< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سیدمحمدرضا حسینی آملی

97/08/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصالة الاحتیاط

کلام در این بود که آیا از نظر منجزیت بین علم اجمالی و تفصیلی فرق هست یا خیر؟

مقدمات تفاوت علم اجمالی و تفصیلی

یکی از آن امور این بود که انشاء که فعل اختیاری مولا هست، فعلیتش در حقیقت فعلیت داعی بر انشاء هست. به هر داعی که انشاء فرموده است، به مجرد انشاء آن داعی نیز فعلیت پیدا می کند. اگر به داعی بعث انشاء کرده است، وجود بعث انشائی به مجرد انشاء تحقق می یابد. یا انشاء به داعی امتحان باشد، به مجرد انشاء امتحان هم فعلیت می یابد.لذا مراتبی که صاحب کفایه برای حکم قائل شدند، از نظر مرحوم محقق اصفهانی مردود هست. بلکه حکم 2 مرتبه بیشتر ندارد، چرا که انشاء با فعلیت یک چیز هست و یا تنجز با فعلیت یک چیز هست.

و عرض کردیم در جای خودش آنکه شأن مولا هست در حقیقت حکم به عنوان امر صادر از مولا، یک مرتبه بیشتر ندارد. مراتب برای حکم نیست، بلکه حکم غیر از فعلیت که همان وجود انشائی اوست چیز دیگری ندارد.

مقدمه دوم که عرض شد این بود که علم اجمالی به عنوان علمیت با علم تفصیلی تفاوتی ندارد. در ماهیت علم، چه علم اجمالی باشد و چه علم تفصیلی تفاوتی نیست. و اتصاف علم به اجمال، وصف به حال خود موصوف نیست، بلکه مسامحة است. و تردید هرگز با علم قابل جمع نیست، اجمال با علم قابل جمع نیست. و لذا نمی توانیم بگوییم که 2 سنخ علم داریم یکی اجمالی و دیگری تفصیلی که بر خلاف مشهور است. تعبیر به اجمال و تفصیل، به اعتبار متعلق علم هست، و آن هم نه متعلق بما هو متعلق، بلکه وقتی متعلق را با شیء آخَری در نظر می گیریم، مثلا در جایی که جامع باشد، اما آنکه معلوم ما هست اصل انسان بودن اوست، این نوع بما هو نوع کاملاً معلوم هست و تفصیلاً معلوم هست و هیچ اجمالی هم در آن نیست. اجمال به لحاظ آنچه که خارج از علم ماست و چون او مجمل است بالعرض و المجاز می گویند علم اجمال دارد، چون صنف انسان را نمی دانیم یا شخص انسان برای ما معلوم نیست، می گوییم علم ما به انسان علم اجمالی هست، چرا که نمی دانیم زید هست یا عمرو. می گوییم از اول علم به صنف و شخص نداشتیم، که زید هست یا عمرو ...

لذا علم ما به انسان مثل علم ما به خصوص زید هست. نهایت در یک جا کلی هست و چون کلی هست تحتش اصناف و افراد هست، و دیگری شخصی است و اصناف و افراد ندارد. اینکه تردید به لحاظ اصناف و افراد وجود دارد، هیچ ضرری به اصل علم ما به انسان نمی زند و نمی توانیم بگوییم درجه این علم ضعیفتر است.

سوم: ملاک استحقاق عقاب چیست؟

از اموری که به عنوان مقدمه باید دقت بکنیم، این است که در بحث تجری گذشته است، آیا ملاک استحقاق عقاب صِرف مخالفت با تکلیف بما هو تکلیفٌ هست؟ یا به عبارت دیگر اگر انسان مبغوض مولا را بما هو مبغوضٌ مرتکب بشود، آیا این موجِب استحقاق عقاب هست؟ خیر، این غلط می باشد. بنا بر مسلک عدلیه ممکن است بسیاری از واقعیات باشد که افراد مکلف که دسترسی به آن ندارند، مرتکب خلاف بشود. لذا مخالفت با تکلیف با قطع نظر از وصول و عدم وصول به مکلف، قطعاً استحقاق عقاب نمی آورد.

تکالیف بر اساس ملاک است و تفویت مصلحت به عنوان واقع، و یا مرتکب مفسده شدن به عنوان واقع، با قطع نظر وصول به مکلف باعث استحقاق عقاب نمی شود. ملاک استحقاق عقاب نه تکلیف واقعی است و نه تفویت غرض حکم اعم از مصلحت واقعیه و مفسده واقعیهزیرا هر کدام از این 2 را بخواهیم ملاک استحقاق عقاب قرار بدهیم، بسیاری از افراد مستحق عقاب می شوند. چرا که در ظرف جهل مخالفت با تکلیف و یا تفویت غرض تکلیف وجود دارد شخص بداند آتش هست می سوزاند و نداند هم آتش می سوزاند.

در ظرف جهل که واقعیات تغییر نمی کنند. و هم چنین این عبد در ظرف جهل از زیّ عبودیت و رقیت هم خارج نشده است. اگر مخالفت تکلیف واقعی بکند یا مخالفت غرض تکلیف از او حاصل بشود، مولا نمی تواند او را عقاب کند. اگر عبد کسی را که واجب الاحترام بود احترام نکرد، به خاطر این که نمی دانست واجب الاحترام بود، شارع نمی تواند او را عقاب کند چون می گوید من جهل داشتم

پس ملاک استحقاق عقاب همانطور که در بحث تجری گفته شد چیست؟ ملاک استحقاق عقاب عبارت است از مخالفت با حکمی که قام الحجة علیه. یا تفویت غرضی است که قام الحجة علیه. می خواهد علم باشد یا ظن معتبر. این جاست که اگر مخالفت کرد با حکم معلوم یا حکم مظنون به ظن معتبر استحقاق عقاب برای عبد می آید.این هم مقدمه سوم که لازم است دانسته شود.

مقدمه چهارم این است که: افعالی که صادر از انسان اند، به اعتبار اتصاف به حسن و قبح 3 صورت پیدا می کنند: (هم ثبوتاً چنین هست و هم در مقام اثبات داریم):

بخشی از افعال که از انسان صادر می شود به حیثی هستند که ذاتاً نه محکوم به حسن اند و نه محکوم به قبح. ذاتاً یعنی با قطع نظر از عروض عناوین. مثلاً مشی بما هو مشی لا اقتضاء نسبت به حسن و قبح است، اکل و شرب هم لا اقتضاء نسبت به حسن و قبح اند که لا حسنٌ و لا قبیحٌ. این افعال به عروض عناوین هست که عنوان عدل یا ظلم بر آن ها منطبق می شود. اگر اکل و شرب برای بقاء انسان باشد مصداق عدل هست و حسن می شود و اگر به عنوان اسراف باشد که ضرر برای بدن دارد عنوان ظلم می یابد که قهراً قبیح می گردد.

قسم دوم از افعال این است که این افعال به نفس همان عناوینی که دارند محکوم به حسن و قبح نیستند، ولکن خود این افعال لو خلی و نفسها داخل در تحت 2 عنوانی می شوند که حسن آنها یا قبیح آنها ذاتی است. مثل صدق و کذب. صدق و کذب درست است که به واسطه عنوان عدل یا عنوان ظلم، حسن و قبح پیدا می کنند، ولی این 2 عنوان عنوان ذاتی صدق و کذب نیستند، اگر ذاتی می بودند هیچ وقت از آن 2 جدا نمی شد. تعبیر می شود اینها مقتضِی حسن و قبح اند، مقتضی نافی ذاتیت نمی باشد، لذا فرمایش مرحوم حاج شیخ رض ادق از آن بیان هست. این فعل که عبارت است از صدق ذاتاً اقتضاء حسن ندارد، اما این صدق همیشه معنون هست با عنوانی که آن عنوان حسن می باشد که عدل هست. و گاهی از اوقات هم هست که این صدق متصف به عنوانی می شود که از محکوم به حسن نمی شود، ولی در عین حال این صدق متصف به عنوان عدل هست، گرچه صدق معنون به عنوان عدل هست و حسنٌ، ولی در این جا منجر به هلاک نفس محترمه شده است، و به عروض این عنوان صدق قبیح و حرام. کما این که کذب که لو خلی و نفسه معنون به عنوان ظلم می گردد، و همین کذب معنون به عنوان دیگری می شود که حسن و واجب می گردد، مثل کذبی که منجر به نجات نفسی بشود. پس بنابر این قسم دوم افعالی هستند که معنون می شوند به بعضی عناوین که بخاطر عناوین عارضیه از عناوین اقتضایی جدا می شوند، قبل از این که عنوان عارضی بیاید صدق حسن دارد و کذب قبح دارد، اما به عروض عنوان هلاک نفس در صدق و یا نجات نفس محترمه در کذب، معنون به قبح و حسن می شوند.

قسم سوم از افعال، افعالی هستند که بدون دخول تحت عنوان، محکوم هست احدهما به وصفی و دیگری به وصف دیگری، که به اعتبار محکومیت به این وصف، از عنوان حسن و قبح جدا نمی شوند.مثلاً فعلی که معنون به عنوان عدل یا احسان بشود، قهراً حسن هست.یا فعلی که معنون به عنوان ظلم بشود یا عدوان، هرگز محکوم نیست الا به قبح. در مورد کذب وقتی نجات مؤمن درش بود، عنوان کذب برداشته نمی شود، در عینی که کذب هست، حسنٌ.

اما در مثل عدل و ظلم این طوری نیست. اگر عنوان عدل را دارد با حفظ عنوان عدل دیگر نمی شود قبیح باشد، بلکه دائماً حسنٌ. یا ظلم با تحفظ بر عنوان ظلم، نمی شود که حسن باشد. کذب می شود با عروض عنوان نجات مومن حسن بشود چون مصداق عدل است ولی ظلم هیچ گاهی حسن نیست.

ظلم ما دامی که ظلم هست مصداق عدل نمی شود، عدل هم مادامی که عدل هست مصداق ظلم نمی شود. اگر عدل هست حسنٌ و اگر ظلم هست قبیحٌ.

تفاوت قسم دوم و سوم این است که در قسم دوم به عروض عنوان دیگری در عین حالی که صدق هست قبیحٌ، در عین حالی که کذب هست حسنٌ. ولی در این جا نمی توانیم بگوییم که در عین حالی که عدل هست قبیح بشود، یا در عین حالی که ظلم هست حسن بشود. ولو 100 عنوان دیگر بیاید.این تقسیم افعال است از نظر حسن و قبح که یکی لا اقتضاست و یکی را بفرمایید مقتضی و دیگر ذاتی باشد که حسن و قبح لا ینفک است

این هم یکی از مقدماتی که لازم هست قبل از نتیجه بیان کنیم. نتیجه ای که برای این مباحث باید گرفته شود إن شاء الله فردا.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo