< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1401/02/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب الوصیة

 

مرحوم محقق کتاب وصیت را در چند فصل خلاصه کرده است: فصل اول این بود که «الوصیة ما هی؟» فصل دوم این بود که «الموصی من هو؟» فصل سوم این است که «الموصی به ما هو؟». فصل سوم را به سه طرف توزیع کرده است: طرف اول این است که متعلق وصیت چه باید باشد؟ که بحث مبسوطی داشت گذشت. طرف دوم این است که اگر این متعلق شفاف و روشن نبود و مبهم بود تکلیفش چیست؟ طرف سوم هم درباره احکام وصیت است.

طرف ثانی این است که اگر وصیت مبهم بود و معلوم نبود حکمش چیست؟ «الطرف الثانی فی الوصیة المبهمة‌» آیا این وصیت مبهمه باطل است، نظیر بیع مبهم، اگر در بیع، مبیع مبهم باشد یا ثمن مبهم باشد، مستلزم غرر است، این بیع باطل است و همچنین در عقد اجاره، اگر مال الإجاره یا عمل مبهم باشد، این غرر است و معامله باطل است. آیا وصیت مثل بیع است مثل اجاره است، مثل این‌گونه از عقود است که اگر متعلق وصیت مبهم بود باطل است یا نه صحیح است؟ اگر صحیح است، چیزی که این مبهم را از ابهام درآورد و معین کند چیست؟ چون اگر گفتیم صحیح است، الا و لابد باید راه عمل را انجام بدهیم، مبهم «بما هو مبهم» آن هم در مسائل حقوقی قابل عمل نیست.

یک وقت از مسائل شخصی است، در اطراف علم اجمالی شخص می‌تواند احتیاط بکند اما وقتی تزاحم حقوقی شد، این راهی ندارد. پس آیا وصیت مبهم مثل بیع مبهم و مثل اجاره مبهم باطل است یا نه؟ اگر صحیح بود، راه‌حل اینکه این شیء از ابهام خارج شود و معین بشود چیست؟ چون اگر بیع یا اجاره بعد از بیع یا بعد از اجاره بخواهد از ابهام در بیاید، باز باطل است، باید حین بیع و حین اجاره معین باشد. اینجا که وصیت مبهم است، بعد از وصیت حتماً باید از ابهام در بیاید، چون مبهم که قابل عمل نیست. اگر بگوییم احتیاط بکند، در امور شخصی بله، ممکن است انسان در اطراف علم اجمالی اگر موافقت قطعیه لازم باشد مادامی که به عسر و حرج نرسد احتیاط بکند ولی در مسائل تزاحم حقوقی جا برای احتیاط نیست.

چه زمانی باید از ابهام خارج شود و راه خروج شیء از ابهام به تعیین چیست، این طرف ثانی عهده‌دار این‌گونه از مسائل است. «الطرف الثانی فی الوصیة المبهمة من أوصی بجزء من ماله فیه روایتان أشهرهما العشر و فی روایة سبع الثلث» آن عشر ثلث است این سبع ثلث است «أشهرهما العشر» یعنی عشر ثلث «و فی روایة سبع» یعنی سبع ثلث «و لو کان بسهم کان ثمنا و لو کان بشی‌ء کان سدسا» چند تا از این مبهمها را ذکر کردند، هر کدام از اینها در مسئله بیع باشد در مسئله اجاره باشد در سایر عقود باشد این معامله باطل است. اگر بگوید جزئی از این سبع را فروختم، معامله باطل است، بگوید سهمی از این را فروختم، معامله باطل است، بگوید شیئی از این را فروختم، باطل است؛ اگر مبیع جزء باشد یا سهم باشد یا شیء باشد بیع باطل است و همچنین اگر اجاره به یکی از این عناوین سه‌گانه «و ما یشبهها» باشد اجاره باطل است.

