< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1400/12/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب الوصیة

 

فصل دوم در شرایط وصیت کننده است. آن وقتی که فرصتی بود و حال ما مساعد بود آن ده موضوعی که مربوط به تحریر صورت مسئله بود رعایت می‌شد. ما در تبیین فرمایش مرحوم آقای محقق داماد که ایشان چگونه تدریس می‌کردند این اصول ده‌گانه را از فرمایشات ایشان استنباط می‌کردیم و سال‌های قبل وقتی تدریس می‌کردیم طبق همان هم کار می‌کردیم، الآن نه آن فرصت هست نه شرایط اجازه می‌دهد. قاعده یعنی قاعده! قاعده تدریس این اصول ده‌گانه است: اولاً تحریر صورت مسئله که محل نزاع چیست؟ موضوع خوب باید تعریف و تبیین بشود. دوم تبیین احتمالات این مسئله است و این مسئله باید محققانه عرضه بشود. سوم آرائی که بزرگان آن رشته در آن رشته ارائه کرده‌اند. چهارم ادله صاحبان آن آراء. پنجم تضارب آن آراء. ششم انتخاب یکی از آراء توسط آن محقق آن استاد. هفتم دلیل آن. هشتم اشکالات بر آن. نهم حل آن اشکالات. دهم فتوای نهایی.

این راه مرحوم محقق داماد در تدریس بود، اینکه درس‌های ایشان خیلی عمیق شد کتاب‌هایی که از ایشان مانده خیلی عمیق است برای این اصول عشره است. حالا گاهی می‌فرمودند اولاً و ثانیاً و ثالثاً و رابعاً، گاهی هم همین‌طور مطالب را می‌ریختند و خود شاگرد باید جمع می‌کرد. قاعده تدریس این است.

اما این روزها و این ماهها نه حال هست نه زمان اجازه می‌دهد و خود کتاب وصیت هم مثل کتاب‌های دیگر نیست مثل کتاب بیع یا کتاب حج این‌قدر پربار و علمی باشد نیست. اما آنجا مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) مسئله‌ای مطرح کرد که این مسئله در کتاب‌های فقهی هست قبل از ایشان بود بعد از ایشان هست و متأسفانه گاهی هم اتفاق می‌افتد که کسانی خودکشی می‌کنند، وصیت افرادی که خودکشی می‌کنند چطور است؟

مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) فتوایشان این است که غیر از اینکه مسئله کمال عقل معتبر است «و یعتبر فیه کمال العقل و الحریة» این را ذکر می‌کنند که «و لو جرح الموصی نفسه بما فیه هلاکها ثم أوصی لم تقبل وصیته و لو أوصی ثم قتل نفسه قبلت» کسانی که خودکشی می‌کنند این خودکشی اگر بعد از تنظیم وصیت‌نامه باشد عیب ندارد قبلش باشد اشکال دارد، یعنی قبلاً سمّی خورد که حالا دارد می‌میرد و بعد از اینکه این قرص مهلک را خورد یا آن سمّ مهلک را خورد، بعد از اینکه دست به خودکشی زد حالا یا خودش را سوزاند یا خودش را با سمّ مسموم کرد، دست به قلم برد و چیزی نوشت آن وصیت‌های کتبی و شَفَهی نه شفاهی، شفاه را در صورت جمع می شود گفت شفاهاً اما نمی شود گفت شفاهی، اگر مفرد است باید گفت شفهی، یا شَفَهی است یا کتبی، اگر وصیت شفهی بود یا کتبی، بعد از اینکه آن سمّ یا قرص را خورد، این بی‌اثر است، اگر قبل از خودکشی وصیت کرد و بعد این کار را کرد آن وصیت نافذ است البته آن جُرمش و آن اثر خودکشی در هر دو حال یکسان است اما حکم فقهی نفوذ وصیت، این مال این است که اگر قبلاً وصیت کرد، بعد این قرص را خورد، این وصیت نافذ است ولی اگر اول آن قرص را خورد که خودکشی بکند بعد وصیت بکند، چه کتبی و چه شفهی، آن وصیت نافذ نیست.

این تفصیل از صحیحه‌ای به نام صحیحه ابی ولاد استنباط شده است، لذا غالب فقهاء از متقدمین و متأخرین به این روایت عمل کردند و فتوا دادند. مرحوم سید هم در عروه مطابق همین فتوایی که معروف است فتوا داده است[1] . اما مرحوم ابن ادریس که به خبر واحد عمل نمی‌کند به این خبر صحیحه أبی ولاد عمل نکرده است و بعضی از شواهد را هم ذکر کرده [2] که برخی‌ها هم گفتند این شواهد، شواهد حَسنی است، شهید ثانی در شرح لمعه دارد «و هو حسنٌ»[3] اینکه صاحب جواهر دارد: «و استحسنه فی محکی الروضه»[4] این است.

خلاصه سخنان مرحوم ابن ادریس این است که چون ایشان به خبر واحد عمل نمی‌کند می‌گوید آیات قرآن کریم وصیت را به طور مطلق نافذ دانسته است و قید نکرده است، خبر واحد هم که حجت نیست، این یک، و چون خبر واحد حجت نیست و تخصیص قرآن هم به خبر واحد روا نیست، بنابراین دلیلی ندارد که ما بگوییم این‌گونه از وصیت‌ها نافذ نیست. البته جُرم او «عند الله» محفوظ است اما وصیتش نافذ است.

این چون مبنا نیست بِنا هم درست نیست، هم خبر واحد مخصوصاً که صحیحه باشد معتبر است و حجت است، هم تخصیص آیه به خبر جایز است، آن نسخ است که نسخ آیه به خبر جایز نیست نه تخصیص و نه تقیید. اصلاً اهل بیت(علیهم السلام) را به عنوان مبین قرار دادند که حدود این احکام را موضوعاتش را محمولاتش را شرایطش را بیان کنند وگرنه نماز در قرآن با چند حکم بیان شده؟ این همه احکامی که شهید اول در نفلیه نوشته، آن سه هزار مسئله معروف که مستحبات نماز است آن نفلیه است احکام واجبش الفیه است، حالا چهار هزار نه، یک هزار! این احکام را اهل بیت باید بیان کنند.

نسخ قرآن به خبر بله جایز نیست، اما تخصیص و تقیید و قرینه بودن و اینها کاملاً به وسیله اهل بیت است به وسیله روایت نبوی حل می‌شود. پس این فرمایش مرحوم ابن ادریس چون مبنا درست نیست بِنا هم درست نیست و آن استحسانی که مرحوم شهید ثانی انجام داده است این لولا مبنای او، بله، این اطلاق قرآن و اینها سرجایش محفوظ است. برخی‌ها خواستند به اینکه تأیید بیاورند این مطلب را. محور اصلی همین صحیحه أبی ولاد است بعضی خواستند این را تحکیم بکنند و تأیید بیاورند به اینکه چنین وصیتی نمی‌تواند نافذ باشد چرا؟ برای اینکه این عقل ندارد و حالا بر فرض هم ما چنین صحیحه‌ای نداشته باشیم این‌گونه از وصیت‌ها باطل است «لفقدان العقل».

دوم اینکه این حیات مستقره ندارد. حیات مستقره یعنی کسی در آستانه مرگ است، آنهایی که می‌گویند اگر سَم بخورد و وصیت بکند بعد از سَم، اینها چند تا دلیل اقامه کردند: یکی اینکه این سم‌خوری و خودکشی نشانه بی‌عقلی است و ما در وصیت کننده کمال عقل را معتبر دانستیم و این چون عاقل نیست اصلاً این وصیت نمی‌تواند نافذ باشد از این جهت است، کسی که دست به خودکشی می‌کند بعد وصیت می‌کند نه مال قبلش. غرض این است که آنکه معروف است این است که اگر کسی دست به خودکشی زد و سم خورد و وصیت کرد، این وصیت کردن بعد از آن سم‌خوری را صحیحه أبی ولاد می‌گوید که باطل است برای این دو سه وجه عقلی دارند ذکر می‌کنند.

محور بحث این است که اگر کسی سم خورد و بعد از سم، چون صحیحه أبی ولاد بین این دو فرق گذاشته که کسی اول وصیت بکند بعد سم می‌خورد، آن را گفتند عیب ندارد، اما اگر کسی سم بخورد بعد وصیت کند، آنکه صحیحه أبی ولاد می‌گوید، یک، معروف بین اصحاب و فقها است، دو، همین است که اگر کسی سم بخورد بعد وصیت‌نامه بنویسد این وصیت باطل است. آن بزرگانی که مطابق با این رأی هستند گذشته از استدلال به صحیحه أبی ولاد این دو سه وجه اعتباری را هم ذکر کردند. یکی اینکه این آدم عاقل نیست، آدم عاقل که خودکشی نمی‌کند. وجه دوم این است که او حیات مستقره ندارد، همان‌طوری که در ذبیحه می‌گویند ذبح یک حیوان وقتی درست است که این حیات مستقره داشته باشد اما اگر در آستانه مردن باشد یک حیوانی یک گوسفندی در یک جایی گیر کرده، دامنه کوهی، نفس نفس می‌زند در حال احتضار است کسی بخواهد سر او را ببرّد چون حیات مستقره ندارد می‌گویند کافی نیست، می‌گویند اینکه سم خورده حالا که در آستانه مرگ است حیات مستقره ندارد این نمی‌تواند وصیتش نافذ باشد، سفهی هست و امثال ذلک.

لکن اینها یک وجوه اعتباری است مگر این ذبیحه است که حالا حیات مستقره دارد یا ندارد، یک، و چه فرق است بین قبل از سم و بعد از آن، دو؟ آدم بی‌عقل این کار را می‌کند مگر قبلاً وصیت نوشته بعد دست به خودکشی زده این چه فرقی دارد؟ اینها را نمی‌توان گفت. البته قیود مسئله باید محفوظ باشد و آن این است که این خودکشی را عالماً و عامداً بکند، اگر مثلاً خواست قرصی بخورد که برای سردرد بود اشتباهاً به جای قرص سردرد یک قرص سمّی را خورد اینکه خودکشی محسوب نمی‌شود این چه وصیتش قبل باشد و چه وصیتش بعد باشد نافذ است.

پس اگر این سم را عمداً بخورد نه سهوا و خطئاً و قصد خودکشی و امثال ذلک داشته باشد و عصیان هم باشد؛ یک وقتی روی معصیت است یک وقتی روی اطاعت. این شهید حسین فهمیده(رضوان الله علیه) این را همه فقهاء می‌گویند که چون «لجهاد فی سبیل الله» است این بعد از اینکه این بمب‌ها را بسته دو قدمی تانک هست هر وصیتی که بکند نافذ است، چرا؟ چون این «للجهاد فی سبیل الله» است. این یک خودکشی محرَّم که نیست یک خودکشی است که فضیلت در آن است بلکه واجب کفایی است.

پس بنابراین این قتل باید عمدی باشد نه سهوی و روی سفاهت باشد نه روی جهاد و درایت و امثال ذلک.

بنابراین نتیجه این می‌شود که این صحیحه أبی ولاد گرچه بعضی از قیود را تصریح نکرده ولی منصرف به آن قیود است و در آن فضا این صحیحه مورد عمل است و استدلال، و این مربوط به بی عقل هم نیست این روی تعبّد شرع است، برای اینکه همه فقهاء بعد از اینکه مسئله عقل را معتبر کردند این را شرط جدیدی مطرح کردند این کاری به عقل ندارد. آنجا گفتند که «یعتبر فی الموصی کمال العقل و الحرّیه» آن بحثش تمام می‌شود بعد می‌گویند اگر قاتل بود این کار را کرد وصیتش باطل است، چون قبلاً مسئله کمال عقل را گفته‌اند نه اینکه شما بگویید چون آدمی که خودکشی می‌کند چون عاقل نیست ما گفتیم که وصیت کننده باید عاقل باشد این از آن باب نیست، چون فقهاء این را در قبال آن قرار می‌دادند «الأول العقل» دوم اگر خودکشی کرده باشد این قتل مانع است.

برخی‌ هم خواستند در تأیید حرف معروف بین اصحاب بگویند که این نظیر ارث است، همان‌طوری که قاتل ارث نمی‌برد اینجا هم قاتل وصیتش نافذ نیست، این قیاس بر آن است، این چه دلیلی است؟ در آنجا گفتند قاتل از مقتول ارث نمی‌برد اگر کسی کسی را کُشت نسبتی با او دارد حالا پسرعمو است یا برادر است یا هر چه است قاتل از مقتول ارث نمی‌برد، اینجا حالا ما بگوییم قاتل وصیتش نافذ نیست «قیاساً» بر آن، این چه منشئی ندارد؟ راهی ندارد.

پس اگر بگوییم چون عقل ندارد وصیتش نافذ نیست این چنین نیست، بگوییم این چون قاتل است نافذ نیست، این صحیح نیست، بگوییم چون حیات مستقره ندارد وصیتش نافذ نیست این نیست. هیچ کدام از این وجوه سه‌گانه «و ما یرجع الیها» اینها دلیل نیست دلیل صحیحه أبی ولاد است و نقد مرحوم ابن ادریس که دارد این خبر واحد است و قرآن را نمی‌شود با خبر واحد نسخ کرد، این خلط بین نسخ و تخصیص است. بله، قرآن را نمی‌شود به وسیله خبر واحد نسخ کرد، اما قرآن را می‌شود به وسیله خبر واحد تخصیص زد یا تقیید کرد.

پس اینکه فقها کاملاً مرزبندی کردند و گفتند کمال عقل یک مطلب است مسئله خودکشی مطلب دیگری است برای همین است که این هیچ ارتباطی با او ندارد. البته از نظر معنای دیگر ممکن است که بی‌خردی داشته باشد اما حالا این به ستوه آمده، به جای اینکه صبر بکند دست به این کار زده، این نمی‌تواند دلیل باشد، لذا محقق فرمود که «و لو جرح الموصی نفسه» حالا یا خودکشی کرده با وسیله جراحت یا سَم «بما فیه هلاکها» آن نفس «ثم أوصی» بعد کتباً یا شفاهاً وصیت کرد «لم تقبل وصیته» این مال فرض اول است، ولی اگر اول وصیت کرد بعد دست به این کار زد این نافذ است، «و لو أوصی ثم قتل نفسه قبلت» این ترجمه همان صحیحه أبی ولاد است چیز جدایی نیست، در خود صحیحه فرق گذاشته بین وصیت قبل از سم خوردن و وصیت بعد از سم خوردن. آنها که می‌گویند حیات مستقره ندارد مال بعد از سَم است.

پس بنابراین همین صحیحه أبی ولاد که معتبر است سنداً و تام است دلالتاً مرحوم محقق و سایر فقها مطابق آن فتوا دادند؛ اما خود صحیحه أبی ولاد: مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف وسائل جلد نوزده صفحه 378 باب 52 این روایت را نقل کرده است: «بَابُ أَنَّ مَنْ أَوْصَی ثُمَّ قَتَلَ نَفْسَهُ صَحَّتْ وَصِیَّتُهُ» اما «فَإِنْ جَرَحَ نَفْسَهُ ثُمَّ أَوْصَی ثُمَّ مَاتَ بِذَلِکَ الْجُرْحِ بَطَلَتْ وَصِیَّتُهُ‌» این همان است که محقق فتوا داده است.

اصل روایت را مشایخ ثلاث(رضوان الله علیهم) نقل کردند هم مرحوم کلینی نقل کرد هم مرحوم صدوق هم مرحوم شیخ طوسی، لکن ایشان اول از شیخ طوسی نقل می‌کند بعد می‌فرماید که مرحوم کلینی و مرحوم صدوق هم نقل کرده‌اند «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی وَلَّادٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ مَنْ قَتَلَ نَفْسَهُ مُتَعَمِّداً» نه اینکه فقها که می‌گویند روی سهو باشد اثر ندارد روی انصراف است، برای اینکه خود تعمّد در روایت أخذ شده است. یک وقت است که سهو است یک وقت مثلاً روی جهل است و امثال ذلک. این منتها در تشخیص این دارو اشتباه کرده است یا یادش رفته بالاخره یا چه زمانی باید بخورد و چگونه باید بخورد یادش رفته است یا اشتباه کرده یا نمی‌داند که این دارو چیست و جهل است.

