درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1400/11/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ارث
آنچه که بیان مرحوم محقق در متن شرایع بود که تبیین شد. روایاتی که در باب غرقی و مهدوم علیهم بود، این در چند باب بود و عصاره بحث این بود که اصول اولیه و قواعد اولیه حاکم است، اگر در جایی آن اصول و قواعد اولیه حاکم نبود، نوبت به این نصوص خاصه میرسد. مقام ثانی بحث این بود که گرچه به حسب ظاهر سؤال درباره غرقی و مهدوم علیهم است ولی این خصیصهای ندارد با هر عاملی با هر سببی، دو نفر که از یکدیگر ارث میبرند و مال دارند مشمول این حدیثاند یعنی «یتوارثان» و گرچه نص درباره غرقی و مهدوم علیهم است اما هیچ خصیصهای ندارند. اجماعی هم که در مسئله ادعا شد، اولاً ثابت نیست، ثانیاً مدرکی است، چه اینکه شهرتی هم که ادعا شد، اولاً ثابت نیست، ثانیاً مدرکی است، اجماع مدرکی و شهرت مدرکی نمیتوانند دلیل خاص تعبدی باشند و نصوص ظاهراً معتبر است و کافی است. حالا اگر تصالحی شد که «نعم الوفاق» حرفی در آن نیست اما فتوای به صلح دادن آسان نیست که واجب باشد تصالح کنند. بله، احتیاط استحبابی سرجایش محفوظ است چون بهترین راه همان تصالح است اما فتوای به وجوب تصالح، کار آسانی نیست.
این خلاصه بحثهایی بود که مربوط به غرقی و مهدوم علیهم بود. در تتمه اینها بعضی روایاتی است که خیلی ارتباطی با مسئله ندارند، مثلاً در فلان حادثه، فلان زن با کودکشان مردند و توارثی برقرار نشد این یک امر خانوادگی بود اینها انجام میدادند، ما از کجا میدانیم که توارثی نشد یا کودک مال داشت، شاید کودک مال نداشت تا توارثی باشد، بنابراین این دلیل نمیشود بر اینکه چون در یک خانه بودند مثلاً کودک و مادرش در اثر بیماری با هم مردند خواستند به این روایات استدلال کنند که این یک تعبد خاص است در خصوص غرقی و مهدوم علیهم که توارث میشود، وگرنه اگر غرقی و مهدوم علیه نباشند و بیماری و امثال ذلک باشد توارث نمیشود، برای اینکه در فلان خانواده یک مادر با یک کودک در اثر بیماری مُرد و توارث نداشتند، ما از کجا بدانیم که مشمول خصوصیات این است؟ آیا آن کودک مال داشت یا نداشت؟ بنابراین آنها نمیتوانند دلیل بر تعبد و حصر توارث در خصوص مسئله غرق و هدم باشند.
مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) در جلد 26 وسائل، صفحه 314 باب پنج این عنوان را ذکر کردند: «بَابُ أَنَّهُ لَوْ مَاتَ اثْنَانِ بِغَیْرِ سَبَبِ الْغَرَقِ وَ الْهَدْمِ» میخواهند بگویند که این دو باب تعبداً خارج شده است اگر دو نفر با سبب دیگری مُردند «وَ اقْتَرَنَا أَوِ اشْتَبَهَ السَّابِقُ» که هر دو میتوانند موضوع این حکم باشند «لَمْ یَرِثْ أَحَدُهُمَا مِنَ الْآخَرِ شَیْئاً» چون غرق نیست و فرو ریختن سقف نیست «إِلَّا أَنْ یُعْلَمَ السَّبْقُ بِقَرِینَةٍ» این یک، مطلب دیگر این است که «وَ کَرَاهَةِ کَتْمِ مَوْتِ الْمَیِّتِ فِی السَّفَرِ» اگر کسی در مسافرت مُرد شما اصرار نداشته باشید که مرگش را تا مدتی مکتوم نگه دارید، برای اینکه همسرش باید عدّه نگه دارد و مسائل ارث مطرح است شما چرا این کار را میخواهید بکنید؟ مدتها نمیگویند، بالاخره مسائل شرعی دیگر هم هست. آن مطلب که در این روایات آمده مربوط به بحث ما نیست.
روایت اول را مرحوم شیخ طوسی نقل کرد «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقُمِّیِّ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ ع» امام صادق از پدرش امام باقر(سلام الله علیهما)«قَالَ:» حضرت فرمود: «مَاتَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ بِنْتُ عَلِیٍّ ع وَ ابْنُهَا زَیْدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فِی سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ لَا یُدْرَی أَیُّهُمَا هَلَکَ قَبْلُ فَلَمْ یُوَرِّثْ أَحَدَهُمَا مِنَ الْآخَرِ وَ صَلَّی عَلَیْهِمَا جَمِیعاً» آن بانو با فرزندش در اثر مثلاً یک بیماری در یکجا مُردند و هدم و غرق نبود حضرت نماز خواند و دفن کرد و ارث نداد. این یک امر خانوادگی است از کجا این کودک مال داشت، از کجا ارث نداد، این ولی او بود، اینکه ثابت نمیکند.
روایت دوم این باب که باز مرحوم شیخ طوسی «بِإِسْنَادِهِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُسْلِمٍ السَّکُونِیِّ» نقل کرد «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع» هر دو از امام صادق(سلام الله علیه) است که آن حضرت از پدر بزرگوارشان امام باقر(سلام الله علیهما) نقل کردند «عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» ابی ذر و اینها بسیار نام شریفشان در روایات کم است «قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ- إِذَا مَاتَ الْمَیِّتُ فِی السَّفَرِ فَلَا تَکْتُمُوا أَهْلَهُ مَوْتَهُ» اگر کسی در مسافرت مُرد کتمان نکنید اعلام بکنید، چون آن روزها سفر گاهی چند ماه طول میکشید. من یادم هست بعضی از حجاج آمل، از پیرمردهای سابق که وضع خودشان را شرح میدادند میگفتند: ما از آمل حرکت کنیم، برویم مکه مشرف بشویم و برگردیم یازده ماه طول کشید! چون با اسب و قاطر و اینها از آمل آمدند تا بندر عباس از شمال به جنوب، از آنجا سوار کشتی شدیم رفتیم جده، از آنجا سوار شتر شدیم رفتیم مکه و مدینه و اعمال حرمین را انجام دادیم و با همان وضع برگشتیم، جمعاً یازده ماه شد. اینگونه از سفرها را نباید کتمان کرد اما سفرهای فعلی که همان جا با یک تلفن حل میشود جا برای کتمان نیست، سابق اینطور بود. فرمودند بسیار خب، بالاخره همسرش باید عدّه نگه دارد چهار ماه و ده روز، شما این مسائل شرعی را هم باید رعایت کنید، کسی که مُرد خبر کنید حالا ممکن است که به بعضی که مثلاً ممکن است حوادثی همراه داشته باشد نگویید ولی بالاخره برسانید.
«إِذَا مَاتَ الْمَیِّتُ فِی السَّفَرِ فَلَا تَکْتُمُوا أَهْلَهُ مَوْتَهُ فَإِنَّهَا أَمَانَةٌ» این برای عدّه همسرش که «لِعِدَّةِ امْرَأَتِهِ تَعْتَدُّ وَ مِیرَاثِهِ یُقْسَمُ بَیْنَ أَهْلِهِ قَبْلَ أَنْ یَمُوتَ الْمَیِّتُ مِنْهُمْ فَیَذْهَبَ نَصِیبُهُ»[1] در این مدتی که هشت نُه ماه طول میکشد تا برگردند، ممکن است که بعضی از ورّاث بمیرند و همسرش باید عدّه نگه دارد باید بدانند.
این روایت مرحوم شیخ طوسی را شیخ صدوق(رضوان الله علیه) هم نقل کرد.
باز روایتی را مرحوم شیخ طوسی نقل می کند «بِإِسْنَادِهِ» تا میرسد به «عَنْ عَلِیٍّ أَنَ عَلِیّاً ع قَضَی فِی رَجُلٍ وَ امْرَأَةٍ مَاتَا جَمِیعاً فِی الطَّاعُونِ مَاتَا عَلَی فِرَاشٍ وَاحِدٍ وَ یَدُ الرَّجُلِ وَ رِجْلُهُ عَلَی الْمَرْأَةِ فَجَعَلَ الْمِیرَاثَ لِلرَّجُلِ وَ قَالَ إِنَّهُ مَاتَ بَعْدَهَا»[2] این نشانه آن است که احدهما قبل از دیگری مرده است، این آسیبی به بحث ما نمیرساند، این قرینه است که احدهما قبل از دیگری مُرد از این ارث میبرد.
این روایت مرحوم شیخ طوسی را مرحوم کلینی هم نقل کرد. این تمام شد.
پرسش: این روایت شاهد برای تعمیم نسبت به غرقی و اینها هست چون طاعون هست
پاسخ: بله ولی منظورم این است که توارث نیست.
پرسش: محل سئوال ...
پاسخ: بله، این زمینه هست که اگر ما احراز تقدم نمیکردیم توارث میکردیم مثلاً اینطور بود. این موهِم این معنا هست لذا این شاهد بر عکس آن چیزی است که آقایان ادعا میکنند. پس معلوم میشود که اگر یکی قبل از دیگری نبود، توارث هست با اینکه سخن از غرق و سخن از هدم نیست سخن از بیماری است.
باب ششم که آخرین باب این مسئله است دو تا روایت بیشتر ندارد «بَابُ تَقْدِیمِ الْمَرْأَةِ فِی الْمِیرَاثِ عَلَی الرَّجُلِ مِنَ الْمَهْدُومِ عَلَیْهِمْ» حالا که توارث هست چه کسی قبل از دیگری ارث ببرد؟ این هیچ فرق نمیکند، برای اینکه او هر چه مال دارد این ارث میبرد، این هر چه مال دارد او ارث میبرد، شما تقدیم بکنید فایده ندارد الا اینکه گفتند حق زن را قبل از مرد بدهید، این یک تحبیب است، رعایت آن رقیق القلب بودن است، این یک ادب اجتماعی است، چون دارد وقتی پدر وارد منزل شد قبل از اینکه بچههای پسر را نوازش کند دخترها را نوازش کند برای اینکه او رقیق القلبتر است مهربانتر است، این دستور هست اما حکم فقهی ما در اینجا نداریم، چه این را قبل از او وارث بدانیم، چه او را قبل از این وارث بدانیم حکم هیچ فرقی نمیکند، چون از آن مال ارث که ارث نمیبرند، از مال خودشان ارث میبرند مال خودشان هر چه هست منتها برای اینکه اینها رقیق القلبتر هستند حق اینها زودتر ادا میشود، اینها از این جهت مقدماند. مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) از وجود مبارک امام صادق نقل کرد که «فِی امْرَأَةٍ وَ زَوْجِهَا سَقَطَ عَلَیْهِمَا بَیْتٌ فَقَالَ تُوَرَّثُ الْمَرْأَةُ مِنَ الرَّجُلِ ثُمَّ یُوَرَّثُ الرَّجُلُ مِنَ الْمَرْأَةِ»[3] این برای اینکه آن رقت قلب و اینها حفظ بشود، که هیچ ارتباطی با بحث ما ندارد.
روایت دومی که باز مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد این است که زراره میگوید: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ سَقَطَ عَلَیْهِ وَ عَلَی امْرَأَتِهِ بَیْتٌ» حضرت فرمود: «تُوَرَّثُ الْمَرْأَةُ مِنَ الرَّجُلِ ثُمَّ یُوَرَّثُ الرَّجُلُ مِنَ الْمَرْأَةِ»[4] که این عاطفه و رقت قلب و اینها محفوظ باشد همین! این اثر فقهی ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: دیگران و جامعه بفهمند که حرمت زن و حق زن محفوظ است.
اینها هست. حالا چون روز چهارشنبه است چند تا روایت هم بخوانیم.
این کتاب شریف تمام نهج البلاغه میارزد که انسان بگوید کلمات حضرت امیر است. الآن ما داریم نهج البلاغه را شرح میکنیم چند جا نوشتم که من از علی بن ابی طالب خجالت میکشم برای اینکه نهج البلاغهای که سید رضی نوشته این در شأن علی بن ابی طالب نیست، اینها خطابه است نه خطبه. حضرت وقتی که میخواهد خطبهای بخواند اول سه چهار جمله دارد که آن حرفهای فلسفی عمیق آنجاست. مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در همان جلد اول کافی بابی دارد به نام باب جوامع التوحید. با کافی آشنا هستید مرحوم کلینی از خودشان خیلی کم فرمایش دارند، نوعاً روایات است. در باب جوامع التوحید دارد که برهان توحید و اثبات مبدأ برای جهان و برای توحید جهان خطبهای از علی بن ابی طالب(سلام الله علیه) است که پدر و مادرم فدای او! گفت حضرت در این خطبه کاری کرد که دیگران این کار را نکردند.
حالا میخواهد برود برای صفین. اینها را مرحوم کلینی در همین جلد اول «بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِید» نقل میکند. خطبهای علی بن ابیط الب خواند که پدرم و مادرم فدای او! بعد میگوید این خطبه خطبهای است که «فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَیْسَ فِیهَا لِسَانُ نَبِیٍّ»[5] احدی نمیتواند اینطور خطبه بخواند، نظیر همان تحدی قرآن کریم است که اگر تمام جن و انس جمع بشوند و در بین اینها پیغمبر نباشد نمیتوانند اینطور حرف بزنند. ما وقتی شرح اصول کافی مرحوم ملاصدرا را نگاه میکردیم، دیدم که مرحوم ملاصدرا میگوید اینجا باید که مرحوم کلینی قیدی اضافه میکرد بگوید که اگر جمیع جن و انس جمع بشوند و در بین آنها پیغمبران بزرگ نباشند نه هر پیغمبری! در بین آنها پیغمبران بزرگ نباشند نمیتوانند اینطور حرف بزنند.[6] این حرف مرحوم کلینی بود و آن هم حرف ملاصدرا.
خطبه چیست؟ خطبه همین خطبهای است که سید رضی نقل نکرد، آنجا که علمی است در نهج البلاغه نیامده است، خطابه و شوراندن مردم و تحریک مردم بله اینها آمده است، اینها خطابه است اینها علمی نیست، اینها در شأن حضرت نیست. آن چیست که کلینی اینطور با جلال نقل میکند که اگر جنس و انس جمع بشوند و در بین آنها پیغمبر نباشد نمیتوانند اینطور حرف بزنند؟ آن وقت صدر المتألهین در شرح اصول کافی میگوید که هر پیغمبری نه، پیغمبران بزرگ نباشند. آن خطبه آن است که از اول شروع میکند که «لَا مِنْ شَیْءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ»[7] مرحوم کلینی میگوید از دیرباز فلاسفه الحادی و سکولارها، آنها هم درباره خود خدا مشکل داشتند هم درباره خلقت خدا. میگویند– معاذالله - خدایی نیست، چرا؟ برای اینکه اگر خدایی باشد یا «من شیء» است یا «من لا شیء» بالاخره یا از چیزی به دنیا آمده یا «من شیء» به دنیا آمده یا «من لا شیء» از دو طرف نقیض که خالی نیست؛ نقیضان همانطوری که اجتماعشان محال است، ارتفاعشان هم محال است. بگویید خدا «من شیء» خلق شد پس قبل از خدا چیزی بود و از او خلق شد، خدا «من لا شیء» خلق بشود، عدم چیزی نیست که خدا از عدم خلق بشود و حکم نقیض هم که از این دو بیرون نیست.
این درباره خود خدا، از دیرزمان این شبهه را ملحدان داشتند که اگر خدا «من شیء» باشد پس معلوم میشود که شیئی قبلاً بود خدا از آن خلق شده است، «من لا شیء» باشد «لا شیء» که عدم است و ممکن نیست که از عدم چیزی خلق بشود، غیر از این دو نقیض چیزی دیگر هم نیست، رفع نقیضین که محال است این درباره خود خدا. کاری که خدا کرده چگونه بوده یعنی وقتی می خواست عالَم را خلق بکند چه کار کرده است؟ عالم را یا «من شیء» خلق کرد، پس قبل از خدا موجودی بود، خدا اینها را جمع کرد عالم را ساخت یا «من لا شیء» خلق کرد، از عدم، عدمها را جمع کرد عالم را ساخت اینکه محال است.
این شبهه از دیرزمان بود و برای خیلیها هم جزء مغالطاتی بود که حلش مشکل بود. علی بن ابی طالب(صلوات الله و سلامه علیه) این مشکل را حل کرد. در صدر خطبه فرمود: «لَا مِنْ شَیْءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ»، هر دو شبهه را با این دو جمله جواب داد. فرمود شما شنیدید که رفع نقیضین محال است، شما شنیدید که جمع نقیضین محال است اما متوجه نشدید که نقیض «من شیء» «لا من شیء» است نه «من لا شیء»، شما اصلا متوجه نشدید، چرا؟ برای اینکه نقیض وجود، عدم است، در نقیض «من شیء» یک «لا» باید روی «مِن» بیاورید و بگویید «لا من شیء» نه اینکه این «لا» را روی «شیء» ببرید بگویید «من لا شیء» چون هر دو موجبه میشود. بگویید «من الف» و «من لا الف» هر دو موجبه است. «نقیض کل رفع أو مرفوع»؛ نقیض «من شیء» «لا من شیء» است نه «من لا شیء»، حالا شد؟ حالا میگوییم: «لَا مِنْ شَیْءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ» رفع نقیضین هم نشد، «لا من شیء» است نه «من لا شیء»، نقیض «من شیء» یک «لا» باید بیاید جلو، نقیض «من شیء» «لا من شیء» است نه «من لا شیء» اگر «من لا شیء» باشد که هر دو موجبه است. یا از این است یا از آن است، باز هر دو موجبه میشود. نقیض «از چیزی» «نه از چیزی» است، خدا نه از چیز است، این مال شبهه اول. دوم: خدا، از چیزی عالم را خلق کرد یا نه از چیزی؟ نه از چیزی، میشود مبدع، مبدع یعنی همین، او مکوّن است که ماده دارد و مادهها را جمع میکند و ماده و صورت درست میکند. ابداعیات آن است که مسبوق به ماده نیست.
لذا گفت هر دو شبهه، هم درباره اصل وجود خدا، هم درباره خلقت خدا که از دیرزمان ملاحده این شبهه را داشتند، این را «بأبی و أمی» با همین جمله حل کرد. حالا یک روز هم درباره حضرت زهرا(سلام الله علیها) این را عرض کردیم که 25 سال قبل از اینکه وجود مبارک حضرت امیر این خطبه را بخواند، این در خطبه نورانی حضرت زهرا در خطبه فدکیه است[8] .
غرض این است که تقریباً بر همه ما لازم است که برای احیای علوم اهل بیت این کتاب شریف تمام نهج البلاغه را بحث کنیم و درس بدهیم چون با آن میتواند معرفی بشود. آن خطبه نفسگیر است، واقعا خطبه حضرت امیر، نفسگیر است! یک درس عمیق میخواهد.
در این کتاب شریف تمام نهج البلاغه از حضرت سؤالاتی دارند. خواص از ایشان سؤالات خصوصی میکردند که شما چرا خدا را دوست دارید؟ این همه دعاها و نالههای شما، نشانه این است که دوست خدایید، چرا این قدر خدا را دوست دارید؟ گفت من خدا را دوست دارم برای اینکه بهترین دین جهان که دین ملائکه است همان برنامه را برای من گذاشت، چون دینی که برای انسانهاست دین جدایی نیست، گفت همان دستورهای دینی که برای ملائکه داد، همانها را برای ما داد[9] ، وقتی مرا میخواهد در حد ملائکه قرار بدهد چرا من دوستش نداشته باشم؟ چه برنامه اضافی برای آنها بود که برای ما نباشد؟ او میخواهد مرا فرشته کند چرا او را دوست نداشته باشم؟ من از این جهت او را دوست دارم که مرا در ردیف ملائکه حساب کرده است، برنامهای که برای ملائکه قرار داده برای من هم قرار داد.
خواص سؤال میکردند که آیا خدا دیدی و شناختی؟ گفت بله، من اینطور نیستم که بدون اینکه ببینم عبادت بکنم[10] و به دنبال همان سؤالها این سؤالات است که چرا اینقدر او را دوست داری؟ بعد کمکم سؤال کردند که چقدر پیغمبر را دوست داری؟ گفت تمام هستی من است همه چیز ما اوست[11] .
آن وقت سؤال کردند که این ﴿أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾[12] چیست؟ فرمود: «هُوَ الرَّجُلُ یَقْضِی لِأَخِیهِ حاجَتَه ثُمَّ یَقْبَلُ هَدِیَّتَه»[13] کسی مشکل مردم را حل کرد کار مردم را حل کرد آن یکی رشوه نداد مال طیب و طاهر را به عنوان هدیه داد که محبتی کرد نسبت به آنها، گفت این هدیه سحت است، کار کردی برای رضای خدا بگذار جامعه راحت باشد هیچ توقعی نداشته باشد، این میشود فرشتهخویی. مگر فرشته چه کار میکند؟
شما تلاش کردید، کوشش کردید، مشکلی از این آقا را حل کردید، او هم باغبان بود یک سبد میوه احسان کرد این طیب و طاهر است فرمود این ﴿أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾ است، جامعه را با لطف و مِهر باید اداره کرد. این ﴿أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾ است «یَقْبَلُ هَدِیَّتَه» بعد از کاری. این رشوه که نیست.
پرسش: ... قبول نکند
پاسخ: بله او هم تربیت میشود متقابلاً تربیت میشود؛ میشوند فرشته، این میشود بهشت. وجود مبارک حضرت ظهور کرد یک عده اینطور میشوند، اگر بخواهند اینطور باشند، میشوند فرشته. اگر جناب سنایی گفت:
تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدریج اطلس [14]
الآن گرانترین فرش جهان، گرانترین پرده، گرانترین حوله، ابریشم است، این از همین برگ توت است وقتی این رفت مدرسه، استاد دید، پیش استاد درس خواند، پیش کرم ابریشم درس خواند، بعد میشود اطلس؛ اطلس یعنی ابریشم.
تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدریج اطلس
چطور یک برگ میشود ابریشم و جهانی، آن وقت تو اگر درس بخوانی نمیشوی؟ بعد از حضرت سؤال کردند این آیه دارد که ﴿فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً﴾[15] حیاة طیبة چیست؟ فرمود «هِیَ القَناعَةُ»[16] . بر فرض دیگری تحریم بکنند، درست است داشتن خوب است، سخاوت خوب است ولی وقتی قناعت باشد آدم در برابر دشمن میایستد. اگر خدای ناکرده جیب خودش را پر کند و گرانی کند و احتکار کند و نجومی باشد، این مشروع نیست. این حیات طیبه است، جامعه اگر بخواهد حیات طیبه بشود به مال حلال خودش قانع است، آن وقت در شرایط گرانی هم، در شرایط تحریم هم، کشور از پا در نمیآید اما خدای ناکرده طور دیگری باشد حوادث دیگری دارد بالاخره این دنیای آدم را تأمین میکند، آخرت آدم را هم تأمین میکند.
بعد وصیت دیگری که فرمود، خیلیها وصیت میکنند، معمولاً خیلیها هم عمل نمیشود حضرت فرمود: «کُنْ وَصِیَّ نَفْسِکَ» این ثلث را زمان حیات خودت، به دست خودت در راه کار خیر صرف بکن، راحت هستی. وصیت بکنی بعد، غالباً مشکل پیش میآید «یابْنَ آدَمَ، کُنْ وَصِیَّ نَفْسِکَ فِی مَالِکَ، وَاعْمَلْ فِیهِ مَا تُؤْثِرُ اَنْ یُعْمَلَ فِیهِ مِنْ بَعْدِک»[17] تو ایثار بکن. ایثار در برابر استئثار است، استئثار این است که خودش را مقدم میدارد، ایثار این است که دیگری را مقدم میدارد ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَیٰ أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[18] اینکه میگویند اسماء مستأثره، اسماء مستأثره یعنی اسمائی است که ذات اقدس الهی برای خودش اختصاص داده و به کسی نگفته است آن اسماء مستأثره است اصطلاحاً اما ایثار یعنی ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَیٰ أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ فرمود اگر علاقه مند هستید که مالتان درست صرف شود زمان خودت وصی خودت باشد؛ «یابْنَ آدَمَ، کُنْ وَصِیَّ نَفْسِکَ».
مطلب دیگر اینکه خودش را به عنوان عبد معرفی میکند همانطور که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عبد است، در تشهدها به عنوان عبد است. اینها ارتباطی نسبت به الله دارند که بهترین مقام عبودیت است اما جامعه را بخواهند اداره کنند چه؟ اول میگوید «مِن» عبد خدا «علی بن ابی طالب»[19] بعد میگوید که «من ولی الله و خلیفته» این بخشنامهای که رسمی میخواستند بنویسند سربرگ دارد مال یکی دو تا نیست، در نهج البلاغه این نامههایی که هست چند قسم است: یک وقت است که میبینند این نامه را برای فلان کس نوشت «من فلان الی فلان»[20] ، یک نامه است که سربرگش آماده است این را به هر کسی که مأمور است به او میدهند، این سر برگش عنوانش این است که «من ولی الله و خلیفته»[21] .
بعد در حکمت هم دارد که این مردان الهی «خلفاء الله فی ارضه»[22] هستند اگر شما قبول کردید که فرشتهها مدبرات امر هستند[23] اگر ذات اقدس الهی آنطوری که فرشته را تربیت میکند اینها را تربیت کرده اینها میشوند مدبرات امر. بله، اگر اینها آدمهای عادی باشند در حد مدبرات نیستند اما حالا دین، دین فرشتههاست و فرشتهها هم مأمور شدند در برابر اینها سجده کنند، چطور فرشتهها مدبرات عالماند اینها مدبرات عالم نیستند؟
اینها خلاصه بعضی از فرمایشات نورانی آن حضرت است که ما امیدواریم روزی بشود که این کتاب شریف به نحو رسمی مثل خود قرآن درسی بشود.