در وصیت، این‌گونه از الفاظ مبهم وصیت را باطل نمی‌کند، یک، مرجع تعیین کننده دارد، دو، این نه برای آن است که در وصیت ابهام جایز است و راه‌حل دارد. اگر کلمه مبهم غیر از این سه عنوان باشد، غیر از عنوان جزء غیر از عنوان سهم غیر از عنوان شیء، بگوید مقداری! گوشه‌ای! آنجا چه کار باید بکنیم؟ در اینجا نباید گفت که وصیت اگر مبهم بود صحیح است، چون این سه قسم منصوص است و نص داریم، اگر بتوانیم روی این نصوص عمل کنیم منحصراً در همین سه قسم است وگرنه اگر به سایر کلمات مبهم باشد بگوید مقداری، گوشه‌ای از این در راه خیر صرف بکنید این مبهم است. در این سه عنوان چون منصوص است و روایات داریم، اگر بتوانیم به این روایات عمل کنیم این‌گونه از وصایا ابهامشان ضرر ندارد.

«فتحصل ان هاهنا امرین»: یکی اینکه وصیت الا و لابد باید معین باشد و اگر در خصوص این الفاظ مبهم بود، چون در خصوص این الفاظ روایات داریم و همین کلمات در قرآن کریم به کار رفته است و راه برای خروج از ابهام به تعین هست، در خصوص این سه عنوان اگر مبهم بود، چون راه‌حل دارد از ابهام به در می‌آید، وقتی از ابهام به در آمد بعداً صحیح می‌شود، نه اینکه این عقد صحیح است، بعد از اینکه این عقد صحیح شد از ابهام در بیاید، خیر! از همان اول از ابهام درمی‌آید و معین می‌شود، حالا که معین شد صحیح می‌شود، پس این‌گونه نیست که ابهام در وصیت مغتفر باشد.

«من أوصی بجزء من ماله» جزء مبهم است «فیه روایتان» یک روایت دارد که «عشر» یک دهم یعنی ثلث را باید داد، در روایت دیگر دارد که یک هفتم ثلث را باید داد، این یک ابهام. دوم: «لو کان بسهم» اگر بگوید، سهمی از ثلث مرا به فلان شخص یا مؤسسه بدهید، یک هشتم را باید داد. این قبل از عمل از ابهام به در می‌آید می‌شود وصیت مشروع، آن وقت لازم العمل است. سوم: «و لو کان بشی‌ء» اگر بگوید که شیئی از ثلث مرا در راه خیر صرف کنید به مؤسسه بدهید فلان کار را بکنید، منظور از شیء سدس یعنی یک ششم است، این یک تعبد است.

بنابراین ما به مقتضای قاعده اولیه باید حرف بزنیم، یک، آنچه تعبداً از قاعده اولیه خارج می‌شود آن را بررسی کنیم، دو؛ ببینیم معارض دارد یا نه، سه، آن وقت جمع‌بندی کنیم فتوا بدهیم.

مقتضای قاعده اولیه بطلان است، برای اینکه، اینکه می‌گوید جزء، جزء یعنی چه؟ تزاحم حقوقی است، چه مقداری از این ثلث؟ چه مقداری به ارث برمی‌گردد؟ چه مقداری به ثلث برمی‌گردد؟ یا تزاحم حقوقی بین میت و ورثه است، یا تزاحم حقوقی بین «موصی له»ها است! این شخص که گفته این ثلث من است، این ثلث را در فلان راه خیر یا فلان مؤسسه صرف بکنید، بعد جزئی را به مؤسسه دیگر بدهید آن وقت یک تزاحم حقوقی است بین این دو تا مؤسسه یا بین این دو نفر، یا بین این دو طریق، برای اینکه آن یکی می‌گوید ثلث مال من است این یکی می‌گوید جزئی از ثلث مال من است، آن جزء مبهم است. مبهم که شد، کل را آسیب می‌رساند این تزاحم حقوقی است.

ما در تزاحم حقوقی، اصلی نداریم. یک وقت است خودشان صلح می‌کنند حرفی دیگر است اما ما چه اصلی داریم؟ پس اگر کسی وصیت بکند و بگوید که جزئی از ثلث را در فلان راه خرج بکنید، پس معلوم می‌شود که وصیت کرد ثلث را معین کرد مصرف ثلث را هم مشخص کرد، جزئی از این ثلث باید در راه دیگر صرف بشود، آن وقت بین دو تا حق تزاحم می‌شود. آنهایی که ماعدای این جزء مال اینهاست و آنهایی که این جزء مال اینهاست این تزاحم حقوقی است.

 

پرسش: چرا قول به تنصیف را اختیار نکنیم جزء را تنصیف کنیم هر جزئی که مشخص شد آن را ...

پاسخ: اگر ما تنصیف بکنیم، نصف از کجا؟ جزء بر یک دهم هم صادق است بر یک هفتم هم صادق است، چرا به یک دوم برسیم؟

 

بنابراین ما راه‌حل نداریم و چون راه‌حل نداریم این ابهام است. خود جزء چون مبهم است تزاحم حقوقی است بین کسانی که ماورای جزء را می‌برند و کسانی که خود این جزء را می‌برند. در اینجا چند تا روایت است: یک روایت دارد که این جزء یعنی یک دهم. مثلاً کسی گفت که این ثلث مرا در راه‌سازی صرف کنید، جزئی از این ثلث را برای آب‌انبارسازی صرف بکنید یا آبیاری صرف بکنید. این جزء وقتی که مبهم باشد کل را هم مبهم می‌کند اما اگر روایت داشتیم و این جزء را معین کرد این جزء از آن خارج می‌شود مثلاً چون روایت دارد که جزء هم یک دهم است آن نُه دهم در آن راه اول صرف می‌شود این یک دهم در راه دوم.

«فیه روایتان» یک روایت که أشهر است این عشر است که اگر وصیت کند یک جزء از ثلث را، نه یک جزء از اصل مال را! یک جزء را وصیت کند یعنی یک دهم را. اینکه فرمود «أشهر» قبلاً هم بحث شد که مشهور بالاتر از أشهر است. اگر گفتند که این مشهور است یعنی اصل است اما اگر گفتند أشهر است نه، چون در قبال مشهور، نادر است و در قبال أشهر، مشهور است. اگر گفتند مشهور است یعنی قول مخالف نادر است اما اگر گفتند أشهر این است یعنی نه، قول مخالف مشهور است. اینکه می‌بینید در جواهر صاحب جواهر می‌گوید: «أشهر بل المشهور»[1] این است، یعنی بالاتر. مشهور به مراتب بالاتر از أشهر است، چون در قبال مشهور، نادر است و در مقابل أشهر، مشهور است. اگر گفتند این قول مشهور است یعنی قول دیگر نادر است؛ اگر گفتند این قول أشهر است یعنی قول دیگر مشهور است و شهرتی دارد.

اینکه دارد «فیه روایتان» یکی أشهر است و دیگری مشهور، این شهرت نقل است نه شهرت منقول. یک وقت است که روایت مشهور است، یک وقت نه، نقلش مشهور است. «أشهرهما العشر»، پس دو تا روایت دارد یک روایتش را که خیلی‌ها نقل کردند آن مشهور است یکی روایت را که چند نفر بیشتر نقل کردند «أشهرهما العشر» است «و فی روایة» سبع ثلث است. آن عشر یعنی یک دهم ثلث، این روایت دارد که «سبع الثلث» است، یعنی یک هفتم ثلث. این درباره وصیت به جزء.

اما «و لو کان بسهم» اگر وصیت کند که سهمی از ثلث را در فلان راه صرف کنید، این سهم چقدر است؟ «کان ثمنا» یعنی یک هشتم ثلث. یک هشتم اصل مال نه، یک هشتم ثلث را باید در آن راه صرف کند.

 

پرسش: این فرق را در فارسی چگونه می‌شود تصویر کرد؟ در عربی بین شیء و جزء و سهم تفاوت است اما در فارسی ما چگونه تصویر کنیم؟

پاسخ: اگر معادل این باشد یعنی یک جزء.

 

پرسش: تقریباً یک بیان می‌شود. در فارسی ممکن است همه اینها یک بیان بشود.

پاسخ: اگر یک بیان شد تابع همان یک بیان است.

 

ما هم در فارسی این کلمات را داریم سهم و جزء و اینها را هم داریم

«و لو کان بسهم کان ثمنا» یک هشتم ثلث را باید به آنجا بدهد.

فرع سوم: «و لو کان بشی‌ء کان سدسا»[2] اگر گفت که ثلث مرا در فلان راه خیر صرف کنید، شیئی از آن را در راه دیگر صرف کنید یعنی یک ششم. پس این سه لفظ که مبهم است مطابق سه طایفه از نصوص تعیین خواهد شد.

اشاره شد به اینکه مقتضای قاعده اولیه بطلان است و این در صورتی است که خود لفظ مبهم باشد. قاعده اولیه این بود که اگر کلمه مبهم بود، این وصیت نسبت به آن باطل است، مگر اینکه یک اصطلاح خاص باشد در یک زمان در یک زمین یعنی مثلا در این محل معروف است و اصطلاح خاص است که اگر گفتند یک جزء یعنی پنج دهم یا شش دهم یا امثال ذلک، اگر گفتند سهم یعنی فلان کسر، اگر گفتند جزء یعنی فلان کسر.

 

پرسش: منصرف است

پاسخ: بله، اصطلاح محلّی این است. این مبهم نیست. اگر اصطلاح محلی این بود زمان و زمین این بود، که گفت یک جزء به فلان بدهید، این زبان مردم است، چون زبان مردم است مبهم نیست و عمل می‌شود.

 

پس قاعده اولیه این است که اگر این مبهم و گنگ بود وصیت باطل است.

امر سوم این است که چون در خصوص این سه عنوان نص خاص داریم مطابق این نص خاص عمل می‌شود. آیا این تعبد محض است یا بگوییم تزاحم حقوقی است صلح بکنند؟ صلح با ورثه نه، چون ورثه حقّش داده شد ثلث از مال گرفته شد. اگر تزاحم حقوقی است، بین همان دو عنوان است، مثلاً گفت که سهمی از این را درباره حسینیه بدهید اصل ثلث را درباره مسجد بدهید! هیئت امنای مسجد و حسینیه باید باهم صلح بکنند.

پس اگر جایی انصراف داشت، حجت است و ابهامی ندارد و اصلاً از موضوع بحث خارج است ولی اگر مبهم بود که موضوع بحث است قاعده اولیه این است که یا باطل باشد یا تصالح حقوقی ولی نصوص در این زمینه چند طایفه است: یکی مربوط به جزء است یکی مربوط به سهم است یکی مربوط به شیء، این سه عنوان است و عناوین دیگر خارج است.

حالا روایاتی که در مسئله است بیش از دوازده روایت است که درباره همین عناوین یاد شده بازگو می‌شود. وسائل، جلد19، صفحه 380، باب 54 از ابواب کتاب وصیت. اولین روایت را مرحوم کلینی نقل کرد «عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ» که روایت صحیح هم هست. ابان بن تغلب می‌گوید: «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع» امام باقر(سلام الله علیه) «الْجُزْءُ وَاحِدٌ مِنْ عَشَرَةٍ» این ناظر به وصیت نیست این یک قاعده کلی است که هر جا جزء گفته شد اگر دلیل خاص و نص مخصوص نداریم این یک دهم محسوب می‌شود.

 

پرسش: این در وقف و این طور چیزها هم است؟

پاسخ: همه جاست. اگر جایی گفته جزء، این یک دهم است، چرا؟ برای اینکه وقتی ابراهیم خلیل عرض کرد: ﴿أَرِنی‌ کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی﴾ ذات اقدس الهی که فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ﴾ عرض کرد: ﴿بَلی‌ وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی﴾ فرمود: ﴿خُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ﴾ اینها را بکش و تقطیع بکن و مخلوط بکن و ذرات و اجزای همه اینها را پخش بکن آن وقت ﴿اجْعَلْ عَلی‌ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾[3] این جبل ده تا بود. آن وقت جزء می‌شود یک دهم یعنی یک دهمش را روی این کوه، یک دهمش را روی آن کوه این را ده قسمت بکن، روی هر قسمتی هم یک جزء بگذار اما حالا از این روایت استفاده می‌شود که ﴿اجْعَلْ عَلی‌ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾ یعنی یک دهم مساوی بگذار که ابراهیم خلیل موظف بود که یک دهم مساوی بگذارد یا جزئی بگذارد یعنی مقداری از این روی آن و مقداری از این روی آن، ولو اینها مساوی هم نباشند؟

 

این استنباطی است که خود قرآن ناطق دارد بیان می‌کند، وقتی او می‌گوید حجت می‌شود. اگر بگوید که روی هر کدام جزئی بگذار یعنی این اجزای ده‌گانه مساوی هم باید باشند؟ این از کجا استفاده می‌شود؟ چنین انصرافی ندارد اما وقتی حجت حق دارد بیان می‌کند، معتبر می‌شود.

بنابراین ﴿اجْعَلْ عَلی‌ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾ یعنی ده قسمت متساوی که هر کدام یک دهم است و روی هر کوهی یک دهمش را بگذار. حضرت این چند تا نکته را فرمود که جزء، واحد از عشره است «لِأَنَّ الْجِبَالَ عَشَرَةٌ» اما «وَ الطُّیُورَ أَرْبَعَةٌ» این «وَ الطُّیُورَ أَرْبَعَةٌ» برای دفع قول مخالف است که بعضی گفتند اگر به جزء وصیت بکند باید ربع باشد، برای اینکه فرمود: ﴿خذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ﴾! البته اینها هم از این جهت است که این اربع در قرآن آمده اما آن عشره در قرآن نیامده است. ﴿اجْعَلْ عَلی‌ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾ اما جبل ده تا بود آن از راه دیگری باید ثابت بشود. اینها می‌گویند منظور از این جزء، یک چهارم است، برای اینکه دارد که ﴿اجْعَلْ عَلی‌ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾ این جزء طیور باید باشد نه جزء جبل، طیور هم چهار تاست نه ده تا. جبال هم حالا شما از نظر تاریخی می‌گویید ده تا ولی در قرآن نیامد که این جبال ده تا بود. این چنین ظاهری دارد که آنها گفتند منظور از جزء یک چهارم است ولی حضرت می‌فرماید که درست است که طیور اربعه است ولی مقصود ذات اقدس الهی از ﴿جُزْءاً﴾ یعنی جزئی از جبال، برای اینکه شما دارید روی آن تقسیم می‌کنید ﴿اجْعَلْ عَلی‌ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾ این ناظر به این است که روی هر کوه جزئی بگذار. کوه چند تاست؟ کوه ده تاست یعنی یک دهم. محور اصلی آن جایگاهی است که جزء را می‌خواهند بگذارند.

این روایت مرحوم کلینی را مرحوم شیخ(رضوان الله علیه) هم به اسنادش از علی بن ابراهیم نقل کرد.

روایت دوم این باب که باز از مرحوم کلینی است از علی بن ابراهیم «عَنْ أَبِیهِ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ» که این هم روایت معتبر است «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَیَابَةَ» این عبد الرحمن بن سیابه وضعش خیلی روشن نیست! «قَالَ: إِنَّ امْرَأَةً أَوْصَتْ إِلَیَّ» عبد الرحمن می‌گوید که زنی مرا وصی خود قرار داد «وَ قَالَتْ ثُلُثِی یُقْضَی بِهِ دَیْنِی» ثلث من در راه ادای دین من مصرف بشود «وَ جُزْءٌ مِنْهُ لِفُلَانَةَ» یک مقداری هم از این ثلث به فلان زن می‌رسد. معلوم می‌شود که دینش نسبت به ثلث مستوعب نبود. این وصیت را کرد «فَسَأَلْتُ عَنْ ذَلِکَ ابْنَ أَبِی لَیْلَی» مستحضرید قبلاً هم بحث شد که این کلمه سؤال در فارسی وقتی می‌گوییم سؤال بکن، این کلمه «از» روی مخاطب در می‌آید: «از آقا بپرس»! ولی در عربی این کلمه «از» روی مطلب در می‌آید نه روی مجیب: ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾[4] ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الأهِلَّةِ﴾[5] ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾[6] ‌. اگر کسی بگوید که «سألت عنه» این فارسی معرّب است این عربی نیست، عربی این است که بگوید «سئلت عن ذلک»! کلمه «از» روی مطلب در می‌آید نه روی شخص ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾، اینجا هم دارد که «فَسَأَلْتُ عَنْ ذَلِکَ ابْنَ أَبِی لَیْلَی» این کلمه «از» روی مطلب در می‌آید، آن شخص مسئول مفعول بلاواسطه است. ابن أبی لیلا مسئول می‌شود، آن شخص می‌شود مسئول عنه.

وقتی از او سؤال کردم ایشان گفت که «مَا أَرَی لَهَا شَیْئاً مَا أَدْرِی مَا الْجُزْءُ» من چه می‌دانم جزء چیست؟ من نمی‌دانم راه‌حل چیست! بعد «فَسَأَلْتُ عَنْهُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردم که این شخص چنین وصیتی کرده است و گفت ثلث من در ادای دین من و جزئی از این ثلث مال فلانه است! «فَسَأَلْتُ عَنْهُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بَعْدَ ذَلِکَ وَ خَبَّرْتُهُ» یعنی «أخبرته» که چه طور شد؟ «کَیْفَ قَالَتِ الْمَرْأَةُ» من آنچه اتفاق افتاد و اصل متن وصیت را به حضرت گفتم، یک، سؤال خودم را از ابن إبن أبی لیلا و پاسخ إبن أبی لیلا را هم گفتم، دو. «خَبَّرْتُهُ» به دو امر: یکی بما «کَیْفَ قَالَتِ الْمَرْأَةُ» متن وصیت‌نامه چه بود، یک «وَ بِمَا قَالَ ابْنُ أَبِی لَیْلَی»، این دو.

حضرت فرمود: «کَذَبَ ابْنُ أَبِی لَیْلَی» إبن أبی لیلا دروغگو است. ابن أبی لیلا دو تا حرف زد: یکی اینکه گفت من نمی‌دانم! اینجا دروغ نگفت؛ اما اینکه گفت در اسلام چیزی برای آن معین نشده است این دروغ است، بله معین شد. وگرنه اینکه گفت: «مَا أَدْرِی»، اینکه دروغ نیست، اما حرف او نیست که من نمی‌دانم، می‌گوید چیزی در این زمینه نرسید! این دروغ است «کَذَبَ ابْنُ أَبِی لَیْلَی» چرا؟ برای اینکه «لَهَا عُشْرُ الثُّلُث» یک دهم ثلث در همین جا باید به آن زن داد، چرا و به چه دلیل؟ برای اینکه «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَ إِبْرَاهِیمَ ع فَقَالَ ﴿اجْعَلْ عَلی‌ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾» روی هر کوه یک جزئی از این طیور را بگذار «وَ کَانَتِ الْجِبَالُ یَوْمَئِذٍ عَشَرَةً» مبادا الآن بروید بشمارید ببینید که ده تا نیست! نه، آن روز ده تا بود. یک وقتی می‌بینید که در اثر ریزش کوه‌ها کم و زیاد می‌شود سیلی می‌آید یا زلزله‌ای می‌آید و یک کوه منعدم می‌شود، الآن معیار نیست، معیار آن زمان نزول است «وَ کَانَتِ الْجِبَالُ یَوْمَئِذٍ عَشَرَةً» الآن یک وقت بروید بشمارید بررسی کنید ببینید که ده تا نیست این معنایش این نیست که ما خلاف گفتیم. پس چون این چنین است کوه ده تاست، یک؛ روی هر کوه یک مقدار و یک جزء باید گذاشت، دو؛ نتیجه: «فَالْجُزْءُ هُوَ الْعُشْرُ مِنَ الشَّیْ‌ءِ»[7] یک دهم باید باشد.

 

پرسش: این استدلال به خاطر همین دین حنیف بوده به خاطر اینکه حضرت ابراهیم این‌طور بوده از این جهت است!

پاسخ: نه، اصلاً اصطلاح قرآن این است نه اینکه حکم شرعی این باشد.

 

پرسش: ... از باب اینکه﴿ فَاتَّبِعُواْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا[8]

پاسخ: نه، اصلاً جزء در فرهنگ قرآن یک دهم است. وگرنه آن حکم شرعی مال حضرت ابراهیم بود. قرآن کلمه جزء را که استعمال می‌کند یعنی یک دهم آن شیء.

 

پرسش: ... استدلالش به این است که چون جزء در این معنا به کار رفته است نه استناد به آیه.

پاسخ: نه بالاتر از این است. یک وقت است که به کتاب لغت مراجعه می‌کند.

 

پرسش: به قرآن مراجعه کرده ...

پاسخ: نه، قرآن کتاب لغت نیست نه، می خواهیم بگوییم خودش قرآن ناطق است نشان می‌دهد که در فرهنگ وحی این است. یک وقی انسان به جامع الشواهد مراجعه می‌کند، بله، جامع الشواهد یک احتمال ظنیه استعمالی است و آن هم مال یک قبیله است. یک وقت است به نهایه ابن اثیر مراجعه می‌کنیم، یک وقت به مجمع البحرین مراجعه می‌کنیم، این در حد مظنه است. آن هم لغوی خبره در استعمال است نه در وضع. از مرحوم طریحی سؤال بکنیم می‌گوید من چه می‌دانم! من آن علم را ندارم که این برای چه وضع شد، من که لغوی هستم خبره در استعمال این کلمه هستم. از لغوی هیچ توقعی نیست که او از ریشه سخن بگوید که چه چیزی حقیقت است و چه چیزی مجاز. لغوی خبره استعمال است قرآن این‌گونه نیست. حالا استعمال شد در آن عصر، آن عصر استعمال شد چه دلیل است بر اینکه این عصر هم این‌طور باشد؟! معنای لغت اگر باشد، هر عصر و مصری لغت خاص خودش را دارد. این می‌خواهد بگوید نه، تعبد این است که وقتی گفت: جزء، یعنی یک دهم. این را غیر از قرآن ناطق چه کسی می‌تواند بگوید؟ این به عنوان تعیین موضوع است وگرنه نه اینکه او لغت‌شناس باشد که جزء را به این معنا بگوید! جزء که به این معنا نیست و بر فرض هم که جزء به این معنا بود در آن قسمت، چه ربطی به این قسمت دارد.

 

پرسش:... و الا خود وصیت کننده شاید نظرش به این نبود که یک دهم باشد ولی برای اینکه وصیت زمین نماند ...

پاسخ: بالاخره این‌طور هم نمی‌شود به ضرس قاطع گفت، برای اینکه او نمی‌خواست امر باطلی را بگوید، دلش می‌خواهد چیز روشنی باشد.

این روایت را مرحوم شیخ طوسی با سند دیگری نقل کرد و مرحوم کلینی با سندی دیگر.

 

روایت سوم این باب که مرحوم کلینی از علی بن ابراهیم «عَنْ أَبِیهِ وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ» که این روایت هم معتبر است نقل کرد این است که معاویة بن عمار می‌گوید که «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ أَوْصَی بِجُزْءٍ مِنْ مَالِهِ قَالَ جُزْءٌ مِنْ عَشَرَةٍ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿ثُمَّ اجْعَلْ عَلی‌ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾ وَ کَانَتِ الْجِبَالُ عَشَرَةَ أَجْبَالٍ»[9] این روایات نشان می‌دهد که این طایفه أشهر است.

این روایت را مشایخ ثلاثه هم نقل کردند یعنی غیر از مرحوم کلینی، مرحوم صدوق هم نقل کرد مرحوم شیخ طوسی هم نقل کرد.

ولی مرحوم صدوق در روایت چهارم در «مَعَانِی الْأَخْبَارِ» از «مُحَمَّدِ بْنِ‌ الْحَسَنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع» از امام باقر نقل کرد که «فِی الرَّجُلِ یُوصِی بِجُزْءٍ مِنْ مَالِهِ» حضرت فرمود: «إِنَّ الْجُزْءَ وَاحِدٌ مِنْ عَشَرَةٍ» یعنی جزء یک دهم است. «لِأَنَّ اللَّهَ یَقُولُ ﴿ثُمَّ اجْعَلْ عَلی‌ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾ وَ کَانَتِ الْجِبَالُ عَشَرَةً» اما طیر چهارتاست این دارد آن دیگری را رد می‌کند، چون بعضی ها به همین آیه استدلال کردند و گفتند که چون طیور چهار تا بود ﴿فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ﴾ سپس ﴿ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً﴾، جزء از اربعه طیور است نه جزئی از جبال، چون عشره بودن جبال در قرآن نیست اما چهار تا بودن طیور در قرآن هست، پس جزئی از اینها یعنی یک چهارم «وَ کَانَتِ الْجِبَالُ عَشَرَةً وَ الطَّیْرُ أَرْبَعَةً فَجَعَلَ عَلَی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً». «هذا تمام الکلام فی الطائفة الأولی» که می‌فرماید جزء یعنی یک دهم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo