< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1400/12/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب الوصیة

 

بعد از گذراندن احکام فصل اول وصیت که وصیت «ما هی؟ کم هی؟ لم هی؟» و مانند آن، این مطالب فراوانی که مربوط به فصل اول بود گذشت در فصل دوم در بیان این است که «الموصی من هو؟»، شرایط وصیت کننده چیست، وصیتی که نافذ باشد و امثال ذلک.

درباره مال هم مستحضرید که مال را به چند قسم تقسیم می‌کنند. قبل از اینکه جریان دین مطرح بشود و قبل از اینکه جریان ثلث مطرح بشود تا نوبت به ارث برسد، تجهیز خود میت از اصل مال است. درست است که میت دین دارد، ثلث دارد و بقیه به ورثه می‌رسد این امور سه‌گانه بعد از تجهیز میت است، یعنی هزینه کفن و دفن و اینها از اصل مال گرفته می‌شود. یک وقت است که وصیت می‌کند اینها را از ثلث من حساب بکنید مسئله دیگری است تجهیز میت از سُلب مال است، قبل از دین، قبل از ثلث و قبل از ارث، اول هزینه کفن و دفنش را می‌دهند بعد کارهای دیگر. این مطابق روایاتی است که فرمود اولین چیزی که تجهیز می‌شود خود میت است.

مطلب دیگر درباره اینکه «الموصی من هو؟»، اطلاقات «الوصیة» و موصی و امثال ذلک اگر منصرف نشود به بالغ و کامل، انسان غیر بالغ را هم شامل می‌شود مگر اینکه بگوییم منصرف است به مکلفین. استفاده از مدالیل الفاظ دو تا راه دارد: یکی صبغه ادبی و لفظی است و یکی صبغه مقامی است. یک وقت است که خود لفظ اطلاق دارد، ظهور دارد، الف و لام دارد، کلمه «کل» دارد مفید عام است مفید اطلاق است عموم است و مانند آن؛ یک وقت است که در مقام مدح است یا در مقام ذم است یا در مقام امتنان است، خود این مقام به این لفظ ظهور می‌دهد، وگرنه این «رُفِعَ الْقَلَمُ عَنِ الصبی» شامل عبادات و معاملات مطلقا «علی وزان واحد» می‌شود ولی معروف بین فقها و مشهور بین فقها(رضوان الله علیهم) این است که عبادات صبی مشروع است معاملات صبی باطل است، با اینکه «رُفِعَ الْقَلَمُ» همه را شامل می‌شود، لفظ شمولش یکسان است اما امام در مقام امتنان است دین در مقام امتنان است این در مقام امتنان بودن به کلام ظهور می‌دهد که معلوم می‌شود آن جایی که رفعش منّت است مرفوع است آنجا که رفعش برخلاف منّت است مرفوع نیست، حالا بگوییم کارهای صبی و معاملات صبی از آن جهت که رشد اقتصادی ندارد و ممکن است مغبون و متضرر بشود، بدون اذن ولی نمی‌شود.

اما حالا این می‌خواهد قرآن یاد بگیرد، جلسه حفظ قرآن است، بگوییم حتماً باید پدر و مادر اجازه بدهند چرا بگوییم: «رُفِعَ الْقَلَمُ عَنِ الصبی حَتَّی یَحْتَلِمَ»[1] تمام این کارهایی که او می‌کند برای حفظ قرآن و قرائت قرآن و امثال ذلک همه اینها هدر است! اینجا رفعش مطابق با منّت نیست، لذا معروف بین فقها این است که عبادات صبی مشروع است اذن ولی نمی‌خواهد. یک وقت است که ولی باید سرپرستی او را به عهده بگیرد که هر جا نرود، این درست است، اما می‌داند که این به جلسه قرآن می‌رود ما بگوییم حتماً پدر باید اجازه بدهد که این قرآن بخواند یا نماز بخواند نماز مستحبی بخواند اعمال ماه رجب را انجام بدهد! این‌طور نیست.

 

پرسش: عدم الاذن است شاید مانع باشد

پاسخ: یعنی اذن به عدم.

 

پرسش: ... ولی عدم الإذن است شاید مانع باشد

پاسخ: عدم الإذن نه، إذن به عدم و جلوگیری یعنی دستور به عدم باشد. دستور به عدم یک وقت است که مصلحت را در این می بیند آن مصلحت اقوی را می‌بیند و چون مصلحت اقوی را می‌بیند آن هم مطابق با منّت است. اگر بگویند اذن شرط نیست ولی منع مانع است، چرا منع مانع است؟ برای اینکه اینجا فلان مجلس رفتن برای مصلحت صبی نیست این درست است اما عبادات صبی، ذکر می‌خواهد بگوید و روزه می‌خواهد بگیرد بگوییم الا و لابد ولی باید اجازه بدهد! چون عبادات صبی را اگر بگوییم بدون اذن ممنوع است این برخلاف منّت است.

 

پس بنابراین لفظ «رُفِعَ الْقَلَمُ عَنِ الصبی حَتَّی یَحْتَلِمَ» گرچه معاملات و عبادات را «علی وزان واحد» شامل می‌شود ولی خود این مقام قرینه است و ظهور می‌دهد به این لفظ که این مربوط به جایی است که رفعش منّت باشد آنجایی که رفعش منّت نیست مشمول این حدیث نیست، لذا غالب فقهاء معاملاتشان را می‌گویند که باید به اذن ولی باشد عباداتشان را می‌گویند مشروع است.

مطلب دیگر این است که درباره جنون گفته شد که جنون مانع است، این جنون سه حالت دارد یک جنون مستمر است این با باب وصیت سازگار نیست، یک جنون قبل از وصیت است و بعد شخص درمان می‌شود این مانع نیست. یک وقت است که در حال صحت عقل وصیت می‌کند بعد جنون طاری می‌شود این مانع نیست. این اقسام سه‌گانه جنون احکام یکسانی ندارند، آن جنون مستمر مانع است، جنون حال وصیت مانع است، اما جنون قبل از وصیت که بعد درمان بشود و وصیت بکند این سبق جنون مانع صحت وصیت نیست و اگر در حال وصیت عاقل بود بعد جنون و بیماری بر او عارض شد این مبطل وصیت نیست.

پس اینکه فرمودند جنون مانع صحت وصیت است این صور چندگانه را هم باید بررسی کرد. عبارت مرحوم محقق در متن شرایع این بود «الثانی فی الموصی‌ و یعتبر فیه کمال العقل و الحریة» چون بلوغ در مسئله تکلیف وجوب شرط شده است در این‌گونه از موارد بلوغ را زیر مجموعه «کمال العقل» می‌آورند وگرنه در اینجا دلیلی نداریم که بلوغ شرط باشد. در جریان تکلیف، مستقیماً می‌گویند بلوغ را در تکلیف مستقلاً و مستقیماً می‌شمارند، اما در مسئله معاملات و در مسئله وصیت اصلاً شرط بلوغ مطرح نیست. می‌گویند باید که کمال عقل را داشته باشد، لذا درست است که نابالغ عاقل است ولی آن کمال عقل را که در زمان بلوغ دارد را ندارد، نه کمال عقل حکیمانه و مثلاً مدبّرانه.

در باب قضا می‌گویند «یعتبر فی القاضی کمال العقل» کسی که می‌خواهد قضاوت بکند مسئله بلوغ و اینها را که دارد، آنجا کمال عقل را نمی‌آورند برای اینکه بلوغ را داخل کنند، آنجا کمال عقل را می‌آورند برای اینکه بفهمند که این شخصی که دست به قلم کرده دستور قصاص می‌دهد کشور را باید ببیند جامعه را باید ببینید مصلحت نظام را باید ببیند خانواده او را باید ببیند «یعتبر فی القاضی کمال العقل» آن برای آن است که بینش همه جانبه را باید داشته باشد وگرنه قاضی عادل کافی نیست کسی که عادل باشد عاقل باشد برای قضا کافی نیست، اما در اینجا که می‌گویند کمال عقل، برای اینکه بلوغ را داخل کنند خیلی فرق است. در آنجا غیر از اینکه مسئله بلوغ را جداگانه مطرح می‌کنند می‌گویند قاضی عاقل مثل اینکه تجارت می‌کند رفت و آمد می‌کند این برای قضا کافی نیست این باید همه مصالح را در نظر بگیرد که الآن اینجا باید اعدام بکند یا باید زندان بکند شرایط کنونی مملکت چیست؟ «یعتبر فی القاضی کمال العقل».

اما اینجا که می‌گویند در موصی کمال عقل، برای اینکه بالغ را داخل کنند همین! چون ما دلیلی نداریم که بلوغ شرط باشد، لذا مسئله بلوغ را در ضمن کمال عقل در اینجا ذکر می‌کنند «و یعتبر فیه کمال العقل» پس «فلا تصح وصیة المجنون» این چند قسم روشن شد، جنون مستمر مانع است، جنون «حین الوصیة» مانع است اما جنون قبل از وصیت که خوب شد و جنون بعد از وصیت که طاری شد هیچ کدام از این دو مانع نیست فقط آن دو قسم مانع است: جنون مستمر و جنون حال الوصیة، اما جنون قبل از وصیت که بعد درمان شد، جنون بعد از وصیت که طاری شد هیچ کدام از اینها مانع نیست.

«فلا تصح وصیة المجنون و لا الصبی ما لم یبلغ عشرا» این مطابق نصوصی است که گفته شد اگر ده ساله باشد کافی است کمتر از ده سال را مثلاً گفتند که اجازه نمی‌دهند «فإن بلغها» اگر ده سالش بود «فوصیته جائزة» البته شرطش این است که «فی وجوه المعروف» باشد. یک وقت است که در جریان بالغ، صرف در کار حرام و مانند آن ممنوع است لازم نیست معروف باشد، حالا وصیت می‌کند که این مال را به یکی از دوستانش بدهند! اما در جریان صبی گفتند که «فی وجوه المعروف» باشد یا عقل‌پسند باشد.

مثلاً فرض کنید که این آقا نیازی به مال ندارد در برابرش فقرا فراوان هستند حالا این را به دوستتان بدهید حرام نیست حالا مثلاً خانه‌ای ساخته شد وصیت می‌کند که به این فرد بدهند این چیزی نیست اما برای نیازمند چرا، این «فی وجوه المعروف» است. فرمود: «فإن بلغها فوصیته جائزة فی وجوه المعروف لأقاربه و غیرهم علی الأشهر» چون دیگران گفتند که این وصیت نافذ نیست مرحوم محقق در شرایع فرمود «علی الأشهر» صاحب جواهر از این ترقی می‌کنند می‌فرمایند «بل المشهور»[2] .

در بحث قبل اشاره شد که مشهور بالاتر از اشهر است وقتی گفتند اشهر یعنی قول مقابل مشهور است، اما وقتی گفتند «بل المشهور» یعنی مقابل شاذ و نادر است، لذا اینکه ترقی می‌کند صاحب جواهر، دیگران که می‌گویند «علی الأشهر» ایشان می‌گوید «بل المشهور» برای اینکه مشهور بالاتر از أشهر است، وقتی گفتیم این قول أشهر است یعنی مقابلش مشهور است، اما اگر گفتیم این قول مشهور است، یعنی مقابلش شاذ و نادر است، این است که صاحب جواهر فرمایش محقق را که ذکر کرده که محقق گفت: «علی الأشهر»، ایشان می‌گوید: «بل المشهور».

«إذا کان بصیرا» خیر باشد «و قیل تصح و إن بلغ» این حرف ابن جنید است[3] «و إن بلغ ثمان» به روایتی تمسک کرده است که آن روایت شاذ است. بخشی از این روایات قبلاً خوانده شد حالا تتمه این روایات را هم بخوانیم. فرمایش ابن جنید هم مردود است که هشت سال است. البته اگر کسی یک نبوغی داشت و بلوغی داشت و هشت ساله بود و توانست یک وصیت عاقلانه بکند دلیلی بر نامشروع بودن آن نیست، آن وقت اطلاقات عمل به وصیت، شامل آن می‌شود و نمی‌شود وصیت را تغییر داد، برای اینکه بلوغ شرط نیست و «رُفِعَ الْقَلَمُ» آن رفع قلم تکلیف و مشقت است در صدد امتنان است اینجا به رفعش برخلاف امتنان است، لذا همه عبادات و احسان‌هایی که صبی می‌کند حسنه دارد حالا یا برای خود او یا برای والدینش می‌نویسند.

در کتاب شریف وسائل، جلد نوزده، صفحه 363 و 64 که بعضی از این روایات خوانده شد، به روایت هفتم رسیدیم: «عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ وَصِیَّةِ الْغُلَامِ هَلْ تَجُوزُ» یعنی آیا نافذ است؟ نه جواز تکلیفی، جواز وضعی دارند آیا این وصیت نافذ است؟ «قَالَ إِذَا کَانَ ابْنَ عَشْرِ سِنِینَ جَازَت وَصِیتُهُ»[4] اگر ده ساله باشد وصیتش نافذ است. وقتی وصیتش نافذ شد همه احکام وصیت بار است آن وقت مقدم بر ارث است اگر ارثی داشته باشد مثلاً از پدرش ارث داشته باشد.

روایت بعدی که همه این روایات را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) نقل می‌کند. اصلش مرحوم صدوق است بعد مرحوم کلینی و مرحوم شیخ طوسی، اینها هم به نوبه خودشان شرکت دارند. مرحوم صدوق روایت هشتم را نقل کرد «عَنْ مُحَمَّدٍ وَ أَحْمَدَ ابْنَیِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِیهِمَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَبِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلَهُ أَبِی وَ أَنَا حَاضِرٌ» سؤال کرد «عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿حَتَّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ﴾[5] » این یعنی چه؟ بلوغ أشُد یعنی حضرت فرمود: «الِاحْتِلَامُ. قَالَ فَقَالَ یَحْتَلِمُ فِی سِتَّ عَشْرَةَ وَ سَبْعَ عَشْرَةَ سَنَةً» شانزده سال هفده سال «وَ نَحْوِهَا فَقَالَ لَا» سؤال کرد پدرم سؤال کرد که منظور از بلوغشان یعنی شانزده سال و هفده سال است؟ «فَقَالَ لَا إِذَا أَتَتْ عَلَیْهِ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً کُتِبَتْ لَهُ الْحَسَنَاتُ وَ کُتِبَتْ عَلَیْهِ السَّیِّئَاتُ» این احتلام طبیعی و طبی را نمی‌گوید. حُلُم و حِلم و اینها به معنی عقل است[6] . به این معناست، نه آن احتلام طبیعی. فرمود سیزده سال که شد حسنات را می‌نویسند سیئات را می‌نویسند. اگر این شخص عاقل و بالغ باشد آن وقت خیانت بکند معصیت بکند در قیامت چه جوابی خواهد داد؟

عرض کرد که منظور همان احتلام شانزده سالگی یا هفده سالگی است؟ فرمود نه، «إِذَا أَتَتْ عَلَیْهِ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً» سیزده سالش که تمام شد «کُتِبَتْ لَهُ الْحَسَنَاتُ وَ کُتِبَتْ عَلَیْهِ السَّیِّئَاتُ وَ جَازَ أَمْرُهُ» یعنی «نَفَذَ أمرُهُ» «إِلَّا أَنْ یَکُونَ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً» یعنی عقل معتدل نداشته باشد. پدرم سؤال کرد که «وَ مَا السَّفِیهُ فَقَالَ الَّذِی یَشْتَرِی الدِّرْهَمَ بِأَضْعَافِهِ» گران می‌خرد و کلاه سرش می‌رود، این یعنی سفیه. «قَالَ وَ مَا الضَّعِیفُ؟» چون فرمود سفیه یا ضعیف باشد نمی‌شود عرض کرد ضعیف کیست؟ فرمود: «الْأَبْلَهُ»[7] البته ابلهی که اینجاست به همان معنای عرفی است اما آنچه که معروف است که «إِنَّ أَکْثَرَ أَهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْهُ»[8] [9] این بُله جمع ابله است، آنجا معنا کردند که انسان «سلیم الصدر»، انسانی که نوعاً به این فکر است که دنبال مستحبات باشد و امثال ذلک، کاری به کار کسی ندارد این «سلیم الصدر» است نه اینکه آدم احمقی باشد این به آن معنا نیست.

به هر تقدیر، روایت نهم این باب که مرحوم مصدوق «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرد این است که «انْقِطَاعُ یُتْمِ الْیَتِیمِ الِاحْتِلَامُ» احتلام این است که به اشدّ خودش برسد ﴿حَتَّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ﴾ به آنجا برسد، یعنی درجه رشد وجودی. اینکه در قرآن دارد: ﴿إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ﴾ یعنی به درجه رشد وجودی «وَ هُوَ أَشُدُّهُ وَ إِنِ احْتَلَمَ وَ لَمْ یُؤْنَسْ مِنْهُ رُشْدٌ وَ کَانَ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً فَلْیُمْسِکْ عَنْهُ وَلِیُّهُ مَالَهُ»[10] اگر از نظر بلوغ طبیعی به آنجا رسیده است اما آن رشد اقتصادی را ندارد ولی او سرپرستی مالش را به عهده بگیرد. اینکه در اوایل سوره مبارکه «نساء» که در بحث دیروز مطرح شد فرمود: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتی‌ جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً﴾[11] فرمود این مال عامل ایستادگی یک ملت است هم در امور خانوادگی هم در برابر دیگران، که در بحث دیروز اشاره شد که اگر در سوره مبارکه «نساء»، مال را عامل قیام می‌داند در سوره «توبه» و امثال ذلک کسی که بی‌مال است را فقیر می‌داند فقیر به معنی گدا نیست. گدا واژه علمی نیست بار علمی ندارد، فقیر این فعیل به معنی مفعول است فقیر یعنی کسی که ستون فقراتش شکسته است[12] ، چون عامل قیام ندارد. اگر در سوره «نساء» فرمود ملتی می‌تواند بایستد که جیبش پر و کیفش پر باشد اگر ندارد چیست؟ به او نمی‌گویند گدا، گدا بار علمی ندارد کلمه علمی نیست ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراء﴾[13] فقیر است یعنی چه؟ این فعیل به معنی مفعول است یعنی ستون فقراتش شکسته است و قدرت ایستادگی ندارد، لذا اینجا فرمود مال را به سفیه ندهید برای اینکه او کمر ملت را می‌شکند چه کاری را با او می‌خواهید بکنید؟ دین درباره مال خیلی تعریفی نکرده است اما آن مقدار لازم را انسان باید داشته باشد.

مسکین هم همین‌طور است مسکین یعنی زمین‌گیر[14] یعنی «کُتِبَ علیهِ السّکون» نمی‌تواند حرکت کند. حالا یا این واژه‌های قرآن واژه‌های علمی است یعنی پیام علمی دارد این کسی که نمی‌تواند حرکت کند به او مسکین می‌گویند. این کسی که نمی‌تواند بایستد به او فقیر می‌گویند، چرا برای اینکه مال عامل قیام است لذا در اینجا فرمود که ولو سنّش بالا آمده اما در مسائل مالی وقتی که مشکل مالی دارد پدر باید که دستش را بگیرد: «فَلْیُمْسِکْ عَنْهُ وَلِیُّهُ مَالَهُ».

این روایت و غالب این روایت‌ها را که مرحوم صدوق نقل کرد مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) هم نقل کرده است، مرحوم صدوق گاهی با دو سند نقل می‌کند.

باز روایت دهم «عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْمَدَائِنِیِّ عَنْ عَائِذِ بْنِ حَبِیبٍ عَنْ زَیْدِ بْنِ عِیسَی عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع» دارد که «قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَثَّغِرُ الصَّبِیُّ لِسَبْعٍ» سَبع یعنی دندان. «وَ یُؤْمَرُ بِالصَّلَاةِ لِتِسْعٍ وَ یُفَرَّقُ بَیْنَهُمْ فِی الْمَضَاجِعِ لِعَشْرٍ» قبلاً که امکانات نبود برادر و خواهر را دو تا بچه را در یک رختخواب می‌خواباندند امکانات نبود، حالا امکانات که هست هر بچه را در یک رختخواب می‌خوابانند. فرمود این را تا هفت سالگی مجاز هستند اما وقتی که به ده سالگی رسید فقر مجوّز نیست که این دو تا را در یک رختخواب بخوابانند. الآن به لطف الهی امکانات هست که هر بچه‌ای را جداگانه بخوابانند اما آن وقت که امکانات نبود دو تا بچه را در یک رختخواب می‌خواباندند فرمود این در یک حدّ خاص است به این سن ده سالگی رسیدند «وَ یُؤْمَرُ بِالصَّلَاةِ لِتِسْعٍ» که این تمرینی است ولی این بزرگان ما می‌گویند که تنها تمرین نیست مشروع است ثواب دارد «رُفِعَ الْقَلَمُ» چون در مقام امتنان است وجوب را چرا، برمی‌دارد، اما مشروعیت را برنمی‌دارد ثوابی که برای عبادت است صبی انجام می‌دهد حالا یا به نام او می‌نویسند یا به نام پدر و مادر می‌نویسند کاملاً مستحب است. این‌طور نیست که تمرین باشد نظیر ورزش که بی‌ثواب باشد نه! معروف بین فقها این است که عبادات صبی مشروع است معاملات صبی بله، بدون اذن نمی‌شود. این «رُفِعَ الْقَلَمُ» چون در مقام امتنان است و رفع فضیلت و مشروعیت برخلاف امتنان است مشمول «رُفِعَ» نمی‌شود، لذا معاملات را از عبادات فرق می‌گذارند با اینکه حدیث مطلق است. در روایت «وَ یَحْتَلِمُ لِأَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ مُنْتَهَی طَوْلِهِ لِإِحْدَی وَ عِشْرِینَ» که رشد بدن او 21 ساله است «وَ مُنْتَهَی عَقْلِهِ لِثَمَانٍ وَ عِشْرِینَ إِلَّا التَّجَارِبَ»[15] مگر اینکه تجارب گوینده اثر بگذارد و این را خوب تمرینش بدهند عادتش بدهند که زودتر عاقل بشود.

یک وقت از وجود مبارک امام صادق سؤال کردند که امام بعد از شما کیست؟ فرمود: «مَنْ لَا یَلْهُو وَ لَا یَلْعَب‌»کسی که اهل بازی نیست حالا اینها که سؤال کردند از وجود مبارک امام صادق، درباره امام بعدی سؤال کردند که امام بعد از شما کیست، فرمود: «مَنْ لَا یَلْهُو وَ لَا یَلْعَب‌» بازی نیست. نه بازی می‌کند نه مردم را بازی می‌گیرد چنین کسی است. طولی نکشید که در همین حال وجود مبارک امام کاظم که بچه کوچکی بود برّه‌ای هم داشت که آن را برای انس به این بچه دادند این بیرون اتاق بود وارد اتاق شد در حضور اینها با خود این برّه وارد شد و با این برّه حرف می‌زد گفت: «اسْجُدِی لِرَبِّک»‌ آن وقت وجود مبارک امام صادق امام کاظم را در بغل گرفت و فرمود: «بِأَبِی وَ أُمِّی مَنْ لَا یَلْهُو وَ لَا یَلْعَب‌»[16] ، پدرم فدای کسی باشد که اهل بازی نیست.

البته حضرت هم می‌دانست که مثلاً چه باید بگوید، ولی حالا آن طور، کسی توقع ندارد مقدور هم نیست ولی فرمود کسی که اهل بازی نیست، تمرین بکنند تجربه بکنند از همان کودکی، این‌طور باشد.

روایت یازده این باب را _غالب این روایات معتبر است و رواتش را هم که می‌بینید_ عبدالله بن سنان از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل می کند که «إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ دَخَلَ فِی الْأَرْبَعَ عَشْرَةَ» این أشدّ هم سیزده سال است و داخل در چهارده ساله بشود « وَجَبَ عَلَیْهِ مَا وَجَبَ» این وجوب یعنی «ثَبَتَ»، ممکن است بعضی که خواستند بلوغ او به این حد است استفاده بلوغ کنند ولی آن روایاتی که می‌گوید تا پانزده سالش تمام نشده پانزده سال قمری، آن مرجع است، اینها حمل بر استحباب مؤکد می‌شود «عَلَی الْمُحْتَلِمِینَ احْتَلَمَ أَوْ لَمْ یَحْتَلِمْ وَ کُتِبَ عَلَیْهِ السَّیِّئَاتُ وَ کُتِبَتْ لَهُ الْحَسَنَاتُ وَ جَازَ لَهُ کُلُّ شَیْ‌ءٍ إِلَّا أَنْ یَکُونَ ضَعِیفاً أَوْ سَفِیهاً»[17] که در روایت قبلی بود.

این روایت کلینی را مرحوم صدوق در دو کتابش نقل کرده است در خصال و غیر خصال نقل کرده است.

روایت دوازدهم این باب این است که «إِذَا بَلَغَ الْغُلَامُ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً کُتِبَتْ لَهُ الْحَسَنَةُ وَ کُتِبَتْ عَلَیْهِ السَّیِّئَةُ وَ عُوقِبَ وَ إِذَا بَلَغَتِ الْجَارِیَةُ تِسْعَ سِنِینَ فَکَذَلِکَ»[18] اما اینها هیچ کدام ناظر به وصیت و امثال وصیت نیستند، از اطلاقات اینها می‌خواهند استفاده کنند.

صاحب وسائل می‌فرماید: «وَ تَقَدَّمَ مَا یَدُلُّ عَلَی بَعْضِ الْمَقْصُودِ فِی الصَّدَقَاتِ» در هبه و صدقات و امثال ذلک است. صدقه آنها و خیرات آنها چقدر اثر دارد! و در کتاب حجر که چه کسی محجور است و چه کسی محجور نیست آنجا هم مشخص شد که صبی محجور است مثل اینکه مجنون محجور است و امثال ذلک. در مقدمه عبادات، در صدقات چون ما یک صدقه داریم یک هبه، هبه عبادت نیست قصد قربت شرط نیست، اما صدقه عبادت است قصد قربت در آن شرط است. مالی را شما بخواهید به فقیر بدهید به عنوان هبه، هبه کردید ثواب داشته باشد ندارد، باید قصد صدقه بکنید «لله تعالی» صدقه یعنی صدقه، هبه یعنی هبه. فرق جوهری دارند باهم، یکی عبادت است یکی معامله است، لذا برای کتاب صدقه را از کتاب هبه و امثال ذلک جدا کردند صدقه یک دادنِ رایگان نیست عبادت است، زکات صدقه است و بدون قصد قربت که باطل است.

حالا چون روز چهارشنبه است یک بیان نورانی از قرآن کریم را اشاره کنیم و آن این است که ما کارهایی که انجام می‌دهیم قرآن راهنمایی می‌کند که این کار را می‌توانید برای چند چیز انجام بدهید. عده‌ای هستند که این کار خیر را انجام می‌دهند به عنوان اینکه یک کرامت انسانی است این سرجایش محفوظ است مثلا احسانی می‌کند برای کسی؛ آنها که یک قدری آشنا هستند «قربة الی الله» انجام می‌دهند تا ثواب ببرند این مال افراد متدین متعارف است.

پس گروه اول به عنوان اینکه مردمی است یک احسان است بله، درست است. این را در حد یک امر توصلی تلقی می‌کنند اما حالا قصد قربت بکنند و اینها در این نیست. اما آنها که متدین هستند وقتی کار خیر انجام می‌دهند صدقات و امثال ذلک، قصد قربت می‌کنند و ثوابش را هم مشخص است. گروه سوم را قرآن یادشان می‌دهد که وقتی می‌خواهید کار خیر انجام بدهید آن ثواب‌های آخرت سرجایشان محفوظ است آنها را قصد می‌کنید اما یک تکامل وجودی هم هست که خدایا! من این کار خیر را انجام می‌دهم که قدرت روحی پیدا کنم و در کارها نلغزم این ثابت‌قدم بودن برنگشتن تلوّن نداشتن یکراست و مستقیم تحت ولایت اهل بیت بودن این یک مقام است. بعضی‌ها که کار خیر انجام می‌دهند در صدد این هستند که موقعیت هستی اینها تثبیت بشود. این در بسیاری از افراد نیست که چنین قصدی بکنند، قصد بهشت می‌کنند بهشت بروند این را خیلی از مؤمنین می‌کنند؛ اما بگوید خدایا! من این کار خیر را انجام می‌دهم تا طوری بشود که من در مسائل سیاسی مسائل اقتصادی مسائل فقهی مسائل مالی پایم نلغزد این خیلی کم است.

این را شما در هر هزار نفر، شاید یکی دو نفر پیدا کنید که این را به این قصد انجام بدهد که من این کار خیر را می‌کنم دستور دادی که خیری بکنم، چشم! بهشت و اینها هم سرجایش محفوظ است اما شما که برای کار خیر یکی و دو تا و سه تا قرار ندادی نگفتی بهشت می‌دهم و لاغیر، چیزهای دیگری هم می‌دهی، من یکراست باشم تا آخر عمر. گاهی آن طرف و گاهی این طرف، این نباشد. این را قرآن کریم آموخت، آموزش قرآن دو نحو است: یک وقت می‌گوید که اگر کسی این کار را بکند ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[19] اگر این کار را بکنید ما آن جزا را می‌دهیم! اگر این کار را بکنید شما را ثابت قدم می‌کنیم! این یک نحو است؛ یک وقت است که خود آن شخص می‌فهمد که آن مقصد را در حین فعل انجام می‌دهد خدایا! من این کار را می‌کنم برای اینکه ثابت قدم بشوم. این دو نحو است! آیات هم دو نحو است، یک وقت دارد که این کار را اگر بکنند ﴿یُثَبِّتُ اللَّهُ بِالْقَوْلِ الثَّابِت‌﴾.[20] وقتی سؤال می‌کنند: «من ربک»، نمی‌لغزد حواس او جمع است در حال احتضار حواسش جمع است در زمان خطر حواسش جمع است. اینکه می گوییم «ثبتک الله» خود ائمه هم گاهی دعا می‌کنند «ثبتک الله بالقول الثابت»[21] [22] این است.

یک وقت است که نه، خود این شخص که این کار خیر را می‌خواهد انجام بدهد می‌گوید خدایا! من این کار را به دستور تو انجام می‌دهم طرزی مرا تربیت کنی که من یک روز این طرف یک روز آن طرف نباشم؛ این یک راه است. هر دو قسم را ذات اقدس الهی در قرآن دارد. در سوره مبارکه «بقره» ملاحظه بفرمایید یک وقت است که دارد اگر کسی مثلاً یک کار خیر انجام بدهد: ﴿مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‌ سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی‌ کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾[23] این یک نحو ثواب است؛ یک وقت است که مثل این درخت، این درخت فقط یک راه دارد دهنش را باز می‌کند می‌گوید خدایا باغبانی را کسی را بفرست که یک سطل آب زیر ریشه من بریزد! این کار درخت است غیر از این کار دیگری ندارد.

اما اگر ما درختی داشتیم که هم منتظر بود باغبان بیاید یک سطل آب به آن بدهد هم خودش آن دست و پا را داشت که برود در کنار نهر یک سطل آب بریزد زیر پای خودش، دین این دومی را می‌خواهد می‌گوید اولی که توسل است و دعا است و سرجایش محفوظ است بله، خدایا! «و ثبّتنی و ثبّتنی و ثبّتنی» همین است؛ یعنی خدایا! وسیله‌ای فراهم کن که من ثابت‌قدم باشم اما این دومی مثل اینکه می‌گوید من مثل درختی باشم که خودم دست و پا داشته باشم دیگری آب می‌دهد ولی خود من بتوانم بروم کنار این نهر یک سطل آب بگیرم زیر پای خودم بریزم که خودم رشد بکنم میوه بدهم. این دومی را آیه قرآنی که می‌خواهیم بخوانیم تثبیت می‌کند.

در سوره مبارکه «بقره» آیه 265 فرمود: ﴿وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ﴾ برای چه این کار را می‌کنند؟ ﴿ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ﴾ این درست است این کار عمومی است که خیلی‌ها انجام می‌دهند «قربة إلی الله» را دارند ﴿وَ تَثْبِیتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ﴾ این کار را می‌کنند که ثابت‌قدم بشوند. خدایا! من تنوع داشته باشم یک روز این طرف و یک روز آن طرف نباشم. من این کار را می‌کنم که ثابت‌قدم باشم مثل این درختی که خودش رفته آب آورده پای ریشه خودش ریخته که نلغزد.

پس معلوم می‌شود آدم کار خیر را هم می تواند برای بهشت انجام بدهد «قربة إلی الله» انجام بدهد، هم برای اینکه خودش یک آدم ثابت‌قدم باشد انجام می‌دهد. نفرمود اگر کسی کار خیر بکند ﴿یُثَبِّتُ اللَّهُ‌﴾ آن آیه دیگری است اما این می‌گوید که اینکه کار خیر انجام بدهند ﴿ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ﴾، یک ﴿وَ تَثْبِیتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ﴾، دو، یعنی خودشان به این قصد انجام می‌دهند که نلغزند. پس معلوم می‌شود دو نحو می‌شود کار کرد. ﴿وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِیتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةِ بِرَبْوَةٍ﴾ بله این درست است آن وقت چنین آدمی مثل اینکه باغی داشته باشد در جایی که آفتاب‌گیر است. در زمین و کشاورزی‌ها و اینها هست بعضی از زمین‌ها در گودال است کمتر آفتاب به آن می‌خورد بعضی از زمین‌ها در جای برجسته است همین که باران می‌آید اول نصیب آن است همین که آفتاب می‌آید اول نصیب آن است. زمین که در جای ربوه یعنی برجسته باشد "ربا را هم که می‌گویند ربا به خاطر همین است"[24] این زمینی که برجسته است بالاست همیشه آفتاب که طلوع کرده است اول آن را می‌گیرد هر وقت باران آمد اول آن را می‌گیرد.

فرمود جنّه‌ای که ﴿بِرَبْوَةٍ﴾ باشد یعنی برجسته باشد؛ ﴿ یُرْبِی الصَّدَقَاتِ﴾[25] خدا صدقات را ربوه دارد بالا می‌برد یعنی همین. ﴿کَمَثَلِ جَنَّةِ بِرَبْوَةٍ﴾ این مانعی ندارد چه چیزی جلوی آن را می‌گیرد؟ این خودش جلوی خیلی‌ها را گرفته است ﴿أَصَابَهَا وَابِلٌ﴾ "وابل یعنی باران فراوان"[26] این ﴿فَاتَتْ أُکُلَهَا ضِعْفَیْنِ﴾ "أُکُل نه یعنی أکل، أُکُل یعنی خوراکی" خوراکی‌اش دو برابر است. درباره بهشت می‌گویند ﴿أُکُلُها دائِمٌ﴾[27] أُکُل یعنی خوراکی[28] . اینجا میوه‌اش دو برابر است. ﴿فَاتَتْ أُکُلَهَا ضِعْفَیْنِ﴾ این یکی، حالا اگر باران وابل نبود باران تند نبود باران کم بود بالاخره اول آن می‌گیرد: ﴿فَإِن لَّمْ یُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ﴾ باران ضعیف‌تر ﴿وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیر﴾[29] .

غرض این است که آدم کار خیری که انجام می‌دهد می‌تواند با این کار خیر حسنه دنیا و حسنه آخرت هر دو را در نظر داشته باشد این دعای سوره مبارکه «بقره» که ﴿ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾[30] یعنی همین. حسنه دنیا یکی‌اش همین است که انسان طرزی تربیت بشود ثابت‌قدم باشد که یک روز این طرف و یک روز آن طرف نرود.


[24] العین، ج8، ص283.
[26] العین، ج8، ص338 ؛ االمحیط، ج10، ص352.
[28] ر.ک: المحیط، ج6، ص329.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo