درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1400/11/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ارث
فصل چهارم که پایانبخش فصول نظر اخیر است که درباره میراث مجوسی بود، دو تا مسئله را مطرح کردند. چهار صورت داشت که این صور چهارگانه روشن شد که اگر جریانی هم پیش مجوسیان صحیح باشد هم پیش ما، اینها اگر به محکمه ما آمدند ارث میبرند و اگر پیش اینها هم باطل باشد پیش ما هم باطل باشد ارث نمیبرند، اگر پیش آنها باطل باشد ولی پیش ما صحیح باشد مثل نکاح انقطاعی میتوانیم حکم بکنیم اما پیش ما باطل باشد، پیش آنها صحیح باشد مطابق این چند آیه سوره مبارکه «مائده» که تلاوت شد و روایاتی که در همین زمینه وارد شد نمیتوانیم حکم بکنیم.
پرسش: ظاهراً در نکاح انقطاعی توارثی نیست
پاسخ: بله نیست، زوجیت نیست ولی فرزند هست. نکاح دو قسم شد: نکاح ارثی، نکاح غیر ارثی، از نظر سببی نکاح انقطاعی ارث نمیآورد ولی از نظر نسبی ارث میآورد. این احکام گذشت.
دو تا مسئله را که پایانبخش این فصل چهارم است مرحوم محقق ذکر کردند. مسئله أولی این است که «المسلم لا یرث بالسبب الفاسد فلو تزوج مَحرَمةً» أو «مُحَرّمةً»، «لم یتوارثا» از نظر زوجیت. از نظر سبب که این سبب باطل است اگر مسلمانی در اثر حشر با همین مجوسیها مثل خود اینها زندگی کرده است، با یکی از محارم خود ازدواج کرده است، از نظر سبب یعنی زوجیت ارث نمیبرد اما از نظر نسب که رابطه نسبی با او داشته باشد ارث میبرد «المسلم لا یرث بالسبب الفاسد» نه «بالنسب الفاسد» «بالسبب الفاسد فلو تزوج مُحَرّمةً» أو «مَحرمَةً» لم یتوارثا سواء کان تحریمها» آن مُحرّمه «متفقا علیه» باشد. در جریان أم نسبی که حرّمتش معلوم است که ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُم﴾،[1] بحثی نیست.
مادر رضاعی هم که «الرضاع لحمة کلحمة النسب»[2] [3] این هم حکم نسبی را دارد این هم هیچ و این مورد اختلاف است «کان تحریمها متفقا علیه» باشد مثل أم رضاعی یا مختلف باشد مثل أمّ مزنی بها اگر با زنی – معاذالله - زنا کرد أم این مزنیه مورد حرمت است و طبق بعضی از فتاوا مورد حرمت نیست، در این قسم سوم که مورد اختلاف است این هم به نظر ما ارث نمیبرد، تنها در جایی ارث میبرند که سبب، سبب صحیح باشد.
پس غرض این است که فساد مانع نیست، احراز صلاح شرط است «لا یرث بالسبب الفاسد» بعد این فسادش خواه مورد اتفاق باشد، خواه مورد فتوای کسی باشد این مطابق فتوای خاص خودش نمیتواند اجازه ارث بدهد «المسلم لا یرث بالسبب الفاسد» این سبب فاسد یا مقطوع است یا مثلاً مورد نظر بعضی از فقهاست «فلو تزوج» مَحرمی از محارم خود این «لم یتوارثا» حالا «سواء کان» تحریم این مَحرمه که حرمت ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُم﴾ و ﴿وَ أُمَّهاتُکُمُ اللاَّتی أَرْضَعْنَکُمْ﴾،[4] متفق علیه باشد مثل مادر رضاعی یا مورد اختلاف باشد مثل مادر زنی که با او – معاذالله - زنا کرده است یا «المتخلقة من ماء الزانی» باشد که اگر کسی با زنی زنا کرده است بقایای آن آب مانده است از آن بقایا دختری به دنیا آمده، این متخلقه از ماء زانی است با او نمیتواند ازدواج بکند «و سواء کان الزوج معتقدا للتحلیل أو لم یکن» عمده آن فتوادهنده است، معیار اوست، قاعده الزام هم در اینگونه از موارد نیست این قاعده «الزموا» برای اینکه این دین یک دین جهانی است با این پنج گروهی که در سوره مبارکه «حج» آمده که ﴿إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ الصَّابِئینَ وَ النَّصاری وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾ این شش طایفه فرمود در قیامت ﴿إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَة﴾[5] اول مؤمناند، ششمی مشرکاند، این چهار تا هم یهودیهای هستند مسیحیها هستند صابئین هستند و مجوسیها هستند، نسبت به همه اینها قاعده الزام هست مخصوصاً درباره مشرکین که فرمود: ﴿لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ﴾[6] حالا اگر سنّت باطلهای یا حرامی را اینها قانونی کردند این مثل شرک که نیست در حدّ شرک که نیست، نسبت به مشرکین وقتی فرمود: «أَلْزِمُوهُم بِمَا أَلْزَمُوا بِهِ أَنْفُسَهُم»[7] در مسائل اخلاقی و فاسد و مانند اینها هم همینطور است این ﴿لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ﴾ هم ناظر به مشرکین است.
غرض این است که وقتی این درباره شرک مطابق قاعده الزام، انسان میتواند یا موظف است إعمال کند، در مسائل دیگر هم یقیناً میتواند. به هر تقدیر با سبب فاسد هرگز ارث نمیبرد سبب باید مقطوع الصحه باشد. این مسئله أولی.
برخی از فقهای ما(رضوان الله تعالی علیهم) گفتند این باید محرز الحلیة عند الکل باشد تا قاضی بتواند حکم بکند. البته حالا اگر فتوای شخصی به حلیت باشد بله، فتوای خودش است و میگوید اما نظام اسلامی بخواهد محکمه قضایی تشکیل بدهد، این باید که حلال قطعی باشد. فرمود: «سواء کان الزوج معتقداً للتحلیل أو لم یکن» عمده فتوا دهنده و قاضی است و محقق به عنوان فتوادهنده میگویند جایز نیست، موافقان این هم میگویند جایز نیست، حالا زوج جایز بداند حرفی دیگر است. یک وقت است که خودش ازدواج کرده، حرف دیگر است یک وقت فقیه اسلامی بخواهد حکم بکند یا اجرا بکند حق ندارد.
غرض این است که قاعده الزام مربوط به آن جایی است که علیه اینها باشد نه لهِ اینها، نه اینکه شما مطابق با میل اینها، مطابق فتوای اینها عمل بکنید، نه، اینها را مطابق با آنچه که به نفع شماست و یا روابط بینالملل تنظیم میکند، الزام کنید.
پرسش: ... شاید عقد اصلاً محقق نشود که نمیتوانند توارثی داشته باشند
پاسخ: بله، عقد باطل است. غرض این است که آن شخصی که میگوید «لا یجوز» یعنی منع وضعی دارد، نمیتوان گفت که چون شوهر حلال میداند «أَلْزِمُوهُم» چون قاعده الزام علیه است نه له؛ یعنی آن جایی که علیه اینهاست، مطابق رای اینها عمل کنید، نه اینکه به میل اینها عمل کنید، شما هم به میل اینها رفتار بکنید، نه! بخواهید چیزی را علیه اینها اِعمال بکنید که خودشان قبول دارند «أَلْزِمُوهُم». بنابراین اگر زوج معتقد به حلیت این ازدواج بود ولی آن فقیه حلال ندانست، نمیتواند بگوید چون آنها حلال میدانند من حلال میدانم. بنابراین یک قاعده کلی شد، اختصاص به مسئله نکاح و امثال ندارد.
بله، اگر آنها در دستگاه خودشان انجام دادند مسلمانها ترتیب اثر صحت میدهند اما حکمی را که اسلام حرام میداند این بخواهد مطابق الزام انجام بدهد، قاعده الزام چنین چیزی را نمیگوید. حالا اگر فروعات مورد اختلاف دیگری بود ممکن است که بعد مطرح بشود.
این درباره سبب بود و این گرچه پایانبخش مسئله ارث است ولی در تمام مسائل ارثی هر جا سبب فاسد بود ارث نمیبرد چه ولاء عتق باشد چه ولاء ضامن جریره باشد چه ولاء امامت باشد کسی ادعای امامت بکند و امام نباشد این سبب فاسد است. سبب چهار تا بود زوجیت بود و ولاء عتق بود و ولاء ضامن جریره بود و ولاء امامت. حالا اگر کسی گفته من امام مسلمین هستم و فاقد آن شرایط بود، حنفی بود، شافعی بود، مالکی بود و امثال ذلک، اینکه نمیشود حکم امام مسلمین را بر آن بار کرد، آنها اگر چنین کردند سر جایش محفوظ است اما ما حق نداریم که طبق این عمل کنیم.
پرسش: قاعده الزام ...
پاسخ: بله، خودشان انجام دادند.
پرسش: اهل سنت هم قاعده الزام دارند.
پاسخ: بله دارند ولی بالاخره آنها هم که دارند به همین معناست یعنی آنچه علیه فرقه دیگر است را اقامه میکنند، آنها هم همینطور هستند.
مسئله دوم این است که «المسلم یرث بالنسب الصحیح و الفاسد» نسب حالا اگر کسی مادر شد چون در وطی به شبهه، ارث هست یا در فرزند شبهه، ارث هست؛ این فرزند شبهه به سبب فاسد است منتها طبق نصوص ارث می برد. «المسلم یرث بالنسب الصحیح»، یک «و الفاسد»، دو «لأن الشبهة کالعقد الصحیح فی التحاق النسب« پس چون این است احکام ولد را دارد ارث میبرد.
پرسش: درباره شبهه نباید تعبیر به فاسد می کردند، صحیح و فاسد درباره مشکوک است اما شبهه ...
پاسخ: نه، اگر شبههاش بعد محقّق شد باز میگویند که ارث میبرد. آن وقت عمل مشکوک است، بعد از عمل که یقینی شد، بعد از اتّضاح و واضح شدن، این معلوم شد. «لأن الشبهة کالعقد الصحیح فی التحاق النسب» این چنین است. این بحث میراث در اینجا تمام شد.
حالا این حدیث نورانی که علما ورثه انبیا هستند یا ﴿یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوب﴾[8] این مقداری بحث بشود که واقعاً علما ورثه انبیا هستند چگونه ورثه انبیا هستند. این بزرگانی که در این زمینه بحث کردند که عالمان دین از انبیا ارث میبرند و در زیارت وارث یک اصل کلی است در اسلام و درباره اهل بیت(علیهم السلام) که همه از اینها ارث میبرید، این ارث یعنی چه؟ یعنی از او به اینجا رسیده است یا راه دیگری دارد؟ درباره زیارت وارث که درباره وجود مبارک سید الشهداء(سلام الله علیه) است، انبیا نام شریفشان برده شد که تو از همه اینها ارث بردی، تو وارث اینها هستی.[9]
در مسئله ارث دو تا مطلب است یکی اینکه در معاملات مال به جای مال مینشیند «کما تقدم» ولی در ارث مالک به جای مالک مینشیند نه مال به جای مال، یعنی این مال منتقل نمیشود گرچه به حسب ظاهر، آدم خیال میکند مال منتقل شد، مال منتقل نمیشود برای اینکه ناقلی در کار نیست، عوضی در کار نیست، این مال سر جایش محفوظ است، این مال قبلاً مالکش زید بود الآن عمرو به جای زید نشسته است در ارث مالک به جای مالک مینشیند نه اینکه مال به جای مال بنشیند، در بیع و امثال بیع مال به جای مال قرار میگیرد بیع را گفتند: «مُبَادَلَةُ مَالٍ بمَالٍ»[10] [11] ولی در ارث تبادل مال به مال نیست تبادل مالک به مالک است؛ یعنی مالکی به جای مالک مینشیند. این خلیفه است برای او. این اصل اول که ارث نقل مال از جایی به جای دیگر نیست تبادل مال نیست تبادل مالک است.
دوم اینکه در ارث مادی تا مالک نمیرد، وارث به جای او نمینشیند ولی در ارث معنوی تا وارث نمیرد نمیتواند به جای مورث بنشیند؛ در «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاء»[12] ، تا «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[13] [14] نباشد هیچ شخصی به جای پیغمبر یا به جای امام نمینشیند. وقتی علما وارث انبیا میشوند که «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا» محقق بشود، آن وقت وارث انبیا میشوند و خیلی از چیزها را ارث میبرند. ارثی که به اینها میرسد برای اینکه اینها به آن مقام رسیدند؛ اگر خودشان به آن مقام رسیدند که همتای او شدند و اگر نه، لیاقت پیدا کردند که به جای آنها بنشینند در حقیقت ارث به این معنا درست است که به جای آنها نشستهاند؛ ولی وجود مبارک سید الشهداء ظاهراً اینطور نیست که حالا به جای آنها نشسته البته به جای انبیای بزرگ مثل انبیای اولوا العزم و اینها ممکن است ولی نسبت به غیر از اینها اینطور نیست که به جای آنها باشد، نه! خودش به این مقام رسیده و اینها را دارد. این یک مطلب.
مطلب دیگر این است که در مسئله ارث معنوی طبقهبندی نیست، در ارث مادی طبقهبندی است اما وقتی که جریان ارث معنوی شد [در همان زیارتنامه سید الشهداء] از آدم شروع میشود تا به خاتم.
مطلب بعدی آن است که گاهی خیال میشود که در ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾[15] این خلیفه یعنی به جای جنّیهای قبلی یا به جای نسناسها یا به جای افراد دیگر، ما شما را قرار دادیم، این نیست ظاهراً، برای اینکه این مقامی نیست که قبلاً آنها برخوردار بودند، حالا گروه دیگر بیایند؛ ذات اقدس الهی همه ملائکه را جمع کرده باشد ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ خلیفه یعنی نسل قبلی یعنی نسناس و آنها رفتند یا جنّیها رفتند یا گروه دیگر رفتند من میخواهم یک گروه دیگر خلق کنم این جریان نیست و ثانیاً این مقامی نیست تا اینکه فرشتهها بگویند که ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ﴾[16] این چه مقامی است تا اینها بگویند که ما هستیم، ما را خلیفه قرار بده، این معلوم میشود که این «خلیفة الله» است نه خلیفه قوم قبلی.
برای اینکه این مسئله خوب تثبیت بشود، وقتی حکومت اسلامی مستقر شد آنها مثل الآن که سربرگی دارند که عنوان کلی است که اینها مثلاً از طرف رئیس جمهور است یا وزیر است یا وکیل است، وقتی حکومت اسلامی توسط حضرت امیر(سلام الله علیه) تشکیل شد، مأمورین أخذ زکوات، جمعیت فراوانی بودند برای اینکه دارد ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً﴾[14] آن روز هم کشاورزی بود، دامداری و اینها بود، مأمورین جمع غلّات و اینها، فراوان بودند، وجود مبارک حضرت امیر(سلم الله علیه) که مأمور أخذ صدقات را اعزام میکردند نامهای مینوشتند که از علی «ولی الله و خلیفته» این مسئله خلافت از همان روزگار اولیه اسلام مطرح شد که ما خلیفة الله هستیم.
پس معلوم میشود خلیفهای که در صدر اسلام مطرح بود همان خلیفة الله بود و خلیفة رسول الله بود و امثال ذلک، بعد این را ما بگوییم که خلیفه معنی جانشینی نسناس و امثال ذلک است و مقامی در کار نیست اینطور نیست تا ما بگوییم به دیگری هم میرسد! نه، این خلیفة الله است. در نهج البلاغه این نامه بیست و پنجم دارد که «کان یکتبها» این «کان یکتبها» یعنی به منزله سربرگ بود برای همه مینوشت «کان یکتبها لمن یستعمله علی الصدقات» میفرمود: «انْطَلِقْ عَلَی تَقْوَی اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ» و کسی را هم نترسان و امثال ذلک، بعد فرمود به آنها میگویی، وقتی که رفتی با احترام و اینها به آنها رسماً اعلام کن «ثُمَّ تَقُولَ» به آنها رسماً میگویی «عِبَادَ اللَّهِ أَرْسَلَنِی إِلَیْکُمْ وَلِیُّ اللَّهِ وَ خَلِیفَتُهُ» پس اینطور نیست که عنوان خلیفه بعدها در آمده باشد، زمان خلفا و اینها در آمده باشد، یک تعبیر عادی باشد مقام نباشد، نه! مقام بود از همان اول عنوان خلیفة الله برای انسان کامل مطرح بود. می فرمود به مردم اعلام کنید که «أَرْسَلَنِی إِلَیْکُمْ وَلِیُّ اللَّهِ وَ خَلِیفَتُهُ لِآخُذَ مِنْکُمْ حَقَّ اللَّهِ فِی أَمْوَالِکُمْ» مال خدا را! مال شما نیست مال خداست که در مال شماست میخواهیم آن را بگیریم.
بنابراین این مسئله خلیفه بودن اینطور نیست که بعدها پیدا شده باشد یا طبری گفته باشد و خلیفه قبلی ها هم نیستند، نه! خلیفة الله اند؛ منتها شبهه آن آقایان این است که خلیفه مربوط به موردی است که صاحبش غایب باشد و این خلیفه باشد، خدا که همیشه حاضر است! یکی از دعاهایی که در نهج البلاغه است دعای مستحب سفر است، دعای سفر یکی اینکه انسان وقتی سوار مَرکب شد چه بگوید و یکی اینکه حالا که میخواهد خداحافظی بکند از زن و بچهاش چه بگوید؟ وقتی سوار مَرکب شد بگوید ﴿سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا﴾ الآن سوار هواپیما می شود هم همینطور است، سوار اتومبیل می شود هم همینطور است، آن روزها اسب و استر بود امروز این است ﴿سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنین ٭ وَ إِنَّا إِلیَ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُون﴾[17] .
موقع سفر کردن انسان مستحب است که این دعا را بخواند این دعا در نهج البلاغه است: «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِی السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِیفَةُ فِی الْأَهْلِ وَ لَا یَجْمَعُهُمَا غَیْرُکَ لِأَنَّ الْمُسْتَخلفَ لَا یَکُونُ مُسْتَصحَبا وَ الْمُسْتَصحَبُ لَا یَکُونُ مُسْتَخلَفا»[18] خدایا تو هم با ما هستی هم پیش زن و بچه مایی و غیر از تو کسی دیگر نمیتواند اینطور باشد که هم مصاحب مسافر باشد، همراه مسافر باشد، مسافر را حفظ کند، هم در غیاب او زن و بچهاش را حفظ کند. ذات اقدس الهی اسباب متعدد دارد، به لحاظ اینکه پیش زن و بچه است و از آن جهت که محیط به آنهاست و حافظ آنهاست، خلیفه ماست و چون خلیفه ماست ما هم میتوانیم خلیفه او باشیم؛ یعنی من کار را الآن میخواهم به دست شما انجام بدهم نه اینکه حالا چون خدا حاضر کل است خلیفة الله ندارد، تعبیر خلیفة الله در روایات و ادعیه و زیارات فراوان است.
بنابراین انسان میتواند خلیفة الله باشد منتها شرطش این است که «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا» که در ارث معنوی تا وارث نمیرد از ارث معنا بهرهای نمیبرد؛ در ارث مادی، مورث باید بمیرد تا مال به وارث برسد یعنی وارث به جای او بنشیند ولی در ارث معنوی، تا وارث نمیرد «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا» سهمی از ارث نمیبرد.