج از اين محدوده وقف، شرطي قيدي به اين محدوده اضافه شد که اگر من در دوران سالمندي نيازمند بودم به من برگردد؛ نه اينکه اگر اين چنين شد وقف مي‌کنم آن چنان شد وقف نکنم. اگر صيغه وقف اين چنين باشد که اگر اين‌طور شد اين را من وقف کردم و اگر آن‌طور نشد من وقف نکردم، بله اين منجز نيست؛ اما اين صد درصد منجز است؛ من وقف کردم، بعد قيدي در پايانش اضافه کردم که اگر در دوران سالمندي من نيازمند بودم اين به خودم برگردد.

 

پرسش: در واقع تبصره است.

پاسخ: بله، در متن وقف هيچ تعليقي نيست.

 

اشکال سوم و استدلال سوم آنها اين بود که واقف نبايد در حوزه موقوف‌عليه دخالت بکند از درآمد وقف چيزي به واقف نرسد، اين هم نمي‌رسد. مادامي که وقف است اين عين صد درصد برای موقوف‌عليه است منتها ملک حبسي است، درآمدش صد درصد برای آنهاست به هيچ وجه به او نمي‌رسد و آن وقتي که از وقفيت در آمده، ملک اين مي‌شود نه اينکه در ظرفي که وقف هست او سهمي داشته باشد.

«هاهنا امور ثلاثة»: يکي اينکه اگر اين براي شخصيت حقوقي وقف بکند، وقف بکند براي علما يا وقف بکند براي خدمتگزاران و خودش هم جزء اينها باشد اين عيبي ندارد؛ اگر وقف بکند که مقداري براي خودش باشد، اين بيّن الغي است و باطل است، حرفي در آن نيست؛ اما در حوزه وقف، او هيچ سهمي ندارد، مي‌گويد که اين وقف است براي فلان گروه نسلاً بعد نسل، اين تمام شد. حالا اين تبصره و قيد، اين را از وقفيت بيرون مي‌آورد؛ نه اينکه در حالي که وقف است اين شخص سهيم باشد. مي‌گويد اين تا زماني وقف است که من نيازمند نباشم، اگر در دوران سالمندی نيازمند بودم وقف نيست؛ نه اينکه وقف است و سهمي از وقف به واقف مي‌رسد. آن نصوص مي‌گويد که چيزي که وقف است واقف نبايد سهم ببرد مگر عناوين کلي; اما نمي‌گويد وقتي از وقفيت بيرون آمده نبايد سهمي داشته باشد. اين مي‌گويد که اين انقطاع است نه قطع، اين وقف است «کائناً ما کان» اگر نيازمند نبودم در دوران سالمندي که همچنان وقفيت باقي است، اگر نيازمند بودم از وقفيت به در مي‌آيد، خب وقتي از وقفيت به در آمد چرا به من نرسد؟ من که از موقوفه استفاده نمي‌کنم حالا که اين وقف نيست اين منقطع الآخر است.

 

پرسش: حيثيتش به گونه‌اي بوده که منقطع نشده است خود واقف آمده شرايطي را گذاشته که ...

پاسخ: چون هيچ روشن نيست که محتاج مي‌شود شايد محتاج نشد، لذا به صورت شرط است، چون به صورت شرط است عموم «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم‌»[3] شامل حالش مي‌شود، «الْوُقُوفُ تَكُونُ عَلَی حَسَبِ مَا يُوقِفُهَا أَهْلُهَا»[4] شامل حالش مي‌شود؛ هر طوري که وقف کرده است. اين دو طايفه يکي مطلق است که «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم‌» يکي هم مخصوص باب وقف است که «الْوُقُوفُ تَكُونُ عَلَی حَسَبِ مَا يُوقِفُهَا أَهْلُهَا» هر طوري که واقف وقف کرده است. ابديت بايد باشد، اين ابديت هست، چون آنچه با ابديت مخالف است، قطع است نه انقطاع. در همه موارد وقف، انقطاع حاصل مي‌شود حالا يا طولاني ‌مدت است يا کوتاه‌ مدت. اگر خانه است ويران مي‌شود اگر مزرعه و مرتع است آن هم از دست مي‌رود، ما يک موجود ابدي که نداريم. انقطاع با ابديت مخالف نيست؛ ابديتي که در فضاي مخلوق‌ها و در فضاي عرف هست يعني قطع نشود نه منقطع نشود، الا و لابد هر چيزي که هست منقطع مي‌شود.

 

يک وقت مي‌گوييم که ذات اقدس الهي ازلي و ابدي است ، بله اين ابدي است، ابدي حقيقيه اين است؛ اما اگر گفتيم اين وقف بايد ابدي باشد، ما در عالم طبيعت در عالم ماده يک چيز ابدي نداريم. آنچه با اين ابديت مخالف است قطع است نه انقطاع؛ الا و لابد بايد بدانيم که بالاخره اين بعد از چند سال از بين مي‌رود خانه از بين مي‌رود اين زمين از بين مي‌رود.

يک وقت است که وقف است براي يک عنوان عام است که خود واقف در آن عنوان عام داخل است که اين اشکالی ندارد؛ يک وقت است که وقف کرده است درآمدش براي چند نفر است، می‌خواهد يکي از آنها خودش باشد، فرمود نه! اگر وقف کردي از همين الآن بايد از اين خانه خارج بشوي، يک؛ و خودت را هم نمي‌تواني جزء موقوف‌عليه قرار بدهي، دو؛ اما ديگر نمي‌گويد وقتي که از وقفيت به در آمده شما نمي‌تواني استفاده کني «الْوُقُوفُ تَكُونُ عَلَی حَسَبِ مَا يُوقِفُهَا أَهْلُهَا» دست اين واقف را باز گذاشت. اين واقف هم وقف مي‌کند مي‌گويد من قطع نمي‌کنم اين انقطاع است. يک وقت شايد حاجتي پيش نيايد.

انقطاع است نه قطع، شايد اصلاً پيش نيايد، پس نه تنها قطع نيست انقطاعش هم مشخص نيست. او گفت اگر در دروان سالمندي من نيازمند بودم اين از وقفيت به در بيايد، حالا که از وقفيت به درآمده اگر شخص استفاده کند که مشمول آن ادله نيست. آن ادله مي‌گويد که واقف نمي‌تواند مانند موقوف‌عليه وارد بهره‌گيري از عين بشود، خب اينکه وقف نيست، رأساً از مسئله وقف بيرون است «الْوُقُوفُ تَكُونُ عَلَی حَسَبِ مَا يُوقِفُهَا أَهْلُهَا» اطلاق دارد؛ گفتيد بايد ابدي باشد اين ابدي است، آنچه با ابديت مخالف است قطع است نه انقطاع، چون انقطاع الا و لابد حاصل است.

گفتيد که واقف نمي‌تواند از موقوفه بهره ببرد، اين هم درست است؛ اما اينکه موقوفه نيست. خودش منقطع شد از وقفيت به درآمده است، حالا که از وقفيت به در آمده چرا او نتواند استفاده کند؟

 

پرسش: همين سلسله بحث را در صدقه هم مي‌توانيم اجرا کنيم؟

پاسخ: بله

 

پرسش: اجماعي است که صدقه غير قابل برگشت است

پاسخ: وقف هم غير قابل برگشت است، اين هم اجماعي است.

 

پرسش: خب اينجا مکانيزمي را تعريف کرديم که بر اساس اين مکانيزم مي‌شود برگشت

پاسخ: وقف هم غير قابل برگشت است ولی وقف مادامي که وقف است، صدقه مادامي که صدقه است اما وقتي که گفته شد «عند الحاجة» برگردم، ديگر صدقه نيست. اين تخصصاً خارج است نه تخصيصاً؛ تقيداً خارج است نه تقييداً. اين صدقه مي‌دهد مي‌گويد اگر من محتاج شدم به من برگردد، آن وقت صدقه نيست، صدقه‌ی منقطعه است وقفِ منقطع است نه وقف مقطوع، لذا آن روايتي که دارد «يَرْجِعُ مِيرَاثاً»[5] به همين عناوين برمي‌گردد.

 

پرسش: «ما يعطي لله» ...

پاسخ: مادامي که «يعطي لله» است صدقه است هيچ رجوعي ندارد؛ اما وقتي که آن شرط حاصل شد صدقه نيست، چون صدقه نيست، به او برمي‌گردد، لذا در اين قسمتي که منقطع الآخر است ديگر وقف نيست چون «الْوُقُوفُ تَكُونُ عَلَی حَسَبِ مَا يُوقِفُهَا أَهْلُهَا»؛ خود نصوص دارد که هر طوري که واقف وقف کرده است واقف حق قطع ندارد بگويد که بيست ساله يا سي ساله، بايد ابدي باشد، واقف حق تعليق ندارد، اين هم درست است. تعليق اين است که بگويد اگر اين‌طور شد من وقف کردم، اگر آن‌طور شد وقف نکردم، اين باطل است، وقف بايد منجز باشد؛ بايد بگويد من وقف کردم براي اين آقايان مادام العمر ولي اگر حادثه‌اي پيش آمد خودم نيازمند بودم، اين از وقفيت به در بيايد; اين انقطاع است.

 

بنابراين مادامي که چنين چيزي را شرط نکرد، عين مال، برای موقوف‌عليه است نه برای واقف، چون کلاً از مال واقف بيرون رفته است که اگر يک وقت ضرورتي حاصل شد اين عين موقوفه را خواستند بفروشند، بايد که صرف همان موقوف‌عليه بشود نه ملک وارث بشود. اين «يَرْجِعُ مِيرَاثاً» برای اين‌گونه از موارد نيست.

حالا خانه‌اي را وقف يک بيمارستان کردند، اين «تحبيس الاصل» است و «تسبيل الثمرة»; يعني يک عين بسته و يک درآمد باز را داده به بيمارستان; کلاً واقف بيرون شد که اگر يک وقت اين خانه در معرض خيابان قرار گرفت خواستند بفروشند بايد به بيمارستان بدهند نه به واقف يا ورثه واقف. اين رأساً از ملک واقف خارج شده است، چون اين وقف بود. مثل امّ ولد است؛ اين ملک است ولي قابل خريد و فروش نيست، اين ملک است مي‌تواند از خدمات او استفاده کند ولي قابل خريد و فروش نيست. وقتي که خانه‌اي را وقف بيمارستان کرد برای بيمارستان است، عينش برای بيمارستان است منتها طلق نيست درآمدش برای بيمارستان است و طلق است، اين چهار چيز برای بيمارستان است. اگر يک وقت اين خانه در معرض ويراني شد خواستند بفروشند برای بيمارستان است. آنجا که دارد «يَرْجِعُ مِيرَاثاً»، برای آن وقف‌هاي انقطاعي است نه قطعي؛ انقطاع يعني خود واقف اين‌طور وقف کرده که در دوران سالمندي اگر من نيازمند بودم اين به من برگردد.

غرض اين است که اين ادله‌اي که قائلين به بطلان به آنها تمسک کردند، هيچ کدامشان وافي نيست.

 

پرسش: اينجا اگر انقطاع حاصل شد برگشت به شخص، اين هم از دنيا رفته است اينجا به ورثه مي‌رسد؟

پاسخ: بله به ورثه برمي‌گردد، چون اين منقطع الآخر است مثل اينکه گفتند اين وقف فلان خاندان است «نسلاً بعد نسل» بعد اين نسل منقرض شد، «يَرْجِعُ مِيرَاثاً». کسي نيست، ملک هم بي‌مالک نيست. اين شيء الآن هيچ مالکي ندارد براي اينکه آنها کلاً منقرض شدند يا به اين شرط بود که آنها عادل باشند وارسته باشند و اينها اين شرط را از دست دادند، پس آنها که مالک نيستند ملک هم که بي‌مالک نمي‌شود، «يَرْجِعُ مِيرَاثاً». «يَرْجِعُ مِيرَاثاً» قبلاً که ميراث نبود الآن بگوييم «يَرْجِعُ مِيرَاثاً»! يعني چون خود مالک و واقف از بين رفته، ورثه او ماندند، به ورثه مي‌رسد، وگرنه به خود آن شخص برسد که ميراث نيست.

 

پرسش: «بقي هنا مسئلة» و آن اين است که اگر اين احتياج «عند الموت» پديد بيايد يعني بعد از اينکه اين شخص وفات کرد براي کفنش دفنش احتياج به اين موقوفه مي‌شود

پاسخ: حالا يک وقت است خيلي محدود است، بعضي از موارد از آن منصرف است، آن را فرزندانش يا از طلب‌هايي که دارد يا موارد ديگر تامين می‌کنند. در هر جايي مورد انصرافي هست مورد ظريفي و ضعيفي هست که مورد انصراف است ولي غرض اين است که هيچ کدام از اين ادله تام نيست. آن وقت «الْوُقُوفُ تَكُونُ عَلَی حَسَبِ مَا يُوقِفُهَا أَهْلُهَا» اجرا مي‌شود «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم‌» هست و اين وقف منقطع الآخر است نه وقف مقطوع الآخر.

 

اين روايت را تبرّکاً بخوانيم وسائل جلد نوزدهم صفحه 177 روايت سوم اين است که مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ وَ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبَانٍ وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ جَمِيعاً عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ الْفَضْلِ» مي‌گويد «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام‌ عَنِ الرَّجُلِ يَتَصَدَّقُ بِبَعْضِ مَالِهِ فِي حَيَاتِهِ فِي كُلِّ وَجْهٍ مِنْ وُجُوهِ الْخَيْرِ» اين گرچه صدقه است چون «الوقف صدقةٌ» شامل اين هم مي‌شود، بعد خود شخصي که گفت صدقه است «فِي كُلِّ وَجْهٍ مِنْ وُجُوهِ الْخَيْرِ»، گفت: «إِنِ احْتَجْتُ إِلَی شَيْ‌ءٍ مِنَ الْمَالِ فَأَنَا أَحَقُّ بِهِ تَرَی ذَلِكَ لَهُ وَ قَدْ جَعَلَهُ لِلَّهِ يَكُونُ لَهُ فِي حَيَاتِهِ» چون اين را لله قرار داد; ولي گفت اگر من نيازمند بودم به من برگردد، «فَإِذَا هَلَكَ الرَّجُلُ يَرْجِعُ مِيرَاثاً أَوْ يَمْضِي صَدَقَةً قَالَ يَرْجِعُ مِيرَاثاً عَلَی أَهْلِهِ» هر دو گروه به اين استدلال کردند.

حالا اين ندارد که فقير شد و برگشت. اينکه قائلين به بطلان به آن استدلال کردند، گفتند اين نشانه بطلان است، چرا؟ براي اينکه اين دارد که وقتي که مُرد «يَرْجِعُ مِيرَاثاً» به ورثه، آنها هم از اين استدلال کردند که اين باطل است اما قائلين به صحت از «وَ قَدْ جَعَلَهُ لِلَّهِ يَكُونُ لَهُ فِي حَيَاتِهِ» استفاده کردند که اگر نيازمند شد مي‌تواند از آن بهره‌برداري کند. از بعضي از روايات ديگر هم استفاده کردند، آن روايات ديگر در باب دوم اين است.

در باب دو يعني صفحه 175 آنجا مرحوم کليني نقل می‌کند «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَی قَالَ: كَتَبَ بَعْض‌ أَصْحَابِنَا إِلَی أَبِي مُحَمَّدٍ ع فِي الْوُقُوفِ وَ مَا رُوِيَ فِيهَا فَوَقَّعَ ع الْوُقُوفُ عَلَی حَسَبِ مَا يَقِفُهَا أَهْلُهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ» اينها به اين استدلال کردند. اگر «الْوُقُوفُ عَلَی حَسَبِ مَا يَقِفُهَا أَهْلُهَا» مخالف تأبيد نيست اين ابدي است چون قطع نکرده است انقطاع هم که امر طبيعي است. «تقدّم» که امور انقطاعي امر ضروري است يعني هر موقوفه‌اي منقطع الآخر است انقطاع با وقف با صدقه و مانند آن منافاتي ندارد، اينجا دارد که «الْوُقُوفُ عَلَی حَسَبِ مَا يَقِفُهَا أَهْلُهَا».

روايت اول اين باب را مرحوم صدوق نقل کرد روايت دوم را مرحوم کليني. روايت اول اين است: «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ أَنَّهُ كَتَبَ إِلَی أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عليه السلام» وجود مبارک امام حسن عسکري(عليه السلام) «فِي الْوَقْفِ وَ مَا رُوِيَ فِيهِ عَنْ آبَائِهِ عليه السلام» سؤال کرد آنچه درباره وقف است و از پدران کرام و گرامي شما نقل شده است نظر شريف شما چيست؟ حضرت در جواب نامه در آن توقيع فرمود: «فَوَقَّعَ ع الْوُقُوفُ تَكُونُ عَلَی حَسَبِ مَا يُوقِفُهَا أَهْلُهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ»،[6] لذا روايت دومي که مرحوم کليني نقل کرد، اين هم همين است که «الْوُقُوفُ عَلَی حَسَبِ مَا يَقِفُهَا أَهْلُهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ»، اگر اين است، پس اين شخص هم گفته که اگر من نيازمند شدم برگردد.

«فتحصل» که اين امور چهارگانه سر جايش محفوظ است وقف عينش برای موقوف‌عليه است، اين عين طلق نيست، تمام منافع برای موقوف‌عليه است و اين منافع تسبيل شده و طلق است؛ اين چهار تا برای موقوف‌عليه است. واقف بالکل از عين موقوفه جداست مثل امّ ولد است که قابل خريد و فروش نيست. الآن مالک عين موقوفه چه کسی است؟ موقوف‌عليه‌اند؛ اگر گفتند اين خانه برای بيمارستان است الآن مالک اين خانه چه کسی است؟ بيمارستان؛ منتها اين ملک چون طلق نيست قابل خريد و فروش نيست.

بله وقتي که در کنار جاده قرار گرفت براي توسعه جاده ضرورت ايجاب کرد که اين خانه را بفروشند مالکش بيمارستان است. عين موقوفه برای موقوف‌عليه است، يک؛ اين ملک طلق نيست که قابل خريد و فروش باشد، دو؛ منافع برای موقوف‌عليه است، اين سه؛ اين منافع طلق است، اين چهار؛ اين چهار مسئله روشن است ولي وقتي که خراب شد خواستند بفروشند کاري با واقف ندارد، عين موقوفه کلاً از دست واقف بيرون شد. حالا اين روايات مسئله انقطاع را مطرح کرد که گفت آيا مي‌توانم بگويم که اگر در دوران سالمندي من محتاج شدم اين به من برگردد يا نه؟ مي‌گويند بله، اين نه با تأبيد مخالف است نه با تنجيز مخالف است و نه با خروج واقف از موقوف‌عليه، براي اينکه تا زماني که اين وقف است او بهره ندارد، وقتي که بهره‌مند مي‌شود آن وقت اصلاً وقف نيست.

حالا اگر توضيحاتي لازم بود ممکن است در جلسه بعد مطرح بشود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo