< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1401/02/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب الوصیة

 

مرحوم محقق در شرایع فصل سوم از فصول شش‌گانه کتاب وصیت را اختصاص داد به موصی به که موصی به «ماهو؟» و در این فصل سوم، در سه طرف بحث کرد: طرف اول متعلق وصیت است که چه چیزی را می‌تواند وصیت کند؛ طرف ثانی آن است که اگر وصیت مبهم بود چه باید کرد؛ طرف سوم احکام وصیت است.

در وصایای مبهمه یعنی آنجا که وصیت‌نامه یا آن سفارش قولی بالاخره یا شفاهاً یا کتباً اگر کلمه‌ای مبهم بود راه چیست؟ چون ابهام در بیع و اجاره و امثال ذلک باعث بطلان آن عقد است ولی درباره وصیت، ابهام موصی به، وصیت را باطل نمی‌کند. بالاخره ما یقین داریم که مقداری را این شخص وصیت کننده وصیت کرده است که باید در راه خیر صرف بشود، این یقینی است حالا مقدارش مشکوک است این دایر بین متباینین است دایر بین اقل و اکثر است این راه اصولی دارد، نمی‌شود فتوا داد که اگر وصیت مبهم بود این باطل است نظیر بیع و نظیر اجاره، این یقینی است که ثلث، حقّ مسلّم اوست. یقین داریم که چیزی را گفته و باید از این ثلث بگیرند و صرف بکنند.

تا اینجا یقینی است اما آن مقدارش معلوم نیست! این یک راه‌حل دارد. اگر متباینین است مثلاً باید تصالح بشود و اگر اقل و اکثر است مثلاً قدر متیقن گرفته بشود و اگر نصوص خاصه‌ای در این زمینه است به آن نصوص عمل بشود. این بزرگوارها در کتاب‌های فقهی می‌گویند که ما در این زمینه درباره سه عنوان نصوص خاصه داریم: یکی عنوان جزء است یکی عنوان سهم است یکی عنوان شیء. اگر وصیت‌کننده در وصیت‌نامه‌اش یا آنچه که شفهاً و شفاهاً می‌گوید بگوید جزئی از ثلث را در فلان راه صرف کنید این جزء در روایات به یک هشتم تفسیر شده است، در بعضی از روایت به یک هفتم. اگر بگوید به سهمی، این در روایت به یک ششم تفسیر شده است، اگر بگوید به شیئی در همین حدود است.

اگر از اینها الغاء خصوصیت بشود به الفاظی که شبیه اینهاست سرایت بشود، تکلیف وصیت‌های مبهم مشخص می‌شود بالاخره یا شیء می‌گوید یا سهم می‌گوید یا جزء می‌گوید یا امثال این کلمات، آن وقت راه دارد که عرف الغاء خصوصیت ‌کند، برای اینکه اینجا نمی‌شود فتوا به بطلان این وصیت داد.

مرحوم محقق این سه عنوان را مطابق سه طایفه از نصوص ذکر کرده است، فرمود: «من أوصی بجزء من ماله فیه روایتان» روایتان یعنی دو طایفه از روایات است، نه دو روایت است! دو دسته از روایت است به دلیل اینکه گفت «أشهرهما»، اگر دو تا روایت باشد یکی أشهر باشد یکی مشهور معنا ندارد! معلوم می‌شود دو طایفه از روایات است. گرچه به حسب ظاهر گفتند «روایتان» اما منظور این است که «طائفتان من الروایة» به دلیل اینکه فرمود: «أشهرهما»، گرچه آن هم باز راه دارد، آن هم معنا می‌شود کرد، ولی منظور ایشان طبق شواهدی که هست منظور دو طائفه از روایات است.

«فیه روایتان» أشهرش عشر است یعنی دو طایفه است در یک طایفه عشر دارد در طایفه دیگر سبع دارد و آنکه عشر دارد أشهر است و اگر وصیت کرد به سهمی «کان ثمنا» برای اینکه معارض ندارد یک طایفه است و اگر وصیت کرد به شیئی، کلمه شیء را به کار برد یک ششم است.

سرّ اینکه مرحوم محقق این سه عنوان را ذکر کرد، یعنی عنوان جزء، عنوان سهم، عنوان شیء، برای اینکه این روایاتی که در این زمینه آمده است سه طایفه است: یک طایفه درباره جزء است یک طایفه درباره سهم است یک طایفه درباره شیء. این سه طایفه که باهم اختلافی ندارند، برای اینکه عناوینشان فرق می‌کند، یکی درباره جزء است یکی درباره سهم است یکی درباره شیء اما آن روایاتی که مربوط به جزء است مشهور و أشهر دارد، آنکه أشهر است این است که منظور از جزء، یک دهم است آنکه مشهور است این است که منظور از جزء، یک هفتم است.

روایات را که بررسی می‌کنند، ظاهراً روایات باب سهم و روایات باب شیء معارض ندارند، روایات باب جزء معارض دارد.

مطلب دیگر این است که آیا واقعاً تعبدی در کار است که باید به همین عمل کرد یا نه؟ مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) که خلاصه نظر ایشان در همین کتاب شریف وسائل آمده، نظر شریفش این است که اگر عنوانی باشد مطابق همان عنوان عمل می‌کنند. در وسائل، جلد نوزده، صفحه 387 در بخش پایانی صفحه فرمود: «قَالَ الصَّدُوقُ مَتَی أَوْصَی بِسَهْمٍ مِنْ سِهَامِ الْمَوَارِیثِ کَانَ وَاحِداً مِنْ سِتَّةٍ وَ مَتَی أَوْصَی بِسَهْمٍ مِنْ سِهَامِ الزَّکَاةِ کَانَ وَاحِداً مِنْ ثَمَانِیَةٍ وَ هِیَ وَاجِبَةٌ وَ یُمْضِی الْوَصِیَّةَ عَلَی مَا یَظْهَرُ مِنْ مُرَادِ الْمُوصِی» این یک حرف اساسی است. اگر این لفظ ظهوری داشت که معلوم است که وصیت کننده این را اراده کرده همین عمل می‌شود اما اگر آن نبود و این چنین گفت: «مَن أَوْصَی بِسَهْمٍ مِنْ سِهَامِ الْمَوَارِیثِ» گفت یک سهم از سهم الإرث را به او بدهید! در سهم الإرث نصف داریم ربع داریم سدس داریم ثلث داریم ثمن داریم. اینها سهام ارث است. زن اگر شوهرش فرزند داشته باشد یک هشتم می‌برد. مرد اگر فرزند داشته باشد زن بمیرد یک چهارم می‌برد. پس نصف داریم ثلث داریم و نصف داریم و ربع داریم و سدس داریم و ثمن داریم، اگر بگوید سهمی از سهام ارث را به او بدهید.

اگر بگوید سهمی از سهام زکات را بدهید، زکات هشت سهم دارد[1] . این زکات هر واحدش یک سهم است می‌شود هشت سهم. فرمایش مرحوم صدوق یک حرف علمی است. در ذیل صفحه 387 فرمود که «مَتَی أَوْصَی بِسَهْمٍ مِنْ سِهَامِ الْمَوَارِیثِ کَانَ وَاحِداً مِنْ سِتَّةٍ» این هم البته دلیل می‌خواهد «وَ مَتَی أَوْصَی بِسَهْمٍ مِنْ سِهَامِ الزَّکَاةِ کَانَ وَاحِداً مِنْ ثَمَانِیَةٍ وَ هِیَ وَاجِبَةٌ» اما «وَ یُمْضِی الْوَصِیَّةَ عَلَی مَا یَظْهَرُ مِنْ مُرَادِ الْمُوصِی» اگر وصیت‌نامه ظهوری داشت اصطلاح محلّی این بود که وقتی گفتند جزء یعنی یک چهارم یا یک پنجم یا اصطلاح این شهر این بود که وقتی گفتند سهم یعنی یک سوم یا یک چهارم. این اصطلاح است اگر اصطلاح است این لفظ منصرف می‌شود به همان مصطلح. مراد وصیت کننده را ما از اصطلاح محلی می‌فهمیم، این حرف صحیحی است «وَ یُمْضِی الْوَصِیَّةَ عَلَی مَا یَظْهَرُ مِنْ مُرَادِ الْمُوصِی».

در معانی الأخبار فرمود: «رُوِیَ أَنَّ السَّهْمَ وَاحِدٌ مِنْ سِتَّةٍ وَ ذَلِکَ عَلَی حَسَبِ مَا یُفْهَمُ مِنْ مُرَادِ الْمُوصِی عَلَی حَسَبِ مَا یُعْلَمُ مِنْ سِهَامِ مَالِه»[2] این‌طور می‌فهمیم، یک تعبد نیست. این را از عبارت وصیت کننده ما می‌فهمیم.

غرض این است که این یک تعبد محض باشد که هر جا در شرق عالم در غرب عالم اگر کسی وصیت بکند که جزئی از مال را، از ثلث را بدهید ما بگوییم منظور از جزء یک دهم است این اثبات می‌خواهد. این بیان مرحوم صدوق بیان خوبی است.

الآن باید که در سه باب این سه عنوان مطرح بشود که در باب اول که مربوط به جزء است مقداری از روایات خوانده شد بقیه مانده است یعنی بقیه باب اول و همچنین باب دوم و باب سوم مانده است.

 

پرسش: مضافاً به اینکه در شرق و غرب عالم سهم و جزء و شیء این‌طور نیست که معنای یکسانی داشته باشد!

پاسخ: یقیناً فرق می‌کند.

 

پرسش: در همین مناطق هم فرق می‌کند!

پاسخ: بله، حالا آن منطقه‌ای که این شخص وصیت کننده زندگی می‌کرد، بر اصطلاح همان منطقه باشد.

 

پرسش: الآن در اینکه وصی اهل یک منطقه باشد و موصی له مال منطقه دیگری باشد!

پاسخ: موصی له مهم نیست موصی مهم است. حالا یا شفهاً یا کتباً هر چه را که نوشت منظور را موصی تعیین می‌کند.

 

در باب 54 از ابواب کتاب وصیت این فرمایشات مطرح است که چند تا روایت را خواندیم. باب 54 مربوط به جزء است که چهار روایتش را خواندیم. روایت چهارمش را هم خواندیم که امام باقر فرمود: «فِی الرَّجُلِ یُوصِی بِجُزْءٍ مِنْ مَالِهِ» حضرت فرمود: «إِنَّ الْجُزْءَ وَاحِدٌ مِنْ عَشَرَةٍ» یعنی یک دهم ثلث یعنی ثلث را ده قسمت می‌کنند؛ یک دهم از ثلث را، چون گفته بود جزئی از ثلث را «لِأَنَّ اللَّهَ یَقُولُ ﴿ثُمَّ اجْعَلْ عَلی‌ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ﴾» از این جبال فراوانی که هست، در آنجا سلسله جبال فراوان بود جبال سلسله بود اما گفت که ﴿عَلی‌ کُلِّ جَبَلٍ﴾ جزئی و آن جبال را که حضرت جزئی گذاشت ده تا کوه بودند معلوم می‌شود که جزء یک دهم است، الآن ما در دامنه سلسله جبال البرز هستیم از آن غرب مازندران تا شرق مازندران همین سلسله جبال است ده‌ها رشته کوه است. فاصله بین اینها آب‌درّه است یعنی درّه‌ای که می‌آید این جبل را از آن جبل جدا می‌کند. الآن شاید همین سلسله البرز چهل پنجاه کوه باشد_ چه در شیارهای این طرف قله دماوند، چه شیارهای آن طرف قله دماوند_ اینها جبال هستند اما حضرت ابراهیم چه کار کرد؟ روی ده تا کوه گذاشت. فرمود: ﴿عَلی‌ کُلِّ جَبَلٍ﴾ با اینکه کل جبل همه سلسله جبال را شامل می‌شود، دوازدهمی هم مشمول است پانزدهمی هم مشمول است ولی حضرت روی ده تا گذاشت، معلوم می‌شود که جزء یعنی یک دهم.

بنابراین طبق این استدلالی که حضرت فرمود که ﴿عَلی‌ کُلِّ جَبَلٍ﴾ جزء بگذار منظور از این جزء، یک دهم است «وَ کَانَتِ الْجِبَالُ عَشَرَةً» اما «وَ الطَّیْرُ أَرْبَعَةً» این «وَ الطَّیْرُ أَرْبَعَةً» یعنی طیر نقشی ندارد، این در ردّ توهم ابوحنیفه و امثال ذلک است «وَ الطَّیْرُ أَرْبَعَةً فَجَعَلَ عَلَی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً». بعد «قَالَ وَ رُوِیَ أَنَّ الْجُزْءَ وَاحِدٌ مِنْ سَبْعَةٍ»، چرا؟ برای اینکه «لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ﴾[3] [4] » چون جزء در قرآن سه بار تکرار شده است، یک بار درباره همین جبال است، یک بار درباره همین سبعة ابواب است، یک بار هم در سوره «زخرف» دارد که ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً﴾[5] یعنی سهمی از توحید را برای بندگان خود قرار دادند یعنی مشرک شدند و جزئی را برای بت‌ها قرار دادند. این مشخص نیست که یک جزء چند است! برای اینکه نه عدد اصنام و اوثان مشخص است نه روایت مشخص کرده است.

بنابراین این آیه سوم معارض نیست، چون خودش گویا نیست اما آن دو طایفه از آیات که یکی یک هفتم شد یکی یک دهم شد، ممکن است که باهم به حسب ظاهر معارض باشند.

جبال را خدا تقسیم نکرده است از کار ابراهیم خلیل ما می‌فهمیم. خدا فرمود: ﴿إجعَلَ عَلَی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾ اما چند تا جبل را، این را از راه وحی فهمید یا از راهکار خودش فهمید که ما سنت را از کار پیغمبر به دست می‌آوریم. این چهار مرغ را کوبید هر جزئی را و بخشی را در یک کوه از کوه‌های ده‌گانه گذاشت. سلسله جبال زیاد بودند، روی کوه یازده و دوازده نگذاشت روی همین کوه‌های ده‌گانه بر هر کدام یک جزء گذاشته. ما از اینجا می‌فهمیم که جزء یعنی یک دهم.

روایت پنجم این باب این بود که عبد الله بن سنان می‌گوید: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ امْرَأَةٍ أَوْصَتْ بِثُلُثِهَا» که «یُقْضَی بِهِ دَیْنُ ابْنِ أَخِیهَا» این مقداری از وصیت «وَ جُزْءٌ مِنْهُ» جزئی از این ثلث را «لِفُلَانٍ» برای فلان شخص، یک «وَ فُلَانَةَ» و فلان زن، دو؛ ثلثش را گفت که درباره دین برادرزاده‌ام باشد ادا بشود، جزئی از آن هم مال فلان شخص پسر یا مرد باشد و جزئی هم برای فلان زن! عبدالله بن سنان می‌گوید: «فَلَمْ أَعْرِفْ ذَلِکَ» من این را نفهمیدم! نگفت که این وصیت باطل است. معلوم می‌شود که دنبال راه‌حل بود. این نظیر بیع نیست نظیر اجاره نیست که باطل باشد.

بعد به حضرت عرض کرد که من نفهمیدم اینها این فلان و فلانة «فَقَدَّمَانِی إِلَی ابْنِ أَبِی لَیْلَی فَقَالَ لَیْسَ لَهُمَا شَیْ‌ءٌ» او گفته که چون وصیت مبهم است خیال کرد که وصیت مبهمه مثل بیع مبهم و مثل اجاره مبهم باطل باشد! حضرت فرمود: «کَذَبَ وَ اللَّهِ لَهُمَا» یعنی این فلان و فلانة «الْعُشْرُ مِنَ الثُّلُثِ» عشری از ثلث است، برای اینکه آن اولی که برادرزاده که دینش باید ادا بشود مشخص است که دینش هر چه هست باید بدهند، چون پیش اینها مشخص نیست ولی پیش او مشخص است اما نسبت به این فلان و فلانة که گفت مثلاً کمک بکنید به این مرد و به این زن، این را گفت جزئی بدهید! حضرت فرمود: «کَذَبَ وَ اللَّهِ»، کذب این خبر نیست این انشاء است و کذب در انشاء یعنی فتوا فتوای باطلی است «لَهُمَا الْعُشْرُ مِنَ الثُّلُثِ»[6] .

روایت ششم این باب که مرحوم شیخ مفید از امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) نقل کرد جزء آن مشهور است نه جزء أشهر. وجود مبارک حضرت امیر «فِی رَجُلٍ أَوْصَی بِجُزْءٍ مِنْ مَالِهِ وَ لَمْ یُعَیِّنْهُ فَاخْتَلَفَ الْوَارِثُ بَعْدَهُ فِی ذَلِکَ» حضرت «فَقَضَی عَلَیْهِمْ بِإِخْرَاجِ السُّبُعِ مِنْ مَالِهِ» یک هفتم. بعد فرمود استدلال کرد: «وَ تَلَا قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ﴾ جهنم هفت در دارد ﴿لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ﴾»[7] تقسیم شده است که چه کسی از این در وارد بشود چه کسی از آن در وارد بشود و چه کسی از آن در وارد بشود، معاصی فرق می‌کنند ابواب هم فرق می‌کنند. چون هفت در دارد یعنی هفت قسمت دارد و هر قسمتی هم یک عذاب خاص دارد. در قرآن چون دارد که ﴿جُزْءٌ مَقْسُومٌ﴾ پس جزء یک هفتم است.

این روایت را که مرحوم مفید نقل کرد، مرحوم عیاشی هم در تفسیرش به این صورت نقل کرد: «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع فِی حَدِیثٍ أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ أَوْصَی بِجُزْءٍ مِنْ مَالِهِ» ولی وجود مبارک امام صادق فرمود: «هَذَا فِی کِتَابِ اللَّهِ بَیِّنٌ» برای اینکه «إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ ﴿ثُمَّ اجْعَلْ عَلی‌ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾»[8] اینکه در لسان امام صادق(سلام الله علیه) آمد بیّن است، یعنی امر دایر بین ده و چهار نیست، برای اینکه نفرمود جزئی را از این چهارتا، فرمود جزئی را به کوه‌ها، کوه‌ها ده هستند هر کدام یک دهم دارند. نفرمود یک چهارم اینها! فرمود حالا کم گرفتی یا زیاد گرفتی حرف دیگر است، از هر چهار تا باید بگیری یا از این یکی گرفتی این چهار تا را کوبیدی، روی هر کوهی یک مقدار بده: ﴿عَلی‌ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾ پس این جزء می‌شود یک دهم. گرچه طیور چهار تا هستند ولی معیار توزیع آن جبال است.

آنجا که وجود مبارک حضرت امیر فرمود، آیا این تخییر است، تخییر در تزاحم حقوقی معنا ندارد. آن تازه اول دعواست، چون یک هفتم بیشتر از یک دهم است. این یعنی چه؟ در یک روایت دارد یک هفتم، در یک روایت دارد یک دهم، این تزاحم حقوقی است و بین همان موصی له‌ها دعوا می‌شود. قاضی می‌تواند موقعیت را تشخیص بدهد داوری کند ولی بالاخره اول فتوا را که فقیه بدهد برای همیشه اختلاف حل می‌شود.

روایت هشتم این باب که «مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرِ بْنِ سُلَیْمَانَ الْخُرَاسَانِیِّ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ» که این مرسله است «فِی حَدِیثٍ أَنَّ رَجُلًا مَاتَ وَ أَوْصَی إِلَیْهِ بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ وَ أَمَرَهُ أَنْ یُعْطِیَ أَبَا حَنِیفَةَ مِنْهَا جُزْءا» اینجا خود شخص هم حق دارد اگر قدری اضافه می‌کند می‌گوید چهار تا، برای اینکه یک چهارم بیشتر از یک دهم است، حالا ابی حنیفه خودش اینجا حق دارد. این مطلب از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال شده است ابی حنیفه هم حاضر بود، چون ابی حنیفه اینجا نمی‌توانست فتوا بدهد، چون خودش کسی است که موصی له است.

«وَ أَبُو حَنِیفَةَ حَاضِرٌ فَقَالَ لَهُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع مَا تَقُولُ فِیهَا یَا أَبَا حَنِیفَةَ» فتوای شما چیست؟ «فَقَالَ الرُّبُعُ» یک چهارم بیشتر از یک دهم است. گفت که یک جزء را به اباحنیفه بدهید منظور چیست؟ گفت یک چهارمش را باید به من بدهند. حضرت به «ابْنِ أَبِی لَیْلَی» فرمود آن هم گفت یک چهارم حضرت فرمود: «وَ مِنْ أَیْنَ قُلْتُمُ الرُّبُعُ» هم به اباحنیفه هم به ابن ابی لیلا که شما چرا می‌گویید یک چهارم؟ آنها گفتند: «لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلی‌ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾» می‌بینید. اینکه می‌گویند: «إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه‌»[9] می گویند حتماً مواظب باشید ببینید که اهل بیت چگونه تفسیر کردند، برای همین است؛ آنها هم بالاخره عرب‌زبان بودند هم اباحنیفه هم ابن ابی لیلا. حالا ما حتماً بگوییم که اینجا منظور قصد مادی داشتند، این خیلی معلوم نیست!

این دو نفر می‌گویند که این جزء یعنی یک چهارم. حضرت بدون اینکه از شواهد دیگر کمک بگیرد از همین آیه استفاده می کند که یک جزء یعنی یک دهم، چرا؟ برای اینکه نفرمود جزئی از طیور، فرمود جزئی از جبال. جبال چند تا است؟ ده تا، می‌شود یک دهم؛ اگر می‌فرمود جزئی از طیور، طیور چهار تا هستند می‌شد یک چهارم اما اگر بفرماید جزئی از جبال، جبال ده تا هستند می‌شود یک دهم. این ظاهر هم هست.

آنها نمی‌توانستند بگویند شما از کجا می‌گویید ده تاست؟! این را قدرت نداشتند بگویند که شما از کجا می‌گویید ده تاست! برای اینکه «إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه‌». چهار تا طیر در قرآن آمده اما ده تا کوه که در قرآن نیامده است. از کجا شما می‌گویید ده تاست؟ این را قدرت نداشتند بگویند، چون می‌دانستند که قرآن در بیت اینها نازل شد.

«ما تقول یا اباحنیفه»؟ گفت یک چهارم. بعد به ابن ابی لیلا فرمود شما چه می‌گویید: «فقال الربع». وجود مبارک امام صادق فرمود که «مِنْ أَیْنَ قُلْتُمُ الرُّبُعُ» آنها گفتند که چون خدا فرمود: ﴿فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ﴾ حضرت فرمود «هَذَا قَدْ عَلِمْتَ الطَّیْرَ أَرْبَعَةً» این مشخص است اما جبال چند تاست؟ شما باید بررسی کنید ﴿عَلی‌ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾ اگر چهار تا کوه باشد می‌شود یک چهارم، اگر ده تا کوه باشد می‌شود یک دهم «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هَذَا قَدْ عَلِمْتَ الطَّیْرَ أَرْبَعَةً فَکَمْ کَانَتِ الْجِبَالُ إِنَّمَا الْأَجْزَاءُ لِلْجِبَالِ لَیْسَ لِلطَّیْرِ» این علم غیب نیست این استظهار از ظاهر آیه است، برای اینکه نفرمود جزئی از طیور اربعه، فرمود هر کوهی یک جزء، ده تا کوه است می‌شود یک دهم «فَکَمْ کَانَتِ الْجِبَالُ إِنَّمَا الْأَجْزَاءُ لِلْجِبَالِ لَیْسَ لِلطَّیْرِ» یعنی ظاهر عبارت این است ظاهر آیه این است. این علم غیب نمی‌خواهد «قَالُوا ظَنَنَّا أَنَّهَا أَرْبَعَةٌ» ما خیال می‌کردیم که منظور یک چهارم است خیال کردیم که آنها چون چهار تا طیر دارد یک چهارم باید معیار باشد.

 

پرسش: ضمیر به جبال برنمیگردد

پاسخ: برمی‌گردد. ما خیال کردیم چهارتا کوه هستند «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا وَ لَکِنَّ الْجِبَالَ عَشَرَةٌ»[10] طیر چهار تا هستند.

 

در حدیث نهم هم که «عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ» از وجود مبارک امام نقل شد فرمود: «وَ الْجُزْءُ وَاحِدٌ مِنْ عَشَرَةٍ»[11] اما این صدر و ذیلی ندارد که این در چه زمینهای است؟

روایت دهم این باب را که مرحوم شیخ طوسی به اسنادش از دو طریق نقل کرد یکی از ابی بصیر یکی هم حفص از ابی بصیر، یکی بلاواسطه یک مع الواسطه از امام صادق(سلام الله علیه) این است: «فِی رَجُلٍ أَوْصَی بِجُزْءٍ مِنْ مَالِهِ» حضرت فرمود: «جُزْءٌ مِنْ عَشَرَةٍ» برای اینکه «کَانَتِ الْجِبَالُ عَشَرَةً»[12] .

روایت یازده این باب این است که «ابْنِ أَبِی نَصْرٍ» نقل می کند از وجود مبارک «أَبَا الْحَسَنِ» امام رضا(سلام الله علیه) گرچه ابی الحسن مطلق وجود مبارک امام کاظم است ولی ابن ابی نصر از اصحاب خاص امام رضا بود «عَنْ رَجُلٍ أَوْصَی بِجُزْءٍ مِنْ مَالِهِ فَقَالَ وَاحِدٌ مِنْ سَبْعَةٍ» چرا؟ برای اینکه «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی یَقُولُ» فرمود: ﴿لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ﴾»[13] . این جزء طایفه دیگر است که معارض است.

روایت دوازدهم این باب که باز از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) است «فِی الرَّجُلِ أَوْصَی بِجُزْءٍ مِنْ مَالِهِ» فرمود: جزء یک هفتم است ﴿لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ﴾»[14] این مشهور است آن أشهر است یعنی اینکه مرحوم محقق فرمود اگر کسی بگوید جزئی از مال را در فلان کار خیر صرف کنید روایات دو طایفه است یک طایفه مشهور است یک طایفه أشهر، آن طایفه یک هفتم مشهور است و یک دهم أشهر.

روایت سیزدهم این باب که از وجود مبارک «أَبِی الْحَسَنِ ع» نقل می‌کند این است که «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ أَوْصَی بِجُزْءٍ مِنْ مَالِهِ» فرمود: «سُبُعُ ثُلُثِهِ»[15] یعنی یک هفتم ثلثش، چون بحث در این است که وصیت کرد ثلث مرا در فلان راه مصرف کنید، یک جزئش را به فلان شخص بدهید یا به فلان مؤسسه بدهید! جزئی از ثلث، آن وقت می‌شود یک هفتم از ثلث.

این روایت مرحوم صدوق هم نقل کرده است و در «عُیُونِ الْأَخْبَارِ» هم آمده است.

مرحوم شیخ طوسی می‌فرماید: «الْوَجْهُ أَنْ نَحْمِلَ الْجُزْءَ عَلَی أَنَّهُ یَجِبُ أَنْ یُنْفَذَ فِی وَاحِدٍ مِنَ الْعَشَرَةِ» یک دهم است. حالا چه کار بکنیم در جمع بین نصوص؟ این جمع، جمع تبرعی است. فرمود ما دو طایفه روایات داریم یک طایفه می‌گوید جزء یعنی یک هفتم، یک طایفه می‌گوید جزء یعنی یک دهم. یک هفتم بیش از یک دهم است. اینجا ایشان دارد که «وَ یُسْتَحَبُّ لِلْوَرَثَةِ» این کم‌لطفی است، برای اینکه اینجا ورثه هیچ حقی ندارند. اگر تزاحم حقوقی است بین این دوتا موصی له است چون گفت این ثلث را در فلان مؤسسه صرف کنید. جزئی از آن را در مؤسسه دیگر. بین این دو تا موصی له تزاحم حقوقی است نه بین ورثه. ورثه سهمی ندارند که دخالت بکنند «وَ یُسْتَحَبُّ لِلْوَرَثَةِ إِنْفَاذُهُ فِی وَاحِدٍ مِنَ السَّبْعَةِ لِتَتَلَاءَمَ الْأَخْبَارُ» حالا اگر این راه‌حل باشد اشکالی بر مرحوم شیخ وارد نیست و آن این است که ورثه بیایند آن یک دهم را از ثلث بگیرند یک هفتم را از مال خودشان بگیرند که دو طرف موصی له‌ها به حقشان برسند و وصیت هم زمین نماند.

بیان ذلک این است که نزاع اول بین دو تا موصی له است، اصلش این است که ثلث را در فلان مؤسسه صرف کنید، جزئی از این ثلث را در فلان مؤسسه دوم صرف کنید! آن وقت بین آن دو تا موصی له نزاع می‌شود، چون اگر یک دهم آن ثلث را باید بگیرند به دومی بدهند، مال کمتری است، یک هفتمش را بخواهند بگیرند مال بیشتری است. این دو تا موصی له نزاع دارند. آنها اگر خودشان نشستند و با تصالح حقوقی حل کردند که حل شد ولی آیا به وصیت عمل شده یا نه، مشکل دارند.

برای اینکه خوب حل بشود، هم کار وصیت کننده حل بشود هم نزاع داخلی نشود، این ورثه از مال خودشان یک هفتم بدهند، که موصی له دومی هم تأمین شده باشد، لذا پای ورثه در کار است نه دو تا موصی له‌ها. ورثه اگر از حق خودشان بگذرند موصی له‌ها تأمین می‌شوند.

این خلاصه بحث در باب حالا روایات باب 55 در جلسه فردا.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo