درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1400/11/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب الوصیة
مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) مسئله وصیت و کتاب وصیت را در چند فصل تبیین کردند، فصل اول این بود که «الوصیة ما هی؟» بعد درباره اینکه «الموصی من هو؟» «موصیله من هو؟» و «موصیبه ما هو؟» اینها را در این فصول چهار پنجگانه مطرح کردند. در جریان وصیت مشخص شد که یا عهدی است نظیر تجهیز بدن خودش و مانند آن یا تملیکی است. اگر تملیک باشد تملیک به معنی اعم، یا تملیک عین است، یک، یا تملیک منفعت است، دو، یا تملیک انتفاع است، سه، یا تملیک حق است، چهار، این اقسام چهارگانه زیر پوشش تملیک به معنی عام است و آن وصیت عهدی هم که مشخص است. منتها درباره این اصل حقیقت وصیت که آیا عقد است یا ایقاع است بین این آقایان اختلاف است و خیلیها خیال میکنند که چون قبول دارد این مثلاً عقد است در حالی که لازمه عقد بودن قبول است نه اینکه هر جا قبول باشد عقد باشد ممکن است ایقاع باشد و شرطش قبول باشد، از این طرف لازم اعم است اینطور نیست که هر چیزی که قبول داشته باشد آن عقد باشد، هر چیزی که عقد است قبول دارد نه هر چیزی که قبول دارد عقد است، ممکن است که قبول شرط ایقاع باشد عقد نباشد، شرطش قبول باشد یا مانعش ردّ باشد که ردّش نکول است و شرطش قبول که اینها جزء رکن دوم عقد نیستند این ایقاع است و حق این است که وصیت ایقاع است، یک، و قبول شرط است یا ردّ مانع، به هر تقدیر عقد نیست.
غالب این آقایان رسیدند به اینکه اگر وصیت کرد، قبول بعد الموت باید باشد، بعد الموت قبول کرد کافی است و اگر رد کرد ردّ بعد از قبول اثر ندارد چه اینکه قبولِ بعد از ردّ هم اثر ندارد. عمده آن است که بسیاری از اینها نظر شریفشان این است که قبول باید بعد الموت باشد چرا؟ برای اینکه موصیله وقتی میگوید «قبلتُ» من قبول کردم، چه چیزی را قبول کرد؟ شخص وصیت کننده تا زنده است مال ملک اوست از ملک او خارج نشده است، چون از ملک او خارج نشده «قبلت»ای که وصی میگوید «قبل الموت» لغو است، بیاثر است، حتماً باید قبول بعد باشد، برای اینکه ایجاب را شخص در ظرفی که مالک است دارد انجام میدهد، الآن این شخصی که بخواهد وصیت کند قبل از موت که همه را مالک است به لحاظ «بعد الموت» هم که شارع ثلث را حقّ مسلّم او قرار داد پس او دستش باز است میتواند بگوید که من وصیت کردم که این مقدار مال را به فلان مؤسسه بدهید یا به فلان شخص بدهید اما این شخصی که موصیله است میخواهد قبول بکند چه چیزی را قبول کند؟ این شرط اساسی و رکنش هم این است که این ملکیت بعد از موت میآید قبل از موت که چیزی ملک موصیله نمیشود.
پرسش: ... اصل وصیت را ... نه جا به جایی ملک را ... تحقق ملک
پاسخ: اصل وصیت که امر انشایی است و در اختیار موصی است و وصی سهمی ندارد، حدوثاً و بقائاً کل وصیت در اختیار موصی است چه عقد باشد چه ایقاع باشد در اختیار موصی است او دارد تملیک میکند. در وصیت تجهیزی که قبول مطرح نیست در وصیت تملیکی که قبول مطرح است تملیک برای بعد الموت است این چه چیزی را قبول بکند؟ بگوید «قبلتُ» چه چیزی؟! کار لغوی است، معصیت نیست اما لغو است، لذا این آقایان نظر شریفشان این است که قبول باید بعد الموت باشد اگر رد کرد قبول بعد الموت اثر ندارد، چه اینکه اگر قبول کرد ردّ بعد الموت هم اثر ندارد، قبول باید بعد باشد حالا ولو ایقاع هم که باشد قبول شرطش باشد قبول رکن نباشد، قبول باید بعد الموت باشد.
این سخن تام نیست، برای اینکه بسیاری از این مسائل فقهی را اصول میسازد. در اصول مشخص شد که واجب یا مطلق است یا مشروط است یا معلّق. این شخصی که انشاء میکند گاهی انشاء منجّز است مثل اینکه بایع و مشتری منجّز میگویند «بعتُ» یا در هبه میگوید «ملّکتُ» تنجیز است، یا معلَّق است «بعد الموت» یا مشروط است به «بعد الموت». در صورتی که به صورت واجب مشروط باشد یعنی الآن مولی یا «من بیده الحکم» میگوید که اگر جمعه آینده فلان حادثه پیش آمد فلان کار را انجام بده. این میشود واجب مشروط. اگر رفتید فلان محل، در فلان جا باید إحرام ببندید نه اینکه باید بروید إحرام ببندید ولی اگر رفتید باید ببندید، این میشود واجب مشروط؛ یک وقت است که واجب، واجب معلق است نه منجز است نه مشروط، میگوید که در روز جمعه حتماً باید به سراغ فلان کس بروید! این ایجاب ظرفش الآن است میگوید که جمعه حتماً باید به سراغ فلان کس بروید! ایجاب الآن است، وجوب فعلی است یعنی وجوبی که الآن ایجاب شده اما معلّقاً بر آمدن فلان روز. اینکه میگوید جمعه آینده باید این کار را بکنی یعنی چه؟ الآن ایجاب است، یک، وجوب هم حاصل شد، دو، منتها وجوب معلّق، وجوب معلّق بر اینکه روز جمعه باشد.
یک وقت میگوید که اگر در روز جمعه فلان کار پیش آمد فلان شخص آمد باید این را انجام بدهید میشود واجب مشروط؛ یک وقت میگوید الآن باید این کار را انجام بدهی، میشود واجب منجّز؛ یک وقت میگوید که روز جمعه این کار را انجام بده، آن شخص بعد که امری نمیکند ایجابی نمیکند، الآن ظرف ایجاب است، ایجاب بالفعل است، وجوب حاصل است منتها وجوب معلّق، نه وجوب مشروط، مشروط به چیزی نیست، حتماً باید این آقا در روز جمعه این کار را انجام بدهد، پس وجوب مشروط به چیزی نیست ولی معلّق به آمدن روز جمعه است. ایجاب بالفعل است، منجزاً، وجوب هست بالفعل منتها وجوب معلَّق، میشود واجب معلق در برابر واجب مشروط. تملیک هم همینطور است یک وقت است کسی هبه میکند مال را تملیک میکند به زید، این منجز است؛ یک وقت میگوید که اگر من مُردم فلان شخص آمد فلان کار را کرد این مال را به او میدهید این میشود تملیک مشروط؛ یک وقت میگوید بعد الموت این را به او بدهید این تملیک معلَّق است معلَق بالموت؛ تملیکش بالفعل است، یک، ملکیتش هم بالفعل است، دو، منتها ملکیت معلق، معلق به آمدن فوت.
تملیک که اینطور است تملیک که تملیک بالفعل نیست تملیک معلق است نه مشروط. میگوید بعد از موت بدهید به فلان کس، این تملیک معلق است، این تملیک معلق را این وصیت کننده میگوید «اوصیتُ، وصیتُ» یا «ملّکتُ» همین را هم قابل میگوید «قبلتُ». اگر تملیک معلق معقول است و مشروع است تملّکش هم که «قبلتُ» است معلق است. الآن «قبلتُ» انشا میکند قبول ملکیت معلق را، چه اینکه وصیتکننده الآن انشا میکند تملیک معلق را، اگر تملیک معلق انشاپذیر است تملک معلق هم انشاپذیر است.
بنابراین هیچ محذوری ندارد که الآن قبول بکند این شخص میگوید «قبلتُ» ملکیت معلق بالموت را، اگر وصیت کننده میتواند تملیک معلق را انشا کند وصی هم میتواند تملک معلق را انشا کند، آن میگوید «ملّکتُ» این میگوید «قبلتُ». بنابراین قبول قبل الموت هم کافی است لازم نیست که قبول بعد الموت باشد.
این مطالب مربوط به اینکه «الوصیة ما هی؟». عمده آن است که در احکام پنجگانه وصیت که وصیت یا واجب است یا حرام است یا مستحب است یا مکروه است یا مباح اقسام پنجگانه وصیت گذشت. آنجا که شخص دینی دارد وصیتش واجب است؛ اما اگر دینی دارد و خودش تا زنده بود مقدورش نبود بعد هم چیزی یا مالی ندارد که بگوید دین مرا بدهید، پرداخت دیون میت که بر ورثه واجب نیست، بله، قضای صوم و صلات را آنجا گفتهاند اما قضای دین را که نگفتهاند که بدهی میت را ورثه باید بدهد، بله، اگر مال داشته باشد ارث بعد از وصیت و دین است ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ﴾[1] اما وقتی مال ندارد ارث ندارد، فقط دینی مانده است.
بله، اگر قضای دیون مثل قضای صوم و صلوات بر فرزند بزرگ واجب بود باید میگفت که من چقدر بدهکارم، مثل اینکه باید بگوید من چقدر نماز نخواندم یا نماز در حال بیماری از من فوت شده است اما وقتی قضای دین بر ولد بزرگ یا سایر اولاد واجب نیست مثل قضای صوم و صلات نیست این چه وصیتی بکند؟ این چیست که بعضی آقایان میگویند که ولو نداشته باشد باید وصیت بکند؟ حالا یا فتوا میدهند یا احتیاط میکنند! اینها فضا را فضای حکومت اسلامی دیدهاند، گفتند اسلام وضعش این است که زکات را واجب کرده است به عنوان یکی از مسائل اصلی مالی، این یک، مصارف هشتگانه زکات را هم مشخص کرد «بلا ریب» این دو. یکی از مصارف هشتگانه زکات ﴿وَ الْغارِمینَ﴾[2] بدهکارها هستند، این سه حکومت اسلامی باید این زکات را بگیرد به غارمین بپردازد این شخص هم بدهکار است.
اینها در چنین فضایی گفتند که بله، باید وصیت بکند برای اینکه بله او ندارد ولی بر کسی که حکومت اسلامی در دست اوست پرداخت دیون واجب است. اگر نباشد چنین چیزی، بله حالا احتمال عدم وجوب وصیت هست ولی این را گفتند که کسی بخواهد زکاتش را بپردازد از راه زکات دینش ادا میشود اگر احتمال عقلایی میدهد که چنین چیزی هست بعضی این کارها را کردهاند، میکنند، مؤسسهای تشکیل میدهند که دیون بدهکارها را میپردازند، بله در آنجا، اگر وصیت واجب نباشد احتیاط واجب همین است، برای اینکه بالاخره تا حدودی در معرض ادای دین است، عدهای خیرین هستند که دیون بدهکارها را میپردازند یا خود همان شخص طلبکار، یک وقت همینطوری گذشت میکند، یک وقت مسئله شرعی را که بداند از راه زکات میشود ادا کرد، از راه زکات میدهد، یا دیگری میخواهد زکات بدهد میگوید به من بدهید دین او ادا میشود.
بنابراین اگر در اینگونه از موارد واجب نباشد احتیاط واجب همین است که بگوید من این مقدار بدهکار هستم که بشود از گردن خود بردارد که بالاخره من این مقدار بدهکار هستم تا کسانی که میخواهند به آیه زکات عمل بکنند درباره غارمین عمل بکنند یعنی بدهکارها تبرئه بشوند ذمهشان را تبرئه بکنند.
این چند تا مسئله بود مربوط به «الوصیة ما هی؟». اما درباره موصیبه که وصیت «کم هی؟» گرچه مجالش فعلاً نبود ولی مرحوم صاحب وسائل این ابواب را ردیف هم در کنار هم ذکر فرمود. ما این ابواب را تا به باب نهم رسیدیم، یعنی وسائل جلد نوزده صفحه 269 «بَابُ اسْتِحْبَابِ الْوَصِیَّةِ مِنَ الْمَالِ بِأَقَلَّ مِنَ الثُّلُثِ وَ اخْتِیَارِ الْخُمُسِ عَلَی الرُّبُع» در قرآن کریم فقط اجمالاً یک مقدار مشخص شد، سهام ورثه مشخص شد اما به صورت شفاف بگوید که مثلاً ثلث مال شماست، این مشخص نشد.
روایت که مبین قرآن کریم است مشخص کرده است که وصیت تا ثلث است. در این باب نُه دارد که درست است این ثلث حداکثر آن مقداری است که شخص میتواند وصیت کند از ثلث بیشتر یعنی به نصف برسد این حق ندارد ولی کمتر از ثلث مثل ربع مثل خمس، آن اولی است. اگر بیش از ثلث وصیت کرد مثل نصف، باید برگردد به ثلث ولی در بحث دیروز اشاره شد که اگر ما به وصیتی برخوردیم به وصیتنامهای که این شخص گفت که نصف مال مرا بدهید در مؤسسه خیریه یا بین فقرا تقسیم کنید، ما فوراً بگوییم این وصیت باطل است این مقداری خلاف احتیاط است.
بله، یک وقت است که خیّری است که دین شرعی ندارد اینها بله، اما ما از کجا بدانیم که هیچ دینی در ذمهاش نیست؟ ممکن است وجوه فراوانی در ذمهاش باشد تا حال وجوه نداده زکات نداده خمس نداده مظالمی به عهده اوست شاید برای تبرئه خودش وصیت کرده که نصف مال او را به فقرا بدهند، ما فوراً بگوییم این وصیت باطل است این سخت است. بله، اگر شخص طوری بود که همه مالهایش رسیده شده بود ما مطمئن هستیم، ورثه او دفتر او همه نشان میدهد که بدهکاری ندارد، اینجا که گفت نصف مال مرا بدهید، این را باید کم کرد به ثلث رساند و اگر ورثه تمکین کردند چون این وصیت نسبت به مازاد فضولی است اگر ورثه اجازه بدهند درست است.
بنابراین در این روایت دارد که مشروعیت وصیت تا ثلث است اگر بیشتر از ثلث وصیت کرد باید که برگردد به ثلث.
پرسش: حقوق مالی هم می تواند این گونه باشد که ییش از ثلث ...
پاسخ: قرآن کریم که سه طبقه کرده است چند آیه است ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ﴾
پرسش: این مال است، حق الکشف ...
پاسخ: باشد حق الکشف هم همینطور است حقوق هم همینطور است انتفاع همینطور است منفعت هم همینطور است. اقسام چهارگانه موصیبه «من العین و المنفعة و الإنتفاع و الحق» همه اینها ثلثی است ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ﴾ شامل همه اینها میشود نه اینکه ثلث حق را، ثلث مجموع را، ممکن است تمام این حق را در راه خیر بدهد یا تمام آن باغ را بدهد اما برای اینکه نسبت به مجموع حساب بشود ثلث مجموع باید باشد.
در این باب نُه دارد: «بَابُ اسْتِحْبَابِ الْوَصِیَّةِ مِنَ الْمَالِ بِأَقَلَّ مِنَ الثُّلُثِ» یعنی ربع یا خمس «وَ اخْتِیَارِ الْخُمُسِ عَلَی الرُّبُع» دو تا مطلب است یکی اینکه ثلث که آن حد نهایی است که بیشتر از ثلث یعنی نصف نباید باشد، خود ثلث حق نصاب است کمتر از ثلث ربع است و کمتر از ربع خمس است، در بین این کمترها خمس مقدم بر ربع است، یعنی هر چه کمتر باشد بهتر است. این نشانه آن است که انسان تا زنده است باید کارهای خودش را انجام بدهد، از سهم ورثه کم نکند.
روایت اول را مرحوم کلینی نقل کرد «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ» سهل مشکل دارد ولی با سند دیگری همین حدیث نقل شده است سند دیگرش «عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع» امام باقر(سلام الله علیه) که این معتبر میتواند باشد ولی آن یکی در سهل گفتند که «کلامنا فی السهل سهل» اما طریق دیگری هم هست.
همین روایت را که مرحوم کلینی نقل کرد مرحوم شیخ طوسی هم نقل کرد با سند دیگر از علی بن ابراهیم و همین را مرحوم صدوق نقل کرد با سند دیگر «عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ» روایت سوم این باب که در صفحه 270 است مرحوم صدوق نقل کرد «بِإِسْنَادِهِ عَنِ السَّکُونِیِّ» سکونی هم که بیاشکال نیست ولی همین با روایات معتبر دیگر نقل شد که قابل اعتماد است «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ قَالَ: قَالَ عَلِیٌّ ع الْوَصِیَّةُ بِالْخُمُسِ» که این حمل بر استحباب شده است «لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَضِیَ لِنَفْسِهِ بِالْخُمُسِ» خدا برای خودش فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ ْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَه﴾[3] برای خودش خمس قبول کرد و شما هم به خمس اکتفا بکنید. بعد هم فرمود: «وَ قَالَ الْخُمُسُ اقْتِصَادٌ» یعنی قَصد و میانهروی است «وَ الرُّبُعُ جَهْدٌ وَ الثُّلُثُ حَیْفٌ»[4] بیشتر از خمس که بخواهد ربع وصیت بکند کوشش زائدی است، ثلث هم تقریباً حیف است «حیف» و «حافَ» یعنی «ظَلَمَ» یا «جارَ» جور است[5] ، معلوم میشود که این حمل بر استحباب میشود. کمتر از ثلث که ربع است یا خمس است باید انتخاب بشود. حیف و میل کردن یعنی تجاوز کردن، تعدّی کردن از ارث.
روایت چهارم این باب که «عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ ع» نقل کرد که این میتواند معتبر باشد این است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «لَأَنْ أُوصِیَ بِالْخُمُسِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُوصِیَ بِالرُّبُعِ» هر چه کمتر وصیت بکند بهتر است. در زمان حیات خودم میتوانم این کار را انجام بدهم حالا چرا از سهم ورثه کم بکنم؟ «وَ لَأَنْ أُوصِیَ بِالرُّبُعِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُوصِیَ بِالثُّلُثِ» من به آن ثلث وصیت بکنم تا به ربع که کمتر از اوست، بهتر است برای من، اما «وَ مَنْ أَوْصَی بِالثُّلُثِ فَلَمْ یَتْرُکْ شَیْئاً»[6] چیزی از حق خودش فروگذار نکرده همه را گرفته است و منّتی بر ورثه ندارد چون هر چه میخواسته بگیرد گرفته است!
این روایت قرب الإسناد را مرحوم صدوق در علل با سند دیگری نقل کرده است، حمیری در قرب الإسناد آن را نقل کرده و مرحوم صدوق این را در علل نقل کرده است.
باب دهم «بَابُ جَوَازِ الْوَصِیَّةِ بِثُلُثِ الْمَالِ لِلرَّجُلِ وَ الْمَرْأَةِ بَلِ اسْتِحْبَابِهَا وَ عَدَمِ جَوَازِ الْوَصِیَّةِ بِمَا زَادَ عَنِ الثُّلُثِ فِی غَیْرِ الْوَاجِبِ الْمَالِیِ» است اولاً این باید مشخص بشود اگر کسی زکات بدهکار است دین بدهکار است این دین است، حالا چه وصیت بکنیم چه وصیت نکنیم این دین است.
بله میتواند اینها را از ثلث خود حساب بکند اما اگر کسی خمس بدهکار است زکات بدهکار است میتواند دو تا وصیت بکند: یکی اینکه بگوید این دین است این را باید بدهید، یک، ثلث مال را هم باید بدهید، دو، برای اینکه آن دین که حق الله است و حق الناس است این نه مال اوست نه مال ورثه، بله، میتواند آنها را از ثلث خود حساب بکند اگر آنها مطابق با ثلث بود مال دیگری ندارد بله میتواند ولی اگر یک وقت دیدیم هم ثلث است هم آنها، نباید گفت که این زائد بر ثلث است، نه، این دین است دین چه کار به ثلث دارد؟ منتها میتواند آن را از ثلث حساب بکند.
مسئله دیگر این است که برخی خواستند بگویند (این برمیگردد به آن بخش اولی که «الوصیة ما هی؟») چون وصیت حتماً قبول میخواهد و قبول رکن است پس این میتواند عقد باشد، چرا؟ برای اینکه اگر ملکیتی بدون قبول باشد میشود ارث. ما در اسلام ملکیت بدون قبول نداریم پس در وصیت حتماً قبول لازم است و چون قبول لازم است پس وصیت عقد است نه مثلاً ایقاع.
این سخن تام نیست، برای اینکه در اسلام، ارث یک تملّک بدون قبول است نه اینکه تملّک بدون قبول منحصر در ارث باشد. در وقف، بطون لاحقه دوم و سوم که مالک میشوند به چه چیزی مالک میشوند؟ «قبلت» نمیگویند. وقتی که این مال را وقف بکند بر این خانواده بر این آقایان نسلاً بعد نسل، نسل اول باید قبول کند بسیار خوب! نسل دوم چه؟ نسل دوم که قبول نمیخواهد، پس میشود ملکی در اسلام منتقل بشود به کسی «بلا قبولٍ» انتقال قهری بدون قبول را فقط در ارث داشته باشیم اینطور نیست. در وقف نسبت به بطون لاحقه، ملکیت حاصل میشود «بلا قبول». این جوابش است.
ولی جواب اصلی همان است که در طلیعه بحث ارث گذشت که ارث نقل مال نیست تملیک مال نیست جا به جایی مال نیست که مثلاً مالی به جای مالی بنشیند در ارث مالک به جای مالک مینشیند نقل و انتقال در مالکهاست نه در ملک. این شخص که مالک است هست، اینکه مُرد پسر بجای پدر مینشیند نه اینکه مِلک جا به جا بشود مِلک سرجایش است. مِلک منتقل نمیشود در ارث. مالک به جای مالک مینشیند برخلاف هبه و امثال ذلک که مال منتقل میشود از مالک به مالک دیگر. حقیقت ارث جا به جایی مالکهاست نه جا به جایی مال است مال از جایی به جایی منتقل بشود، برای اینکه مالک به جای مالک خلیفه میشود و به جای او مینشیند. پس دو تا پاسخ است: یکی اینکه حقیقت ارث نقل مال نیست جا به جایی مالک است، دوم اینکه ما در اسلام نقل مِلک بلاقبول داریم اگر ملکی را وقف خانوادهای کردند وقف قبیلهای کردند گفتند نسلاً بعد نسل، بطن بعد بطن، آن نسل قبلی(نسل اول) باید قبول بکند نسل بعدی که قبول ندارد و اصلاً نبودند.
بنابراین پس میشود مالی از کسی به کسی دیگر منتقل بشود قهراً بلاقبول.
پرسش: تفاوتی بین انتقال مال به مال با مالک به مالک هست
پاسخ: بله تفاوت هست برای اینکه در جریان انتقال باید بگوییم که فرقش مثلاً با هبه چیست؟ آدم باید بگوید که فرقش با هبه چیست؟ فرقش با تملیک بلاعوض چیست؟ فرقش با صدقه چیست؟ که مالی به جایی منتقل میشود اما این از قبیل تملیک کسی نیست تا ما بگوییم فرق ارث با هبه چیست؟ در هبه مال را کسی رایگان به دیگری میدهد، اینجا آیا آن مورّث مال را هبه میکند به این که تحت پوشش این عنوان است یا نه، این کلاً معزول میشود رأساً دستش از همه اینها کوتاه میشود و ذات اقدس الهی کسی را به جای او مینشاند. این خدای سبحان است که کسی را به جای کسی مینشاند، نه اینکه این شخص به دستور خدا مال را از جایی به جایی منتقل کرده باشد.
روایت یکم باب ده این است که مرحوم صدوق «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کَانَ الْبَرَاءُ بْنُ مَعْرُورٍ الْأَنْصَارِیُّ بِالْمَدِینَةِ» در مدینه بود میخواهد بگوید که بعضی از امور است که بعضی از مؤمنین انجام میدهند بعد سنت میشود حالا البته به دستور خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این کار انجام شد. دارد که «وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِمَکَّةَ» حضرت در مکه بودند و این شخص در مدینه بود «وَ أَنَّهُ حَضَرَهُ الْمَوْتُ» این شخص یعنی براء بن معرور انصاری در مدینه بود و مرگ او فرا رسید «وَ أَنَّهُ حَضَرَهُ الْمَوْتُ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص- وَ الْمُسْلِمُونَ یُصَلُّونَ إِلَی بَیْتِ الْمَقْدِسِ» آن روز هنور کعبه قبله نشده بود در آن روزگار به سوی بیت المقدس نماز میخواندند. این براء که اینها جزء انصار مدینه بودند و حضرت هنوز مهاجرت نکرده بودند «فَأَوْصَی الْبَرَاءُ بْنُ مَعْرُورٍ إِذَا دُفِنَ أَنْ یُجْعَلَ وَجْهُهُ إِلَی تِلْقَاءِ النَّبِیِّ ص إِلَی الْقِبْلَةِ» به جایی که حضرت مثلاً قبله میداند به آن سمت او را دفن کنند «وَ أَوْصَی بِثُلُثِ مَالِهِ فَجَرَتْ بِهِ السُّنَّةُ»[7] بعد این سنت شد.
حالا شاید قبلاً یاد گرفتند از حضرت، حضرت دستور دادند وگرنه منشأ دین کار یک نفر باشد این بعید است این را قبلاً از وجود پیامبر فرا گرفتند. این آیاتی که آمد ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها﴾ سؤال کردند از وجود مبارک حضرت که مثلاً این چیست؟ آیا آیه آمد که ثلث باشد؟ مثلاً اینها هم به ثلث وصیت کردند حالا ما بگوییم چون این شخص این کار را کرده منشأ اصلی این است، نه، منشأ اصلیاش چرا قرآن نباشد؟!
پرسش: ... «جرت به» یعنی از این زمان شروع شد که منشأ باشد
پاسخ: یعنی این سنت شده است. ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها﴾، ثلث را قرآن مشخص نکرده فرمود دین است یا وصیت، ثلث را مشخص نکرده است حالا چون این ثلث گفته حتماً از جایی یاد گرفته است مثلاً.
پرسش: ... امضاء کردند.
پاسخ: بله البته، حکم به امضای حضرت است و همانطوری که بعضی از معاملات امضایی است گاهی بعضی از اینگونه از احکام خانوادگی هم امضایی است.
«وَ رَوَاهُ فِی الْعِلَلِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ» این را مرحوم صدوق همانطوری که در آن کتاب نقل کرده در کتاب وصیت هم نقل کرده است «إِلَّا أَنَّهُ اقْتَصَرَ عَلَی حُکْمِ الْوَصِیَّةِ» خصوصیات را ذکر نکرده است.
روایات بعد میماند برای جلسه بعد إنشاءالله.