< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1400/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ارث

 

بحث پایان‌بخش مسئله لعان و ارث ملاعنه آن چند روایتی است که مانده است، یعنی هم مسئله مورد اتفاق است، روایات فراوانی در مسئله است، معارضی ندارد مگر اینکه یا حمل بر تقیه شده است یا حمل بر مثلاً استحباب و امثال ذلک عصاره مسئله این است که قذف از گناهان کبیره است ولی قذف نفی ولد نمی‌کند، اما لعان نفی ولد می‌کند. با قذف همه احکام ارث سرجایش محفوظ است یعنی اگر زوجی، زوجه‌ای را قذف بکند به زنا، گرچه معصیت کرده است و حدّ قذف بر او جاری است، اما تمام احکام ارث در طبقات نسب و سبب جاری است، ولی اگر به لعان کشیده شده - چند لعن او کرده، چند لعن این کرده - لعان کارش این است که نظیر وفات است، نظیر مرگ است، همان‌طوری که مرگ جدایی می‌آورد بدون طلاق، این هم جدایی می‌آورد بدون طلاق، زن و شوهر از هم جدا می‌شوند به طوری‌ که زن بر این شوهر، حرام ابدی می‌شود نظیر نُه طلاقه و امثال ذلک.

بنابراین یک طرفه رابطه قطع می‌شود، یعنی این فرزند رابطه‌اش با پدر و تمام بستگان پدری قطع می‌شود نه هیچ کدام از آنها از این فرزند ارث می‌برند، نه این فرزند از هیچ کدام از آنها ارث می‌برد چون لعان اثرش این است که رابطه نژاد را قطع می‌کند اما مادر چون ادعا دارد که «الولدُ للفراش»[1] است و این مال فراش است و بیگانه راه ندارد، تمام روابط نسبی بین این فرزندی که مورد لعان است با مادر و بستگان مادری سرجایش محفوظ است و سه قسم از بستگان داشتند: أبی محض، أمی محض و أبوینی، أبوینی از او ارث می‌برد، أمی از او ارث می‌برد ولی أبی از او ارث نمی‌برد.

بخش وسیعی از روایات عهده‌دار این قسمت بود. بعضی از روایات مانده که اینها را تبرّکاً بخوانیم تا برسیم به بحث‌های روز چهارشنبه.

 

پرسش: این لعان همیشه ملازمه دارد با نفی ولد؟

پاسخ: بله، اصلاً محور لعان این است که زوجه را به زنا متّهم می‌کند؛ اگر متّهم کرد، فرزندی در کار نبود که جا برای لعان نیست، می‌شود همان صرف قذف و امثال ذلک اما اگر فرزندی باشد، برای نفی ولد این کار را می‌کند و قانون «الولد للفراش» حاکم است «الا ما خرج بالدلیل قطعاً» و لعان با همه آن حرمتی که دارد، نمی‌تواند از هر دو جانب این ولد را قطع کند و مخالف با «الولد للفراش» باشد.

 

در جریان قذف، اگر صرف قذف باشد، حد خاص خودش را دارد، این یک حکم تکلیفی است و دستگاه‌ قضا انجام می‌دهد، این کاری به ولد و نژاد و نسب و امثال ذلک ندارد، این ممکن است این کار را کرده باشد آلوده باشد اما حالا این فرزند از آن آلودگی به بار آمده یا از «الولد للفراش» این را قذف عهده‌دار نیست اما مسئله تنها قذف نیست، نفی ولد است می‌گوید این مال من نیست. یک وقت است که متّهم می‌کند به زنا، این قذف است درباره ولد سخنی ندارد، آن مسئله لعان نیست اما درباره ولد محور بحث ملاعنه ولد است، می‌گوید این بچه مال من نیست با «الولد للفراش» مخالف است نه اینکه تو خیانت کردی، این نیست.

روایات فراوانی بود که بعضی از آنها خوانده شد بعضی از آنها هم مانده است که تبرّکاً بخوانیم. باب سوم از ابواب میراث ملاعنه یعنی وسائل، جلد 26 صفحه 264 این است که «بَابُ أَنَّ ابْنَ الْمُلَاعَنَةِ إِذَا مَاتَ وَرِثَتْ أُمُّهُ جَمِیعَ مَالِه‌» ارث یک جانبه است یعنی مادر ارث می‌برد چه اینکه این فرزند هم از مادر ارث می‌برد، بستگان مادری یعنی دایی و خاله ارث می‌برند، چه اینکه این فرزند هم از آنها ارث می‌برد.

روایت اول را مرحوم کلینی نقل می کند «عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ عَنْ زُرَارَة» که این سند معتبر است «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع» از امام باقر(سلام الله علیه) «أَنَّ مِیرَاثَ وَلَدِ الْمُلَاعَنَةِ لِأُمِّهِ» مادرش ارث می‌برد، یعنی بستگان پدری کاملاً منقطع‌اند، نه آنها ارث می‌برند، نه این از آنها ارث می‌برند.

این روایت مرحوم کلینی را مرحوم شیخ طوسی با سند خاص خودش نقل کرد.

«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبَانِ بنِ عُثمَان عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ وَلَدِ الْمُلَاعَنَةِ مَنْ یَرِثُهُ» چه کسی ارث می‌برد؟ می‌فرماید: بستگان پدری، هیچ ارث نمی‌برند «قَالَ أُمُّهُ قُلْتُ فَإِنْ مَاتَتْ أُمُّهُ مَنْ یَرِثُهُ قَالَ أَخْوَالُهُ»[2] بستگان مادری ارث می‌برند، دایی و خاله و اینها ارث می‌برند.

این روایت را مرحوم کلینی در جای دیگر هم نقل کرده است؛ منتها درباره اینکه أمی ارث می‌برند روایات دو طایفه بود: یکی اینکه أم ﴿فَلِأُمِّهِ الثُّلُث﴾[3] یک سوم را مادر ارث می‌برد بقیه را بالرّد، بعضی از نصوص دارد که بقیه را به امام برمی‌گردانند، این قسمت را می‌گویند مورد عمل نشده و مورد اعراض اصحاب است «وَ تَقَدَّمَ مَا یَدُلُّ عَلَی أَنَّ الْأُمَّ إِذَا انْفَرَدَتْ فَلَهَا الْمَالُ وَ کَذَا کُلُّ وَارِثٍ وَ أَنَّ ذَا الْفَرْضِ أَحَقُّ مِنْ غَیْرِهِ وَ أَنَّ الْإِمَامَ لَا یَرِثُ مَعَ أَحَدٍ مِنْ ذَوِی الْأَرْحَامِ» چون ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾[4] شامل می‌شود. اگر کسی بمیرد و «لا وارث له» امام ارث می‌برد اما ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾[5] که اولویت تعیینی است، طبقات ارث را تا آن آخرین درجه حفظ کرده است، پس با بودِ ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ این وارث دارد، وقتی وارث دارد «من لا وارث له»[6] نیست تا بگوییم امام ارث می‌برد. «وَ أَنَّ ذَا الْفَرْضِ أَحَقُّ مِنْ غَیْرِهِ وَ أَنَّ الْإِمَامَ لَا یَرِثُ مَعَ أَحَدٍ مِنْ ذَوِی الْأَرْحَامِ وَ یَأْتِی مَا یَدُلُّ عَلَی الْمَقْصُودِ» با روایت دیگر.

روایت سوم این باب که مرحوم کلینی «عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع» امام باقر(سلام الله علیه) نقل می‌کند این است که «ابْنُ الْمُلَاعَنَةِ تَرِثُهُ أُمُّهُ» چون ﴿فَلِأُمِّهِ الثُّلُث﴾ مادر ارث می‌برود، اما «وَ الْبَاقِی لِإِمَامِ الْمُسْلِمِینَ» چرا؟ «لِأَنَّ جِنَایَتَهُ عَلَی الْإِمَامِ»[7] او قتل خطئی کرد و دیه بر عاقله بود، عاقله‌ای نداشت امام ضامن است، همان‌طوری که امام ضامن قتل خطئی است، ارث هم می‌برد. این تام نیست چرا؟ مگر اینکه حمل بشود بر جایی که احدی از ورثه نباشد مادامی که احدی از ورثه باشند ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ شاملش می‌شود.

این روایتی که مرحوم کلینی نقل کرد مرحوم صاحب وسائل می‌فرماید که «یَأْتِی وَجْهُهُ» وجهش هم همین است که باید حمل بشود بر جایی که احدی از ورثه نسبی نباشند.

روایت چهارم این باب را مرحوم کلینی «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ (عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ) عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع» از امام باقر(سلام الله علیه) نقل می کند که «قَالَ: قَضَی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی ابْنِ الْمُلَاعَنَةِ تَرِثُ أُمُّهُ الثُّلُثَ وَ الْبَاقِی لِلْإِمَامِ لِأَنَّ جِنَایَتَهُ عَلَی الْإِمَامِ»[8] یک وقت است که این فعل امام است، فعل امام حجت است، حرفی در آن نیست اما حجت «فی الجمله» است نه «بالجمله» فعل مثل قول اطلاق ندارد یا عمومیت ندارد، کاری کرده است اما قضایا چه بوده؟ موردش چه بوده؟ آیا احدی از ارحام نبوده یا بعضی بوده و بعضی نبوده، این را با فعل نمی‌شود اثبات کرد. بله «فی الجمله» این کار رواست، آن دلیلی هم که آوردند جنایتش «علی الامام» است این هم «فی الجمله» رواست اما همه جا همین‌طور است ولو بعضی از ارحام باشند یا نه، از این‌گونه روایات به دست نمی‌آید.

 

پرسش: أم که بوده.

پاسخ: أم که ارث برده بعد از او چه؟

 

پرسش: مخالف روایاتی است که باقی‌اش را هم بالرّد می‌برد!

پاسخ: آن روایاتی که دارد باقی را بالرّد می‌برد آن به استناد ﴿أُولُوا الأرْحَامِ﴾ نیست به دلیل خودش است چون ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ نسبت به طبقات است درباره زوج و زوجه دارد که باقی «للإمام» است و می‌تواند باشد، چون ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ شاملش نمی‌شود.

 

پرسش: اما درباره أم بالاخره روایات دو دسته می‌شود یک دسته دارد که بقیه را بالرّد می‌برد!

پاسخ: بله، آن قسمت دو تا روایت بودند که «معرض عنها»ی اصحاب بودند.

 

این روایت را مرحوم صدوق «بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبَانٍ وَ غَیْرِهِ عَنْ زُرَارَةَ» نقل کردند. مرحوم شیخ طوسی می‌فرماید: «هَذَانِ الْخَبَرَانِ غَیْرُ مَعْمُولٍ عَلَیْهِمَا لِأَنَّا قَدْ بَیَّنَّا أَنَّ مِیرَاثَ وَلَدِ الْمُلَاعَنَةِ لِأُمِّهِ کُلَّهُ» و چون اهل سنت این را جزء بیت المال مسلمین می‌دانند، این روایت‌ها گاهی تقیةً و وفاقاً لأهل السنة نقل شده است که بقیه را امام می‌برد «قَالَ الشیخ: هَذَانِ الْخَبَرَانِ غَیْرُ مَعْمُولٍ عَلَیْهِمَا» به اینها عمل نشده است «لِأَنَّا قَدْ بَیَّنَّا أَنَّ مِیرَاثَ وَلَدِ الْمُلَاعَنَةِ لِأُمِّهِ کُلَّهُ» برای اینکه ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ است. پس این دو روایت چه می‌خواهد بفرماید؟ «وَ الْوَجْهُ فِیهِمَا التَّقِیَّةُ»[9]

روایت اول باب چهارم که از مرحوم صدوق شروع می‌شود مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) با سند خاص خودش «فِی ابْنِ الْمُلَاعَنَةِ» دارد که «مَنْ یَرِثُهُ» سؤال می‌کند از امام صادق(سلام الله علیه) «قَالَ تَرِثُهُ أُمُّهُ قُلْتُ أَ رَأَیْتَ إِنْ مَاتَتْ أُمُّهُ وَ وَرِثَهَا ثُمَّ مَاتَ هُوَ مَنْ یَرِثُهُ» رابطه او با مادرش محفوظ است، او اگر بمیرد مادر ارث می‌برد، مادر اگر بمیرد این ارث می‌برد، حالا اگر مادر مُرد و این ارث بُرد و بعد خود این هم مُرد، بعد چه کسی ارث می‌برد؟ «إِنْ مَاتَتْ أُمُّهُ وَ وَرِثَهَا ثُمَّ مَاتَ هُوَ مَنْ یَرِثُهُ قَالَ عَصَبَةُ أُمِّهِ» بستگان مادری، خاله و دایی «وَ هُوَ یَرِثُ أَخْوَالَهُ»[10] چه اینکه خود او هم وارث بستگان مادری می‌شود. این روایت اول را مرحوم صدوق نقل کرد.

روایت دوم را مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سَمَاعَةَ وَ عَلِیِّ بْنِ خَالِدٍ الْعَاقُولِیِّ جَمِیعاً عَنْ کَرَّامٍ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» این از امام صادق(سلام الله علیه) است «فِی رَجُلٍ لَاعَنَ امْرَأَتَهُ» ملاعنه واقع شد «وَ انْتَفَی مِنْ وَلَدِهَا» اگر ملاعنه شد، حکمش این است که رابطه پدر و این فرزند قطع می‌شود، اما رابطه مادر و فرزند براساس «الولد للفراش» باقی است «ثُمَّ أَکْذَبَ نَفْسَهُ بَعْدَ الْمُلَاعَنَةِ» گفت دروغ گفتم یا برای من امر اشتباه شد! «وَ زَعَمَ أَنَّ الْوَلَدَ لَهُ» فرزند مال اوست «هَلْ یُرَدُّ إِلَیْهِ قَالَ نَعَمْ یُرَدُّ إِلَیْهِ وَ لَا أَدَعُ وَلَدَهُ لَیْسَ لَهُ مِیرَاثٌ» حالا این را می‌گویند که بر تقیه حمل شده یا مورد اعراض اصحاب است چون با همه روایات مخالف است «لَیْسَ لَهُ مِیرَاثٌ وَ أَمَّا الْمَرْأَةُ فَلَا تَحِلُّ لَهُ أَبَداً» این حرمت ابدی دارد و سرجایش محفوظ است «فَسَأَلْتُهُ مَنْ یَرِثُ الْوَلَدَ» حالا اگر این فرزند این خانواده است وارثشان کیست؟ «قَالَ أَخْوَالُهُ» بستگان مادری، از پدر خبری نیست «قُلْتُ أَ رَأَیْتَ إِنْ مَاتَتْ أُمُّهُ» اگر مادر بمیرد «فَوَرِثَهَا الْغُلَامُ» این فرزند از مادرش ارث ببرد «ثُمَّ مَاتَ الْغُلَامُ» خود این فرزند بمیرد «مَنْ یَرِثُهُ قَالَ عَصَبَةُ أُمِّهِ قُلْتُ فَهُوَ یَرِثُ أَخْوَالَهُ قَالَ نَعَمْ»[11] پس اینکه برمی‌گردد یعنی «فی الجمله» به این خانواده برمی‌گردد نه اینکه به پدر هم برمی‌گردد. مرحوم کلینی هم این را نقل کرده است.

 

پرسش: بعد از اینکه پدر اقرار کرد باز هم ارث .....

پاسخ: بله، چون آن کار خودش را انجام داده است مثل اینکه زوجیت بالکل حرمت ابدی آورده است.

 

پرسش: ... پس برمی‌گردد چه اثری دارد؟

پاسخ: هیچ «فی الجمله» به خانواده برمی‌گردد.

 

پرسش: در شرایطی که آنها را به لحاظ ژنتیکی نگاه می‌کنند موضوع لعان در خیلی جاها منتفی می‌شود.

پاسخ: بسیار خب، یک وقت شواهد قرینه است، آنجا علم است و جا برای شک نیست.

 

پرسش: جا برای لعان هم نیست.

پاسخ: بله، اگر با شواهد باشد، با قرائن قطعی باشد، بله.

 

این روایت سوم را مرحوم شیخ طوسی به اسنادش نقل می کند «عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی قَالَ قَرَأْتُ فِی کِتَابٍ لِمُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ أَخَذْتُه‌» که این را از جای دیگر گرفتند «زَعَمَ أَنَّهُ کِتَابُ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ» است «قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ لَاعَنَ امْرَأَتَهُ» سؤال کردم که مردی است که ملاعنه کرده با همسرش و برابر لعان «وَ انْتَفَی مِنْ وَلَدِهَا» رابطه این پدر با پسر قطع شد بعد «ثُمَّ أَکْذَبَ نَفْسَهُ بَعْدَ الْمُلَاعَنَةِ» گفت دروغ گفتم! «فَزَعَمَ أَنَّ الْوَلَدَ وَلَدُهُ» حقش این است که این «ولد للفراش» است و بچه من است «هَلْ یُرَدُّ إِلَیْهِ الْوَلَدُ قَالَ لَا وَ لَا کَرَامَةَ لَا یُرَدُّ إِلَیْهِ وَ لَا تَحِلُّ لَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ سَأَلْتُهُ مَنْ یَرِثُ الْوَلَدَ» اگر رابطه این فرزند با پدر قطع شد، رابطه ارثی‌اش چگونه می‌شود؟ «قَالَ» رابطه‌اش با مادر که قطع نشد « قُلْتُ أَ رَأَیْتَ إِنْ مَاتَتْ أُمُّهُ وَ وَرِثَهَا الْغُلَامُ ثُمَّ مَاتَ الْغُلَامُ مَنْ یَرِثُهُ قَالَ عَصَبَةُ أُمِّهِ قُلْتُ (وَ هُوَ یُوَارِثُ أَخْوَالَهُ)» آیا با بستگان مادری هم مرابطه ارثی برقرار است؟ «قَالَ نَعَمْ»[12] هم از دایی و خاله ارث می‌برد هم دایی و خاله او از او ارث می‌برند.

این روایت را غیر از مرحوم شیخ طوسی، بزرگان دیگر هم نقل کردند. حالا خود مرحوم شیخ طوسی در جمع‌بندی این روایات می‌فرماید: «مَا تَضَمَّنَتْ هَذِهِ الْأَخْبَارُ مِنْ أَنَّهُ لَا یُرَدُّ إِلَی أَبِیهِ إِذَا ادَّعَاهُ مَحْمُولٌ عَلَی أَنَّهُ لَا یُلْحَقُ بِهِ لُحُوقاً صَحِیحاً یَرِثُ أَبَاهُ وَ یَرِثُهُ الْأَبُ وَ مَنْ یَتَقَرَّبُ بِهِ وَ إِنْ أُلْحِقَ بِهِ عَلَی مَا ذَکَرْنَاهُ مِنْ أَنَّهُ یَرِثُ الْأَبَ وَ لَا یَرِثُهُ الْأَبُ وَ لَا أَحَدٌ مِنْ جِهَتِهِ» گفتند رابطه کلاً قطع است، این «فی الجمله» قطع است نه «بالجمله» حالا اگر این آمده اقرار کرده، در بحث‌ها که مبسوطاً گذشت «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَی أَنْفُسِهِمْ جَائِزٌ»[13] اگر این پدر بعد از ملاعنه اقرار کرده است، این پسر از این پدر ارث می‌برد و لاعکس! این پدر از این پسر ارث نمی‌برد، چرا؟ برای اینکه او اقرار کرده، اقرار هم «علی نفسه» حجت است، نه بر دیگری، یعنی ارث یک جانبه است.

پس اگر اقرار شده و آن ملاعنه تکذیب شده، رابطه این فرزند با مادر و بستگان مادری کاملاً محفوظ است، یک، رابطه این فرزند با برادران و خواهران ابوینی که پای مادر در کار است محفوظ است، دو، رابطه این فرزند با پدر یک جانبه محفوظ است، این سه، یعنی از پدر ارث می‌برد، چون پدر تکذیب کرد.

 

پرسش: با أعمامش هم حفظ می‌شود؟

پاسخ: از آن طرف قطع شد ولی از این طرف ممکن است از أعمام هم ارث ببرد.

 

پرسش: اقرار که علیه خودش جایز است اما این اقرار علیه ورّاث بعدی است.

پاسخ: آن بالتّبع است چون این اماره است، لوازمش حجت است، این علیه آنها اقرار نکرده است، این کار خودش را آمده اقرار کرده است، اگر کسی آمده و اقرار کرد که من این فرش را از آن آقا خریدم و پولش را ندادم! اینجا همه ورثه درگیر هستند، این علیه آنها اقرار نکرده است، این کار خودش را اقرار کرده، این کار لوازمی دارد، لوازمش هم حجت است، اقرار که اصل نیست، اقرار اماره است، لوازمش هم حجت است.

 

غرض این است که در ولد ملاعنه، این پسر ملاعنه شده از این پدری که حرف خودش را تکذیب کرده ارث می‌برد و لاعکس، حالا بقیه‌اش را مطالعه بفرمایید فکر نکنم چیز جدیدی داشته باشد.

 

پرسش: ... محارم اینها نسبت به جدّ پدری...

پاسخ: یک جانبه حرمت محفوظ است یعنی این نمی‌تواند نگاه کند ولی آنها می‌توانند نگاه کنند.

 

حالا مقداری هم بحث‌های روز چهارشنبه را داشته باشیم. عرض کنم که این روزها گاهی بحث امامت و امثال ذلک مطرح است، من نظرم این است که بالاخره این سیره جزء بحث‌های سنگین حوزوی است، سیره باید به‌طور رسمی تدریس بشود چون در همین سیره خیلی از حرف‌ها در می‌آید، ما خیلی از مواقع می‌بینیم که بزرگانی می‌گویند: «این طوری است وراء طور عقل»! ما هم همین‌طور می‌گوییم. «این طوری است وراء طور عقل»یعنی چه؟ عقل می‌فهمد یا نمی‌فهمد؟ چیست که «طوری است وراء طور عقل»؟

این آقایان عرفا زیاد از این حرف‌ها دارند که می‌گویند: «طوری است وراء طور عقل»! بالاخره یا تصور نظری است یا بدیهی، یا تصدیق نظری است یا بدیهی! «طوری است وراء طور عقل» یعنی چه؟ در کارهای ائمه(علیهم السلام) این حرف زیاد است که «این‌ طوری است وراء طور عقل». آن وقت از این طرف سؤال می‌شود برای اینکه مطلب یا نظری است یا بدیهی، بالاخره عقل یا می‌فهمد یا می‌گوید من نمی‌فهمم باید که سؤال بکنم این یک امر معقول است، «این طوری است وراء طور عقل» چیست؟

این بزرگان توضیح می‌دهند می‌گویند آنچه عرفا می‌گویند یا از ائمه(علیهم السلام) نقل می‌شود، این اصلاً در قالب عقل نمی‌گنجد، نه اینکه مشکل هست، اصلاً از سنخ مفهوم نیست، مثلاً به عنوان نمونه مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) این را در همین جلد اول کافی نقل کرد، درباره ائمه(علیهم السلام) دو تا بحث است یکی «باب النص علی الإمام» این دوازده امام دوازده فصل دارد یکی موالید اینهاست تاریخ اینهاست که اینها چه زمانی به دنیا آمدند و چه زمانی رحلت کردند؟ از وجود مبارک حضرت سؤال می‌کنند که حالا رابطه شما قطع است شما از کجا می‌فهمید که امام شدید حضرت فرمود ما در پیشگاه خدا ذلّتی را در خودمان احساس می‌کنیم، معلوم می‌شود که به مقامی رسیدیم.[14] «طورٌ وراء طور عقل» است اصلاً با عقل جور نمی‌آید، این مفهوم که نیست.

مثلاً حالا فرض کنید یک وقت است جنگی شده مثل دفاع مقدس هشت ساله، هیچ کسی خبر ندارد یک ولی‌ای از اولیای الهی دفعةً می‌بیند خوشحال شد! هیچ کسی به او نگفت، می‌فهمد که رزمنده‌ها پیروز شدند این از سنخ عقل که نیست. حالتی دست می‌دهد یا نشاط است یا اندوه است، یک وقت است اینجا نشسته، هیچ کسی هم خبر ندارد، غم سنگینی می‌آید، معلوم می‌شود که ولی‌ای از اولیای الهی رحلت کرده است، کسی هم به او خبر نداده است. این هم فلسفه و کلام در آن نیست این«طورٌ وراء طور عقل» است. لفظ نیست مفهوم نیست تا شما بگویید به چه دلیل؟

 

پرسش: این الهام از جنس امور عقلی به حساب نمی آید

پاسخ: علم که «نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»[15] آن سرجای خودش محفوظ است اما این از سنخ علوم نیست. اینکه الهام هست ولی از سنخ عقل نیست که عقل بفهمد؛ یعنی مطلب نظری نیست مطلب بدیهی نیست. یک وقت است به کسی می‌گویند که فلان کس مرحوم شد بله! اما این شخص می‌بیند که غمی پیدا شده است و می‌فهمد که این غم از کجاست؟ این عقلی نیست. حضرت فرمود ما ذلّتی در خودمان احساس می‌کنیم می‌فهمیم که امام شدیم.

 

پرسش: ... با این ذلت می فهمند

پاسخ: بله، این «طورٌ وراء طور عقل»است، اصلاً با عقل جور در نمی‌آید. عرفان روی این قسمت است حالا بعد که وقتی وارد کتاب شد و استدلال کردند عرفان نظری است و شبیه فلسفه است. آن دیگر عرفان نیست؛ آن عرفان نیست آن یک فلسفه کامل است یا مقداری رقیق‌تر از فلسفه است. این اصلاً کاری با آن ندارد.

 

به عنوان نمونه یکی از زهّاد اویس قرن است، اویس قرن یمنی بود غالباً هم در شهر نبود در بیابان‌ها زندگی می‌کرد و آمد در مدینه که حضرت را ببیند ولی بالاخره ندید نه پیغمبر او را دید نه او پیغمبر را اما این جمله نورانی از پیغمبر هست که «إِنِّی لَأَجِدُ نَفَسَ الرَّحْمَن‌»[16] این از سنخ درس و بحث نیست.

یک وقت کسی عطری می‌زند هر وقت که آمد معلوم می‌شود که عادت دارد این عطر مال اوست؛ اما این اصلاً او را ندیده است. اینها از سنخ درس و بحث نیست. فرمود من این «نَفَس الرَّحْمَن‌» را از ناحیه یمن استشمام می‌کنم این از سنخ عقل و استدلال نیست. اینکه می‌گویند: «طورٌ وراء طور عقل» آن است که عرفان است، اینکه آمده در کتاب‌ها این تقریباً شبیه فلسفه است این لفظ است و مفهوم دارد و استدلال می‌کنند و با آیه استدلال می‌کنند و به روایت استدلال می‌کنند تا مثلاً مطلبی را ثابت بکنند. این را مرحوم کلینی در همین جلد اول کافی دارد که حضرت فرمود که ما ذلّتی را در خود احساس می‌کنیم می‌فهمیم که به جایی رسیدیم. این حالت در انبیا و اولیاء از این قبیل است، حقیقتی با تفسیر و تبیین به قلب اینها القاء می‌شود، اینکه می‌گویند «تَنَامُ عَیْنِی وَ لَا یَنَامُ قَلْبِی»[17] یا در رؤیاست یا در رؤیت است، اینکه این بزرگان دارند عرفان ما با منطق جور در نمی‌آید، برای اینکه شما چه چیزی را می‌خواهید بسنجید؟ اگر ولی‌ای از اولیای الهی بدون اینکه کسی به او خبر بدهد نشاطی پیدا می‌کند و در این نشاط به او می‌گویند که رزمنده‌ها پیروز شدند این را شما با چه چیزی می‌خواهی بسنجی؟ این «إِنَّ رُوحَ اَلْقُدُسِ نَفَثَ فِی رُوعِی» که «لَنْ تَمُوتَ حَتَّی تَسْتَکْمِلَ » مطلبی با این وضع، نه اینکه به من گفته است، چیزی در قلب من القاء کرده است معنایش این است که «أَنَّ نَفْساً لَنْ تَمُوتَ حَتَّی تَسْتَکْمِلَ رِزْقَهَا»[18] خود اویس قرن، چند نقل تاریخی درباره او هست یکی مثلاً شاید بهترینش باشد همین است که در جریان جنگ صفین پای رکاب حضرت امیر شرکت کرد و شربت شهادت نوشید.

مسئله وحی و نبوت که اینها مخصوص آن ذوات قدسی است سرجایش محفوظ است اما این راه را هم گفتند که اگر کسی نماز شب بخواند فلان کار را بکند «دُعِیَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ عَظِیماً»[19] ، از این چیزهاست. این چگونه می‌شود پیدا شود؟ آنها را بالصراحه موضعش را تبیین کردند که ما چه کاره‌ هستیم و چه می‌خواهیم در عالم بگوییم؟ می‌فرمایند یک عده هستند که مؤمن‌اند واجبات و مستحبات را انجام می‌دهند که بهشت بروند حق است ولی ما این نیستیم، ما وظیفه خودمان را انجام می‌دهیم اما ما برای این نیستیم؛ یک عده هستند که خیلی سعی می‌کنند از حرام و مشتبهات نجات پیدا کنند که جهنم نروند، این کار کار خوبی است ما هم هستیم ولی کار ما این نیست، مؤمنینی که «للجنة»اند یا «للنجاة عن النار» اند اینها سرجایش محفوظ است ولی کار ما این نیست.

انبیاء و اولیاء که حسابشان سرجایش محفوظ است اما کار ما چیست؟ ما که ادعای عرفان داریم کار ما چیست؟ آن 51 رکعت نماز واجب و مستحب سرجایش محفوظ است وظیفه ماست انجام می‌دهیم آنها عرفان نیست آنها عبادت است. کار شما پس چیست؟ کار ما این است که:

پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب      ٭٭٭ تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم[20]

تمام تلاش و کوشش ما این است که اینجا کسی نیاید؛ چه کسی چه گفت و چه کسی چه نگفت، ما کاری به آن نداریم، نمی‌گذاریم بیاید! وقتی نگذاشتیم بیاید، اینجا جا برای حرف زدن او باز نیست؛ اینجا را بستیم و درب آن را قفل کردیم که کسی نیاید، در اینجا غیر او احدی را راه ندادیم. آنچه که از این به بعد وارد این می‌شود، عرفان می‌شود.

درس و بحث و اینها در آن نیست. نافله و فریضه و اینها مال عبّاد و زهّاد است که سرجایش محفوظ است اما ما تمام کارمان این است که اینجا کسی نیاید؛ علاقه به زندگی، علاقه به فرزند، علاقه به خودمان، علاقه به حیات، هیچ چیزی نیاید. اینجا که هیچ چیزی نیامد، وجود مبارک امام مجتبی دارد که من ضامنم «وَ أَنَا الضامنُ لِمَنْ لَمْ یَهْجُسْ فِی قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ یَدْعُوَ اللَّهَ فَیُسْتَجَابَ لَهُ»[21] می‌خواهی مستجاب الدعوه شوی؟ من ضامن هستم. اینجا کسی نیاید! همه، هر چه را که دلمان می‌خواهد اینجا می‌آوریم این را می‌خواهیم آن را هم می‌خواهیم آن را هم می‌خواهیم، این نمی‌شود؛ یک جای خالی را برای او بگذار! فرمود من ضامن هستم اگر در صحنه دل کسی هیچ کسی غیر از خدا نباشد این یقیناً مستجاب الدعوه است. این کار خیلی سخت است.

بنابراین اینکه می‌گویند «طورٌ وراء طور عقل» نه یعنی مطلب خیلی سنگین است و هر کسی نمی‌فهمد. بله مطلب عقلی هم داریم فقهی هم داریم، بعضی از مسائل فقهی خیلی دقیق است خیلی‌ها متوجه نمی‌شوند بعضی از مسائل اصولی خیلی دقیق است خیلی‌ها متوجه نمی‌شوند؛ اما این را نمی‌گویند «طورٌ وراء طور عقل»! اما این از سنخ عقل نیست از سنخ استدلال نیست از سنخ مفهوم نیست.

امام مجتبی بالصراحه دارد که من ضامن هستم «وَ أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ یَهْجُسْ فِی قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ یَدْعُوَ اللَّهَ فَیُسْتَجَابَ لَهُ»؛ امیدواریم که بهره همه بشود إن‌شاءالله.


[17] مناقب، ج1، ص143.
[18] شرح فارسی شهاب الاخبار، ص374.
[20] دیوان حافظ، غزل شماره324.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo