درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1400/11/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب الوصیة
تتمه مسأله ارث آن محاسبات ریاضی است که خیلی فقهی نیست و با مطالعه خود آقایان حل میشود، به این فکر افتادیم که بعد از ارث، مسئله وصیت مطرح بشود، چون خیلی از ابواب فقهی قبلاً بحث شد، مسئله وصیت هم محل ابتلاست و هم اینکه کاربرد فراوانی دارد. وصیت در قرآن کریم هم در مسئله فقهی است هم در مسئله مدنی سیاسی است هم در مسئله خانوادگی و نهاد خانوادگی است. واژه وصیت عبارت از آن توصیه و سفارشهایی است که تقریباً با مهربانی و عاطفه همراه است[1] ، غیر از تبلیغ است، غیر از امر است، امر یک فرمانروایی است، امر کردن غیر از سفارش کردن است، ذات اقدس الهی یک سلسله اوامری دارد خواه به صورت لفظ امر خواه به صورت صیغه امر اما در مسئله وصیت که سفارش است تحبیبی را هم به همراه دارد؛ سفارش کردن غیر از امر کردن است.
در احکام فقهی، ذات اقدس الهی سفارشاتی دارد که چه چیزی حلال است و چه چیزی حرام است ﴿وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْن﴾ در آن قسمت در سوره مبارکه «انعام» فرمود: ﴿إِذْ وَصَّاکُمُ اللَّهُ بِهذا﴾[2] . در مسائل دیگر هم باز ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ﴾ دارد، در جریان نهاد خانواده، مسئله ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِکُمْ﴾ دارد، در سوره مبارکه «بقره» آیه 132 آنجا از توصیه حضرت ابراهیم خلیل سخن به میان آمده است: ﴿وَ وَصَّی بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون﴾ هر چند این نسبت به اصول دین است و نسبت به امور دیگران به صورت یک برهان قطعی است اما در نهاد خانوادگیاش به عنوان یک سفارش مطرح است که دلجویی و مهربانی و عاطفه و اینها را هم به همراه دارد.
این آیه 132 سوره مبارکه «بقره» این است: ﴿وَ وَصَّی بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ﴾ همچنین ﴿وَ یَعْقُوبُ﴾ یعنی «و وصی بها یعقوب» او هم بنیه خودش را ﴿یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون﴾ خدا برای شما برگزید و انتخاب کرد این «صفوة الله» است اگر بخواهید مصطفای الهی بشوید، برگزیده الهی بشوید این روش و این دین را انتخاب بکنید، خدا هم «صفوة الله» را برای اینها مقرر کرد و وجود مبارک خلیل حق و همچنین حضرت یعقوب به عنوان سفارش به فرزندانشان این امر را بازگو میکردند. در این آیه، سخن از سفارش و توصیه و وصیت است، این درباره سوره مبارکه «بقره».
درباره نهاد خانوادگی در جریان سوره مبارکه «نساء» آیه 11 هم که قبلاً تلاوت شد فرمود: ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾[3] که این مسائل ارث خانوادگی را گرچه امر است گرچه حکم فقهی است، به صورت وصیت و سفارش تبیین میکند که با تحبیب و دلجویی و جذب و عاطفه و مهربانی همراه است، این امر الهی است، اگر میفرمود ذات اقدس الهی امر کرد -چه اینکه حکم فقهی و واجب است - و این کار را حتماً بکنید، این جای خودش را داشت؛ اما تعبیر به توصیه و سفارش کردن و وصیت کردن، با تحبیب و تحکیم نهاد خانوادگی و اینها همراه است.
در جریان سوره «بقره» به صورت فعل ماضی بود، در سوره «نساء» به صورت فعل مضارع بود، در سوره مبارکه «انعام» هم به صورت فعل ماضی است، آیه 144 سوره مبارکه «انعام» این است که ﴿وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ﴾ تا میرسد به ﴿إِذْ وَصَّاکُمُ اللَّهُ بِهذا﴾ این با دلجویی همراه است، چه اینکه در آیه 151 هم که آیه مدنی اجتماعی سیاسی است که حرمت خون افراد است، یک، تحریم قتل بیگناه است، دو، همه اینها را با سفارش و توصیه بیان کرده است فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَق ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ جامعه را هم میخواهد باتقوا درست کند که بهشت بشوند هم بالاتر از تقوا جامعه را عاقل بکند، این ﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾[4] [5] برای اوساط است اما کسی که عاقل باشد خودش تقوا را انتخاب میکند و با ابدیت خودش درگیر نخواهد شد، اگر کسی عاقل باشد هرگز به جان خود و علیه خود قیام نمیکند ﴿ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ میبینید که مسئله معرفتشناسی و مسئله برهان و اینها نیست این ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ همان عقل عملی است، آنجا که برهان توحید اقامه میکند عقل نظری است، اینجا که دستور فقهی و احکام فقهی و حقوقی را بیان میکند این عقل عملی است، چون عقل عملی است که اجرائیات به عهده آن است و عقل نظری درک را به عهده دارد.
عقل نظری به منزله چشم و گوش درون آدم است عقل عملی به منزله دست و پای آدم است. اگر دست و پا سالم نباشد چشم و گوش هر چه هم مار و عقرب را ببیند [یا صدایشان را بشنود]، میبیند [و می شنود] هیچ تردیدی هم ندارد اما چشم فرار نمیکند گوش فرار نمیکند دست و پا فرار می کند فلج است، عالِم بیعمل یعنی این، عالِم بیعمل یعنی آن دستگاه تقویتی فهمش خیلی خوب است، خوب درس میدهد، در سطح داخل و خارج؛ اما به عمل که رسید مشکل دارد. به او میگویند مگر نمیدانی! از نظر علمی هیچ ارتباطی بین علم و عمل نیست، مثل اینکه هیچ ارتباطی بین چشم و گوش با دست و پا نیست؛ اگر دست و پا سالم بود، نفس فرمان میدهد که طبق دید ظاهری که انسان خطر را میبیند، دست و پا باید فرار کنند؛ ولی اگر دست و پا فلج باشد نمی تواند. عالِم بیعمل دست و پای عقل عملیاش فلج است، لذا تعبیر به جنون میکنند. شما مرتّب آیه میخوانید مدام روایت میخوانید، او خودش درس گفته و کتاب نوشته است، شما چه میخواهید بگویید؟ مثل اینکه به آدمی که فلج است و مار و عقرب را میبیند، مدام عینک میدهی و مدام ذرهبین میدهی مدام تلسکوب میدهی و میکروسکوب میدهی، این مشکل دید که ندارد، شما دید او را تقویت میکنید! این مشکل علمی ندارد، او کاملاً میبینند، حالا شما مرتّب عینک بدهید و ذرّهبین بدهید و میکروسکوب و تلسکوب بدهید که این مار و عقرب را ببیند، او میبیند، او مشکل دید ندارد! اما چشم و گوش کارهای نیستند. ما باید باور کنیم که علم در حدود خودش فعال است، خارج از مسئولیت خودش به نحو سالبه کلیه هیچ دخالت ندارد.
ما اگر نفس را نشناسیم، قوای نفس را نشناسیم، مسئولیت آنها را نشناسیم، عقل عملی را که حضرت فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[6] را نشناسیم و آن را کنترل نکنیم ندانیم سرجایش هست یا نه، معاینه نکنیم بررسی نکنیم که صحیح است یا نه، فایده ندارد، مرتّب ذرّهبین بگیریم و تلسکوب بگیریم و مدام ببینیم، دیدن یک طرف قضیه است، اگر آن روح قوی باشد میفهمد چون محاسبه میکند، میفهمد او مریض است و به فکر معالجه اوست، وقتی معالجه شد به اندک التفاتی که چشم ببیند که مار و عقرب است فوراً فرار میکند، احتمالش را هم بدهد همین است. چرا میگویند احتمال ضرر منجّز است؟ برای چه کسی؟ برای کسی که میتواند و قدرت فرار دارد.
غرض این است که هم در نهاد خانواده و هم درباره قتل نفس، همه اینها را فرمود ما سفارش میکنیم، آن امرهای قرآنی هم سرجایش محفوظ است ولی این تحبیب درباره وصیت آمده است.
از نظر فقهی، وصیت را به دو قسم تقسیم کردند: وصیت تملیکی و وصیت عهدی. مرحوم محقق در شرایع دارد: «الأول فی الوصیة» یعنی کتاب وصیت را که میخواهند شروع بکنند میفرمایند چند نظر در آن هست، چند فصل است: فصل اول درباره وصیت است «و هی تملیک عین أو منفعة بعد الوفاة و یفتقر إلی إیجاب و قبول. فالإیجاب کل لفظ دل علی ذلک القصد کقوله أعطوا فلانا بعد وفاتی أو لفلان کذا بعد وفاتی أو أوصیت له»؛ وصیت به دو قسم تقسیم شده: وصیت عهدی و وصیت تملیکی. وصیت عهدی این است که بعد از مرگ من چه کسی نماز بخواند، جنازه را چگونه کفن کنید، غَسل و غُسلش چگونه باشد، کفنش چه چیزی باشد، نمازش چگونه باشد، دفنش چگونه باشد، اینها وصیتهای عهدی است که اینها عقد نیست، اینها یک سلسله ایقائات است که وصی باید اینها را انجام بدهد.
اما وصیت تملیکی وصیت عقدی است ایقاع نیست، چون تملیک گاهی ایقاعی است و گاهی عقدی. تملیک عقدی نظیر بیع و اجاره و مساقات و مزارعه و امثال ذلک است که اینها معاملهاند اینها عقود هستند. گاهی ایقاع است عقد نیست؛ نظیر اینکه وقف بکند این مال فلان کس باشد، وقف بکند برای سادات، وقف باشد برای مستحقین، وقف باشد برای محققین، همین که او وقف کرد از مِلک او خارج میشود وارد مِلک آن شخص میشود، حالا او بعد نمیخواهد قبول کند بعد از مالکیت است که نمیخواهد قبول کند، حالا نمیخواهد قبول کند به دیگری میدهد حرفی دیگر است؛ ولی مالک شد، چرا؟ چون این ایقاع است عقد نیست که به قبول او احتیاج داشته باشد. گفتند برای محققین این را وقف کرد همین که این شخص این مال را وقف کرد برای محققین، درآمد این زمین وارد مِلک محققین شد محقق مالک شد حالا نمیخواهد و به دیگری میدهد حرفی دیگر است، به قبول او احتیاج نیست؛ اما وصیت تملیکی عقد است، وصیت میکند که بعد از وفات، این زمین را به او بدهند اگر قبول نکرد هیچ! برای شخص وصیت کننده میشود.
فتحصّل که یک وصیت عهدی است که این از بحث فعلی بیرون است که این مربوط به خود بدن است که انسان که مُرد تجهیزش چگونه باشد غُسل و کفن و دفن و نماز و اینها چگونه باشد، یک وصیت تملیکی است، وصیت تملیکی یک مقدارش ایقاع است که شبیه به وقف است، یک وقت است که می گویند بدهید به فلان کس، این برای فلان کس باشد. برای فلان کس باشد شبیه ایقاع است اما بدهید به فلان کس شبیه عقد است، اگر او قبول نکرد جزء مِلک خود میت میشود و بین ورثه تقسیم میشود. وصیت تملیکی عقد است ایقاع نیست. آنجا که ایقاع است شبیه وقف و امثال ذلک است که این مِلک آن شخص میشود، اگر گفتند که این مدرسه وقف طلبههاست، استحقاق انتفاع (نه منفعت، استحقاق انتفاع) از این حجره برای این طلبهها ثابت است حالا نمیخواهد بگیرد جای دیگر میخواهد برود حرفی دیگر است، این قبول نمیخواهد، نکول مانع است نه اینکه قبول شرط باشد؛ ولی در وصیتهای تملیکی، شخص باید قبول بکند یعنی وصیت کرد بعد از وفات این زمین را، این چیز را، به فلان شخص بدهید این وصیت تملیکی است.
درباره خود وصیت، روایات فراوانی است که گفتند شما هم برای خودتان وصی بگیرید هم به دیگران توصیه کنید. این معنایی که «الوصیة ما هی؟» یک «الوصیة کم هی؟» این دو مطلب ثابت شد. وصیت یک نحوه سفارش و چیزی است مربوط به بعد از وفات، این معنی وصیت است که «الوصیة ما هی؟». «کم هی؟» یعنی چند قسم است؟ دو قسم است: وصیت عهدی و وصیت تملیکی. تملیکی هم زیر مجموعهاش ممکن است ایقاع باشد و عقد ولی غالباً وصیت تملیکی عقد است.
حالا این اما آیا واجب است یا واجب نیست، اگر کسی دینی داشته باشد بله بر او واجب است که وصیت کند اما اگر دینی نداشته باشد نه، جزء مستحبات است، وصیت طبعاً واجب نیست اگر کسی حقوقی دارد که میداند که بعد از او این حق ضایع میشود حالا یا مال خودش است یا مال دیگران است یا مال ورثه است که بالاخره حقی است که ضایع میشود در آنجا لازم است و مخصوصاً اگر خودش بدهکار باشد حقی بر ذمه او باشد که وصیت واجب است.
پرسش: ... ثواب بر آن مترتب می شود؟
پاسخ: واجب است اگر قصد قربت هم بکند ثواب هم دارد، اگر دینی نداشته باشد مستحب است، جزء مستحبات است. طبعاً وصیت واجب نیست چون بعضی از امور بعد از مرگ او بر دیگران واجب است و آن تجهیز میت است و تکلیف او نیست؛ اما آنچه تکلیف اوست اگر دینی در ذمه او باشد وصیت واجب است، اگر قضای نماز داشته باشد قضای روزهای داشته باشد یا دینی داشته باشد و به کسی بدهکار باشد این وصیت واجب است اما اگر هیچ کدام از این دیون را نداشته باشد این وصیت واجب نیست، وصیت مستحب است.
تعبیرات دینی که تعبیر میکنند واجب است، در صورتی که حقوق باشد واجب فقهی است وگرنه آن مستحب مؤکد است و واجب فقهی نیست، چون دینی بر عهده او نیست. حالا در جریان وصیت، روایات باب وصیت را اینجا ذکر میکنند. وسائل، جلد نوزدهم، صفحه 257 «کِتَابُ الْوَصَایَا، بَابُ وُجُوبِ الْوَصِیَّةِ عَلَی مَنْ عَلَیْهِ حَقٌّ أَوْ لَهُ» که «له حق» برای اینکه به ورثه میرسد از این جهت ممکن است که از حق خودش صرف نظر میکند اما حق ورثه را ضایع میکند «وُجُوبِ الْوَصِیَّةِ عَلَی مَنْ عَلَیْهِ حَقٌّ أَوْ لَهُ» گاهی هم میبینید که حق به نفع اوست ولی مقدار حق مشخص نیست، بعد از مرگ او نزاعی بین ورثه و آن طرف حق است، در اینگونه از موارد وصیت واجب میشود «وَ اسْتِحْبَابِهَا لِغَیْرِهِ» کسی که حقی علیه او نیست، حقی لهِ او نیست که زمینه نزاع باشد، این وصیت مستحب است، وصیت طبعاً واجب نیست. پس «الوصیة ما هی؟» مشخص شد «الوصیة کم هی؟» هم مشخص شد.
حالا روایات این باب را بخوانیم؛ روایتی که در باب اول آمده، مرحوم کلینی نقل می کند «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ» که این روایات معتبر است غالباً «قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع» امام باقر(علیه السلام) «الْوَصِیَّةُ حَقٌّ وَ قَدْ أَوْصَی رَسُولُ اللَّهِ ص» پیغمبر وصیت کرد و وصیت کار خیری است «فَیَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ أَنْ یُوصِیَ»[7] این مال اصل جامع است که «الوصیة خیر».
پرسش: مراد از حق در اینجا در مقابل حکم است یا حقانیت است ...
پاسخ: حق در وصیت عهدی حکم است اما وصیتهای مالی حق است، هر دو زیر مجموعه حق به معنی حکم الله است. این روایت را مرحوم صدوق هم به اسناد خاص خودشان نقل کردند.
در روایت دوم راوی میگوید از حضرت سؤال کردم که وصیت حکمش چیست؟ «سَأَلْتُهُ عَنِ الْوَصِیَّةِ فَقَالَ هِیَ حَقٌّ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ»[8] منتها این حق اگر وصیت عهدی باشد، دینی نباشد، مستحب مؤکد است و اگر دینی باشد که واجب است. باز این روایت را آن دو بزرگوار یعنی مرحوم صدوق و مرحوم شیخ طوسی هر دو تا نقل کردند.
روایت سومی که مرحوم کلینی نقل کرد این است که «الْوَصِیَّةُ حَقٌّ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ»[9] این حق به معنی جامع است، که وصیت عهدی یک حکم دارد، وصیتهای غیر عهدی که دینی ندارد و استحباب دارد یک حکم دارد، وصیتهای حقی که دینی باشد حکم دیگری دارد.
روایت چهارمی که مرحوم کلینی نقل کرد این است که زید شحام یعنی پیهفروش، حالا این مغازهدار بود، شَحم همان پیه است، سؤال کرد «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْوَصِیَّةِ» فرمود: «هِیَ حَقٌّ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ»[10] حق است.
در مصباح دارد که «رُوِیَ أَنَّهُ لَا یَنْبَغِی أَنْ یَبِیتَ إِلَّا وَ وَصِیَّتُهُ تَحْتَ رَأْسِهِ»[11] شایسته نیست که مؤمن بخوابد مگر اینکه وصیتش زیر بالینش باشد؛ یعنی آماده باشد، مثل همان بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللَّه»[12] ، هر شب میفرمودید که آقایان! وصیتنامهتان را آماده کنید.
روایت ششم را مرحوم شیخ مفید در مقنعه از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرد که «الْوَصِیَّةُ حَقٌّ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ»[13] که قبلاً هم مشابهش نقل شد.
«قَالَ» باز شیخ مفید «وَ قَالَ ع مَا یَنْبَغِی لِامْرِئٍ مُسْلِمٍ- أَنْ یَبِیتَ لَیْلَةً إِلَّا وَ وَصِیَّتُهُ تَحْتَ رَأْسِهِ»[14] .
باز فرمود که «وَ قَالَ ع مَنْ مَاتَ بِغَیْرِ وَصِیَّةٍ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً»[15] این خیلی مهم است، چون مرگ عصاره حیات است، یعنی آدم درختی را غرس میکند این درخت میوه دارد عصاره این میوه را در یک لیوان میریزد در هنگام مرگ مینوشد، مرگ عصاره زندگی است. فردوسی این چنین فرمود:
اگر بار خارست خود کِشتهای وگر پرنیانست خود رشتهای [16]
بالاخره انسان درختی میکارد و آبیاری میکند، اگر حنظل است و تلخ است یا پرتیغ است محصول کار خودش است و اگر ابریشم تحویل میدهد محصول کار خودش است «اگر بار خار است خود کِشتهای». خدا غریق رحمت کند شیخنا الاستاد مرحوم حکیم الهی قمشهای را، میفرمود درست است که او ایران را، وطن را، خیلی نام برد؛ ولی راز ماندگاری جناب فردوسی در اینگونه از ابیات معنوی و توحیدی و اخلاقی اوست:
میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است [17]
بعد میفرمود که شعر من از شعر ایشان لطیفتر است، چون من گفتم که «هر کس که دلی دارد» راست میگوید شعر ایشان لطیفتر است ولی حماسی نیست:
هر کس که دلی دارد یک مور نیازارد کان مور هم از دلبر دارد اثری بر دل
این به سبک فردوسی نیست این لطیفتر از آن است؛ خدا همه اینها را غریق رحمت کند
مرحوم صاحب وسائل در بخش پایانی این باب اول دارد که «وَ یَأْتِی مَا یَدُلُّ عَلَی ذَلِکَ وَ الْأَحَادِیثُ الْوَارِدَةُ فِی أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَوْصَی وَ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع أَوْصَوْا کَثِیرَةٌ مُتَوَاتِرَةٌ مِنْ طُرُقِ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ» ما اگر بخواهیم تأسی هم بکنیم و به ﴿لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[18] در سوره مبارکه «احزاب» عمل کنیم، وصیت را خود حضرت داشت ائمه(علیهم السلام) داشتند، شاگردان اینها پیروان اینها امتهای اینها هم باید به اینها تأسی کنند. حالا روایات بعد را در جلسه بعد میخوانیم.