فرمود: «مَنْ قَتَلَ نَفْسَهُ مُتَعَمِّداً فَهُوَ فِی نَارِ جَهَنَّمَ خَالِداً فِیهَا» این مال این! «قُلْتُ أَ رَأَیْتَ إِنْ کَانَ أَوْصَی بِوَصِیَّةٍ ثُمَّ قَتَلَ نَفْسَهُ مِنْ سَاعَتِهِ تَنْفُذُ وَصِیَّتُهُ قَالَ» به حضرت عرض کردم که آیا قبل و بعد فرق دارد؟ اگر قبلاً وصیت کرد بعد این سَم را خورد آیا این وصیت نافذ است یا نه؟ «فَقَالَ إِنْ کَانَ‌ أَوْصَی» دوباره حضرت تکرار کرد که روشن و شفاف بشود «إِنْ کَانَ‌ أَوْصَی قَبْلَ أَنْ یُحْدِثَ حَدَثاً فِی نَفْسِهِ مِنْ جِرَاحَةٍ أَوْ قَتْلٍ» قبل از اینکه خودزنی بکند یا سمّی بخورد «أُجِیزَتْ وَصِیَّتُهُ» منتها «فِی ثُلُثِهِ وَ إِنْ کَانَ أَوْصَی بِوَصِیَّةٍ بَعْدَ مَا أَحْدَثَ فِی نَفْسِهِ مِنْ جِرَاحَةٍ أَوْ قَتْلٍ لَعَلَّهُ یَمُوتُ لَمْ تُجَزْ وَصِیَّتُهُ» اینجا خود موضوع را آن سائل سؤال کرد حضرت دوباره آن موضوع را شفاف بیان کرد، حکم را بیان فرمود دوباره آن حکم را به صورت دیگر شفاف بیان کرد «لأهمیة المطلب». وگرنه ببینید أبی ولاد می‌گوید که من سؤال کردم «أَ رَأَیْتَ إِنْ کَانَ أَوْصَی بِوَصِیَّةٍ ثُمَّ قَتَلَ نَفْسَهُ مِنْ سَاعَتِهِ تَنْفُذُ وَصِیَّتُهُ» این سؤال شفافی است حضرت این را دوباره شفاف ذکر بکند این برای چیست؟ برای اهمیت مطلب است «فَقَالَ إِنْ کَانَ‌ أَوْصَی إِنْ کَانَ‌ أَوْصَی قَبْلَ أَنْ یُحْدِثَ حَدَثاً فِی نَفْسِهِ مِنْ جِرَاحَةٍ أَوْ قَتْلٍ أُجِیزَتْ وَصِیَّتُهُ فِی ثُلُثِهِ» اما «وَ إِنْ کَانَ أَوْصَی بِوَصِیَّةٍ بَعْدَ مَا أَحْدَثَ فِی نَفْسِهِ مِنْ جِرَاحَةٍ أَوْ قَتْلٍ لَعَلَّهُ یَمُوتُ» اصلاً به قصد خودکشی است «لَمْ تُجَزْ وَصِیَّتُهُ» این تمام قیود موضوع را از دو طرف، آنجا که وصیت نافذ است آنجا که وصیت نافذ نیست هر دو را حضرت به صورت شفاف بیان کرده است؛ «لَعَلَّهُ یَمُوتُ لَمْ تُجَزْ وَصِیَّتُه».

این روایت را مرحوم کلینی از محمد بن یحیی نقل کرد با سند خاص خودش بر خلاف سند مرحوم شیخ طوسی، و مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) از حسن بن محبوب نقل کرد، حسن بن محبوب مشترک است بین این آقایان.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo