< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/04/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه توضیح رؤیت قلب/ عیون، خداوند ـ تبارک ـ را مشاهده نمی کنند امّا قلوب، خداوند ـ تبارک ـ را به حقیقت ایمان می بیند/ حدیث 5/ باب 8 .
«من دون ان یکون المرئی فی شیء من المکان»[1]
بحث در توضیح بعضی مفردات حدیث پنجم بود به توضیح «رویه القلب» رسیدیم و آن را هم توضیح دادیم سپس به مناسبت مطلبی را طرح کردیم و آن مطلب این بود که چرا انسانهای مؤمنی که در درجه عالی از ایمانند هر چه را می بینند گویا خداوند ـ تبارک ـ را دیدند. اینچنین نیست که به اشیاء به عنوان اینکه این اشیاء، اشیاء هستند توجه کنند بلکه به این اشیاء به عنوان اینکه این اشیاء، آیت هستند توجه می کنند و خداوند ـ تبارک ـ را در همان جایی که این اشیاء هستند ملاحظه می کنند. «البته توضیح دادیم که خداوند ـ تبارک ـ را در قلب خودشان ملاحظه می کنند نه در جایی که این محسوس خارجی است ملاحظه کنند».
توضیح دادیم و گفتیم خداوند ـ تبارک ـ در قلب اینها هست اشیاء هم وارد قلب می شوند نور اشیاء و نور خداوند ـ تبارک ـ موجود است. نور خداوند ـ تبارک ـ بر نور اشیاء غلبه می کند و اینها در آن نور الهی، اشیاء را نمی بینند چون نور اشیاء تقریباً مضمحل و هالک شده بنابراین آنچه که در دل آنها است نور خداوند ـ تبارک ـ است که بر انوار دیگر غلبه کرده و انوار دیگر را هالک کرده است. آنها در قلب خودشان چیزی غیر از خداوند ـ تبارک ـ نمی یابند که بخواهند ببینند. بنابراین هرچه را که می بینند در واقع خداوند ـ تبارک ـ را می بینند. این را جلسه قبل توضیح دادیم حال مرحوم قاضی سعید می فرماید اینچنین نیست که خداوند ـ تبارک ـ را در مکانی ببینند ولو آن شیء خارجی در مکان است و از طریق همان شیء خارجی خداوند ـ تبارک ـ را ملاحظه می کنند ولی خداوند ـ تبارک ـ را در مکانی که آن شیء است نمی بینند و او را در قلب خودشان می بینند.
البته در اینجا مرحوم قاضی سعید در حین توضیح دادن این مطلب، به مفرداتِ بعدی حدیث هم اشاره می کند که عیون، خداوند ـ تبارک ـ را به مشاهده اعیان نمی بینند با قیاس و با حواس نمی بینند. اینها چیزهایی است که در روایت آمده بود. مرحوم قاضی سعید در ضمن توضیح مطلب به اینها اشاره می کند اگر چه اینها را مستقلاً دوباره مطرح می کند و توضیح می دهد ولی الآن که مطلب دیگری را توضیح می دهد در ذیلش به این مفردات هم می پردازد.
توضیح عبارت
«من دون ان یکون المرئی فی شیء من المکان»
گفتیم نظر به هیچ چیز نمی کند جز اینکه خداوند ـ تبارک ـ را می بیند زیرا که نور همه موجودات در نور خداوند ـ تبارک ـ مستهلک شدند و الان چیزی در قلب مؤمن نیست جز نور خداوند ـ تبارک ـ . پس نمی تواند چیزی را ببیند به همین جهت است که خداوند ـ تبارک ـ را در همه اشیاء می بیند. حال این عبارت را ضمیمه می کند و می فرماید بدون اینکه آن مرئی در مکان باشد منظور از مرئی، خداوند ـ تبارک ـ است نه اشیاء. چون آن اشیاء می توانند در مکان باشند. این در واقع اشیاء را ندیده. درست است که این شخص یک شیء را نگاه کرده ولی خداوند ـ تبارک ـ را دیده است. نگاه کردنش به شیء تعلق گرفته امّا دیدنش به شیء تعلق نگرفته. او خداوند ـ تبارک ـ را دیده است.
«او ان یکون الا دراک ادراکاً له بعینه فی موطن العیان»
یا ادراک خداوند ـ تبارک ـ ادراکِ خدا باشد بعینه
«بعینه»: اگر ضمیر آن را به خداوند ـ تبارک ـ برگردانیم تأکید برای «له» می شود اما اگر ضمیر آن را به «رائی و مؤمن و صاحب القلب» برگردانیم که ظاهراً هم همینطور است در این صورت اینگونه معنا شود: بدون اینکه خداوند ـ تبارک ـ را با چشمش ادراک کند. یعنی اینچنین نیست که خداوند ـ تبارک ـ را در یک موطنی که جای تعلق نور عین و معاینه است مشاهده کند بلکه همانطور که گفتیم خداوند ـ تبارک ـ را در قلب خودش مشاهده می کند.
«و دون ان تقاس هذه الرویه برویه شیء من الاشیاء» این رویت، مقایسه به هیچ یک از رؤیت اشیاء نمی شود چون اشیاء را وقتی بخواهیم ببینیم باید مقابِل باشند تا آنها را ببینیم شرایطی برای دیدنشان داریم اما برای دیدن خداوند ـ تبارک ـ کافی است که در قلب ما باشد پس این رؤیت را با رؤیت بقیه اشیاء مقایسه نمی کنیم. بقیّه اشیاء طوری هستند که گویا می بینیم ولی برای خداوند ـ تبارک ـ می توان این تعبیر را به کار برد که فخر رازی گفته و به نظر می رسد که تعبیر خوبی است. «برای خداوند ـ تبارک ـ رؤیت نداریم بلکه حاصل رؤیت داریم» این شیء را می بینیم و با دیدن، ارتباطی با آن پیدا می کنیم کانّه نزد ما مکشوف می شود در حدّ خودش. این مکشوف شدن، حاصلِ رؤیت است ولی رؤیت، آن ارتباطی است که بین چشم من و آن شیء برقرار می شود. این ارتباط با خداوند ـ تبارک ـ برقرار نمی شود ولی حاصل رؤیت برای من هست یعنی من می یابم که خداوند ـ تبارک ـ را دارم مشاهده می کنم امّا نه به آن نحوی که این شیء خارجی مشاهده می شود. البته فخر رازی در اینجا این حرف را نمی زند چون اشعری است و قائل به رؤیت خداوند ـ تبارک ـ است توجیه می کند که خداوند ـ تبارک ـ را که می توان در آخرت دید با اینکه جسم نیست به این صورت توجیه می کند که نمی توان او را دید بلکه حاصل رؤیت هست. این حرفِ فخررازی را نمی خواهیم بگوییم حرف صحیحی است ولی از حرف او می توان استفاده کرد چنانچه در اینجا استفاده می کنیم و می گوییم ما نسبت به اشیاء، رؤیت و حاصل رؤیت داریم امّا نسبت به خداوند ـ تبارک ـ رؤیت نداریم و فقط حاصل رؤیت داریم آن هم رؤیت قلب هست نه رؤیت چشم.
«او أن یکون ذلک الادراک بقوه من القوی»
یعنی «من دون ان یکون...».
به هیچ قوّه ای از قوا نمی توانیم خداوند ـ تبارک ـ را ادراک کنیم حتی اگر آن قوّه، عقل باشد. فقط با قلب مشاهده می شود آن هم خدایی که در قلب است و به تعبیر دیگر از دریچه قلب دیده می شود. حال این دریچه به هر اندازه ای که می خواهد باشد.
«اذ لیس لشیء من الموجودات ـ مفارقاتها و مادیاتها ـ ذلک الشان»
این عبارت تعلیل برای این است که خداوند ـ تبارک ـ را نمی توان به هیچ قوّه ای ادراک کرد. پس معنای عبارت به این صورت می شود: هیچ یک از موجودات، آن شأن را ندارد یعنی هیچ یک از قوی این شأن را ندارند که خداوند ـ تبارک ـ را ادراک کنند «تعبیر به ادراک کردیم نه رؤیت تا مطلب باشد».
ترجمه: هیچ یک زا موجودات، مفارقاتشان و مادیاتشان آن شأن را ندارند حتّی قوا هم این شأن «یعنی ادراک خداوند ـ تبارک ـ» را ندارند
«فسبحان الذی لیس شأن الا و له هذا الشان»
این عبارت را به دو صورت معنا می کنیم:
معنای اوّل: طبق معنای اوّل مراد از «هذا الشأن» را، «مدرک نبودن» قرار می دیم یا «رؤیتش قیاس نشدن به رؤیت دیگران» قرار می دهیم.
ترجمه: هیچ شأنی در جهان نیست مگر اینکه برای خداوند ـ تبارک ـ این شأنِ عدمِ مدرَک شدن هست «یعنی هیچ شأنی در عالَم نیست مگر اینکه نمی تواند خداوند ـ تبارک ـ را ادراک کند پس با توجه به هر شأنی می توان گفت «له هذاالشان» یعنی برای خداوند ـ تبارک ـ شأنِ مدرک بالکنه نشدن هست.
معنای دوم: طبق معنای دوم این عبارت مربوط به جمله قبل نمی شود.
ترجمه: هیچ شأنی در جهان نیست مگر اینکه این شأن برای اوست یعنی تمام جهان شؤون او هستند.
طبق این معنا این عبارت نمی خواهد مطلب قبل را تأکید کند بلکه یک جمله ای است که جلالت و عظمت خداوند ـ تبارک ـ را افاده می کند. نخواسته مطلب قبل را با این عبارت تأکید کند. مثل اینکه گاهی انسان در مورد خداوند ـ تبارک ـ صحبت می کند ولی بعداً یک جمله ی تجلیلی برای او می آورد.
از طرفی این جمله را با لفظ «سبحان» آورده و یک جهتی دارد و آن این است که ممکن است کسی اشتباهاً «شان» را به جای خداوند ـ تبارک ـ بگذارد نگوید «شان خداوند ـ تبارک ـ است» بلکه بگوید «خود خداوند ـ تبارک ـ به این صورت ظاهر شده است». یعنی خود خداوند ـ تبارک ـ را از این، تنزیه می کنیم و می گوییم این شان، خود خداوند ـ تبارک ـ نیست بگو خلقِ خداوند ـ تبارک ـ و آیت و رقیقه او است امّا نگو خود خداوند ـ تبارک ـ است. یعنی بگو این، شانِ خداوند ـ تبارک ـ است.
استاد: معنای دوم به نظر یم آید بهتر باشد.
«ثم ان قوله ـ علیه السّلام ـ لایعرف بالقیاس بیان للحقائق الایمانیه و العقائد الیقین القلبیه»
«والعقائد الیقینیه القلبیه» عطف تفسیر برای «حقایق ایمانیه» است.
عبارت به همین صورت است که نوشته شده اما استاد یک مطلبی را اضافه کردند و خوب است که شما هم اضافه کنید و آن این است «ثم ان قوله ـ علیه السّلام ـ لایعرف بالقیاس الی آخر الروایه بیان للحقائق الایمانیه و العقائد الیقینیه القلبیه» یعنی مراد فقط عبارت «لایعرف بالقیاس» نیست بلکه تا آخر روایت مراد است که شامل «لایعرف بالقیاس و لایدرک بالحواس و لایشبه بالناس موصوف بالآیات معروف بالعلامات لایجور فی حکمه ذلک الله لااله الّاهو» می شود و اینها بیان حقایق ایمانیه هستند. حقایق ایمانیه عبارت از عقائد بود لذا خود مرحوم قاضی سعید عطف تفسیری آورده و فرمود: «والعقائد الیقینیه القلبیه». مرحوم قاضی سعید می فرماید این چند جمله ای که امام علیه السّلام در اینجا آوردند مصادیق همین عقایدند یعنی ما هم باید این عقائد را داشته باشیم. آن حقایق ایمانیه ای که امام علیه السّلام فرمودند: «لکن راته القلوب بحقایق الایمان» بعضی از مصادیق حقایق ایمانیه همین ها هست یعنی در مورد خداوند ـ تبارک ـ باید چنین اعتقادی داشت که «لایعرف بالقیاس و لایدرک بالحواس...» اینها جزء حقایق ایمانیه هستند که خود امام علیه السّلام فرمودند و ما همه باید آن را داشته باشیم.
نکته: اینکه خداوند ـ تبارک ـ را می توان با حقایق ایمانیه دید یعنی با توجه به این حقیقت که «لایدرک بالحس» و با توجه به این حقیقت که «لاشبیه بالناس». یعنی همه این صفات را باید ضمیمه کرد.
ترجمه: قول امام «لایعرف بالقیاس» بیان برای حقایق ایمانیه و عقائدی که یقینی باشند و یقین کننده ی به آنها هم قلب باشد یا یقین دارنده ی به آنها هم قلب باشد
«فالاوصاف الثلاث الاُوَل یعنی عدم تیسّر معرفته بالقیاس و عدم وسعه فی مُدرِک الاحساس و عدم شبهه بالناس اخراجٌ له تعالی عن حد التشبیه والنعوت الثلاثه الاخیره و هی کونه موصوفا بالآیات و معروفاً بالعلامات و غیر جائر فی الاحکام اخراج له عن حد التعطیل»
امام علیه السّلام 6 صفت آوردند که سه تا از آنها عبارتند از: «لایعرف بالقیاس» و «لایدرک بالحواس» و «لایشبه بالناس» و سه صفت هم در ادامه آمده «موصوف بالآیات» و «معروف بالعلامات» و «لایجور فی حکمه». مرحوم قاضی سعید سه صفت اوّل را تنزیهی می گیرد و می گوید که باید خداوند ـ تبارک ـ را تشبیه نکنی. امّا سه صفت بعد را می گوید که باید در مورد خداوند ـ تبارک ـ داشته باشی تا خداوند ـ تبارک ـ تعطیل نشود و خداوند ـ تبارک ـ را از حد تعطیل خارج کنی یعنی اگر اینها را در مورد خداوند ـ تبارک ـ نفی کنیم و چیزی در مورد خداوند ـ تبارک ـ ندانیم تعطیل لازم می آید. این سه صفت به نحوی جزء صفات تحمید به حساب می آیند که در صفحه 274 سطر سوم بیان می کند.
ترجمه: پس اوصاف سه گانه اوّل یعنی عدم تیسّر معرفت خداوند ـ تبارک ـ از طریق مقایسه کردن با خلق و عدم ورود خداوند ـ تبارک ـ و جا گرفتن او در مدرِک احساس «اضافه مدرک به احساس، اضافه بیانیه است و احساس هم باید به معنای حواس باشد می تواند احساس به معنای خودش باشد که فعل است و مدرک احساس به معنای وسیله ای باشد که این فعل را اجرا می کند که مراد حواس است. درک احساس یعنی ابزاری که برای احساس لازم است. چون احساس، فعلی از افعال ما است و مدرک آن احساس، حواس است. خداوند ـ تبارک ـ در هیچ یک از حواس جا نمی گیرد» و عدم شبیه بودن او به مردم که این سه صفت، خداوند ـ تبارک ـ را از حد تشبیه خارج می کند. «نمی گوید این صفات، تنزیهی اند بلکه می گوید مخرج از حد تشبیه است چون عدلِ آن که بعداً می آید و آن، ـ اخراج له عن حدالتعطیل ـ است لفظ ـ اخراج ـ آورده در اینجا هم می آورد.
«وبمجموعها یتحقق التوحید الخالص»
به مجموع این 6 صفت، توحید خالص تحقق پیدا می کند چون هم تنزیه در آن هست، هم اخراج از حد تعطیل در آن هست به تعبیر ایشان هم اخراج از حد تشبیه در آن است هم اخراج از حد تعطیل است،
صفحه 273، سطر 18 قوله «وتفصیل ذلک»
مرحوم قاضی سعید از اینجا شروع به توضیح این ادعا می کند و آن را اثبات می کند. ابتدا «لایعرف بالقیاس» را گفته. خداوند ـ تبارک ـ را با هیچ موجودی نمی توان قیاس کرد تا از طریق آن قیاس شناخته شود نه با موجود مجرد می توان خداوند ـ تبارک ـ را قیاس کرد نه با موجود مادی. ولی مرحوم قاضی سعید می فرماید که خداوند ـ تبارک ـ را نمی توان با موجودات مجرد قیاس کرد و او را از طریق این مقایسه شناخت. چرا موجودات را منحصر به مجرد می کند؟ جواب این است که در عبارت بعدی که می فرماید: «لایدرک بالحواس» خداوند ـ تبارک ـ را از مقایسه شدن با موجودات محسوسه بیرون می آورد یعنی اخراج خداوند ـ تبارک ـ از مقایسه با محسوسات در جمله ی بعدی مطرح می شود پس در جمله ی اوّل برای اینکه با جمله ی بعدی فرق پیدا کند باید گفت که مراد، مقایسه با مجردات است.
خداوند ـ تبارک ـ را با مجردات نمی توان مقایسه کرد و مثل محسوسات نمی توان ادراک کرد. پس هر دو عبارت می گویند خداوند ـ تبارک ـ را مقایسه نکنید. جمله اولی می گوید با مجردات مقایسه نکنید. جمله دومی می گوید با محسوسات مقایسه نکنید اینکه مرحوم قاضی سعید جمله اولی را اختصاص به مجردات می دهد به خاطر این است که اگر بخواهد جمله اولی را عام بگیرد جمله دومی کانّه تکرار می شود لذا باید جمله اولی را مربوط به مجردات کند و جمله دومی را مربوط به محسوسات کند.
نکته: آیا می توان مراد از «القیاس» در «لایعرف بالقیاس»، قیاس منطق باشد. یعنی بگوییم از طریق اقامه قیاس نمی توان خداوند ـ تبارک ـ را شناخت خداوند ـ تبارک ـ را باید از طریق فطرت یا هر چیز دیگری شناخت زیرا قیاس برای ما علم حصولی درست می کند و مفهومی به وجود می آورد که آن مفهوم، خدا نیست پس اگر من به آن مفهوم عالِم بشوم به خداوند ـ تبارک ـ عالم نشدم.
اینها همه حرفهای صحیحی است اما اینکه مراد امام علیه السلام از قیاس، قیاس اصطلاحی باشد بعید به نظر می رسد به خصوص که امام علیه السّلام، امام باقر علیه السّلام است و در زمان ایشان اصلاً منطق ترجمه نشده بود نه اینکه امام علیه السّلام از آنها خبر ندارد بلکه به آنها آگاه است ولی چون مردم آگاه نیستند امام علیه السّلام هم از آن کلمات و اصطلاحات استفاده نمی کنند.
سؤال: آیا می توان گفت که خداوند ـ تبارک ـ را نمی توان با قیاس شناخت چون قیاس در جزئیات اجرا نمی شود بلکه در کلیات اجرا می شود و آیا می توان فرق بین دو عبارت «لایعرف بالقیاس» و «لایدرک بالحواس» را به این صورت گفت که حواس چون مربوط به جزئیات است پس خداوند ـ تبارک ـ از سنخ جزئیاتی نیست که بتواند با حواس درک شود و «لایعرف بالقیاس» به معنای این است که از سنخ کلیات هم نیست که بتواند با مقایسه با کلیات درک شود؟
جواب: شاید کلام شما را به کلام مرحوم قاضی سعید برگردانیم چون «لایعرف بالقیاس» یعنی با مجردات نمی توان مقایسه اش کرد و «لایدرک بالحواس» یعنی جزء محسوسات نیست.
توضیح عبارت
«وتفصیل ذلک کما لایخفی ان کونه غیرمعروف بالقیاس تنزیه له سبحانه عن مشابهه لاصور العقلیه و مجانسه الانوار العلمیه»
مصنف در اینجا توضیح و تفصیل این 6 صفت را می دهد و نحوه تنزیه و تشبیه بودن و تعطیل بودن را توضیح می دهند.
تفصیل این مطلب این است: اینکه خداوند ـ تبارک ـ غیرمعروف است بالقیاس «یعنی از طریق قیاس، معروف و شناخته نمی شود» تنزیه خداوند تبارک از مشابهت داشتن خداوند ـ تبارک ـ با صور عقلیه است و مجانست داشتن خداوند ـ تبارک ـ با انوار علمیه است «یعنی خداوند ـ تبارک ـ مشابهت و مجانست با مجردات ندارد. «فرق صور عقلیه با انوار علمیه روشن است. فرقشان این است که صور عقلیه صورتهایی هستند که در عقل می آیند چه در عقل ما که عقل متصل است چه در عقل بالایی که عقل منفصل است. اینها علوم اشخاص را تعیین می کنند امّا انوار علمیه یعنی انواری که از سنخِ علم اند همان موجوداتِ جوهری عقلی که انوار و جوهر نوری هستند و علمی هم هستند یعنی موجوداتی هستند که ذاتشان از مقوله علم است به همین جهت اسم آنها را عقل می گذاریم».
«من الامور الغائبه عن الابصار و الجواهر المفارقه»
صور عقلیه و انوار علمیه چه چیزی هستند؟ صور عقلیه یعنی معقولات ما و معقولات، موجوداتِ بالاتر هستند اما انوار علمی، جواهر مجرده و خود عقول هستند.
این عبارت برای بیان انوار علمیه فقط است یا بیان برای صور عقلیه و انوار علمیه هر دو است. اگر بیان برای صور عقلیه و بیان انوار علمیه هر دو باشد، می گوییم امور غائب از ابصار که شامل انوار علمیه می شوند بیان برای صور عقلیه می شود و جواهر مفارقه را بیان برای انوار علمیه می گیریم.
اما می توان به این صورت معنا کرد که صور عقلیه و انوار علمیه هر دو امور غائب از ابصارند در این صورت جوهر مفارقه مخصوص به انوار علمیه می شود. شاید هم بتوان صور عقلیه را بر جواهر مفارقه اطلاق کرد.
«المقتنصه لشبائک الافکار»
«المقتنصه» به صیغه مفعول بخوان یعنی عقولی که با دامهای فکر، اقتناص می شوند و شکار می شوند.
خداوند ـ تبارک ـ را با هیچ فکری نمی توان شکار کرد ولی عقول را می توان در یک حدی شکار کرد. حال اگر ما شکار نکنیم بالایی ها که عقول اند می توانند در یک حدی شکار کنند. البته چون لفظ «افکار» بکار برده مرداش ما هستیم چون فکر، حرکت است و این برای ما هست، عقول به فکر عالم نمی شوند.
«وکونه غیر مُدرَک بالحواس تقدیس عن ملابسه المحسوسات من الالوان و الاشخاص من الاعراض و الصفات»
اینکه گفته می شود خداوند ـ تبارک ـ مدرَک به حواس نیست، تقدیس می باشد «صفت قبلی را که گفت تنزیه است».
ترجمه: بودن خداوند ـ تبارک ـ غیر مدرَکِ به حواس، تقدیس و مبرا دانستن خداوند ـ تبارک ـ است از اینکه ملابس محسوسات شود. «مراد از ملابسِ محسوسات، همراه بودن است چون شیء اگر ملابسِ محسوسات باشد می تواند حس شود. مثلاً لون یکی از محسوسات است شیء اگر دارای لون باشد و ملابس با لون باشد محسوس به حس بصر می شود یا ملابس با صوت باشد محسوس به حس سمع می شود و امثال ذلک مثل ملابس با عوارض شخصیه ی مادیّات باشد محسوس می شود. وقتی می گوید خداوند ـ تبارک ـ محسوس نیست یعنی ملابس با هیچ یک از این محسوسات نیست «یعنی هیچ خصوصیتی که خصوصیت حسّی باشد و صفتی که صفت حسی باشد برای او نیست» که محسوسات عبارتند از: الوان و اشخاص که اشخاص عبارتند از: اعراض و صفات.
«والاشخاص من الاعراض و الصفات»: «من الاعراض» بیان برای «اشخاص» است یعنی اعراض شخصیه و صفات مادیه. خداوند ـ تبارک ـ از محسوسات خالی است که محسوسات عبارتند از: الوان و اشخاص که اشخاص عبارتند از: اعراض و صفات.
البته می توان «و الاشخاص» را عطف بر «الالوان» نگرفت بلکه عطف بر «محسوسات» گرفت یعنی: خداوند ـ تبارک ـ از ملابسه محسوسات که عبارت از الوانند مجرد است و از ملاسبت اشخاص که عبارت از اعراض و صفاتند نیز مجرد است.
نکته: صور عقلیه با انوار علمیه


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص273، س8.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo