درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1400/12/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب الوصیة
مرحوم محقق در ذیل فصل دوم از فصول مربوط به «کتاب الوصیة» میفرماید «و لا تصح الوصیة بالولایة علی الأطفال إلا من الأب أو الجد للأب خاصة و لا ولایة للأم و لا تصح منها الوصیة علیهم و لو أوصت لهم بمال و نصبت وصیا صحت من ثلث ترکتها و فی إخراج ما علیها من الحقوق و لم تمض علی الأولاد».
چند تا مسئله در چند باب فقهی مطرح است: یکی مسئله وصیت است، یکی مسئله وکالت است، یکی مسئله ولایت است. در جریان وصیت در فصل اول روشن شد که منطقه نفوذ او در چهار امر است و دارای احکام پنجگانه هم هست. امور چهارگانهاش این بود: وصیت تملیک مال، تملیک منفعت، تملیک انتفاع، تملیک حق. احکام خمسهاش هم گاهی وصیت واجب است، گاهی حرام، گاهی مستحب است، گاهی مباح و گاهی مکروه. آن اقسام چهارگانه و این احکام پنجگانه هر کدام مورد خاص خودش را دارد و حل میشود. اما در بین موصیبه که آن احکام چهارگانه بود که وصیت تملیک عین باشد تملیک منفعت باشد تملیک انتفاع باشد و تملیک حق باشد در آن تملیک ولایت نبود.
این یک اصل کلی است که در همان فصل اول روشن شد. کسی که هیچ کدام از این عناوین چهارگانه را ندارد: نه مالک عین است نه مالک منفعت است نه مالک انتفاع و نه مالک حق، این درباره چیزی که فاقد همه اقسام چهارگانه است وصیت بکند. جریان ولایت بر کودک و امثال ذلک، این حق پدر است و حق جدّ پدری است و در صورت نبودنِ اینها حق حاکم است. از بستگان حقّ کسی نیست، از أعمام و عمّات، از أخوال و خالات، از إخوه و أخوات، از مادر و امثال ذلک، هیچ کدام از اینها که تقرب سببی دارند یا تقرب نسبی دارند مادامی که خودشان زندهاند حق ولایت ندارند، وقتی حق ولایت نداشتند حق وصیت هم ندارند، میتوانند وصیت کنند به نحو وکالت، میتوانند وصیت کنند به نحو وصایت، اما هیچ وقت نمیتوانند وصیت کنند به نحو ولایت، لذا در مسئله وصیتِ بر ولایت که وصیت بکند که فلان شخص قیم صغار من باشد، ولی صغار من باشد این مقدورش نیست، این صحیح نیست چون خودش که بود یعنی کسی که پدر یا جدّ پدری نیست حالا یا مادر است یا جدّ مادری است، اینها خودشان چنین حقی ندارند چگونه میتوانند وصیت کنند.
مطلب بعدی آن است که باب وصایت، باب وکالت، باب ولایت، اینها یک سلسله عناوینی است که همه محکوم به آن احکام کتاب حَجر هستند که چه کسی محجور است و چه کسی محجور نیست، اگر مشمول کتاب حَجر بودند یعنی محجور بودند ممنوع بودند، هم بالتسبیب محجور هستند هم بالمباشره، اگر ولایت در کتاب ولایت ثابت شد که فقط برای این سه گروه است: پدر و جدّ پدری و در نبود اینها حاکم، این حق مسلّم این سه عنوان است و عناوین دیگر هیچ کدام این حق را ندارند بنابراین نه در زمان حیاتشان میتوانند إعمال حق ولایت کنند و نه وصیت کنند که بعد از مرگ من فلان شخص ولی این طفل باشد.
مسئله بعدی آن است که یک وقت است که این بچه مالی دارد پدرش یا مادرش، هر که هست وصیت میکند که این مال را شما اینگونه فراهم بکنید، اینگونه درآمد بکنید، اینگونه کسب بکنید، اینگونه نیازهای او را تأمین کنید و امثال ذلک، اما بر خود کودک، نه هزینه کودک، کجا مدرسه ببرید، چگونه او را تعلیم بدهید، اگر دیهای بود چگونه بگیرید و اگر او جنایتی کرد دیه را چگونه بپردازید، اگر او مجنیعلیه واقع شد دیه را چه کار بکنید و اگر مثلاً خواستید عقدی بکنید برای محرمیت چه کار بکنید، اینها جزء شؤون ولایت است نه وصایت و نه وکالت.
بنابراین خود آنها حق ندارند درباره خود کودک "نه دخل و تصرف در هزینه کودک، در اموال کودک" درباره خود کودک حق ندارند که کسی بخواهد مثلاً او را برای محرمیت که قبلاً هم رسم بود که باید محرم بشوند، این آقاپسر را با یک دختری یا آن دختر کوچک را برای کسی محرم میکردند، اینها تصرف در خود شخص است نه تصرف در مال او، چون تصرف در خود شخص است عنوان وصایت ندارد، عنوان وکالت ندارد عناوین دیگر ندارد، فقط عنوان ولایت دارد و این عنوان ولایت چون مال أب است و جدّ أبی است و حاکم شرع، مادر و بستگان دیگری که یاد شدهاند «من الأعمام و العمّات، من الأخوال و الخالات، من الإخوة و الأخوات» هیچ کدام حق ندارند که ولی تعیین کنند که این بچه را چگونه تربیت کند، کدام مدرسه ببرند و چگونه برای او عقد بکنند!
پرسش: حاکم شرع که بیگانه است نسبت به آن شخص
پاسخ: ممکن است مشورت بکنند!
پرسش: ... خاص داشته باشد عند الفقدان ...
پاسخ: آن حاکم شرع را که مشخص کرده است.
پرسش: این شخص که خودش وصی است، موصِی شخصی را که به عنوان وصی تعیین میکند چون أعرف به حال آن شخص است
پاسخ: أعرف به مال اوست نه درباره شخص او. اگر حاکم شرع به طور مطلق ولایت دارد در هر اموری با اولیای آنها یقیناً مشورت میکند. مشورت کردن حاکم شرع امری لازم است که فرمود: ﴿وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ﴾[1] اما تصمیمگیری به عهده خود حاکم است که فرمود: ﴿فَإِذا عَزَمْت﴾ نه «فإذا عزموا»! مردم در امور خودشان بله سِمَت دارند ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُم﴾،[2] نه «امر الله» لذا احکام شرعی و قوانین شرعی هرگز مشمول این امور نیست، در قرآن هم فرمود: ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَی﴾ نه «أمر الله شوری»! احکام شرعی و حَکم شرعی و مصالح شرعی و مفاسد شرعی این براساس ﴿فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّل﴾[3] است و امثال ذلک. آدم استخاره بکند که حکم شرعی چگونه است! حتی استخاره که از مندوبات شرعی است، احکام شرعی را یک فقیه نمیتواند با استخاره، حل کند! این دلیلش در کتاب و سنت است.
غرض این است که حاکم شرع که که «وَلِیّ مَنْ لا وَلِیَّ لَهُ»[4] است قهراً در امور مشورت میکند. بنابراین پدر یا جدّ پدری منطقه نفوذشان مشخص است که تا کجا است. در باب وکالت مشخص است، در باب وصایت مشخص است، در باب نیابتهای دیگر مشخص است، در محدوده ولایت فقط أب است و جدّ أبی که اینها مجاز هستند کار انجام بدهند. این مطلب دیگر بود.
مطلب دوم آن است که ولایت جعلی نیست چرا؟ برای اینکه آن که ولایت ندارد با وصیت برای او ولایت حاصل نمیشود، آن که ولایت دارد نیازی به وصیت ندارد. بنابراین در وصیتنامه هرگز نمیشود نوشت که بعد از مرگ، ولی اینها و قیم اینها چه کسی باشد، ممکن است سفارش اخلاقی بکنند، اما بعد از موت اگر پدر مُرد، جدّ أبی است و اگر جدّ أبی مُرد پدر هست و اگر هیچ کدام نبودند چون آنها حق ندارند و خود این شخص هم در زمان حیات خودش نمیتوانست به آنها سِمَت ولایت بدهد لذا این وصیت لغو است. پس اینها که ندارند نمیتوانند باشند، آنهایی که دارند نیازی به وصیت نیست.
«فهاهنا امران» اگر پدر مُرد جدّ أبی خود شولی است اگر جدّ أبی مُرد پدر خودش ولی است «کلاهما» مردند حاکم شرع ولی است، حاکم شرع مُرد، حاکم شرع دیگر است خودش ولی است، پس این جعل ولایت برای چه کسی است؟
پرسش: عدول مؤمنین ...
پاسخ: در بیان مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالی علیه) دارد که چون در خصوص حکومت و اینها هست که اصلش حاکم شرع است، نبود، عدول مؤمنین، نبود، فساق مؤمنین، چون مردم را که نمیشود معطل گذاشت. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود مردم حاکم میخواهند حکومت میخواهند: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ إِمْرَة»، شما که میگویید: «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّه کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِل»[5] اینکه گفته شد: «اُنْظُرْ الی مَا قَالَ لا تَنْظُر إِلَی مَنْ قَالَ»[6] نه همه جا اینطور نیست! «أنظر إلی ما قال و أنظر إلی من قال» چه کسی گفته؟ این بیان نورانی حضرت ذیل آیه ﴿فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ﴾[7] یعنی «أنظر إلی من قال»، چرا؟ برای اینکه ذیل همین آیه ﴿فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ﴾ این روایت نورانی است که هر کسی نگاه کند ببیند این حرف از کیست و شاگرد کیست و از چه کسی حرف یاد میگیرد! یعنی «أنظر إلی من قال»!
آیه درباره طعام است، حضرت فرمود این طعام، طعام ظاهری هم هست طعام باطنی هم هست منظور علم است، سرجایش محفوظ است. در موارد علم هم معمولاً ما میگوییم «أنظر إلی ما قال و لا تنظر إلی من قال» چه کار داری که چه کسی گفت، ببین که چه چیزی گفت! نه، ما هم کار داریم که چه کسی گفت و هم می خواهیم بدانیم که چه چیزی گفت! یک وقت است که مسائل ریاضی است مسائل مهندسی است، دیوار را چگونه بچین، اتاق را چگونه درست بکن، فرش را چگونه بباف، این استادکار است «أنظر إلی ما قال» اما بچه را چگونه تربیت بکنیم، حرف چه کسی را گوش بدهیم، برنامه عملی ما چه باشد، هم «أنظر الی ما قال» و هم «انظر الی من قال».
این دو اصل یکی در نهج البلاغه است که از وجود مبارک حضرت امیر است، یکی هم تفسیر آیه به روایت است که در ذیل آیه ﴿فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ﴾ است که در آنجا وجود مبارک حضرت فرمود این هم طعام ظاهری را شامل می شود و هم طعام باطنی و غذای باطنی که علم است را شامل میشود، در غذای ظاهری ببین آشپز کیست! در غذای باطنی ببین معلم کیست! چه کسی این حرف را گفته است، از چه کسی داری یاد میگیری! ببیند که «عِلمُهُ الَّذِی یأخُذُهُ، عَمَّن یَأخُذُهُ»[8] یعنی هم «أنظر إلی ما قال» هم «انظر إلی من قال»!
آن وقت آن بیان نورانی حضرت که در نهج البلاغه است: «کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِل»، یعنی «أنظر إلی ما قال و أنظر إلی من قال» این «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّه» حق است حرفی در آن نیست، اما «أنظر إلی من قال» این خوارج که میگویند: «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّه» یعنی «لا إمرة و لا حکومة إلا لله»! حضرت فرمود خدا که نمیآید – معاذالله - حکومت ظاهری را به دست بگیرد و حاکم شرع بشود! بالاخره حاکمی میخواهد لذا فرمود: «کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِل» پس باید ببینیم که این کلمه حق که «أنظر إلی ما قال» است گویندهاش چه میخواهد بگوید و از این کلمه چه استفادهای میخواهد بکند.
پس هم «أنظر إلی ما قال» هم «أنظر إلی من قال» این را هم وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه دارد هم وجود مبارک امام صادق در ذیل آیه ﴿فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ﴾ که فرمود: «عمّن یأخذ». اگر این است این میخواهد بچه را به چه کسی بسپارد؟ این فقط مال أب است و جدّ أبی است و حاکم شرع، نشد، این را صاحب جواهر(رضوان الله علیه) دارد عدول مومنین بعد هم دارد«فتأمل»[9] . در حکومت هم همینطور است، فتوای همه فقها هم همین است که بالاخره مردم حکومت میخواهند حاکم میخواهند، در درجه اول معصوم، نشد مثلاً فقیه عادل و مدیر و مدبّر، نشد، عدول مؤمنین، نشد، فساق مؤمنین.
هرج و مرج را که دین امضا نمیکند، حفظ امنیت و حفظ سلامت جامعه یک امر ضروری است. حالا اگر فقیه عادل نبود، چه کسی باید حکومت کند؟ عدول مؤمنین، عدول مؤمنین که نبودند، فساق مؤمنین. این فتوای همه فقهاست، در مسئله عمل سلطان و جوائز سلطان و اینها که مرحوم شیخ انصاری و دیگران متعرض شدند، مخصوص اینها که نیست. حضرت در آن نهج البلاغه استدلالش این است که مردم حکومت میخواهند، مگر میشود مردم را رها کرد؟ اینها که میگویند «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّه» معنایش این است که «لا إمرة الا لله»[10] ! خدا که نمیتواند إمارت کند حتماً کسی را میخواهد و حضرت امیر را گفتند که تو حق حکومت نداری «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّه»، حضرت فرمود بالاخره حاکمی میخواهید یا نمیخواهید؟ پس بنابراین هر دو بیان است هم «أنظر إلی ما قال» هم «أنظر إلی من قال». اینکه ایشان فرمودند برای اینکه مثلاً پدر حق ندارد ولی تعیین کند اما وکیل، وصی و مانند آن را میتواند تعیین کند و این ابواب سهگانه وصایت و وکالت و ولایت زیر مجموعه کتاب حَجر هستند. در کتاب حجر فرمود یک عده محجور هستند؛ یا در اصل عمل محجور هستند یا در سعه و ضیق آن عمل محجور هستند مثلاً کسی که عاقل نیست بالغ نیست رشید نیست سفیه است این در اصل محجور است، یک وقت است که نه، همه این چیزها را دارد برادر این طفل کوچک است، بالغ است عاقل است رشید است همه چیز را دارد ولی پدر نیست، لذا فرمود محجور است. این کتاب حجر که محجوریت را ذکر میکنند یا محجوریت از اصل عمل است مثل سفیه و مجنون و امثال ذلک یا حجر از سِمَت ولایت است.
بنابراین از مجموع این بحثها در میآید که وصیت به جعل ولایت نیست، چرا؟ برای اینکه یا خود این موصی حق ندارد و ولی نیست یا اگر این موصی ولی است سِمَتش به موت قطع میشود و دیگری را خدا ولی قرار داده است، یعنی اگر جدّ أبی است شما برای جدّ أبی چه میخواهی جعل کنی؟ و اگر جدّ أبی نبود حاکم شرع.
بنابراین ولایت در قلمرو وصیت نمیگنجد، چرا؟ برای اینکه یا موصِی حق ندارد یا موصیله خودش دارد، جعل ولایت معنا ندارد. سرپرستی کودک که چگونه او را تربیت کنند چگونه او را بار بیاورند، اگر جنایتی کرد دیهاش چگونه باشد مجنیعلیه واقع شد دیهاش چگونه باشد، عقدی که میخواهد بشود و چه دختر بالغ باشد چه نابالغ باشد چه پسر نابالغ باشد، اینها همه جزء شؤون ولایت است که این ولایت برای آن شخص زنده یا هست یا نیست اگر نیست نمیشود جعل کرد اگر هست که این جعل این میشود لغو.
آن فرمایش مرحوم صاحب جواهر متأسفانه قدری کوتاه است آن باید بازتر بشود، ایشان دارد که اگر حاکم شرع نشد ولایت را عدول مؤمنین به عهده میگیرند. این مسئله عدول مؤمنین در خیلی از جاها مطرح است و راهگشا است. حالا اگر کسی نبود، عدول مؤمنین؛ مرحله ثالثه اگر عدول مومنین نبودند، بالاخره فساق مؤمنین، هیچ چارهای جز ولایت نیست.
پرسش: پدر میتواند جعل ولایت کند بر کودک، جدّ هم همینطور است
پاسخ: نه، آن لغو است؛ بگوید که بعد از من جدّش باشد، این کار لغوی است یعنی او دارد، وگرنه جعل ولایت را گفتیم که اصلاً نمیشود، او خودش ولایت دارد، این برای چه جعل بکند؟! پدر حالا ممکن است که تأکید کند و امثال ذلک، ولی بعد از او خود جدّ ولایت دارد یا اگر جدّ مُرد، هیچ کدام نبودند حاکم شرع ولایت دارد، این حاکم شرع مُرد حاکم شرع دیگر ولایت دارد جعل ولایت برای کودک لغو است. همه اینها زیر پوشش کتاب حجر هستند.
مطلب بعدی آن است که این آقایان در وصی گفتند که اگر بالغ نبود وصیتش مشروع نیست، بعد برخی گفتند که حالا اگر به امر خیر وصیت کرد، این کودک ده ساله و نابالغ وصیت کرد که این مال خیر را به فلان مؤسسه بدهید این کار خیر است چرا این مشروع نباشد؟ حالا درست است که عاقل نیست رشد ندارد و از نظر اقتصادی سفیه است، ولی این کار، کار خیری است حُسن فعلی دارد ولو حُسن فاعلی ندارد و اگر کودکی سفیه بود یا شخصی سفیه بود ـ حالا کودک نه ـ شما گفتید یکی از شرایطش این است که عاقل باشد و وصیت سفیه نافذ نیست، حالا این سفیه که وصیت کرده است به امر خیر وصیت کرده است که فلان مال را به فلان مؤسسه خیریه بدهید یا به فقرا بدهید، کار کار خیری است که حُسن فعلی دارد حُسن فاعلی ندارد، بنابراین چرا این وصیت نافذ نباشد؟
این آقایان اشکالشان این است که در وصیت هم حُسن فاعلی لازم است و هم حُسن فعلی، برای اینکه مسئله مال آنقدر مهم است که قرآن کریم در همان اوایل سوره مبارکه «نساء» فرمود: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً﴾[11] چون مال عامل قیام یک ملت است این را به دست سفها ندهید ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ﴾ مگر اینکه رشد اینها را تایید کنید، این نهی جلویش را میگیرد. صِرف اینکه حُسن فعلی دارد این کافی نیست، شخص باید رشید باشد و دوراندیش باشد همه جوانب را ملاحظه کرده باشد و این آیه دارد که اصلاً سفیه نمیتواند در مسائل مالی دخالت کند. غالب این آقایان میگویند که معامله سفهی باطل است و به نظر ما گذشته از اینکه معامله سفیه باطل است معامله سفهی هم باطل است که این در کتاب نکاح مطرح شد.
معامله سفهی این است که این شخص بالغ است عاقل است، اما یک وقت برای خوشایندی یک کار غیرعاقلانه انجام داد، این پسر عاقل هست و درسخوانده است جدّی است، اما این مَهریهای که میگویند به اندازه تاریخ تولد، سکه باشد این کار، کار سفهی است این در خیابان دیده در آن لحظه خوشش آمده و برای او دارد به اندازه تاریخ تولدش هزار و سیصد و فلان سکه معین میکند، این آقا سفهی نیست او تحصیل کرده است، ولی این کار، کار سفیهانه است. معامله سفیه را بله، همه باطل میدانند، مَهری که سفیه تعیین میکند همه باطل میدانند درست است، این آقا عاقل است همه کارهای اقتصادیاش درست است اما این مورد معاملهاش سفهی است.
اینکه در اوایل سوره مبارکه «نساء» دارد که مالتان را به دست سفیه ندهید این است.
پرسش: ... دلیل عقلی ...
پاسخ: نه، آیه سوره مبارکه «نساء» است.
پرسش: عقد ازدواج!
پاسخ: عقد ازدواجش درست است مَهر جزء رکن نیست در بحث نکاح که گذشت توجه داشتید که اگر عقد ازدواج بدون مَهر هم باشد صحیح است. عقد نظیر «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»[12] نیست که اگر طهور نباشد نماز باطل است. مَهر رکن نیست اگر اصلاً عالماً عامداً مَهر را ذکر نکردند این تبدیل میشود به مَهر المثل. مَهر رکن عقد نیست، ایجاب و قبول و اینها رکن عقد است معلوم بودن طرفین رکن عقد است.
پرسش: در چنین صورتی که ... سفهی شد ...
پاسخ: به مهر المثل برمیگردد مهر المثل عاقلانه است.
پرسش: ... به دلیل عقلی
پاسخ: شواهد فراوانی که خود آیه دارد که با سفه نمیشود معامله کرد. چرا گفت: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ﴾؟ یعنی مشروع نیست. فقها در اینجا همه اتفاق دارند که معامله سفیه باطل است، این درست است.
پرسش: تحت عمومات این آیه قرار میگیرد
پاسخ: بله، معامله سفیه باطل است این را همه میگویند، اما اگر این آقا سفیه نیست آدم عاقلی است ولی این معاملهاش معامله سفهی است.
پرسش: «الناس مسلطون علی اموالهم»[13]
پاسخ: اموالهم اما اینجا گفتند که ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ﴾ مسلط است اما این سوره مبارکه «نساء» که مردم را مالک و امثال مالک میداند، میفرماید مال را به دست سفیه ندهید ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ﴾ حتی آزمایش کنید تجربه کنید ﴿فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ﴾[14] فرمود امتحان کنید امتحان اقتصادی، نه اینکه به حسب ظاهر حالا ورقهای گرفته باشید.
پرسش: انسان رشید میخواهد مقداری از اموالش را به بهانهای ببخشد
پاسخ: دو تا حرف است، یک وقت است که کسی کاری کرده خوشش آمده دارد مال میدهد، خیلی از فقرا هستند که گرسنهاند این اینطوری میبخشد و بخشش اینطوری دارد! این آیه فرمود باید امتحان کنید ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً﴾ این برهان مسئله است که اگر شما بخواهید در جامعه ایستاده باشید، باید جیبتان پر باشد همین! ملتی که کیفش خالی است جیبش خالی است قدرت قیام ندارد. این فقیر که گفته شد این فعیل به معنی مفعول است مثل قتیل به معنی مقتول، فقیر یعنی کسی که ستون فقراتش شکسته است[15] ، فرمود این مال امانت الهی است به دست هر کسی ندهید. ﴿فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ﴾ این است. حالا این آقا خوشش آمده گفته به اندازه تاریخ تولد مهریه است! این کار، کار سفهی است.
مال باید به دست رشید باشد. رشد اقتصادی معیار تصرف در اموال است ﴿فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ﴾ این آقا باید رشید باشد.
غرض این است که آنچه که در باب ولایت و وصایت و وکالت و امثال ذلک این ابواب گفته شد محکوم به قواعد عامه کتاب حجر است، کتاب حجر میگوید که چه کسی محجور است، چه کسی محجور نیست، این هم همان است.
بنابراین هم حُسن فعلی لازم است هم حُسن فاعلی لازم است، هم شخص باید عاقل باشد هم کار باید عاقلانه باشد. یک وقت حرفی زد کسی خوشش آمد آن وقت یک پول سنگینی به او داد، این حسابی دارد کتابی دارد، یک وقت فقیر است و شما مثلاً میخواهید کمک بکنید، خب این احسانی است اما مال را همینطور بذل کنید اینکه عاقلانه نیست این شخص باید که مال را رشیدانه صرف بکند.
اما این روایتی که در باب 92 آمده بخشی از این مطالب را به عهده دارد. وسائل، جلد نوزده، صفحه 427 مرحوم کلینی نقل می کند «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ یُونُسَ عَنْ مُثَنَّی بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ أَوْصَی إِلَی رَجُلٍ بِوُلْدِهِ وَ بِمَالٍ لَهُمْ وَ أَذِنَ لَهُ عِنْدَ الْوَصِیَّةِ أَنْ یَعْمَلَ بِالْمَالِ وَ أَنْ یَکُونَ الرِّبْحُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُمْ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ مِنْ أَجْلِ أَنَّ أَبَاهُمْ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِی ذَلِکَ وَ هُوَ حَیٌّ» در امور مالی است فقط، اما حالا کجا این بچه را تعلیم بدهد، کجا این بچه را تربیت کند چه چیزی یادش بدهد، با چه کسی مَحرم بکند با چه کسی مَحرم نکند، اینها جزء ولایت است و در حق وصی نیست.
روایت دوم این باب که باز مرحوم کلینی نقل کرده است این است که «خَالِدٍ الطَّوِیلِ قَالَ: دَعَانِی أَبِی حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَقَالَ یَا بُنَیَّ اقْبِضْ مَالَ إِخْوَتِکَ الصِّغَارِ وَ اعْمَلْ بِهِ وَ خُذْ نِصْفَ الرِّبْحِ وَ أَعْطِهِمُ النِّصْفَ وَ لَیْسَ عَلَیْکَ ضَمَانٌ فَقَدَّمَتْنِی أُمُّ وَلَدِ أَبِی بَعْدَ وَفَاةِ أَبِی»[16] این را جلسه قبل خواندیم که وجود مبارک امام صادق فرمود این حرفها را گوش نده.
بقیه روایات إنشاءالله برای نوبت بعد.