< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1401/03/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب الوصیة

 

در مبحث وصیت مرحوم محقق(رضوان الله علیه) چند فصل را به تبیین این کتاب اختصاص داد: یک فصل اینکه «الوصیة ما هی؟» دوم اینکه «الموصی من هو؟» سوم اینکه «الموصی به ما هو؟» تا برسیم به «موصی له» و احکام وصیت.

در جریان «موصی به» بعد از اینکه فرمودند عین باشد منفعت باشد حق باشد انتفاع باشد، به شخصیت حقیقی یا حقوقی می‌شود وصیت کرد. فروع فراوانی در آن بخش گذشت. رسیدند به بحث از بخش‌های مربوط به وصیت‌های مبهمه. اگر قول یا فعل یا کتابتی از موصی مانده است ولی شفاف نبود مبهم بود راهش چیست؟ بعضی از الفاظ مبهم را که نصوص تعیین کرده بود مثل کلمه «جزء»[1] ، کلمه «سهم»[2] ، کلمه «شیء»[3] ، اینها را مطابق آن نصوص حل کردند. در بخش‌هایی که مربوط به مبهم است این کار مربوط به وصیت مبهمه نیست چون از یک ضلع به وصیت مبهمه مطرح می‌شود این را در اینجا ذکر کردند و آن این است که هیچ کسی حق ندارد در حوزه ارث کم و زیاد کند. این ﴿غَیْرَ مُضَارٍّ﴾ چه درباره دین چه درباره وصیت چه درباره ثلث، ناظر به این است که اگر کسی خواست وصیت کند نباید دین را بیش از آن اندازه که دارد وصیت کند که به ورثه آسیب برساند یا نسبت به ثلث بیش از آن اندازه‌ای که حق دارد وصیت کند که به ورثه آسیب برساند. گذشته از حوزه دین و گذشته از حوزه ثلث در حوزه ارث هم حق دخالت ندارد که به کسی چقدر بدهید چقدر ندهید، به چه کسی بدهید و به چه کسی ندهید! ارث «علی کتاب الله» سهامش مشخص است ﴿غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّة﴾[4] .

در این زمینه چند تا فرع است که مطابق نصوص خاصه این فرع را ذکر می‌کنند و آن این است که اگر چنین کاری کرد، رأساً باطل است نسیاً منسیا بشود یا اگر راه‌حل دارد ما آن راه‌حل را باید طی کنیم. آن فرع این است که فرمود: «و لو أوصی بإخراج بعض ولده من ترکته» اگر در وصت گفت که فلان فرزند را از ارث محروم کنید! یا کلاً محروم کنید یا بعضاً محروم کنید، این حرف لغو است و باید کلاً طرد بشود یا نه؟ اگر کلاً طرد نمی‌شود راه‌حل دارد یا نه؟ اگر راه‌حل دارد آن راه‌حل چیست؟

برخی‌ها بر آن هستند که این کلاً باید طرد بشود، چون این بر خلاف قرآن است. قرآن فرمود در حوزه ارث هیچ دخالت نکنید، چون سهامش مشخص است؛ نه نفی و اثبات به دست شماست نه در این حوزه کم و زیاد به دست شماست و هیچ کسی هم حق ندارد به وارث آسیب برساند. تعیین سهام به دست شما نیست، کم و زیاد به دست شما نیست، ضرر رساندن به دست شما نیست؛ این می‌شود لغو. قول دوم آن است که اگر ممکن باشد که با بعضی از وجوهی که در مسئله ارث است، به این فعل یا به این قول یا به وصیت‌نامه کتبی عمل کنیم این کار را می‌کنیم. این راه را خواستند طی کنند به استناد بعضی از نصوص که این نصوص هم از نظر سند مشکل دارد دو تا مشکل دارد یکی اینکه ضعیف داخل آن است یکی اینکه مشترک هم داخل است. پس از نظر سند مشکل دارد. هم تعدّی از آن مورد به موردی دیگر، سند می‌طلبد، لذا این بزرگوارانی که خواستند به احترام این روایت، این روایت را زمین نگذارند مورد عمل فقهای میانی و متأخرین نشده است. اصل آن فرع این بود:

«و لو أوصی بإخراج بعض ولده من ترکته» این «لم یصح» این صحیح نیست. حالا صحیح نیست یعنی کلاً لغو است و نسیاً منسیا است یا راه‌حل دارد؟ این صحیح نیست اما راه دیگری دارد یا نه؟ «و هل یلغو اللفظ» که این کلام را حالا اگر کلام فعل بود کتابت بود لفظ بود فرقی نمی‌کند. آیا لفظ یا فعل یا آن کتابتی که در وصیت‌نامه نوشت این کلاً لغو است یا نه؟ «فیه تردد» این تردد این است که این باطل است که به قول اول برمی‌گردد «و بین اجرائه مجری من أوصی بجمیع ماله لمن عدا الولد» اگر کسی بگوید تمام مال مرا به آن ورثه بدهید و به این شخص ندهید، این درست است که ضرر رسانده به این فرزند و این مشروع نیست ولی آن جمله‌اش مشروع است و راه‌حل دارد. اگر گفت تمام مال من برای این دو تا فرزند است و به آن فرزند اصلاً چیزی ندهید، این ضرر رسانده، ﴿غَیْرَ مُضَارٍّ﴾ شد مُضَارّ، این در حریم سهام دخالت کرده که نباید دخالت می‌کرد اما این حرفش لغو نیست، قابل عمل است. به نحوی قابل عمل است که بعضی از حرف‌های او عملی بشود. برای اینکه او که گفت تمام مال مرا به این دو نفر بدهید، نسبت به ارث این حرف لغو است اما نسبت به ثلثش درست است تا ثلث حق داشت یعنی این مال را تثلیث بکنید اولاً، این ثلث را به اینها بدهید ثانیاً، بقیه «علی کتاب الله» بین آن دو نفر و این یکی تقسیم می‌شود ثالثاً. پس حرفش کلاً لغو نشد اثر کرد او را از ثلث محروم کرد. گفتند اگر کسی بگوید که به فلان فرزندم چیزی ندهید، این‌طور نیست که این کلمه نسیاً منسیا بشود این راه‌حل دارد یعنی ثلث مرا به آن بقیه بدهید و این فرزند را از ثلث برخوردار نکنید.

«بین اجرائه مجری من أوصی بجمیع ماله لمن عدا الولد» اگر کسی بگوید تمام مال مرا به این دو فرزند بدهید به این سومی ندهید، این لغو محض نیست این نسبت به ثلث اثر دارد یک سوم مال را آن دو نفر می‌برند و این اصلاً سهمی ندارد. در آن دو سوم باهم شریک‌اند. این یک قول.

آن وقت «فتمضی» این وصیت در ثلث «و یکون» برای کسی که خارج می‌شود «للمخرج نصیبه من الباقی» یعنی دو سوم را بین ورثه تقسیم می‌کنند نه کل مال را. «یکون للمخرج نصیبه من الباقی» به موجب فریضه چون در قرآن از سهم ارث به فریضه یاد شده است. این دو قول است.

مرحوم محقق می‌فرماید: «و الوجه الأول» این حرف اصلاً لغو است، چون لغو است به مسئله ثلث و امثال ذلک نمی‌رسد. گرچه در آن روایتی آمده است که مطابق همین فتوا دادند اما این روایت مهجور است یعنی کسی به آن عمل نکرده است؛ هم مضمونش مخالف با قاعده است و هم سندش دو مشکل جدی دارد: یکی اینکه یکی از آنها ضعیف است و دیگری این است که معلّی مشترک بین ضعیف و معتبر است.

قبل از اینکه به فروع دیگر برسیم، تتمه روایات مشخص بشود، یک، و این روایتی که ایشان فرمودند «مهجورة» این هم مشخص بشود، دو.

مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) در جلد نوزده باب نود صفحه 424 می فرماید: «بَابُ حُکْمِ الْوَصِیَّةِ بِإِخْرَاجِ الْوَلَدِ مِنَ الْمِیرَاثِ لِإِتْیَانِهِ أُمَّ وَلَدِ أَبِیهِ أَوْ غَیْرِ ذَلِکَ‌» حالا این در متن روایت نیامده است از جمع‌بندی روایت چنین عنوانی را صاحب وسائل استنباط کرده و این عنوان را به متن باب داده است.

این روایت را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کرد مرحوم شیخ طوسی هم نقل کرد: «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ الْمُهْتَدِی عَنْ سَعْدِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ یَعْنِی أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع» چون ابا الحسن «عند الاطلاق» وجود مبارک امام کاظم است و اگر بخواهند به غیر امام کاظم بگویند قید می‌آورند «ابا الحسن الرضا ع». «سَأَلْتُهُ یَعْنِی أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنْ رَجُلٍ کَانَ لَهُ ابْنٌ یَدَّعِیهِ» دعی او بود پسرخوانده او بود. این را «فَنَفَاهُ وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الْمِیرَاثِ» این سعد بن سعد به عرض امام رضا(سلام الله علیه) رساند که مردی بود پسرخوانده‌ای داشت و در ارث این پسرخوانده را محروم کرد و مرا هم وصی خود قرار داد که مطابق وصیت او این عمل را انجام بدهم و به این فرزند چیزی ارث نرسد «فَنَفَاهُ وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الْمِیرَاثِ وَ أَنَا وَصِیُّهُ فَکَیْفَ أَصْنَعُ» از طرفی او فرزندخوانده او بود او را به عنوان فرزندی قبول کرد از طرفی هیچ کسی حق ندارد وارث را از سهم الإرثش محروم کند از طرفی این شخص این پسر را از ارث محروم کرد و مرا هم وصی کرد من باید اجرا کنم! «فَکَیْفَ أَصْنَعُ فَقَالَ ع لَزِمَهُ الْوَلَدُ لِإِقْرَارِهِ بِالْمَشْهَدِ لَا یَدْفَعُهُ الْوَصِیُّ عَنْ شَیْ‌ءٍ قَدْ عَلِمَهُ» چون «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَی أَنْفُسِهِمْ جَائِزٌ»[5] و ایشان اقرار کرد که این فرزند اوست و پذیرفت پس این فرزند است. مطابق اقرار حق ندارد که این فرزند را از ارث محروم کند و وصی هم حق ندارد بر خلاف کتاب الهی عمل کند لذا فرمود او محکوم به اقرار است این شخص فرزند اوست و چون فرزند اوست سهم الإرث دارد و چون سهم الإرث دارد برخلاف قرآن کسی نمی‌تواند عمل کند و وصی هم موظف برابر وصیت‌نامه عمل کند.

این روایت را مرحوم صدوق که نقل کرد مرحوم شیخ طوسی هم نقل کرد.

حالا مرحوم صدوق روایت دیگری نقل کرد که این با داستان دیگری همراه است «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ وَصِیِّ عَلِیِّ بْنِ السَّرِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ ع» امام کاظم(سلام الله علیه) «إِنَّ عَلِیَّ بْنَ السَّرِیِّ تُوُفِّیَ وَ أَوْصَی إِلَیَّ» این شخص مُرد و مرا وصی خود را قرار داد. حضرت فرمود: «رَحِمَهُ اللَّهُ» برایش طلب مغفرت کردند! این یک چیز عادی بود فلان کس مُرد و مرا وصی قرار داد اینکه سؤال شرعی نیست حضرت هم فرمود: «رَحِمَهُ اللَّهُ» عرض کرد که نه، من یک مشکل دیگری هم در این وصیت دارم: «فَقُلْتُ وَ إِنَّ ابْنَهُ جَعْفَراً» پسر او جعفر «وَقَعَ عَلَی أُمِّ وَلَدٍ لَهُ» پدرش کنیزی داشت این «وقع» "معاذالله" با آن کنیز که در حقیقت مادر است، لذا این پدر «فَأَمَرَنِی أَنْ أُخْرِجَهُ مِنَ الْمِیرَاثِ» حضرت فرمود بله اصلاً اینکه ارث نمی‌برد: «فَقَالَ لِی أَخْرِجْهُ» تمام شد، یعنی این از میراث اینجا سهمی ندارد اما «إِنْ‌ کُنْتَ صَادِقاً فَسَیُصِیبُهُ خَبَلٌ» _خبل یعنی جنون[6] _ اگر این قضیه‌ای که تو می‌گویی درست باشد که این به أمّ ولد که مال پدر اوست تجاوز کرد این جنون خواهد گرفت، خطرش است «فَسَیُصِیبُهُ خَبَلٌ» این قضیه گذشت.

من خاطرجمع شدم و برگشتم. آن‌گاه «قَالَ فَرَجَعْتُ فَقَدَّمَنِی إِلَی أَبِی یُوسُفَ الْقَاضِی» همین پسر مرا به محکمه قضای ابو یوسف قاضی برد که سهم الإرث را از من بگیرد «فَقَدَّمَنِی إِلَی أَبِی یُوسُفَ الْقَاضِی» همین پسر به قاضی محکمه گفت «فَقَالَ لَهُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ أَنَا جَعْفَرُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ السَّرِیِّ وَ هَذَا وَصِیُّ أَبِی» پدر من که علی مُرد من پسر او هستم و این شخص وصی پدر من است «فَمُرْهُ» امر کنید «فَلْیَدْفَعْ إِلَیَّ مِیرَاثِی مِنْ أَبِی» این ارث پدری مرا به من نمی‌دهد شما امر کنید بدهد! آن‌گاه ابو یوسف قاضی از خود وصی سؤال کرد که چرا شما به ارث عمل نمی‌کنید و سهم الإرث او را نمی‌دهید؟ «فَقَالَ لِی مَا تَقُولُ» قاضی محکمه به من گفت که شما حرفتان چیست؟ «فَقُلْتُ نَعَمْ» او راست می‌گوید من به او چیزی نمی‌دهم «هَذَا جَعْفَرُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ السَّرِیِّ» این پسر آن علی است، یک «وَ أَنَا وَصِیُّ عَلِیِّ بْنِ السَّرِیِّ» من هم وصی پدرش هستم، دو، قاضی گفت حالا که تو وصی پدر او هستی و او هم پسر علی است پس «فَادْفَعْ إِلَیْهِ مَالَهُ» ارثش را به او بده! «فَادْفَعْ إِلَیْهِ مَالَهُ» من به قاضی گفتم: «أَصْلَحَکَ اللَّهُ أُرِیدُ أَنْ أُکَلِّمَکَ» یک امر سرّی است که من می‌خواهم با شما در میان بگذارم «قَالَ فَادْنُ» نزدیک شو ببینم چه می‌خواهی بگویی «فَدَنَوْتُ» من هم نزدیک شدم «حَیْثُ لَا یَسْمَعُ أَحَدٌ کَلَامِی» من فقط نزدیک قاضی شدم که دیگران نمی‌شنوند و من حرفم را به قاضی رساندم «فَقُلْتُ» به قاضی گفتم «هَذَا وَقَعَ عَلَی أُمِّ وَلَدٍ لِأَبِیهِ» او "معاذالله" چنین کاری کرده است. پدر باخبر شده «فَأَمَرَنِی أَبُوهُ وَ أَوْصَی إِلَیَّ أَنْ أُخْرِجَهُ مِنَ الْمِیرَاثِ» وصیت کرد که من چیزی از سهم الإرث به او ندهم «وَ لَا أُوَرِّثَهُ شَیْئاً» چیزی نه خودم بدهم نه او را وارث قرار بدهم و برای من کار مشکلی بود بالاخره پسر است ارث می‌برد حالا معصیتی کرد آیا آن معصیت او را از وارث بودن ساقط می‌کند یا نه؟ «فَأَتَیْتُ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ ع» ـ این را به یوسف قاضی می‌گوید ـ من خدمت امام هفتم مشرف شدم در مدینه «فَأَخْبَرْتُهُ» این گزارش را دادم که پدر مرا وصیت کرد من وصی پدرم پسر چنین جنایتی کرد طبق نقل پدر و من او را وارث نمی‌دانم و الآن پسر از من ارث طلب می‌کند!

«فَأَخْبَرْتُهُ وَ سَأَلْتُهُ فَأَمَرَنِی أَنْ أُخْرِجَهُ مِنَ الْمِیرَاثِ وَ لَا أُوَرِّثَهُ شَیْئاً» امام کاظم(سلام الله علیه) فرمود که این سهم الإرث ندارد وارث نیست او را از میراث خارج کن. این صحنه را زیر گوش قاضی ابو یوسف گفتم «فَقَالَ اللَّهَ إِنَّ أَبَا الْحَسَنِ» این ابا الحسن مطلق همان وجود مبارک امام کاظم است. معمولاً وقتی گفتن ابو الحسن و قرینه‌ای نیاوردند امام کاظم است «فَقَالَ اللَّهَ إِنَّ أَبَا الْحَسَنِ أَمَرَکَ» امام ابا الحسن شما را امر کرد این کار را بکنید؟ «قُلْتُ نَعَمْ فَاسْتَحْلَفَنِی ثَلَاثاً» سه بار مرا قسم داد که آیا ابو الحسن وجود مبارک امام کاظم به شما چنین حکمی کرد؟ مرا سه بار قسم داد «ثُمَّ قَالَ أَنْفِذْ مَا أَمَرَکَ فَالْقَوْلُ قَوْلُهُ»[7] حرف، حرف او است حرفی است که امام فرمود.

بعد می‌فرماید اینکه حضرت فرمود اگر این طور باشد مجنون می شود این جنون پیدا کرد خود وصی گفت که این شخص بعداً مجنون شد. ابو محمد الحسن بن علی گفت که من بعد دیدم بله مجنون شد هم آن وصی گزارش داد که این شخص مجنون شد هم این شخص دوم می‌گوید که بله، من او را در حال جنون دیدم.

این روایت را که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد مرحوم کلینی قل کردند همین روایت را مرحوم شیخ طوسی هم نقل کرده است و این را «عَلِیُّ بْنُ عِیسَی فِی کَشْفِ الْغُمَّةِ نَقْلًا مِنْ کِتَابِ الدَّلَائِلِ» نقل کرده است.

مرحوم صدوق فرمود: «وَ مَتَی أَوْصَی الرَّجُلُ بِإِخْرَاجِ ابْنِهِ مِنَ الْمِیرَاثِ وَ لَمْ یَکُنْ‌ أَحْدَثَ هَذَا الْحَدَثَ لَمْ یَجُزْ لِلْوَصِیِّ إِنْفَاذُ وَصِیَّتِهِ فِی ذَلِکَ ثُمَّ اسْتَدَلَّ بِالْحَدِیثِ الْأَوَّلِ» خود صدوق فرمود قاعده همین است اگر کسی چنین جنایتی نکرد پدر او را از ارث محروم کرد این کار لغو است. مرحوم شیخ هم فرمود: «هَذَا الْحُکْمُ مَقْصُورٌ عَلَی هَذِهِ الْقَضِیَّةِ لَا یَتَعَدَّی إِلَی غَیْرِهَا» چرا؟ «لِأَنَّهُ لَا یَجُوزُ أَنْ یُخْرَجَ الرَّجُلُ مِنَ الْمِیرَاثِ الْمُسْتَحَقِّ بِنَسَبٍ شَائِعٍ بِقَوْلِ الْمُوصِی وَ أَمْرِهِ أَنْ یُخْرَجَ مِنَ الْمِیرَاثِ إِذَا کَانَ نَسَبُهُ ثَابِتاً وَ اسْتَدَلَّ بِالْحَدِیثِ الْأَوَّلِ» حکم آن حدیث اول است.

اینجا به این معنا گفتند حکم همین است و باید باشد، راهش همین است این را باید طرد کرد و از وصیت محروم کرد اما حالا بیاییم بگوییم که نه، این راه‌حل دارد برای اینکه، اینکه گفت از ارث محروم کنید، این‌طور نیست که ما کلاً بتوانیم او را از ارث محروم کنیم، چرا؟ برای اینکه ما اول مالش را تثلیث می‌کنیم او را از ثلث محروم می‌کنیم که وصیت کننده نسبت به ثلث حق دارد. از ارث محروم نمی‌کنیم برای اینکه وصیت کننده نسبت به ارث نسبت به دو سوم حق ندارد. چنین کاری که توجیه بکند مطابق بعضی از روایات بخواهند عمل کنند، آن نه راه قانونی دارد و نه راه شرعی. خلاف «کتاب الله» است و ملغی است.

آن فرع دیگری است. یک وقت است درباره ثلث می‌گوید همه ثلث مرا به این دو نفر بدهید، این راه مشروع است. لازمه‌اش این است که آن سومی کم‌بهره باشد حالا سومی برای اینکه وضعیت مالی‌اش خوب بود یا جهت دیگری بود این پدر خواست که این دو نفر نوجوان‌اند هنوز ازدواج نکردند یا در راه تحصیل‌اند ثلثش را این ببرد بقیه را علی السواء تقسیم بکنند آن یکی چون وضع بهتری دارد و زندگی تشکیل داده سهم کمتری ببرد این فرع دیگری است. شما این فرع بین الغی را به یک فرع بین الرشد چرا برمی‌گردانید؟ آن یک مسئله شرعی است. این می‌گوید که این دو بچه من هنوز ازدواج نکردند در زندگی محتاج هستند ثلث مرا به اینها بدهید بقیه را «علی کتاب الله» به نحو مساوی تقسیم کنید این وصیت معقولی است. چرا شما آن وصیت بین الغی را می‌خواهید به اینجا برگردانید؟

این است که این راه‌حل ندارد که شما آن یک چیز بین الغی را به این امر برگردانید، لذا محقق فرمود این روایت در جای خودش بله، در جای خودش مهجور نیست اما در این مسئله که گرفتار خَبل است این را شما بیایید توجیه کنید بگویید که این راه‌حل دارد! چه راه‌حلی دارد؟ آنکه محور وصیت است راه‌حل ندارد، آنکه شما دارید عمل می‌کنید فرع دیگری است و قواعد خاص خودش را دارد و درست هم است. کسی وصیت بکند که این دو بچه من هنوز زندگی تشکیل ندادند و نیازمند هستند ثلث مرا به اینها بدهید بقیه را «علی کتاب الله» بین سه تا بچه تقسیم کنید، این راه معقولی است هیچ محذوری ندارد همه هم می‌گویند. این‌طور نیست که دو قول باشد و بین الغی باشد و امثال ذلک.

«و إذا أوصی بلفظ مجمل لم یفسره الشرع» اینکه مرحوم محقق گفتند کسی حق ندارد به وارث آسیب برساند اختصاص به ولد ندارد حالا این قضیه درباره فرزند بود. حالا کسی فرزند ندارد طبقه دوم یعنی إخوه و أجداد است یا طبقه سوم، کسی حق ندارد که وارثی را از ارث محروم کند «علی خلاف کتاب الله». اینکه گفتند حق ندارد بچه را، برای اینکه در این روایت سخن از بچه بود وگرنه هیچ موصی حق ندارد وارثی را از ارث محروم کند در هیچ طبقه‌ای از طبقات سه‌گانه چه طولی چه عرضی.

قبلاً فرمودند اگر وصیت بکند بین سه عنوان: به جزء، به سهم، به شیء، روایات مشخص کرده که سهم چقدر است جزء چقدر است شیء چقدر است اما حالا اگر گفت که چیزی به او بدهید مقداری به او بدهید و معین نکرده است این راه‌حلش چیست؟ «و إذا أوصی بلفظ مجمل» این لفظ مجمل گاه به وسیله روایات مشخص شد مثل آن سه لفظ: جزء، سهم، شیء، این سه لفظ مطابق آن روایات مشخص شد اما اگر وصیت کرد گفت مقداری به او بدهید، کلمه جزء یا کلمه سهم یا کلمه شیء را نگفت، گفت مقداری به او بدهید یا بخشی از مال را به او بدهید یا جزیل بدهید یا جلیل بدهید! به وسیله شرع مشخص نشده چه کار باید کرد؟ «لم یفسره الشرع رجع» این وصی «فی تفسیره إلی الوارث» این وصی در تعیینش خودش نمی‌تواند به کتاب لغت مراجعه کند یا بگوید ظاهرش این است، نه. آن که «من بیده عقدة المال» الآن ورثه هستند. آنها باید مشخص کنند که منظور از این لفظ چقدر است.

 

پرسش: اینجا بین ورثه اختلاف میشود

پاسخ: حالا راه‌حل دارد، قدر متیقن‌گیری است یا به محکمه باید مراجعه کنند! بالاخره اگر اختلاف باشد محکمه، یا نشد خود وصی چون مسئول اجرا است درست است که بچه‌ها وارث هستند اما کسی که «بیده عقدة الامر» وصی است و بالاتر از او مسئله محکمه است آنها هم حق مراجعه دارند.

 

«رجع فی تفسیره إلی الوارث» مثل اینکه اگر بگوید «کقوله أعطوه حظا من مالی أو قسطا أو نصیبا أو قلیلا أو یسیرا أو جلیلا أو جزیلا» کم یا زیاد! اما اینها وارث، ولی نه! آنکه باید عمل کند وصی است و اگر نزاع شد محکمه است و قاضی. این‌طور نیست که تعیین کننده این وصی باشد.

 

پرسش: اگر رجوع به محکمه میکنند حاکم هم براساس ضابطهای ...

پاسخ: ضابطه فرهنگ آن عرف است. در فرهنگ آن عرف اگر این لفظ را بگویند متبادری دارد اگر مجمل است که قدر متیقن می‌گیرند اگر بین اقل و اکثر مجمل شد در مسئله تزاحم حقوقی اقل را می‌گیرند ولی «و لو قال أعطوه کثیرا» آیا این کلمه «کثیر» مثل آن سه لفظ یاد شده در نصوص گذشته است؟ اگر بگوید «جزء» یا «سهم» یا «شیء» مطابق آن روایات مشخص شد اما اگر گفت کثیری از مال را به او بدهید آیا این به هشتاد واحد تفسیر می‌شود یا نه؟ اگر گفت: «أعطوه کثیرا قیل یعطی ثمانین» چرا؟ چون ﴿نَصَرَکُمُ اللَّهُ فی‌ مَواطِنَ کَثیرَة﴾، در قرآن فرمود در مواطن کثیری خدا شما را یاد کرد. این کثیر در قرآن کریم برای همان هشتاد جنگی است که اتفاق افتاده است. در مسئله نذر اگر کسی نذر بکند که مال کثیری را در راه خیر صرف بکند، گفتند به هشتاد واحد می‌رسد. آیا در باب وصیت هم همین‌طور است که اگر کسی گفت مال کثیری را به فلان مؤسسه بدهید یا به فلان گروه بدهید یعنی هشتاد واحد، برای اینکه در قرآن دارد: ﴿لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فی‌ مَواطِنَ کَثیرَة﴾[8] این مواطن کثیره همان هشتاد موطن است؟

 

پرسش: ... صد و بیست تا بوده

پاسخ: ممکن است بعضی از موارد نصرت نشده باشد مواطنی که خدا نصرت کرده است این است. «و لو قال أعطوه کثیرا قال یعطی ثمانین درهما کما فی النذر و قیل یختص هذا التفسیر بالنذر اقتصارا علی موضع النقل» در خصوص نذر روایت آمده است که اگر کسی نذر کرد کثیری از مال را بدهد هشتاد واحد باید بدهد. «اقتصارا علی موضع النقل» وگرنه باید به قدر متیقن بگیرند.

 

حالا مراحل بعدی این است که وصیت هر چه کمتر بهتر که «و الوصیة بما دون الثلث أفضل حتی أنها بالربع أفضل من الثلث و بالخمس أفضل من الربع»[9] که روایاتش را "إن‌شاءالله" فردا می‌خوانیم.


[6] العین، ج4، ص272.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo