درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1401/03/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب الوصیة
فصل سوم از فصول ششگانهای که مربوط به کتاب وصیت بود درباره «موصی به» بود که برای همین فصل چند طرف ذکر کردند، بخش پایانی طرف سوم درباره درجات استحباب وصیت مطرح است، فرمودند: «و الوصیة بما دون الثلث أفضل حتی أنها بالربع أفضل من الثلث و بالخمس أفضل من الربع»[1] بعد فرعی را هم به عنوان بخش پایانی ذکر میکنند.
یک بخش درباره اصل وصیت است که این وصیت لازم است یا نه و درجات فضلش چقدر است؟ یک بخش درباره کیفیت ثلث است که درجات ثلث چقدر است؟ آن بحثی که مربوط به فضیلت وصیت است آمده است که اگر کسی بمیرد و وصیت نکند «مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً»! این راجع به ثلث و ارث و امثال ذلک نیست. این همان وصیت عهدی است که درباره ایمان به خدا و به حقایق الهی و ولایت و نبوت و جریان اهل بیت(علیهم السلام) و اینهاست که «مَنْ مَاتَ بِغَیْرِ وَصِیَّةٍ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً»![2] این درباره ثلث یا امثال ذلک نیست، این درباره اصل اعتقاد به دین و اعتراف به دین و مانند آن است. این یک بخش بود.
بخش دیگر درباره درجات فضیلت وصیت است که وصیت به ثلث افضل است یا به ربع افضل است یا به خمس افضل است که این وصیت مالی است و کاری به وصیت عهدی ندارد. بحث کنونی که ایشان میفرمایند «و الوصیة بما دون الثلث افضل حتی أنها بالربع أفضل من الثلث و بالخمس أفضل من الربع» این درباره وصیت به ثلث است وصیت مالی است.
بنابراین آن مطلب که با اهمیت ذکر شده است که اگر کسی بدون وصیت بمیرد «مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً» آن ناظر به ثلث و ارث و امثال ذلک نیست، آن وصیت به همان وصیتهای ایمانی که من مؤمن هستم معتقد هستم به ولایت به توحید به نبوت به امامت و مانند آن، پس آن مربوط به این بحث نیست؛ اما این بحث که مربوط به افضل بودن خمس است بعد ربع بعد ثلث، این نظیر درجات نافله و امثال ذلک نیست که ذاتاً مثلاً خمس یک پنجم افضل باشد بعد یک چهارم بعد یک سوم. این یک جنبه غیری دارد نه ذاتی. اگر ورثه وضع مالیشان خیلی عالی بود وصیت به ثلث افضل است، اگر میانی بود به ربع، ضعیف بود به خمس. این مربوط به فقر و غنای ورثه است که چقدر این موصی از این میراث بگیرد در راه خیر صرف کند. این چنین نیست که اگر گفتند وصیت به خمس افضل است از وصیت به ربع بعد وصیت به ثلث، ذاتاً این باشد نظیر رکعات نوافل و امثال ذلک.
هر چه وضع مالی ورثه بهتر باشد وصیت بیشتر باشد ثلث باشد فضیلت است. هر چه وضع مالی ورثه ضعیفتر باشد ثلث کمتر بگیرد یعنی مثلاً ربع باشد یا خمس باشد افضل است. پس بنابراین دو تفاوت است یکی آنکه «مَنْ مَاتَ بِغَیْرِ وَصِیَّةٍ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً» راجع به اصل اعتقادات است کاری به ثلث و امثال ذلک ندارد؛ دوم اینکه، اینکه مستحب است مربوط به درجات ارث نیست نظیر رکعات نوافل و امثال ذلک نیست این جنبه خارجی دارد نه داخلی. به لحاظ فقر و غنای ورثه است نه به لحاظ اینکه ذاتاً مثلاً وصیت به خمس افضل باشد از وصیت به ربع و وصیت به ربع افضل باشد از وصیت به ثلث.
مطلب بعدی آن است که صدقه در عین حال که فضیلت دارد اما گفتند «لَا صَدَقَةَ وَ ذُو رَحِمٍ مُحْتَاجٌ»[3] این گرچه نفی ذات است ولی به نفع کمال برمیگردد. روایت این است که «لَا صَدَقَةَ وَ ذُو رَحِمٍ مُحْتَاجٌ» اگر یکی از ارحام او نیازمند است این صدقه را به دیگری بدهد یا به ارحام خود بدهد، به ارحام خود بدهد افضل است؛ اما این به لحاظ نفی ذات ذکر شده است نه به نحو نفی فضیلت. این «لَا صَدَقَةَ وَ ذُو رَحِمٍ مُحْتَاجٌ» این نفی حقیقت نیست نفی صحت نیست نفی کمال است. اگر ارحام آدم محتاجاند انسان صدقه را به دیگری بدهد مثل اینکه صدقه نداده است و درباره خود اولاد به طریق أولی است که اگر اینها نیازمند هستند این خیرات به خود آنها برگردد چرا به دیگری برگردد؟
پرسش: هر جا تعبیر «ذُو رَحِمٍ» در روایات شده ناظر به برادر و خواهر ناتنی هم هست؟
پاسخ: بله، بالاخره یا اُمّاً یا اباً منتها درجاتش فرق میکند، همانطوری که میراث را فرق گذاشتند درجات قُرب و بُعد را هم فرق گذاشتند.
پس این سه مسئله شد.
مطلب بعدی آن است که به خود سیره ائمه(علیهم السلام) استدلال کردند گاهی بالصراحه سؤال کردند که وجود مبارک پدر شما آیا به ثلث وصیت کردند؟ فرمود بله به ثلث وصیت کردهاند.
غرض این است که اینطور نیست که ذاتاً خمس افضل باشد از ربع، ربع افضل باشد از ثلث. بلکه به لحاظ فقر و غنای ورثه است.
روایات این مسئله که تمام شد به آخرین فرع میرسیم. روایات این مسئله را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) ذکر کردند. اصلش که درباره «مَنْ مَاتَ بِغَیْرِ وَصِیَّةٍ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً» آن راجع به اصل وصیت است و از بحث فعلی ما بیرون است.
پرسش: مفهوم وجوب فهمیده نمیشود که وصیت در همین مورد حداقل واجب است.
پاسخ: در کجا؟
پرسش: در همین مورد اعتقادی که آدم وصیت بکند که اعتقادات من چنین و چنان است!
پاسخ: آن واجب مستمر است، واجب جدید نیست. انسان حدوثاً و بقائاً باید موحدانه و مؤمنانه و معتقدانه و ولایتمدارانه به سر ببرد. این ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾[4] یعنی من این را نگه میدارم. بعضی از چیزهاست که یک بار گفتن کافی است مثل جواب سلام. جواب سلام این آقایی که سلام کرد، جواب دادید کافی است و مرتّب نباید جواب بدهید اما این را آدم باید داشته باشد. حفظش را در جمیع حالات باید داشته باشد. حالا اگر به زبان هم گفت افضل است وگرنه این را باید در کف دست داشته باشد. آنکه فرمود «مَنْ مَاتَ بِغَیْرِ وَصِیَّةٍ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً» در همین کتاب شریف وسایل جلد 19باب اول صفحه 259 آنجا آمده است که فرمود: «مَنْ مَاتَ بِغَیْرِ وَصِیَّةٍ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً» مثل «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ»[5] است. این جریان امام و معرفت امام زمان باید در دستش باشد. حالا اگر هر لحظه گفت «انت امامی» فضیلت بیشتری دارد اما این را باید در جمیع حالات داشته باشد. این هم همینطور است. «مَنْ مَاتَ بِغَیْرِ وَصِیَّةٍ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً» این است.
بعد مرحوم صاحب وسائل دارد احادیث که وارد شده در اینکه رسول الله وصیت کرد و ائمه(علیهم السلام) وصیت کردند «کَثِیرَةٌ مُتَوَاتِرَةٌ مِنْ طُرُقِ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّة» اینها اینگونه وصیت کردند.
بنابراین آن وصیت از محل بحث فعلی خارج است آن واجب است اولاً، نه اینکه فضیلت دارد و مستحب باشد و درجات این هم به درجات ورثه و مال و فقر و غنای مال برنمیگردد؛ اما آنچه در این قسمتها هست بله، به مسئله مال و فقر و غنای مالی برمیگردد.
روایت اول باب نُه این بود که مشایخ ثلاثه این روایت را نقل کردند. مرحوم کلینی «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ» مسئله سهل هم که میدانید در امر در امرسهل سهل است، برای اینکه مسبوق به آدم خوب است هم ملحوق به آدمهای خوبی است «وَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ» که از دو طریق مرحوم کلینی نقل میکند «عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَقُولُ» این معلوم میشود که مکرر این را میفرمود. این «کان یقول» یعنی مکرر این را میفرمود. «لَأَنْ أُوصِیَ بِخُمُسِ مَالِی أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُوصِیَ بِالرُّبُعِ» من هر چه کمتر به مالم وصیت بکنم بهتر است «وَ لَأَنْ أُوصِیَ بِالرُّبُعِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُوصِیَ بِالثُّلُثِ» ولی «وَ مَنْ أَوْصَی بِالثُّلُثِ فَلَمْ یَتَّرِکْ» تمام حقش را گرفته است و استیفا کرده و چیزی باقی نگذاشت، چون بیش از ثلث اصلاً حق ندارد «إِلَی أَنْ قَالَ ثُمَّ قَالَ لَأَنْ أُوصِیَ بِخُمُسِ مَالِی أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُوصِیَ بِالرُّبُعِ»[6] پس بنابراین اینطور نیست که خمس و ربع در یک حد باشند، هر چه کمتر بهتر.
آیا این ذاتاً حکمش این است یا مربوط به فقر و غنای ورثه است؟ روایتهای بعدی تبیین میکند که این مربوط به فقرو غنای ورثه است. این روایت اول را مشایخ ثلاثه نقل کردهاند.
روایت دوم را هم باز مشایخ ثلاثه نقل کردند. مرحوم کلینی در روایت دوم از «الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ» از این طریق «وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً» این طریق دیگر «عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ أَوْصَی بِالثُّلُثِ فَقَدْ أَضَرَّ بِالْوَرَثَةِ» این اضرار مشمول لاضرر و لاضرار نیست یعنی اقل نفع یعنی نفعشان کمتر شد نه اینکه واقعاً آسیب رسانده به آنها، آنها نسبت به ثلث حقی نداشتند «وَ الْوَصِیَّةُ بِالرُّبُعِ وَ الْخُمُسِ أَفْضَلُ مِنَ الْوَصِیَّةِ بِالثُّلُثِ» این برای اینکه صدقه بیشتری میدهد «وَ مَنْ أَوْصَی بِالثُّلُثِ فَلَمْ یَتَّرِکْ»[7] چیزی باقی نگذاشت هر چه حق داشت استیفا کرد.
این روایت را «عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ» با سند دیگر هم نقل شده است. این روایت دوم را هم مثل روایت اول مشایخ ثلاث نقل کردند «وَ رَوَاهُ الشَّیْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ» چه اینکه «وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ» با سندهای دیگر. خدا غریق رحمت کند صاحب وسائل را! این کار را کرده که اگر بعضی از آقایان در یکی از این سندها مشکلی دارند به سندهای دیگر مراجعه کنند.
مرحوم صاحب وسائل میفرماید که اینکه دارد ضرر رسانده، این «مَحْمُولٌ عَلَی الْکَرَاهَةِ بِالنِّسْبَةِ إِلَی الرُّبُعِ وَ الْخُمُسِ مَعَ احْتِیَاجِ الْوَرَثَةِ» چرا؟ چون خود نصوص که «بعضها یفسر بعض» هستند این درجات را به فقر و غنای ورثه برگرداندند «وَ یَأْتِی عَلَی أَنَّ الْإِضْرَارَ قَدْ یَکُونُ جَائِزاً إِذَا کَانَ الضَّرَرُ مُسْتَحَقّاً» این حق مسلّم خود شخص است. اینگونه از ضررها جایز است این در حقیقت عدم نفع است نه ضرر.
روایت سوم این باب که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) آن را نقل کرده و این روایت را مرحوم شیخ و مرحوم کلینی نقل نکردند این است: «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ قَالَ: قَالَ عَلِیٌّ ع الْوَصِیَّةُ بِالْخُمُسِ» یعنی این افضل مراتب است «لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَضِیَ لِنَفْسِهِ بِالْخُمُسِ» این یک تعلیل تنبیهی و امثال ذلک است وگرنه او که غنی محض است چیزی به او برنمیگردد. تمام اعمال خیر به خود انسان برمیگردد. کاری که انسان لله انجام میدهد به خود او برمیگردد او غنی محض است. در بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در دعای عرفه است که «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُ الْأَقَلِّینَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»[8] عرض کرد خدایا از من ضعیفتر در عالم کسی نیست. «أَقَلُ الْأَقَلِّینَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا » اگر او که ولی مطلق است این حرف را میزند پس دیگری چه بگوید؟! پس بنابراین این طور نیست که حالا کسی چیزی داشته باشد و بخواهد به ذات اقدس الهی عطا بکند ﴿مَا بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[9] بنابراین این تأدبی است که انسان میگوید برای رضای خدا انجام میدهم «لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَضِیَ لِنَفْسِهِ بِالْخُمُسِ» و فرمود: «الْخُمُسُ اقْتِصَادٌ» این میانه روی است «وَ الرُّبُعُ جَهْدٌ» جهاد است «وَ الثُّلُثُ حَیْفٌ»[10] حیف و میل یعنی از عدل گذشتن. یک حنیف داریم که در مقابلش جنیف است جنیف ظالم و متعدی است حنیف میانه رو است. حیف در مقابل عدل است حاف یعنی ظلم[11] «وَ الثُّلُثُ حَیْفٌ» این حمل بر یا کراهت میشود یا ترک افضل.
در قرب الاسناد، این قرب الاسناد کارش این بود که اینها که در وسط واقع شدند و لازم نبود ذکر بکنند این وسطها را انداخت سندها را نزدیکتر کرد چون آنها مورد اطمینان بودند که چه کسی را حذف میکنند «عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ: لَأَنْ أُوصِیَ بِالْخُمُسِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُوصِیَ بِالرُّبُعِ وَ لَأَن أُوصِیَ بِالرُّبُعِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُوصِیَ بِالثُّلُثِ» ولی «وَ مَنْ أَوْصَی بِالثُّلُثِ فَلَمْ یَتْرُکْ شَیْئاً»[12] تمام حق خودش را استیفا کرده است.
این روایت قرب الاسناد را مرحوم صدوق هم در علل نقل کرده است.
اما حالا روایت باب دهم که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) اولین را نقل کرد، این بود که «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کَانَ الْبَرَاءُ بْنُ مَعْرُورٍ الْأَنْصَارِیُّ بِالْمَدِینَةِ» در مدینه بود "این روایت را قبلاً هم خواندیم" که گاهی بنای عقلاء را سیره عقلاء را شارع امضاء میکند این امضائی است و نه تأسیسی. گاهی کار خاصی را بنده صالحی انجام میدهد اسلام این را امضا میکند این هم امضائی است تأسیسی نیست اما خیلی فرق میکند. این کار را بعضی از بندگان صالح انجام دادند که وصیت کردند، همین را شارع مقدس امضا کرده است. این نشان میدهد که اگر کسی به قُرب ولایت رسیده است «کنت سمعه کنت لسانه کنت یده»[13] هم داخلش است.
بیان ذلک این است که در این روایت این شخص انصاری است، در مدینه است و حضرت هنوز هجرت نکرده، پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مکه است. پیغمبر که در مکه بود قبله اول قدس بود، آنهایی که در مکه "آحاد مشخصی" میخواستند نماز بخوانند به طرف قدس نماز میخواندند حالا یا جلوی کعبه میایستادند یا طرف راستش یا طرف چپش یا پشتش. اینهایی که در این سه طرف میایستادند فقط به طرف قدس میخواندند اما وجود مقدس پیامبر پشت کعبه می ایستاد که هم به کعبه رو کند هم به قدس. اینطور نقل نکردند که حضرت کعبه را پشت قرار بدهد و قدس جلویش باشد. قدس قبله اول بود؛ ولی حضرت به هر دو احترام میکرد.
این شخص در مدینه بود، این وصیتی کرد که این وصیت را دین امضاء کرده است. این شخص در مدینه بود «وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِمَکَّةَ» و این شخص وفاتش رسید «وَ أَنَّهُ حَضَرَهُ الْمَوْتُ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ الْمُسْلِمُونَ یُصَلُّونَ إِلَی بَیْتِ الْمَقْدِسِ» همهشان به طرف قدس نماز میخواندند اما به نحوی که عرض شد، دیگران به آن سه طرف یا چهار طرف نماز میخواندند ولی حضرت حتماً یک طرف بود یعنی پشت کعبه بود که هم رو به کعبه باشد هم رو به قدس «فَأَوْصَی الْبَرَاءُ بْنُ مَعْرُورٍ (إِذَا دُفِنَ) أَنْ یُجْعَلَ وَجْهُهُ إِلَی تِلْقَاءِ النَّبِیِّ ص إِلَی الْقِبْلَةِ» وصیت کرد که موقع دفن، قبلهاش کعبه باشد و وجود مبارک پیغمبر که در مکه است «وَ أَوْصَی بِثُلُثِ مَالِهِ» این دو تا کار را کرد «فَجَرَتْ بِهِ السُّنَّةُ»[14] هم آن یکی سنت شد هم این یکی. هم مرده را به طرف کعبه دفن کردن، هم به ثلث وصیت کردن.
پس گاهی بنای عقلاء مثل معاملات، این اصل است و شارع آن را امضاء میکند گاهی هم در عبادات یک شخص کار خیری انجام میدهد که مرضی خداست. این مطابق با آن نصوصی که وارد شده است در قرب نوافل کاملاً قابل توجیه است. در مسئله معاملات همه انبیاء که آمدند بخشی از امور معاملاتی را که خود مردم داشتند امضاء کردند اما این حالا به فضیلت مربوط بشود نه، به همان ارتکازاتی که خدای سبحان به اینها داد مربوط است اما در مسئله عبادی که یک شخص کار عبادی انجام بدهد و شارع مقدس روی آن تکیه بکند و همان را امضا بکند این مقداری شواهد میخواهد.
براساس حدیث قرب نوافل که مؤمن به جایی میرسد که ولی الله میشود ذات اقدس الهی میفرماید: «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»[15] من زبان اویم من دست اویم من پای اویم، البته این مقام مربوط به مقام فعل است نه مقام ذات که مقام ذات از همه اینها منزه است، در مقام فعل خدای سبحان حرف او را زبان خود میداند یعنی من به زبان او این را گفتم.
بنابراین اگر کسی به قرب نوافل برسد این شخص وصیت نکرده است اگر این شخص وصیت کرده، بِلِسان الله وصیت کرده است، آن وقت خود ذات اقدس الهی که گوینده این مطلب است همین را به وجود مبارک پیغمبر فرمود که این را رسمی کن. اینطور نیست که حالا این کلام، کلام خود شخص باشد.
پرسش: این در حوزه خود اختیارات نبوت نبوده که در حوزه نبوت این امر محقق شده باشد.
پاسخ: نبوت هم باشد فرمود: ﴿لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾[16] این منطقه زبانت را باید به اذن وحی حرکت بدهی. در حوزه تشریع هر چه که از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت میرسد به اذن خدای سبحان است. غرض این است که بر اساس این حدیث قرب نوافل که حدیث قدسی است، اگر کسی ولی الله شد در ولایت مستقیم بود ذات اقدس الهی در مقام فعل کارهای او را انجام میدهد.
در نهج البلاغه در قبال حدیث قرب نوافل درباره بُعد عبد از خدا و قُربش به شیطان آمده که اگر راه معاصی را طی کرد کمکم تابع شیطان میشود مرید شیطان و برده شیطان میشود، از آن به بعد شیطان وارد صحنه قلب او میشود. انسان همیشه که یک حال ندارد که یکسان باشد. این وقتی میخواهد تصمیم بگیرد یا در طرف خیر یا در طرف شر، آن وقت درِ قلب باز میشود که تصمیم میخواهد بگیرد یا نیت میخواهد بکند. به طور عادی درِ قلب بسته است. الآن بگویید چه تصمیمی گرفتی، میگوید هنوز تصمیمی نگرفتم، چه کار خیری نیت کردی، می گوید هنوز تصمیم نگرفتم. اینجا این قلب بسته است. وقتی که باز کرد و میخواهد تصمیم بگیرد و اراده کند، حالا یا اراده خیر است یا اراده شر، این در که باز شد شیطان وارد میشود، کسی که دربان ندارد شیطان وارد میشود.
در این خطبه نورانی دارد که وقتی شیطان وارد قلب شد آنجا که وارد شد «فَباضَ» یعنی تخمگذاری میکند بیضهگذاری میکند «فَباضَ» وقتی این بیضهها را و تخمها را به کمال رساند «فَرَّخ» یعنی اول تخمگذاری میکند بعد این تخمها را به صورت جوجه درمیآورد. مرحله سوم: «دَبَّ وَ دَرَج» دابه را دابه میگویند برای اینکه مدام میجنبد. اینکه میبیند قلبش میشورد و آرام نیست، میخواهد دو رکعت نماز بخواند آرام نیست، دعا بکند آرام نیست، برای اینکه این مرتّب میجنبد، حواسش پرت است. این مرحله سوم است. پس ««فَباضَ»، بیضهگذاری میکند؛ دوم: «فَرَّخَ»، این را تبدیل به جوجه میکند. وقتی تبدیل به جوجه کرد «دَبَّ» دابّه میشود و مدام جنب و جوش دارد «وَ دَرَج» تدرّج هم دارد. این سه چهار مرحله را دارد. حالا وقتی از این سه چهار مرحله گذشت چه کار میکند؟ بیان نورانی حضرت در همان خطبه هفتم این است که خود شیطان حرف میزند اما به زبان اوست، زیرمیزی و رومیزی میگیرد اما به دست اوست. شیطان این کار را میکند، چون بر او مسلط شده است، با دست او این کار را انجام میدهد، با زبان او این کار را انجام میدهد. اینکه ائمه(علیهم السلام) درباره فلان شخص فرمودند که شیطان از زبان او حرف زده است این تشبیه نیست، این بر اساس تحلیل است. همانطوری که در قرب خدا میفرماید «کنت سمعه کنت بصره کنت یده» در بُعد هم شیطان میگوید هم من دست او میشوم در یک بُعد، هم او دست من میشود در بُعد دیگری.
غرض این است که این محتمل است از همین قبیل باشد کسی که عبد صالح شد ذات اقدس الهی در قرب نوافل لسان او میشود ید او میشود پس این شخص که وصیت کرده است مرا به طرف کعبه دفن کنید و مال خودش را تا ثلث وصیت کرد بعد همین سنّت قرار گرفت، ظاهراً از همان قبیل بود. نه اینکه یک عبد یا انسان عادی عادی بود بعد فعلش شده سنت «وَ أَوْصَی بِثُلُثِ مَالِهِ فَجَرَتْ بِهِ السُّنَّةُ» از این قبیل شد.
این روایت اول را که مرحوم صدوق نقل کرد باز همین را در کتاب علل خود نقل کرد و مرحوم کلینی و همچنین مرحوم شیخ، خلاصه محمدین ثلاث این روایت نورانی را نقل کردند. بعد فرمودند که در مسئله ثلث بین زن و مرد فرقی نیست.
پرسش: آیا این درست است که در تشریع، سهم النبی داریم؟
پاسخ: اینها هیچ چیزی نیست الا بإذن الله، الا اینکه بعضی لفظاً و معنیً مثل قرآن، بعضی لفظاً و معنیً بدون اینکه لفظ معجزه باشد مثل حدیث قدسی، بعضی معنیً است لفظ در اختیار پیغمبر است وگرنه حکم در اختیار پیغمبر نیست که مثلاً پیغمبر دو رکعت اضافه کرده باشد یا دو رکعت کم کرده باشد چون وحی هم اقسامی دارد لفظ و معنا هم اقسامی دارد قرآن لفظاً و معنیً که هر دو معجزه است آمده است، حدیث قدسی لفظاً و معنیً که معناً وحی است و لفظش معجزه نیست گرچه وحی است اما روایتهای عادی لفظاً از خود ائمه(علیهم السلام) است که اینها مختار بودند به هر زبانی بیان کنند منتها معنیً حکم الهی خواهد بود.
پرسش: مرز بین طاعت پیغمبر و اطاعت خدا ...
پاسخ: اگر کسی یک جمله بگوید من این آیه قرآن را "معاذالله" قبول ندارم! حکمش این است؛ اگر عامداً عالماً بگوید این روایت را که از پیغمبر رسیده است نه مشکوک باشد، بگوید این را قبول ندارم همان حکم را دارد، چون تکذیب نبی است. تکذیب نبی «بما أنه نبی» به تکذیب الله برمیگردد. حالا خواه لفظش از الله باشد یا نباشد. اگر کسی معنا را قبول نداشته باشد یعنی "معاذالله" بگوید این حرف را من قبول ندارم با اینکه عالم است این از پیغمبر است، این همان حکم نفی قرآن را دارد.
مطلب نهایی این است که در جریان ارث بین زن و مرد فرق هست اما در جریان ثلث بین زن و مرد فرقی نیست، چه شخص مرد باشد چه شخص زن باشد حق وصیتش تا ثلث است لذا در روایت دوم این باب است که «أَبِی بَصِیرٍ» میگوید از وجود مبارک امام صادق سؤال کردم «عَنِ الرَّجُلِ یَمُوتُ مَا لَهُ مِنْ مَالِهِ فَقَالَ لَهُ ثُلُثُ مَالِهِ وَ لِلْمَرْأَةِ أَیْضاً»[17] غرض این است که در مسئله ثلث که شخص تا ثلث حق دارد از این جهت فرقی بین زن و مرد نیست.
بعد از وجود مبارک ابا الحسن(علیه السلام) سؤال میکنند «عَمَّا یَقُولُ النَّاسُ فِی الْوَصِیَّةِ بِالثُّلُثِ وَ الرُّبُعِ عِنْدَ مَوْتِهِ» "ابا الحسن(سلام الله علیه) «عند الاطلاق» وجود مبارک امام کاظم است" از حضرت سؤال کردند اینکه میگویند وصیت به ثلث باشد یا وصیت به ربع باشد نظر شریف شما و پدر شما چیست؟ «عَمَّا یَقُولُ النَّاسُ فِی الْوَصِیَّةِ بِالثُّلُثِ وَ الرُّبُعِ عِنْدَ مَوْتِهِ أَ شَیْءٌ صَحِیحٌ مَعْرُوفٌ أَمْ کَیْفَ صَنَعَ أَبُوکَ» آیا چیزی است که در زبان مردم است یا نه، ریشه دارد؟ پدر بزرگوار شما چه کار کرد؟ «کَیْفَ صَنَعَ أَبُوکَ قَالَ الثُّلُثُ ذَلِکَ الْأَمْرُ الَّذِی صَنَعَ أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ»[18] آنکه در زبان مردم است ثلث است درست است یعنی بیش از ثلث نمیشود و پدر ما هم به ثلث وصیت کرده است.
روایت چهارم این باب که باز از وجود مبارک امام صادق است «فِی الرَّجُلِ یُعْطِی الشَّیْءَ مِنْ مَالِهِ فِی مَرَضِهِ قَالَ إِنْ أَبَانَ بِهِ فَهُوَ جَائِزٌ وَ إِنْ أَوْصَی بِهِ فَهُوَ مِنَ الثُّلُثِ»[19] اگر روشن کرد که در زمان خودم هست بله، بیّن بود و شفاف بود اما اگر به عنوان وصیت است باید از ثلث حساب بکند.