< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1401/02/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب الوصیة

 

مسائل وصیت همان‌طوری که ملاحظه فرمودید در چند فصل تبیین می‌شود: فصل اول این بود که «الوصیة ما هی؟» فصل دوم این بود که «الموصی من هو؟» فصل سوم این است که «الموصی به ما هو؟» فصل چهارم این است که «موصی له ما هو؟» یا «من هو؟» و همچنین در بخش پنجم دارد که «الوصی من هو؟» و فصل ششم مربوط به ملحقات وصیت است.

فصل اول که «الوصیة ما هی؟» گذشت. فصل دوم که «الموصی من هو؟» آن هم گذشت، فصل سوم این بود که «موصی به» چیست که هنوز تمام نشد. در جریان «موصی به» آنچه که از قرآن برمی‌آید ثلث مال است و این ثلث، چه نحوه به مال تعلق می‌گیرد محل بحث است. آیا به نحو کسر مشاع است یا به نحو کلی فی المعین است؟ به چه نحو است؟

کسی که مُرد اگر دینی دارد دین او به عین تعلق نمی‌گیرد، به عنوان حق الرهانه عین را مرهون می‌کند، لذا اگر ورثه این دین را از مال دیگر بپردازند این ذمه میت تبرئه می‌شود. تعلق دین به این مال میراث از سنخ حق الرهانه است نه به خود عین تعلق بگیرد. زکات به عین تعلق می‌گیرد، خمس به عین تعلق می‌گیرد، حالا وقتی تعلق گرفته به عین، به نحو کسر مشاع است یا به نحو کلی فی المعین، حرفی دیگر است، لکن در جریان دین که ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ﴾[1] دینِ دُیان به مال میت از باب حق الرهانه تعلق می‌گیرد، یعنی ورثه تا دین میت را ندهند حق تصرف در عین را ندارند، نه اینکه دُیان در عین مال سهیم باشند بگویند تقسیم بکنید سهم ما را از این بدهید!

ارث به عین تعلق می‌گیرد، ثلث به عین تعلق می‌گیرد اما دین که به ذمه میت بود به عنوان حق الرهانه به این عین تعلق می‌گیرد، عین مرهونه است تا دین او داده بشود، لذا دُیان حق ندارند بگویند ما می‌خواهیم از عین مال برداریم، ورثه اگر این دین را از راه دیگر تأدیه کنند کافی است اما ثلث و ارث به عین مال تعلق می‌گیرد.

سهم ورثه، به عنوان کسر مشاع است، اما ثلث، این به تعیین خود شخص وصیت‌کننده است. ورثه هر کدام یا نصف است یا ثلث است یا ربع است یا ثمن است به نحو کسر مشاع است، اما ثلث تعیینش به عهده خود وصیت‌کننده است. یک وقت است ممکن است بگوید که به مقدار ثلث من در فلان راه خیر صرف کنید، حالا یا از عین بگیرید یا از راه دیگر. این را ممکن است بگوید و اگر نگفت و تعیین نکرد آن وقت این به نحو کسر مشاع است که ثلثش در این است. مطلبی که مرحوم محقق و دیگران تعرض کردند این است که یک وقت است که قیمت سوقیه کم می‌شود زیاد می‌شود این ثلث چگونه تنظیم می‌شود. در بحث قبل مشخص شد که معیار، حال وصیت نیست، ثلث مال به مقدار زمان وصیت نیست، ممکن است بعد کم بشود ممکن است بعد زیاد بشود! گفتند که معیار، زمان وفات است.

«عند التحقیق» زمان وفات هم نیست زمان توزیع ارث است، چرا؟ برای اینکه اموالی که شخص پیدا می‌کند یک قسم زمان حیات خودش است که ماترک است؛ غیر از زمان حیات، اموالی که بعد الموت یا بالموت نصیب او می‌شود یک قسم بالموت است، یک قسم بعد الموت است. آن مالی که بالموت مِلک میت می‌شود مثل دیه، اگر کسی مظلومانه به قتل برسد حالا یا خطا یا شبه عمد، این دیه‌اش «آناًمّا»ی قبل از انتقال به ورثه، مال میت است از میت به ورثه می‌رسد، لذا حکم ارث را دارد نه حکم کسب را و اگر کسانی گفتند مال اکتسابی و درآمد خمس دارد و ارث خمس ندارد این خمس ندارد، برای اینکه این درآمد محسوب نمی‌شود، این جزء ارث است.

دیه بالموت ملک میت می‌شود، منتها از میت منتقل می‌شود به ورثه، چون بالموت مالک می‌شود و اگر خدای ناکرده حوادثی پیش آمد آن بیچاره را مثله کردند، ارش‌های جنایت‌هایی که از راه مثله که بعد الموت است نه بالموت! بعد الموت پیدا می‌شود، اینها هم «آناًمّا»ی قبل از انتقال مال میت است و از میت به ورثه می‌رسد و می‌شود ارث. اینها حکمش مشخص است.

حالا ایشان گفت ثلث من! و اگر آن قسمتی که مثال دیروز بود اگر تور ماهی را به دریا انداخت تمام تلاش و کوشش خودش را کرد ولی قبل از اینکه این تور را از دریا بیاورند و ماهی‌های صید شده را بگیرند این شخص مُرد. این کسب اوست در حقیقت. این هم در حقیقت بعد الموت مِلک او می‌شود ولی محصول قبل بود. همه اینها جزء ارث است، یعنی دیه و ارش و این‌گونه از اموال جزء ارث است. حالا مجموع را حساب می‌کنند ثلث مجموع را می‌گیرند، این‌طور نیست که ثلث دیه خارج بشود یا مستثنا باشد، ثلث ارش جنایه خارج باشد یا ثلث آن درآمدهای بعد خارج باشد! کاری کرده، در جایزه‌گیری شرکت کرده و بعد به تاریخ که رسیدند آن روزی که می‌خواستند جایزه را بپردازند او مرده بود، این هم جزء کسب اوست کار اوست. ثلث را از اینها هم می‌گیرند، از دیه از ارش الجنایة، از جایزه‌ها، از کسب‌های صید ماهی، از همه اینها ثلث می‌گیرند، مگر اینکه او تصریح کرده باشد که اینها معیار نیست وگرنه اگر بگوید ثلث مرا! از همین‌ها باید ثلث بگیرند. تا اینجا روشن است.

پس اگر تحول سوقی پیش آمد، این اجناس بالا رفت پایین رفت گران شد ارزان شد، ثلث او هم مثل ارث کم و زیاد می‌شود.

 

پرسش: ممکن است بخشی از ارث در یک زمان تقسیم بشود و بخش دیگری از آن سال‌های بعد تقسیم بشود

پاسخ: بسیار خب، در ظرف قسمت که دارند تقسیم می‌کنند معیار است.

 

پرسش: خود قسمت اینجا تقسیم شد!

پاسخ: اگر تقسیم شده است منتها تسلیم کردن مال سال بعد است معیار نیست.

 

پرسش: نه، خود ارث یک قسمتش امسال تقسیم شده، یک قسمت دیگر دو سال بعد سه سال بعد است و اینجا اختلاف قیمت سوقیه ...

پاسخ: بله، در ظرف تقسیم معیار است نه در ظرف تسلیم.

 

اگر در قیمت سوقیه و مانند آن تفاوتی پیدا کرد ثلث هم همین‌طور است. اگر مال ورثه اضافه شد سهم ثلث او هم اضافه می‌شود. مال ورثه اگر کم شد، سهم ثلث او هم کم می‌شود، تا اینجا روشن است اما آنکه یک مقدار پیچیده است این است که اگر او زمینی را باغی را به عنوان ثلث قرار داد این زمین چون جداگانه است یا این خانه چون جداگانه به عنوان ثلث قرار داده شده، بقیه اموال در اثر قیمت سوقیه اگر بالا رفت یا پایین آمد آیا این هم بالا و پایین می‌شود یا نه؟ این هم کم و زیاد می‌شود یا نه؟ این هم اضافه می‌شود یا نه؟ این چند صورت دارد:

یک وقت است که آن مقداری که مقطوع برای ورثه‌هاست و مسلّم است که او قصد دارد، او ثلث مالش را می‌خواهد، منتها خیال کرد که این نزدیک‌تر است آسان‌تر است این را ذکر کرده است، وگرنه آنچه اصل است و معیار است ثلث است ولاغیر، چون ثلث است ولاغیر، اگر قیمت سوقیه، تحولات بازار، ارز و غیر ارز که شد، در همه اموال اگر کم شد مال همه کم می‌شود ثلث هم کم می‌شود، اگر زیاد شد برای همه زیاد می‌شود ثلث هم زیاد می‌شود، ثلث او بیشتر می‌شود و نباید گفت که این خانه‌ای که او تهیه کرده قیمتش قبلاً همین بود قیمت خانه فرق نکرده اما زمین قیمتش اضافه شده، این را نمی‌توانند بگویند، چرا؟ چون همه‌شان می‌دانند که معیار او مقصود او ثلث مال است. این بیان احد المصادیق است این آسان‌تر است. این خانه هدف اصلی نیست. در اینجا هر گونه تحول سوقیه و غیر سوقیه که برای اموال پیش آمد، ثلث آن کم و زیاد می‌شود. یک وقت است که نه، باغی است که دسترنج پدر او بود و ارثیه او بود، یک، و او هم روی آن کار کرده و روی آن خیلی حساسیت دارد، دو، گفت ثلث من الا و لابد همین است ولاغیر! کم بشود یا زیاد بشود اثر دارد، اگر زیاد بشود ورثه باید اجازه بدهند اگر کم شد و مال دیگری اضافه شد این سهمی ندارد، چون او گفت الا و لابد همین است ولاغیر. اگر این‌گونه گفت که الا و لابد همین است ولاغیر، اگر قیمت این باغ کم و زیاد نشد ولی زمین‌های دیگر کم و زیاد شد او حق ندارد.

پس گاهی بالا رفتن قیمت اجناس در ثلث هم اثر می‌گذارد ثلث هم بیشتر می‌شود، یک وقت است که بالا رفتن قیمت اجناس در ثلث اثر ندارد ثلث همان است، چرا؟ یک وقت است می‌گوید که من ثلث می‌خواهم ولاغیر، کمتر نمی‌خواهم و این را به عنوان احد المصادیق معین کردم، چون الآن می‌تواند منطبق بشود، اگر یک وقتی در اثر قیمت سوقیه این ارزشش کم شد و اموال دیگر ارزش آن زیاد شد من ثلث خودم را می‌خواهم که معیار ثلث است و همه‌شان می‌دانند. یک وقت است که نه، من کاری به قیمت سوقیه یا بالا و پایین ندارم، این چون دسترنج خود من است این باغ را خودم کاشتم الا و لابد این ثلث من است من چیزی دیگر نمی‌خواهم، اگر قیمت این کمتر شد این حق ندارد که از مال دیگری بگیرد، بله! اگر قیمت این بیش از ثلث بود رضایت ورثه را طلب می‌کند، اجازه آنها لازم است.

 

پرسش: زیاد شدن قیمت به لحاظ وقت تقسیم است، نه وقت وفات.

پاسخ: بله عمده تمام اینها ثلث وقت تقسیم است. ثلث هم به عنوان کسر مشاع است. اینها یک خطوط کلی است که می‌شود روی قواعد عامه استنباط کرد اما بعضی از امور است که حکمش بیّن الرشد است روشن است که این شخص مکه نرفته حج واجب دارد بعد وصیت کرده که این ثلث مرا یک مقدار برای من حج بدهید یک مقدار هم در بیمارستان صرف کار خیر کنید و به فقرا بدهید. اینجا روشن است درست است همه اینها را در یک ردیف ذکر کرد اما اگر مال کافی بود برای همه صرف می‌شود، اگر مال کافی نبود، واجب مقدم است.

این مضمون در بعضی از نصوص هم آمده است.

 

پرسش: ثلث اینجا نیست ولو گفته

پاسخ: نه، چون آن حق واجب است اما حالا حق عبادی مثل دین است یا نه، این مطلب دیگری است. آن را باید از ثلث ادا بشود حالا ثلث را خودش گفته و این را جزء ثلث قرار داد اما این مقدم است یا مقدم نیست؟

 

پرسش: حق عبادی حتماً باید از ثلث باشد؟

پاسخ: نه، اگر از ثلث معین کردند از ثلث مقدم است.

 

پرسش: دیون می‌شود.

پاسخ: زکات، بله!

 

عبادات سه قسم است؛ گاه مالی محض است، مثل زکات و خمس؛ گاه عبادی محض است، مثل صوم و صلات و گاه ملفق است بین عبادی و مالی، مثل حج. آن قسمت‌هایی که مالی است مسلّماً از دین گرفته می‌شود چون مال است. آن قسمتی که عبادی محض است محل بحث است. آن قسمتی که ملفق است جای اینکه از اصل گرفته بشود هست. در این قسمت که شخص وصیت کرده که حج بدهند و فلان کار خیر را انجام بدهند، بعضی آمدند خدمت امام صادق(سلام الله علیه) که فلان کس وصیت کرده ولی مال کافی نیست! فرمود: «ابدأ بالحج فإنه فریضة»[2] این «فإنه فریضة» این تعلیل نشان می‌دهد که حج بر او واجب بود وگرنه اگر وصیت بکند به حج و قبلاً حج کرده باشد این جزء اعمال مستحبه او درمی‌آید.

اینجا بود که ابی‌حنیفه می‌گوید من بعد از اینکه فتوای امام صادق(سلام الله علیه) را شنیدم از نظر خودم برگشتم و حق را به امام صادق دادم. پس اگر عبادت مالی باشد مثل زکات و خمس، این دین است و اگر عبادی محض باشد، گرفتنش مشکل است و اما ملفق باشد جزء عبادی است.

اینها را روایت تنظیم کرده است اما آن تحلیل فقهی در این قسمت‌ها نیامده است که این بالا رفتن قیمت سوقیه اجناس باعث بالا رفتن ثلث می‌شود یا نه، این چند صورت داشت: یک وقت است که این شخص ثلث می‌خواهد، ثلث هم کسر مشاع است نه کلی فی المعین اما یک وقت است به عنوان کلی فی المعین مشخص کرده است، این کلی فی المعین گفته این باغ، این هم دوگونه است: یک وقت است که تمام محور اصلی‌اش ثلث است کمتر از ثلث نیست منتها او خیال کرده که این به اندازه ثلث است یا آن وقتی که وصیت می‌کرد این معادل ثلث اموالش بود بعد اموال دیگر قیمت سوقیه‌اش رفته بالا و این چون در یک قسمت و جایی است که خانه مخروبهای شد ارزش کمی دارد چون مسلّم بود که مقصودش ثلث است اینجا باید که از اموال دیگر بگیرند.

یک وقت است که نه، همان‌طور که مثال زدیم می‌گوید من هیچ کاری به اموال دیگر ندارم، این باغ چون دسترنج پدر من است یا خودم روی آن کار کردم، این را به عنوان ثلث قرار دادم یا آن خانه‌ای که خودم ساختم به عنوان ثلث قرار دادم به بقیه کاری ندارم، اینجا بالا رفتن قیمت سوقیه و تحولات اقتصادی اثر ندارد.

اما آن قسمتی که واجب مقدم است، این منصوص است که باید بخوانیم. در بحث دیروز هم اشاره شد که ثلث هم دو تا اصطلاح دارد: یک وقت است که می‌گوید ثلث من در فلان راه مصرف بشود، این یک، بعد، بعد از چند سال می‌گوید ثلث من در فلان راه مصرف بشود، این دومی ناسخ اولی است. یک وقت است که نه، این ثلث مصطلح در قبال ارث و دین نیست می‌گوید که ثلث مال مرا به فلان کس بدهید، ربع مال مرا به فلان کس بدهید، این ثلث مصطلح نیست. این ثلث و ربع و خمس و اینها کسرهایی است که روی ثلث باید باشد، این کسرها هر کدام که اول ذکر کردند مقدم است. اگر ما احراز کردیم که منظورش ترتیب لفظی نیست کدام اهم است، آن مقدم است. اگر هیچ راهی برای تحصیل تقدم و تأخر نداشتیم، «ابدأ بالأول» این یکی از مصادیقش است این یا در ردیف سایر مصارف است یا اهم است که آن را اول ذکر کرده است، بنابراین به هر وجهی باشد یکی از اینها کافی است.

فرع اولی که در بحث دیروز گذشت ملاحظه بفرمایید! «و لو أوصی لشخص بثلث و لآخر بربع و لآخر بسدس و لم یجز الورثة أعطی الأول و بطلت الوصیة لمن عداه» این ثلث در مقابل ربع و سدس است اما اگر بگوید: «و لو أوصی بثلثه لواحد و بثلثه لآخر»[3] این ثلث، ثلث مصطلح است که در قبال ارث است و در قبال دین. اگر بگوید ثلث مرا در فلان بیمارستان مصرف کنید، بعد از دو سال گفت که ثلث مرا در فلان مؤسسه خیریه صرف کنید، یعنی اولی باطل است، این ثلث، ثلث مصطلح در قبال ارث و دین است اما اگر بگوید ثلث مال مرا در فلان بیمارستان بدهید، ربعش را در فلان بیمارستان، این ثلث مصطلح نیست، این یعنی ثلث از ثلث، ربع از ثلث و امثال ذلک. فرع اول با فرع دوم این فرق‌ها را دارد و حالا اگر دو تا وصیت کرد یکی باطل و دیگری صحیح و معلوم نیست که اولی کدام است دومی کدام است، با قرعه حل می‌شود که بحث دیروز بود و گذشت.

اما این روایت‌هایی که تعیین می‌کند که واجب مقدم بر غیر واجب است وسائل جلد نوزده صفحه 396 در آنجا اولین روایتی که نقل می‌کند این است مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) به اسنادش نقل می کند «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: أَوْصَتْ إِلَیَّ امْرَأَةٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی بِمَالِهَا» یکی از خانم‌های خانواده ما مرا وصی قرار داد و گفت مال مرا در این امور صرف کنید «وَ أَمَرَتْ أَنْ یُعْتَقَ عَنْهَا وَ یُحَجَّ وَ یُتَصَدَّقَ» وصیت کرد که از طرف من بنده آزاد کنید، از طرف من حج بروید و از طرف من صدقه بدهید، ولی «فَلَمْ یَبْلُغْ ذَلِکَ» مال به همه اینها نمی‌رسد، کافی نیست که هم عتق رقبه بشود هم حج بشود هم صدقه! «فَسَأَلْتُ أَبَا حَنِیفَةَ فَقَالَ یُجْعَلُ ذَلِکَ أَثْلَاثاً» چون سه امر را ایشان ذکر کرد، شما مال را هم به سه قسمت تقسیم کنید «ثُلُثاً فِی الْحَجِّ وَ ثُلُثاً فِی الْعِتْقِ وَ ثُلُثاً فِی الصَّدَقَةِ».

ابی حنیفه خودش را معاصر امام صادق می‌داند در ردیف امام صادق می‌داند و صاحب فتوا می‌داند. معاویة بن عمار گفت که من این فتوا را که از ابی حنیفه شنیدم به محضر امام صادق(سلام الله علیه) مشرف شدم «فَدَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ امْرَأَةً مِنْ أَهْلِی مَاتَتْ وَ أَوْصَتْ إِلَیَّ بِثُلُثِ مَالِهَا وَ أَمَرَتْ أَنْ یُعْتَقَ عَنْهَا وَ یُحَجَّ عَنْهَا وَ یُتَصَدَّقَ فَنَظَرْتُ فِیهِ فَلَمْ یَبْلُغْ» من بررسی کردیم دیدم مال به همه اینها کفایت نمی‌کند. حضرت فرمود: «ابْدَأْ بِالْحَجِّ فَإِنَّهُ فَرِیضَةٌ» البته گاهی عتق رقبه واجب می‌شود، مثل کفاره، گاهی هم صدقه واجب می‌شود ولی حضرت در اینجا می‌دانست که این مکه نرفته با شواهدی البته و چون مکه نرفته این‌طور نیست که در همه موارد حج واجب باشد. حج دو قسم است: واجب و مستحب؛ عتق دو قسم است: واجب و مستحب؛ صدقه دو قسم است: واجب و مستحب اما اینجا فرمود چون حج بر او واجب است واجب مقدم است «ابْدَأْ بِالْحَجِّ فَإِنَّهُ فَرِیضَةٌ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اجْعَلْ مَا بَقِیَ» یک بخش از آن «طَائِفَةً فِی الْعِتْقِ وَ» یک بخش هم «طَائِفَةً فِی الصَّدَقَةِ».

معاویة بن عمار می‌گوید که من این فتوای نورانی امام صادق(سلام الله علیه) را به ابی حنیفه ابلاغ کردم «فَأَخْبَرْتُ أَبَا حَنِیفَةَ بِقَوْلِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَرَجَعَ عَنْ قَوْلِه وَ قَالَ بِقَوْلِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» به فتوای امام صادق(سلام الله علیه) برگشت و عمل کرد.

 

پرسش: نمی‌توانستند این عتق را به عنوان صدقه حساب کنند که اجتماع دو سبب بشود؟

پاسخ: بله، گفتند که تفصیل قاطع شرکت است. یک وقت است که ما شواهدی داریم که صدقه شامل عتق هم می‌شود اما اینکه گفتند یکی عتق یکی صدقه، این تفصیل قاطع شرکت است، معلوم می‌شود صدقه‌ای که غیر عتق باشد مراد است.

 

روزگاری است که یکی ابوحنیفه است یک امام صادق است! یک مرجع آن است یک مرجع این است! با اینکه خدمت امام صادق(سلام الله علیه) درس خوانده است و فاصله شاگرد و استاد که نیست! فاصله امام است و مأموم، نه فاصله شاگرد و استاد. «فَأَخْبَرْتُ أَبَا حَنِیفَةَ بِقَوْلِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَرَجَعَ عَنْ قَوْلِه وَ قَالَ بِقَوْلِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع».

این روایت مرحوم صدوق را مرحوم کلینی هم نقل کرد و مرحوم شیخ طوسی هم نقل کرد. مشایخ ثلاثه این را نقل کردند.

روایت دیگری که از «مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ» است که از وجود مبارک امام صادق نقل کرده است این است که «قَالَ: فِی امْرَأَةٍ أَوْصَتْ بِمَالٍ فِی عِتْقٍ وَ حَجٍّ وَ صَدَقَةٍ فَلَمْ یَبْلُغ‌» احتمالاً این روایت هم همان روایت باشد، حضرت فرمود: «ابْدَأْ بِالْحَجِّ فَإِنَّهُ مَفْرُوضٌ فَإِنْ بَقِیَ شَیْ‌ءٌ فَاجْعَلْ فِی الصَّدَقَةِ طَائِفَةً وَ فِی الْعِتْقِ طَائِفَةً»[4] .این روایت دوم را مرحوم کلینی هم نقل کرده است مرحوم شیخ هم نقل کرد. هم اولی را هم دومی را هر دو را مشایخ ثلاثه نقل کردند.

روایت سوم را که فقط مرحوم کلینی نقل کرده است «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ» تا می‌رسد به اینکه «مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ» می‌گوید که «مَاتَتْ أُخْتُ مُفَضَّلِ بْنِ غِیَاثٍ وَ أَوْصَتْ بِشَیْ‌ءٍ مِنْ مَالِهَا الثُّلُثِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الثُّلُثِ فِی الْمَسَاکِینِ وَ الثُّلُثِ فِی الْحَجِّ فاذا هُوَ لَا یَبْلُغُ قالت إِلَی أَنْ قَالَ» خودش هم گفته که «وَ لَمْ تَکُنْ حَجَّتِ الْمَرْأَةُ»؛ مکه هم نرفته بود «فَسَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لِی ابْدَأْ بِالْحَجِّ فَإِنَّهُ فَرِیضَةٌ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ عَلَیْهَا» این معلوم بود حج نرفته «وَ مَا بَقِیَ اجْعَلْهُ بَعْضاً فِی ذَا وَ بَعْضاً فِی ذَا الْحَدِیثَ»[5] .

 

پرسش: تنقیح مناط هم که اینجا مانعی ندارد؟ هر فریضه‌ای از فرائض الهی!

پاسخ: تعلیل است تنقیح مناط نیست. علت معمّم است و مخصص. یک وقت است که ما مناط به دست می‌آوریم و تنقیح مناط می‌کنیم، یک وقت است که نه، علت است. خود حضرت استدلال می‌کند که «فَإِنَّهُ فَرِیضَةٌ». اگر ما خودمان مناط را کشف بکنیم آن وقت می‌گوییم از باب تنقیح مناط است؛ اما وقتی که تعلیل باشد، می‌فرماید که از خمر پرهیز کنید «فإنه مسکر»! این «فإنه مسکر» می‌خواهد بگوید آنچه خمر نیست ولی مسکر است آن هم حرام است به همین دلیل، این تنقیح مناط نیست این تعلیل است. اگر تعلیل باشد ظهور دارد و ظهور قوی هم دارد.

 

روایت چهارم این باب که مرحوم کلینی «عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَلَبِیِّ» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرد این است که «سَأَلَنِی رَجُلٌ عَنِ امْرَأَةٍ تُوُفِّیَتْ وَ لَمْ تَحُجَّ» در بعضی از این سؤال‌ها عنوان اینکه مکه نرفته است آمده و این سائل چون مسئله می‌پرسد و حکم شرعی است مسلّماً منظورش حج واجب است، چون اگر حج مستحب باشد حج مستحب نرفت که نرفت! اگر کسی در متن سؤال می‌گوید که این مکه نرفته، یعنی حج واجب، وگرنه اگر حج واجبش را رفته باشد در ردیف مستحبات قرار می‌گیرد، این دخلی در مسئله ندارد، اینکه می‌گوید حج نرفته، یعنی حج واجب.

« عَنِ امْرَأَةٍ تُوُفِّیَتْ وَ لَمْ تَحُجَّ فَأَوْصَتْ أَنْ یُنْظَرَ قَدْرُ مَا یُحَجُّ بِهِ فَإِنْ کَانَ أَمْثَلَ أَنْ یُوضَعَ» اگر اضافه آمد «أَنْ یُوضَعَ فِی فُقَرَاءِ وُلْدِ فَاطِمَةَ (علیها السلام) وُضِعَ فِیهِمْ» در بین اینها تقسیم بکند.

این خودش گفته که ببینید کدام بهتر است! حضرت فرمود که نه، این‌گونه نیست، معلوم است که حج واجب است «فَقُلْتُ لَهُ إِنْ کَانَ عَلَیْهَا حَجَّةٌ مَفْرُوضَةٌ فَأَنْ یُنْفَقَ مَا أَوْصَتْ بِهِ فِی الْحَجِّ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ یُقْسَمَ فِی غَیْرِ ذَلِکَ»[6] حضرت فرمود که بررسی کنید این واجب است بقیه مستحب. اینکه گفته قدری این قدری آن، یعنی ببینید که حج به جا آورده یا نه، اگر حج به جا آورده، آن وقت می‌توانید ببینید کدامش افضل است اما اگر حج به جا نیاورده، این واجب است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo