درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1400/12/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب الوصیة
فصل دوم از فصولی که مربوط به کتاب وصیت است درباره وصیت کننده است. در وصیت کننده یک سلسله شرایط عامه که در غالب معاملات مطرح است، مثل عقل و حرّیت و امثال ذلک، باید موجود باشد. در جریان بلوغ نص خاصی نیست مگر اینکه حدیث رفع که «رُفِعَ» از صبی «حَتَّی یَحْتَلِمَ» و چون آن حدیث لسانش لسان منّت است فقهاء فرق گذاشتند بین عبادات و معاملات. رفع عبادات منّت نیست لذا صبی اگر بالغ نباشد و اهل تمییز باشد دَه سال و اینها باشد عباداتش هم مشروع است و هم صحیح است، اما معاملاتش صحیح نیست برای اینکه رفع معاملات منّت است اما رفع عبادات منّت نیست وگرنه اگر ما نص خاصی داشته باشیم که «فرق بین العبادات و المعاملات» چنین نصی نداریم همین دلیل عامّ حدیث «رُفِعَ الْقَلَمُ عَنِ الصبی حَتَّی یَحْتَلِمَ»[1] است منتها از این حدیث رفع قلم درباره معاملات فهمیده شد، رفع قلم درباره عبادات فهمیده نشد چون لسان این حدیث لسان منّت است، یک، رفع قلم در عبادات منّت نیست، این دو، رفع قلم در معاملات منّت است برای اینکه سفه است و تجارت و اقتصاد است ممکن است آسیب ببیند، این سه، لذا اصحاب بین عبادات و معاملات فرق گذاشتند و گفتند عبادات صبی مشروع است و معاملات صبی مشروع نیست.
در این بحثی که شرایط وصیت کننده چه باید باشد، اطلاقات ادله وصیت همه موارد را شامل میشود چه این شخص سَم بخورد بخواهد خودکشی بکند یا نکند، همه اینها مشمول اطلاقات ادله وصیت است، لکن نص خاصی که مربوط به صحیحه أبی ولاد است آمده فرق گذاشته که اگر کسی قصد خودکشی دارد و سَمّی خورد وصیت چنین شخصی نافذ نیست، در آن حدیث هم وجود مقدس حضرت فرق گذاشته که اگر کسی سَم خورد یا خودش را مجروح کرد و خودزنی کرد و در آستانه مرگ است از این به بعد وصیت کند وصیت این مشروع نیست ولی اگر قبلاً وصیت بکند در حال عادی بعد خودزنی بکند این وصیت مشروع است[2] .
این چون خبر واحد است و مورد قبول ابن ادریس نیست ابن ادریس این را نپذیرفته[3] ، بعضی هم خواستند تأییدی بیاورند که این مثلاً برخلاف عقل است و امثال ذلک، اینکه فقهاء اول عقل را ذکر کردند و این را در مسئله عقل ذکر نکردند، بنابراین اگر کسی خبر واحد را قبول نداشته باشد نمیتواند بگوید این وصیت نافذ نیست. راهی که ابن ادریس رفته و بعضی از آقایان هم سخن ابن ادریس(رضوان الله علیهم اجمعین) را حَسن شمردند[4] این ناتمام است.
عمده آن است که ما ببینیم این صحیحه أبی ولاد چقدر میتواند از اطلاقات ادله کم بکند. خود صحیحه بین وصیت قبل از خودزنی و وصیت بعد از خودزنی فرق گذاشته که اگر کسی خودزنی کرد و بعد وصیت کرد این وصیت نافذ نیست ولی اگر وصیت کرد و بعد خودزنی کرد این وصیت نافذ است. ببینیم این صحیحه تا چه اندازه میتواند از اطلاقات ادله وصیت بکاهد؟
اولاً راجع به وصیت تجهیز یقیناً منصرف است، این وصیتی که میکند طبق شواهدی که هست اگر درباره تجهیزی باشد که چه کسی مرا غسل بدهد چه کسی نماز بخواند کجا دفن کنید، از اینها منصرف است لذا وصیت کسی که خودزنی کرده چه قبل از خودزنی وصیت بکند و چه بعد از خودزنی، وصیت تجهیز را شامل نمیشود، پس اطلاقات ادله که قبلاً گرفته و این هم در شمول قصوری دارد، وقتی اطلاقات شامل میشود و نص خاص قصوری دارد به همان اطلاقات تمسک میشود. این یک.
فرع دوم آن است که اگر خودزنی کرد ولی به مقصد نرسید و فوراً درمانش کردند، صِرف این خودزنی نظیر کفر و امثال ذلک است که وصیت نافذ نیست یا نه، یک مانع مقطعی است حالا اگر فوراً به بیمارستان رفت و بیمار را معالجه کردند بعدا (وصیت بعد از معالجه) درست است. اطلاقات ادله وصیت که همه اینها را شامل میشود آیا صحیحه أبی ولاد هم این را شامل میشود یا نه؟ این را گفتند شامل نمیشود، برای اینکه خودزنی او کالعدم است و فقهاء هم از آن این چنین فهمیدند، پس اگر کسی خودزنی کرد و فوراً او را معاجله کردند و نگذاشتند آسیب ببیند، از آن به بعد اگر وصیت بکند وصیت او نافذ است، گفتند وصیت بعد از خودزنی نافذ نیست، حالا اگر خودزنی کرد و درمان شد، دلیلی ندارد که شاملش نشود.
پس اگر کسی خودزنی کرد و به طور یقین درمان شد، دلیلی نیست که مشمولش نشود. نعم! اگر خودزنی کرد یک مقدار حالش خوب شد درمان کامل نشد این از اطلاقات بعید است که بشود استفاده کرد و دلیل خاص ظهورش قویتر است چون راز تقدیم و تأخیر ادله لفظی «بعضها ببعض إما بالنص و الظاهر» است «و إما بالظاهر و الأظهر» است، این صحیحه أبی ولاد نسبت به این أظهر است. بنابراین اگر کاملاً درمان نشد و در حال ادامه بیماری وصیت کرد، چنین وصیتی نافذ نیست.
مطلب بعدی که خیلی با مقام تناسب ندارد ولی در اینجا ذکر کردند این است که "کاری حالا به خودزنی و امثال ذلک ندارد" موصی چه چیزی را میتواند وصیت کند؟ پس این بحث خودزنی و امثال ذلک تقریباً گذشت حالا ممکن است بعضی از فروعش بماند. مطلب بعدی این است که موصی تا چه اندازه میتواند وصیت کند؟ آیا موصی میتواند برای فرزندان خود ولی جعل کند یا نه؟
پدری است که چند تا صغیر دارد، وصیت میکند که فلان شخص ولایت این بچهها را به عهده بگیرد. آیا این مشروع است یا مشروع نیست؟ یک وقت وصیت میکند نه جعل ولایت، وصیت میکند که فلان شخص اموالی که برای این صغار میماند، را این طور حفظ بکند، اینطور تجارت بکند، اینطور مضاربه بکند، اینطور مزارعه بکند و این بچهها را اداره کند، این جعل ولایت نیست، این جعل وصایت است برای شخصی اما اگر موصی یعنی پدر بگوید که فلان شخص ولی بچههای من است این در صورتی که خودش باشد ولی هست اما جعل ولایت که حق کسی نیست این حق شارع است وقتی به دست خود شارع مقدس است چگونه این شخص برای بیگانه ولایت جعل میکند؟ اینکه مشروع نیست. فقط میتواند بگوید این کارها را او باید انجام بدهد! مثل اینکه وصیت بکند که این ثلثش را در فلان راه صرف بکند مسجد بسازد خانه بسازد راه بسازد بیمارستان بسازد و مانند آن، این ولایت جعل نمیکند، این وصایت جعل میکند که این کارها را انجام بدهد، پس جعل ولایت از طرف میت برای اولاد صغیر مشروع نیست، برای اینکه در حق او نیست.
اگر این صبی ولی دارد هم پدر دارد هم جد و احدهما در آستانه مرگاند حق ندارند برای دیگری ولی جعل کنند، چون خودشان گرچه ولی هستند اما ولی موجود است وقتی که ولی موجود است او برایش چه کار میخواهد بکند؟ برای دیگری ولایت جعل بکند که حق ندارد، برای ولی ولایت جعل بکند که جعلش لغو است، بنابراین جعل ولایت برای کسی که احد الولیین او هستند لغو است، نه جعل ولایت مقدور کسی است و نه با بودِ ولی میشود برای صغار ولی جعل کرد، پس این جعل ولایت از این جهت مشروع نیست.
اگر بگوید بعد از من فلان حاکم شرع ولی باشد، حالا شما چه بگویید چه نگویید حاکم شرع ولی است، این گفتن شما چه اثری دارد؟ این یک وقت است که احد الأب و الجد هستند، آنجا گفتیم جعل ولایت لغو است، برای اینکه ولی بالفعل موجود است اما حالا اگر هیچ کسی از این دو نفر نیستند، یک وقت است پدر میمیرد جد است، یک وقتی جد میمیرد و پدر هست و «احد الولیین» هستند اما اینجا هیچ ولیای در کار نیست، شخص وصیت میکند که فلان حاکم شرع ولی بچههای من باشد! چه بگوید چه نگوید شرعاً آن حاکم شرع ولی هست شما جعل ولایت دست شخص نیست او هم یک ولی بالفعل است، اگر حاکم شرع هست که ولی بالفعل است، جعل ولایت برای او دو تا محذور دارد: یکی اینکه جعل ولایت در اختیار موصی نیست، دوم اینکه جعل ولایت برای کسی که ولی بالفعل است لغو است. حالا اگر احد الحاکمین که بالفعل حاکمیت دارند، برای حاکم دیگر ولایت جعل کرد، این هم لغو است، برای اینکه چه جعل بکند چه نکند، آن دیگری به عنوان یک مرجع دینی ولی بالفعل است، شما برای او ولایت جعل بکنید یعنی چه؟ پس اگر غیر حاکم بخواهد برای حاکم جعل کند، این دو تا محذور دارد: یکی اینکه این در اختیار او نیست اولاً، ثانیاً آن شخص خودش ولایت بالفعل دارد، اما حاکم بخواهد برای حاکم جعل بکند این هم تقریباً همان محذور را دارد، برای اینکه این شخص خودش حاکم بعدی و ولی بالفعل هست، پس نه حاکم میتواند برای حاکم جعل ولایت کند، نه غیر حاکم میتواند برای حاکم جعل ولایت بکند. اینکه میگویند قیم باشد این همان در حقیقت وصیت میکند که این کارها را انجام بدهد، عنوان ولایت شرعی که احکام خاص خود را دارد تحت اختیار کسی نیست تا جعل ولایت بکند، نعم! حاکم شرع میتواند برای کسی قیم جعل بکند، تولیت جعل بکند که بگوید او متولی فلان جا باشد، برای اینکه امور حِسبیه است و زمامش به دست حاکم شرع است او میتواند برای صغار قیم جعل کند و میتواند برای مسجد و مدرسه و امثال ذلک آن مقداری که رقبات دارند برای آنجا ولی جعل کند متولی جعل کند و امثال ذلک، اما وصی نمیتواند جعل کند، چون وصایت امر خاصی است در اختیار پدر و امثال ذلک است.
پرسش: حاکم چرا نتواند جعل ولایت بکند؟
پاسخ: برای چه کسی؟
پرسش: برای دیگری!
پاسخ: گفتیم که حاکم میتواند.
پرسش: غیر حاکم
پاسخ: برای اینکه ولایت در اختیار کسی نیست.
پرسش: نه، ولایت که کلاً از آنِ خداست اما خداوند اجازه داده باشد ...
پاسخ: اگر اجازه داده باشد، فقط به حاکم شرع اجازه داد به افراد عادی نه!
پرسش: چون دلیل خاص نداریم.
پاسخ: بله، اصل ولایت باید ثابت بشود که حق این آقا است.
پرسش: ممکن است حقّش هم نباشد اما شارع به او اجازه داده باشد که تعیین کند
پاسخ: اگر حقّش نباشد که شارع اجازه نمیدهد.
پرسش: ...
پاسخ: اگر شارع مقدس اجازه داد کشف میکنیم که چنین حقی وجود دارد.
پرسش: ممکن است حق را به خودش ندهد اما تعیینش را به عهده او بگذارد.
پاسخ: بسیار خوب! پس در عالم ثبوت، اصل حق ممکن است اثباتش به دست حاکم خواهد بود، وگرنه او که مشرّع نیست.
بنابراین میماند بخشی از فروعاتی که مربوط به خودزنی است در شرایع و اینها نیامده، ولی اینها چون گاهی محل ابتلاء است باید باشد. در خودزنیها آنجا که وصیت تجهیزی است و خارج از دلیل است خارج از صحیحه است مشمول اطلاقات ادله است و آنجایی که درمان شده است باز مشمول اطلاقات ادله است و صحیحه أبی ولاد شامل نمیشود و آنجایی که شخص در حال وصیت کردن تصمیم جدی به خودزنی بعدی دارد باز مشمول اطلاقات ادله است ولو در حال تنظیم وصیت قصد دارد که بعد از این کار خودزنی کند اما اطلاقات ادله وصیت که شامل میشود دلیل خاص که صحیحه أبی ولاد است شامل نمیشود، پس اگر در حین تنظیم وصیتنامه قصد جدی به خودزنی دارد باز هم آن وصیت نافذ است.
این فروعاتی بود که مرحوم محقق تعرض نکرده است، اما درباره وصیت به ولایت، حالا ایشان درباره موصی این را ذکر کرده است بیتناسب نیست، اما اصلش درباره «موصی به» است که «موصی به» باید حق موصی باشد، اینجا اینکه وصیت صحیح نیست، برای اینکه موصی شرایط وصیت کننده را دارد اما آن مال و آن حق در اختیار او نیست، مثل اینکه وصیت بکند که مال فلان شخص را فلان کار بکنید! مال فلان شخص که در اختیار شما نیست، الآن اینجا این شرط موصی است یا شرط «موصی به» است؟ «موصی به» باید در اختیار وصیت کننده باشد، اینجا نیست. الآن ایشان در فصل دوم که شرایط موصِی و وصیت کننده را دارند ذکر میکنند «موصی به» را هم اینجا ذکر کردند، کسی حق ندارد برای بچههای خودش ولی جعل کند، این شرط به وصیت کننده برنمیگردد، شرط به این برمیگردد که آن شیئی که وصیت میکند در اختیار موصِی باید باشد و اینجا نیست «موصی به» باید عین و منفعت و انتفاع و حق، احد امور اربعه باشد «کما تقدم» یکی از امور چهارگانه باید در اختیار وصیت کننده باشد و در اینجا نیست، این را در شرایط «اصل الوصیة» ذکر میکنند یا درباره «موصی به» ذکر میکنند، این کاری به موصی ندارد.
«و لا تصح الوصیة بالولایة علی الأطفال» چرا؟ مگر اینکه أب و جد این کار را بکنند. أب و جد خودشان ولی هستند این حق خودشان را دارند، بله ممکن است به دیگری واگذار کنند «إلا من الأب أو الجد» که اینها قیم نصب میکنند، چون در حقیقت حق خودشان را دارند به این میدهند «و لا ولایة للأم» چون خود أم حق را ندارد «و لا تصح منها» از أُم «الوصیة علیهم» علی اولاد، برای اینکه او حق ولایت ندارد. نعم، حق مالی دارد که وصیت بکند که فلان مال را به او بدهند، این میشود «موصی له» اما حقی را علیه اینها جعل بکند حق ندارد «و لو أوصت لهم بمال» اما «و نصبت وصیا صحت من ثلث ترکتها» اگر قواعد عامه وصیت را که ثلث است، یک، و در راه صحیح هم هست که ثلث باید در راه این بچهها صرف بشود، این دو، آن کسی که مسئول اجرای این مطلب است یک شخص ثالث باشد، سه، این جایز است، چهار، این ولی جعل نکرده است قیم جعل نکرده است «صحت تصرفه فی ثلث ترکتها و فی إخراج ما علیها من الحقوق و لم تمض علی الأولاد» اگر دینی دارد آن وصی میتواند، حقوق دیگری دارد میتواند، اما برای آن وصی سمتی جعل بکند که «علی الأولاد» قیم باشد چنین حقی ندارد، اما پدر چرا، میتواند چون حق خودش است، جد چرا، میتواند چون حق خودش است.
اما حالا روایتی که در این زمینه آمده، آن روایت را هم باید تعرض بشود. وسائل، جلد نوزده، باب 92، صفحه 427، این روایت را مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرده، آن دو بزرگوار دیگر مرحوم شیخ طوسی و مرحوم صدوق هم نقل کردند «مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ یُونُسَ عَنْ مُثَنَّی بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ أَوْصَی إِلَی رَجُلٍ بِوُلْدِهِ وَ بِمَالٍ لَهُمْ وَ أَذِنَ لَهُ عِنْدَ الْوَصِیَّةِ أَنْ یَعْمَلَ بِالْمَالِ وَ أَنْ یَکُونَ الرِّبْحُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُمْ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ مِنْ أَجْلِ أَنَّ أَبَاهُمْ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِی ذَلِکَ وَ هُوَ حَیٌّ» چون در زمان حیات خودش چنین حقی را به او داده که بعد از مرگ من، این مال برای اینهاست این کاری به ثلث ندارد، این مال را حالا چه از ثلث بخواهد بدهد چه ندهد، اما میراث برای بچههاست. مال بچهها را شما سرپرستی کن، مضاربه درست کن، مزارعه درست کن، این کارها را انجام بده، بخشی از ربح مال شما، بخشی هم مال این بچههاست. البته آن بخش باید مشخص باشد ابهامی در کار نباشد، یک ربع مال شما، بقیه مال او، یا نصف مال شما بقیه مال او. این در حقیقت چون در زمان حیات خودش که ولی هست این سمَت را دارد، برای او این حق را جعل کرد، نه اینکه حق خودش را به او داده باشد که تو ولی باش، حق دارد برای اینها سرپرست تعیین کند و بنا بر این روایت این کار مشروع است. برای آنها هم جعل ولایت نکرده است گفته که تو وصی من باش، من باید سرپرستی این امور را به عهده بگیرم، این حق مسلّم من است، من وصیت میکنم تو این کار را انجام بده! حالا آن جاهایی که ولی حق تصرف در مولّی علیه را دارد «إما بالمباشره» است «أو بالتسبیب» به ولی نگفتند که الا و لابد کارها را بالمباشره باید انجام بدهید، یا «بالمباشرة» است نسبت به مولّی علیه یا «بالتسبیب» اینجا «بالتسبیب» است. زمان حیات خودش که میتواند انجام بدهد، زمان حیات خودش به آقایی بگوید من این مال را به بچهها دادم به اینها بخشیدم در حال حیات خودش مال را یا بعضی از مالها را به بچهها بخشید، این بچهها مالک هستند، به شخصی میگوید من این حق را به شما میدهم که در این مال تجارت کنید مضاربه کنید مزارعه کنید و مانند آن، بخشی از درآمد مال شما بخشی هم مال این بچهها.
پرسش: این حقی که به این شخص داده شده ولایت است
پاسخ: نه، ولایت نیست جعل ولایت نکرده است. وصیت اصلاً همین است وصیت خودش عنوان خاص دارد در برابر وکالت. ولی مطلق و ولایت مطلقه شامل وصایت هم میشود که وصی هم ولی است، اما در قسمتگذاری «الوصایة» در قبال «الولایة» است این ولایت ندارد وصی میتواند کاری انجام بدهد که همان کار ولی است، اما حقی که شارع مقدس برای ولی «بما أنه ولی» قائل شده است برای این نیست این جعل ولایت نکرده است. ولی خودِ وصایت، نوعی از ولایت است حالا درباره این میت این کاری که انجام میدهد این شخص روی ولایت انجام میدهد، خود اولیاء را که میشمارند میگویند اولیاء اقسامی دارد «منها کذا و کذا و کذا من الوصی» «الوصی من الأولیاء» ولایت اقسامی دارد درجاتی دارد، چنین چیزی جعل وصایت کرده است.
این شخص این کارها را که انجام میدهد، روی چه انجام میدهد؟ «لَا بَیْعَ إِلَّا فِی مِلک»[5] [6] این شخص که تصرف میکند در اموال صغار و تجارت میکند روی چه عنوانی میکند؟ خود مالک که صغیر هستند ولی اینها که مرده است چه کسی به او اجازه میدهد که در اموال صغیر تصرف کند؟ او «بالوصایة» دارد انجام میدهد، این نه وکیل است، نه مالک است، هیچ چیزی نیست فقط «بالوصایه» انجام میدهد «الوصایة نوع من الولایة» به این معنا آن نوع خاص است نه ولایتی که خودش حق داشته باشد دیگری را قیم جعل کند و امثال ذلک،؛ لذا در اینجا فرمودند که «سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ أَوْصَی إِلَی رَجُلٍ بِوُلْدِهِ» که این بچهها را سرپرستی کند، این یک، دو: «وَ بِمَالٍ لَهُمْ» هم سرپرستی است که اینها را چه زمانی به مدرسه ببری، چگونه اداره کنی، چه درسی بخوانند و چه درسی نخوانند، این مربوط به خود آنهاست «وَ بِمَالٍ لَهُمْ وَ أَذِنَ لَهُ عِنْدَ الْوَصِیَّةِ أَنْ یَعْمَلَ بِالْمَالِ» در مضاربه یکی مالک است دیگری عامل، این «یَعْمَلَ» یعنی این بشود عامل و آن صاحبمال بشود مالک «وَ أَنْ یَکُونَ الرِّبْحُ بَیْنَهُ» بین این شخص عامل «وَ بَیْنَهُمْ» بین اولاد، این سؤال را میکند، عامِل آن مغازهدار است یا آن کشاورز است که مباشر عمل است این کودکان هم مالکاند، حضرت فرمود: «لَا بَأْسَ بِهِ» چرا؟ شما که ولی نیستید چگونه در اموال این کودکانی که محجور هستند تصرف میکنید؟ حضرت فرمود: «مِنْ أَجْلِ أَنَّ أَبَاهُمْ قَدْ أَذِنَ» پدر که حق دارد. پدر حق دارد، چون ولی است، این کار را یا بالمباشره انجام میدهد یا بالتسبیب، اینجا هم بالتسبیب انجام میدهد، چون پدر حق دارد نسبت به مولی علیه خود و همین پدری که حق دارد «أَذِنَ» این میشود بالمباشره و تسبیب.
پرسش: در بیع تملیک مال به دیگری یا تملیک است یا اباحه است اذن میدهد که حق تصرف داشته باشد در اینجا که «قَدْ أَذِنَ لَهُ» اذن چه اذنی است؟
پاسخ: اذن در تصرف در خرید و فروش است. این را گفتیم: «لا بیع الا فی مُلک» نه «لَا بَیْعَ إِلَّا فِی مِلک»! آن بایع باید مُلک داشته باشد یعنی حق داشته باشد جا به جا بکند. حالا یا بالمالکیة است یا بالولایة است یا بالوصایة است یا عناوین دیگری است «لا بیع الا فی مُلک» نه «لَا بَیْعَ إِلَّا فِی مِلک»! شخص باید مُلک داشته باشد یعنی سلطنت شرعی داشته باشد که این مال را جا به جا بکند این هم دارد، الآن متولی که مالک نیست تصرفاتی که متولی میکند رقبات وقف را خرید و فروش میکند، او مُلک دارد، یعنی نفوذ دارد و شرعاً قدرت تصرف دارد.
روایت دوم این باب که باز مرحوم کلینی از «مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ خَالِدٍ الطَّوِیلِ» نقل کرد خالد میگوید که «دَعَانِی أَبِی حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ» هنگام مرگ، پدرم مرا خواست «فَقَالَ یَا بُنَیَّ اقْبِضْ مَالَ إِخْوَتِکَ الصِّغَارِ» تو برادر بزرگ هستی مال این برادران کوچک را بگیر «وَ اعْمَلْ بِهِ» تو عامل باش و آنها مالک باشند، یعنی مضاربه بکن، در مضاربه یکی عامل است و دیگری مالک «وَ خُذْ نِصْفَ الرِّبْحِ وَ أَعْطِهِمُ النِّصْفَ» مضاربه یعنی نصف نصف کن«وَ لَیْسَ عَلَیْکَ ضَمَانٌ» تو ضامن نیستی، یعنی اگر هیچ تقصیری نکردی حالا ضرر کردی یا امثال ذلک، هیچ ضامن نیستی. ایشان میگوید که بعد از این، أمّ ولدی پیش من آمد «فَقَدَّمَتْنِی أُمُّ وَلَدِ أَبِی بَعْدَ وَفَاةِ أَبِی» یکی از کنیزهای پدرم که فرزندی داشت این بعد از مرگ پدر آمد «بَعْدَ وَفَاةِ أَبِی الی ابْنِ أَبِی لَیْلَی» را، یا مرا به آنجا دعوت کرد و محاکمه کرد پیش إبن أبی لیلا بُرد. «إِلَی ابْنِ أَبِی لَیْلَی» که او حاکم اینها بود «فَقَالَتْ إِنَّ هَذَا یَأْکُلُ أَمْوَالَ وُلْدِی» این أم ولد به این حاکم شرع آنها که إبن أبی لیلا بود، به آنها گفت این شخص که وصی بچهها است حق بچه مرا ضایع کرده است. چطور؟
«فَقَالَتْ إِنَّ هَذَا یَأْکُلُ أَمْوَالَ وُلْدِی قَالَ فَاقْتَصَصْتُ عَلَیْهِ مَا أَمَرَنِی بِهِ أَبِی» این پسر بزرگ به أبی لیلا که حاکم آن محکمه بود آن شرح حال را گفت که پدر ما موقع مرگ، مرا وصی خود قرار داد و گفت این اموال در اختیار تو، تو عامل مضاربه باش، سودش مشترک باشد. اینجا من ظلمی نکردم به بچهها «فَقَالَ لِیَ ابْنُ أَبِی لَیْلَی إِنْ کَانَ أَبُوکَ أَمَرَکَ بِالْبَاطِلِ لَمْ أُجِزْهُ» این کار را پدرت گفته و این کار، کار باطلی است و پدر حق نداشت چنین وصیتی کند و من این را امضا نمیکنم و اجازه نمیدهم، این حاکم محکمه گفت، حالا در عصر امام صادق(علیه السلام) است «ثُمَّ أَشْهَدَ عَلَیَّ ابْنُ أَبِی لَیْلَی إِنْ أَنَا حَرَّکْتُهُ فَأَنَا لَهُ ضَامِنٌ» حکم صادر کرد که تو حق نداری در این اموال تصرف کنی، اگر در این اموال تصرف کردی ضامن هستی!
این محکمه جور بود. این شخص میگوید: «فَدَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» به محضر وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) رفتم و گفتم پدرم هنگام مرگ، مرا وصی قرار داد گفت اموال صغار من در اختیار توست تو عامل مضاربه باش، کسبی کردی در سود و زیانش شریک باشید و امثال ذلک، ولی أم ولدی بود که شکایت کرد و مرا پیش محکمه آنها بُرد، قاضی آن محکمه گفت که تو حق نداری در اینجا تصرف کنی. من چه کار باید بکنم؟ جریان را برای وجود مبارک امام صادق عرض کرد «ثُمَّ أَشْهَدَ عَلَیَّ ابْنُ أَبِی لَیْلَی» که «إِنْ أَنَا حَرَّکْتُهُ فَأَنَا لَهُ ضَامِنٌ فَدَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَصَصْتُ عَلَیْهِ قِصَّتِی» جریان را به حضرت گفتم «ثُمَّ قُلْتُ لَهُ مَا تَرَی» نظر شریف شما چیست؟ حضرت فرمود: «أَمَّا قَوْلُ ابْنِ أَبِی لَیْلَی فَلَا أَسْتَطِیعُ رَدَّهُ» من که قدرت ندارم حرف حاکم آنها را رد کنم، یعنی درباره او اظهار نظر نمیکنم «وَ أَمَّا فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَیْسَ عَلَیْکَ ضَمَانٌ»[7] بین خود و خدای خود، تو ضامن نیستی، تو شرعاً وصی هستی و میتوانی عامل مضاربه باشی و میتوانی دخالت کنی و میتوانی با این مال کسب بکنی، حالا إبن أبی لیلا هر چه گفته باشد گفته باشد!
این نشان میدهد که پدر میتواند برای فرزندان خود وصیای قرار بدهد اینها حق خودش است جعل ولایت نمیتوانند بکنند، چون این ولایت دست او نیست، اما جعل وصایت میکند که وصایت شبیه ولایت است یا شعبهای از ولایت است.
این روایت را که حالا ممکن است توضیحاتی بخواهد برای جلسه بعد، گذشته از اینکه مرحوم کلینی نقل کرد، مرحوم شیخ طوسی نقل کرد و مرحوم صدوق هم نقل کرد.