< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1401/08/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مباحث فقه/وصیت/-

 

پايان فصل چهارم که مربوط به «موصي له» است يک سلسله فروعات متفرقي دارد که کمتر محل ابتلا شد. مقداري از آن بحث شد مقداري هم مانده که امروز اشاره مي‌شود و خلاصه‌اش اين است که عبد غير نمي‌تواند «موصي له» باشد بالقول المطلق چه عبد مطلق چه عبد مکاتب چه عبد مشروط چه عبد مدبّر، مکاتب هم چه مشروط باشد چه مطلق باشد، عبد غير نمي‌تواند «موصي له» باشد به نحو تمليک؛ ولي عبد غير مي‌تواند مصرف باشد (نه مالک) يعني کسي وصيت کند که تغذيه اين عبد را لباس اين عبد را مسکن اين عبد را از راه ثلث فراهم کنيد که اين بشود مصرف نه اينکه مالک بشود. چه اينکه وصيت کند که اين عبد را آزاد کنيد يا فلان عبد را آزاد کنيد، اين هم در حقيقت مصرف است نه تمليک. درباره عبد خود شخص هم همين‌طور است منتها درباره عبد شخص، تمليک جايز است يعني هم مي‌تواند وصيت کند که اين عبد را آزاد کنيد هم مي‌تواند وصيت کند که فلان مال را درباره فلان عبد مصرف کنيد و هم مي‌تواند بگويد فلان باغ را فلان زمين را فلان خانه را به عبد بدهيد، البته در همه موارد معيارش اين است که از ثلث نگذرد.

آن جايي که زميني را خانه‌اي را وصيت مي‌کند که به عبد بدهيد اين چند صورت دارد: يک وقت است که اين خانه يا اين زمين معادل قيمت عبد است، با همين خانه، اين عبد آزاد مي‌شود و آن خانه، مال ورثه خواهد بود؛ يک وقت است که قيمت آن زمين يا خانه بيش از قيمت عبد است، در اينجا اين عبد با آن خانه آزاد مي‌شود، آن گاه آن قيمت افزوده را به عبد مي‌دهند؛ يک وقت است که اين زميني را که وصيت کردند براي عبد، کمتر از قيمت خود عبد است، در اينجا اين عبد آزاد مي‌شود و بقيه را بدهکار ورثه خواهد بود و سعي و کوشش مي‌کند که مالي تهيه کند تا ديَن خود را نسبت به ورثه ادا کند، زيرا اين خانه بيش از قيمت عبد مي‌ارزد و اين وصيت هم به اندازه قيمت عبد است، اين عبد به اندازه قيمت خودش می تواند از آن خانه سهم ببرد بقيه مال ورثه است، حالا اگر ورثه خودشان بخشيدند که حرف ديگري است؛ اما اگر ورثه تمليک نکردند، اين بدهکارِ ورثه است و بايد سعي و کوشش کند و بپردازد. اين درباره عبد خودش بود، درباره عبد غير هم که گفته شد می تواند مصرف باشد؛ ولي نمي‌تواند مالک باشد.

مطلب ديگر اين است که در تمام اين موارد، مطابق همان اصل کلي است که اول ديَن است بعد ثلث است بعد ارث. آيا درباره ارث اگر وصيت کند نسبت به اقربا و ارحام حتي نسبت به اولاد، اين هم حکم ارث را دارد يا نه، وصيت، حکم ارث را ندارد؟ وصيت کرد که از باب ثلث، اين را به اين فرزندانم بدهيد، آيا اين هم ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن‌﴾[1] است يا نه؟ نه، برای اينکه اين قاعده خاص خودش را دارد، چه کاري به وصيت دارد؟! يک وقت است تصريح مي‌کند به يکی از انحاي ثلاثه، تصريح اين است که مي‌گويد اين خانه، دو برابرش، مال اين دختر است، يک برابرش مال پسر، اين جايز است؛ يک وقت مي‌گويد که اين خانه دو برابرش و دو سهمش مال پسر است يک سهمش مال دختر، اين جايز است؛ يک وقت است مي‌گويد که اين خانه «علي السواء» بين برادر و خواهر تقسيم بشود، اين هم جايز است؛ هر سه صورت جايز است، ثلث چه‌کار به ارث دارد؟!

اگر وصيت کرد که اين زمين را به ورثه بدهيد، به يکی از انحای ثلاثه ممکن است؛ اگر قرينه‌اي نباشد که «علي السواء» تقسيم مي‌شود، اگر تصريح کرده باشد به يکی از انحای ثلاثه آن مقدم است، چون هيچ ارتباطي بين ثلث و ارث نيست و در بعضي از روايات صحيح هم هست. در بعضي از روايات آمده است که اگر کسي وصيت کرده براي اقرباي خودش، براي اعمامش، براي عمّاتش، براي اخوالش، براي خالاتش، آنجا هم بر اساس ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن‌﴾ تقسيم مي‌شود؛ اما اين مهجور است، چون اگر روايتي مطابق با همان قواعد رسمي و شناخته شده «عند الأئمه» نباشد مهجور است. اين يک چيز جزئي نيست که ما بگوييم «خرج بالدليل» که استثنايي است، يک اصل کلي است که وصيت، حسابش غير از مسئله ارث است؛ ارث ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن‌﴾ است اما وصيت نه.

پس دو تا مطلب در اينجا بايد اساسي روشن بشود: يکي اينکه در مسئله ثلث، طبقه‌بندي نيست و ديگر اينکه در مسئله ثلث ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن‌﴾ نيست. ارث هم طبقه‌بندي است هم ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن‌﴾ است؛ طبقه‌ اول اولاد است و آباء، طبقه دوم اِخوه است و اخوات و جدّات و طبقه سوم اعمام و عمّات و نيز اخوال و خالات؛ اين طبقه‌بندي است. اگر کسي وصيت کرد که اين برای ارحام من است طبقه اول و دوم و سوم و همه صحيح است، چه اينکه مذکر و مؤنث هم «علي السواء» سهيم‌اند.

يک وقت است که تصريح مي‌کند يا محفوف به قرينه است، آن متبع است؛ اما وقتي که تصريح نکرده يا محفوف به قرينه نبود، هم طبقات سه‌گانه ارث در اينجا «علي السواء» هستند و هم ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن‌﴾ در اينجا مطرح نيست. اگر روايتي به حسب ظاهر صحيحه باشد آن وقت بگويد که عموها دو برابر و عمه‌ها يک برابر يا دايي‌ها دو برابر و خاله‌ها يک برابر، اين مهجور است، چون اين با قواعد کلي که از اهل بيت شناخته شده است هماهنگ نيست.

يک وقت است که به صورت استثنا، مطلقي تقييد مي‌شود يا عامي تقييد مي‌شود، اين در فضاي خود روايات معلوم است؛ يک وقت است که نه، چيزي اصل کلي است و شناخته شده است که در مسئله ارث، طبقه‌بندي است و اينجا طبقه‌بندي نيست، در مسئله ارث، ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن‌﴾ است و در مسئله وصيت اين نيست؛ اين پذيرفته شده است از همه اهل بيت(عليهم السلام). آن گاه اگر روايتي بخواهد دلالت بکند که در مسئله ثلث هم ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن‌﴾ است، آن روايت مهجور است.

حالا اين متفرعات را که بخوانيم آن روايت هم "إن‌شاءالله" الآن خوانده مي‌شود.

مرحوم محقق(رضوان الله عليه) در اين قسمت‌ها فرمود: «و إذا أوصی بعتق مملوكه» خودش وصيت کرد «و عليه ديَن فإن كانت قيمة العبد بقَدر الدَين مرتين» دَينش مثلاً پنجاه تومان است قيمت عبد صد تومان است «أعتق المملوك» آزاد مي‌شود، چون اين قيمتش دو برابر ديَن است و بقيه درباره ديَن صرف مي‌شود «و سعی في خمسة أسداس قيمته» يک پنجمش مي‌تواند آزاد بشود از اين، چون بقيه يک مقدار مال ورثه است يک مقدار ديَن است؛ قيمت اين دو برابر ديَن است؛ دَينش مثلاً پنجاه تومان است قيمت اين صد تومان است "اينجا هم مسئله ارث مطرح است هم مسئله ديَن مطرح است هم مسئله وصيت" اين دَينش پنجاه تومان است بقيه بايد تثليث بشود دو سومش برای ورثه است يک سومش درباره عتق بايد مصرف بشود. بنابراين اگر او آزاد بشود بايد بقيه را تأمين کند يعني قيمت او دو برابر ديَن است بايد به اندازه دو برابر را تأمين بکند.

 

پرسش: بنا شد که دَين مقدم باشد بر ارث

پاسخ: بله چون ديَن مقدم است و اين وصيت هم مقدم است حالا مي‌خواهند عمل کنند، در نحوه عمل، مي‌گويند اين بدهکار است، اين ‌طور نيست که اول بدهيم، بقيه، ديَن را بدهيم، نه! دَينش محفوظ است و چون دَينش محفوظ است اين بايد سعي و تلاش و کوشش بکند روي پنج ششم که هم ديَن را ادا بکند و هم ارث را ادا بکند.

 

«و سعي في خمسة أسداس قيمته و إن كانت قيمته أقل بطلت الوصية» براي اينکه ديَن مقدم است «بطلت الوصية بعتقه» اگر وصيت کند که او را آزاد بکنند اين چگونه بايد آزاد بکند؟ يا از ديَن مي‌خواهد کم بکند يا از ارث بايد کم بکند «و الوجه» اين است که «أن الدين يُقدم علی الوصية» چون سه برنامه‌اي که بعد از مرگ است اول ديَن است بعد ثلث است بعد ارث «فيبدأ به» به دين، اول ديَن ادا مي‌شود، آن وقت «و يعتق منه الثلث مما فضل عن الدين». اول ديَن را مي‌دهند، وقتي ديَن را دادند ثلث گرفته مي‌شود، از ثلث به مقداري که سهم اين مي‌رسد اين آزاد مي‌شود «أما لو نجز عتقه عند موته» يک وقت است وصيت نيست جزء منجزات مريض شد، تنجيز کرد «نجّز» اين را و تنجيز کرد به نحو جزمي نه به نحو تعليق که بشود وصيت و نه اينکه بگويد «أنت حرّ دبر وفاتي» و مانند آن يا مثلاً وصيت کند که آزادش کنيد، نه، بلکه به صورت منجز گفت «أنت حرّ لوجه الله»؛ «لو نجّز عتقه عند موته كان الأمر كما ذكرنا أولا» که اول بايد ديَن او محسوب بشود بعد ثلث بعد ارث «عملا برواية عبد الرحمن عن أبي عبد الله ع» که آن روايت را ممکن است بعد بخوانيم.

«و لو أوصی لمكاتب غيره» مکاتب يک وقت است که مکاتب مشروط است يک وقت است که مکاتب مطلق است؛ اگر زيد عبدي دارد بر اساس ﴿فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فيهِمْ خَيْراً﴾[2] مکاتبه کردند که اگر فلان مبلغ را دادي آزاد هستي، اين مکاتبه گاهي مکاتب مطلق است گاهي مکاتب مشروط «و لو أوصي لمکاتب غيره» که «المطلق» است «و قد أدی» آن عبد «بعض مكاتبه كان له من الوصية بقدر ما أداه»[3] مثلاً يک سوم را داد يا يک چهارم را داد، به همان اندازه آزاد مي‌شود، بقيه نه، چون هنوز برده است، چرا؟ براي اينکه عبد ديگري است، اگر عبد خودش بود، مقبول است؛ اما عبد ديگري است لذا به همان اندازه‌اي که مالک مي‌شود آزاد است.

حالا اين روايت‌ها را بخوانيم تا برسيم به بقيه اين ابواب. مرحوم صاحب وسائل در جلد نوزده صفحه 393 اين روايت را دارد باب 62 «بَابُ حُكْمِ مَنْ أَوْصَى لِأَعْمَامِهِ وَ أَخْوَالِهِ‌» که آيا اينجا هم حکم ارث است که عمو دو برابر عمه و دايي دو برابر خاله مي‌برد يا نه، اينها «علي السواء» مي‌برند؟ روايت را مرحوم صدوق نقل مي‌کند و مرحوم کليني هم آن روايت را نقل مي‌کند «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ» که معتبر و صحيح است، از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) نقل مي‌کند «فِي رَجُلٍ أَوْصَی بِثُلُثِ مَالِهِ فِي أَعْمَامِهِ وَ أَخْوَالِهِ» گفت اين ثلث مال را صرف عموها و دايي‌ها بکنيد. عموها «من يتقرب بالأب» هستند خاله‌ها «من يتقرب بالأم» هستند اگر بنا بشود که «من يتقرب بالأب» سهم اب يعنی دو برابر را ببرد و «من يتقرب بالأم» سهم ام يعني يک برابر را ببرد، آن وقت «لِأَعْمَامِهِ الثُّلُثَان» مي‌شود و «وَ لِأَخْوَالِهِ الثُّلُثُ» مي‌شود. اين روايت با اينکه صحيحه است گفتند «مهجورةٌ»، براي اينکه با قواعد رسمي و شناخته شده نزد اهل بيت مخالف است.

يک وقت است که مي‌گوييم حمل بر تقيه مي‌شود ولی خب اهل سنت هم اين‌طور نمي‌گويند، هيچ ارتباطي بين مسئله ثلث و مسئله ارث نيست. در ارث بله، «من يتقرب بالأب» مقدم است و سهم بيشتري دارد و «من يتقرب بالأم» سهم کمتري دارد؛ اما در غير ارث، اين خلاف است، اصلاً وقتي گفتيم مال را به اينها بدهيد، ظاهرش تساوي است. در مسئله ارث «خرج بالدليل» که ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن‌﴾ و اين هم پذيرفته شده در قانون اهل بيت و حمل بر تقيه هم جا ندارد، لذا غالب اين آقايان مي‌فرمايند که اين روايت، «مهجورةٌ».

اين را مشايخ ثلاثه هم نقل کردند، مرحوم شيخ طوسي هم از راه سهل بن زياد هم از راه حسن بن محبوب نقل کردند؛ ولي مرحوم کليني و مرحوم ابن بابويه قمي سندهايشان فرق مي‌کند، آنچه مرحوم صدوق نقل کرد اصح اسناد است.

 

پرسش: ... در اين حد از اعتبار می‌گويند مهجور است

پاسخ: بله، چون قانوني است که خود حضرت امير که داوري داشت در محکمه قضاء، ساليان متمادي طبق همين داوري کرد و حکم کرد، ائمه هم تدريس مي‌کردند بر همين مبنا تدريس کردند، نزد همه شاگردان ائمه هم متلقی به قبول است. اين چيز تازه‌اي است و موافق با اهل سنت نيست تا بگوييم حمل بر تقيه مي‌شود، بلکه با همه رواياتي که خوانده شد مخالف است. مسئله ثلث هيچ کاري به مسأله ارث ندارد. ثلث «علي السواء» تقسيم مي‌شود و هر طوري که او گفته است، يک وقت مي‌گويد سهم دخترها بيشتر است، يک وقت مي‌گويد سهم پسرها بيشتر است، هر طوري که او گفته است ﴿فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَه‌﴾[4] همين است.

 

پرسش: انحصار در مورد روايت بکنيم و فقط مخصوص اعمام و اخوال بدانيم ... شايد در مورد وصيت برای اعمام و اخوال...

پاسخ: سرّش اين است که همان بزرگاني که روايت از طريق آنها به دست ما رسيده است همان‌ها عمل نکردند گذاشتند کنار؛ يعني خود مرحوم ابن بابويه خود مرحوم کليني خود اين بزرگاني که روايت به وسيله اينها به دست ما رسيده است گذاشتند کنار. باب 83 مربوط به وصيت نسبت به ارحام است. نسبت به ارحام چند تا حکم است يکي اينکه آنجا هم ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن‌﴾ است، آنجا گفتند که روايت «علي السواء» دارد و اگر اين صحيحه آمده مهجور است.

 

در صفحه 417 باب 83 اين است «بَابُ اسْتِحْبَابِ الْوَصِيَّةِ لِلْقَرَابَةِ وَ إِنْ كَانَ قَاطِعاً» مستحب است که انسان براي ارحام خودش وصيت بکند ولو آنها قطع رحم کردند؛ اين قطع رحم نکند ولي آنها قطع رحم کردند. روايت را مرحوم کليني «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ أَحْمَرَ» نقل کرد، اين يک طريق بود؛ طريق ديگر: «وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ»؛ طريق سوم «وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ سَالِمَةَ مَوْلَاةِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» از چند طريق اين روايت نقل شده است يعني مرحوم کليني از چند طريق نقل کرده است.

سَالِمَةَ مَوْلَاةِ وجود مبارک امام صادق مي‌گويد: «كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام حِينَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ» حال احتضار وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) من آنجا بودم «فَأُغْمِيَ عَلَيْهِ» حالت احتضار آمد، لحظه‌ای حالت کم‌توجهي پيدا شد «فَلَمَّا أَفَاقَ» وقتي به حالت عادي برگشتند آن وقت اين‌طور فرمود «أَعْطُوا الْحَسَنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ» که «وَ هُوَ الْأَفْطَسُ سَبْعِينَ دِينَاراً» يک «وَ أَعْطُوا فُلَاناً كَذَا وَ كَذَا» فلان شخص از ارحامشان، دو «وَ فُلَاناً كَذَا وَ كَذَا» اين برای سوم، اين سه مورد را بيان کردند. من درباره سومي به حضرت عرض کردم «فَقُلْتُ أَ تُعْطِي رَجُلًا حَمَلَ عَلَيْكَ بِالشَّفْرَةِ»؛ به حضرت عرض کردم اينکه براي شما کاردکشي مي‌کرد به اين وصيت مي‌کنيد؟ «أَ تُعْطِي رَجُلًا حَمَلَ عَلَيْكَ بِالشَّفْرَةِ» «شفره» همان سِکّين دهن‌پهن است[5] بر خلاف شمشير و اينها که تيز هستند «فَقَالَ وَيْحَكِ أَ مَا تَقْرَءِينَ الْقُرْآنَ» "معلوم مي‌شود که آن حالت افاقه و مانند آن براي اينها هميشه حضور قرآني است" مگر قرآن نخواندي؟ «قُلْتُ بَلَی» قرآن خواندم، حضرت فرمود: «أَ مَا سَمِعْتِ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ﴾[6] »؛ من بايد صله رحم کند حالا او قطع کرد که کرد!

فرمود کساني که ﴿أَمَرَ اللَّهُ بِهمِ﴾ صله رحم بکنند، من بايد اين باشم حالا او قطع کرد که کرد، مگر قرآن را نخواندي؟ «أَ مَا سَمِعْتِ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» که فرمود: ﴿وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ﴾ چون در قرآن کريم چند گروه لعن شدند يکي از گروه‌هايي که لعن شدند کساني هستند که ﴿يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَل‌﴾[7] آن کسی که قطع صله رحم مي‌کند؛ اما آنهايي که وصل مي‌کنند اين جريان رحم را، آنها را به بهشت بشارت مي‌دهد: ﴿وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ﴾ مگر اين را نخواندي؟


[5] المحيط فی اللغة، ج7، ص326.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo