< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/03/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بحث اینکه آیا بین نسبت یک هفتادم در علت و معلول با تجزیه اسم اعظم به 73 جزء رابطه ای برقرار است/ معرفت یازدهم/ حدیث سوم باب هشتم.
«و مما قرع سمعک فی تضاعیف ما تلونا علیک مرارا»[1]
بحث در این داشتیم که اختلاف درجه ای که بین علت و معلول است با تجزیه ای که در اسم اعظم شده است را توجیه کنیم. ایشان فرمود اگر خوب دقت کنید می بینید «کل صید فی جوف الفراء» یعنی همه توجیه ها در همین توجیه وجود دارد و به عبارت دیگر اگر کسی این توجیه را بکند بی نیاز از توجیهات دیگر می شود توجیه اولی که اجمال بود را بیان کردیم توجیه دوم که توجیه تفصیلی بود مقداری از آن را بیان کردیم، چون توضیح آن قبلا داده شد لذا به طور مختصر بیان می کنیم.
دو بیان برای محاذات عوالی و سوافل هست که هر دو صحیح است:
بیان اول: از این بیان تعبیر به محاذات می شود علاوه بر اینکه مضاهات هم می گویند مضاهات به معنای مشابهت است مشابهت در حدّ همین است که آن، حقیقت است و این، رقیقت است و این می توان آن را نشان دهد. مراد از مشابهت معنای رایج نیست زیرا ما آن را در مورد خداوند ـ تبارک و بقیه منع می کنیم.
قبلا راه تصحیح آن را بیان کردیم و آن را صحیح دانستیم و آن این است که هرچه در بالا است حقیقتِ پایینی ها است و هرچه در پایین است رقیقه بالایی ها است لذا همه با هم محاذات دارند ولی نه اینکه محاذات در عرض هم داشته باشند بلکه محاذات در طول دارند. بالا و پایین از نظر شدت و ضعف و کمال و نقض فرق می کنند و الا در جهات دیگر محاذی هم هستند. البته در کمال و نقض همه چیز وجود دارد. وقتی گفته می شود به کمال و نقض فرق دارند فرق زیادی دارند. این یک معنا برای محاذات بود.
بیان دوم: از این بیان تعبیر به محاذات می شود. می گوییم عالم اله در مرکز قرار گرفته و علل وجودیه که وسایط فیض اند محیط می باشند خود اله را نمی گوییم در مرکز قرار دارد چون او غیب الغیوب است و لذا درباره آن بحث نمی کنیم ما در مورد عالم اله بحث می کنیم که در مرکز قرار دارد و علل عالیه و علل وجودیه، محیط به او هستند و دوباره همین علل وجودیه محیط به معالیلی هستند که آن معالیل در مرکز هستند در اینصورت دو دایره و دو مرکز درست می شود که بین این دو مرکز، دو قوس فاصله است که هر دو قوس را همین علل وجودیه گرفتند سپس توضیح دادیم عالم وجود که مرکز می باشد نقطه است ولی نقطه ای است که تمام مادون را واجد است ولی چون بسیط است نقطه به حساب آمده است یعنی همه را بالاجمال و بالوساطه شامل است نه اینکه حدود را شامل باشد بلکه حقایق را شامل است چون حدود، خاصیت نقص تنزل است عالم اله تنزل می کند و متنزل ها ناقص اند. او که ناقص نیست تا حدود داشته باشد پس حدود را مشتمل نیست. کمالات و حقایق را مشتمل است اما همین نقطه وقتی می خواهد تنزل کند پخش می شود و وقتی پخش شد دایره ی محیطی درست می شود پس نقطه به سمت محیط، منبسط می شود و محیط هم می خواهد تنزل کند تا معالیل شود. آن محیط باید جمع شود و منقبض گردد تا به سمت مرکز برود و معلول شود. اما چگونه جمع می شود؟ ظاهرش این است که محیط باید منقبض شود تا مرکز شود.
اما مرکزی که بیرون از محیط نیست بلکه غایت محیط است جمع شدن به معنای از بین رفتن نیست لذا اینچنین نیست که دایره ی پایینی وقتی مرکز شد خودش نابود شود همانطور که نقطه ای که در دایره ی بالا بود و مرکز بود وقتی پخش می شود محیط را می ساخت خودش نابود نمی شد. این هم وقتی جمع می شود و به سمت مرکز می رود نابود نمی شود پس هر دو دایره محفوظ می مانند با مرکزشان. فقط چیزی که هست اینکه دایره ای که محیطش علل وجودیه هستند و مرکزش معالیل مادیه است در زیر دایره ای که مرکز عالم اله و محیطش علل وجودیه اند قرار می گیرد. «این مطلب مهمی بود که در جلسه گذشته بیان نکرده بودیم ولی در این جلسه بیان کردیم» دایره ی روئی افاضه می کند ولی دایره ی پایینی استفاضه می کند پایینی گویا دهان باز کرده تا فیض را بگیرد اما بالایی طوری قرار گرفته که فیض را بدهد پس باید دهانه ی بالایی به سمت پایین باشد یعنی مثل یک گنبد باشد که حفره اش به سمت پایین است و این یکی باید مانند کاسه ای باشد که دهانه اش به سمت بالا است مجموع آن را به صورت کره قرار می دهیم که قسمت بالایی آن مثل گنبد باشد و قسمت پایین آن مثل کاسه باشد که وقتی از گنبد پایین می آید این کاسه آن را جذب کند.
پس نتیجه این می شود که معالیل محاذی با عالم اند همه معالیل حتی علل وجودیه محاذی با عالم اند چون علل وجودیه را جمع کردیم و در مرکز بردیم اگر چه باقی گذاشتیم ولی در مرکز بردیم و آنها در مرکز، علل وجودیه هم هستند. و مقابل عالم اله هستند همه معالیل با عالم اله محاذی شدند. این تصویری است که مرحوم قاضی سعید کرده است.
توضیح عبارت
«و مما قرع سمعک فی تضاعیف ما تلونا علیک مرارا و ان کنت تحتاج هناک الی ان یقرع عصاک: ان المراتب الالهیه و العلل المفارقه و المعلولات الممکنه متحاذیه المراتب»
توضیح این عبارت در جلسه قبل بیان شد.
مراتب الهیه و علل مفارقه و معلولات ممکنه، متحاذیه المراتب اند یعنی سه مرتبه اند که متحاذی اند به این صورت که یکی در بالا و یکی در وسط و یکی در پایین است چون این مطلب به صورت دیگری مطرح شده و آن این است که هرچه در بالا است رقیقه اش در پایین است و هرچه در پایین است حقیقت اش در بالا است. بین پایین و بالا از این جهت مضاهات و مشابهت است چون این مطلب قبلا گفته شده و مرحوم قاضی سعید این را اراده نکرده بود توضیح می دهد که مرادم آن چیزی نیست که در جاهای دیگر گفته می شود و رایج است بلکه مراد، مطلب جدیدی است که شاید رایج نباشد.
«لست اعنی به المضاهات الواقعه بین العوالی و السوافل»
ضمیر «به» به «مما قرع سمعک» یا به «ان المراتب الالهیه... المراتب» برمی گردد. قصد نمی کنم به این مطلبی که می گویم مضاهاتی که بین عوالی و سوافل واقع می شود.
«التی قد استبان لک سبیل تصحیحها»
«التی» صفت «مضاهات» است نه صفت «سوافل و عوالی».
آن مضاهاتی که راه تصحیحش برای تو روشن شد یعنی قبلا راهی رفتیم تا در آن راه این مضاهات را تصحیح کنیم و صحتش را برای شما بیان کنیم، مراد نیست.
«بل بمعنی ان العالم الالهی بالنسبه الی تلک العلل الوجودیه کالمرکز بالقیاس الی المحیط»
عالم الهی نسبت به آن علل وجودیه مانند مرکز نسبت به محیط هستند.
این، یک دایره شد که مرکز و محیط دارد.
«و هذه العلل بالنظر الی معلولاتها کالمحیط بالقیاس الی المرکز»
«هذه العلل» یعنی علل وجودیه که در آن دایره، محیط بودند در این دایره دوم هم که می خواهیم فرض کنیم، باز هم محیط اند.
«و هذه العلل بالنظر الی معلولاتها» همه علل نسبت به معلولاتشان مثل محیط نسبت به مرکز است این دو دایره را در طول هم قرار بدهید نه اینکه روی هم قرار دهید. تا مرکز آنها محاذی شود و دو قوس این دو دایره بین دو مرکز فاصله می شود البته بیان کردیم که بین دو قوس، فاصله ای نیست چون دو قوس هر دو، علل وجودیه اند معنا ندارد که بین علل وجودیه علل وجودیه ی دیگر فاصله باشد گذشته از این که فاصله در عالم وجود به معنای طفره و محال می باشد پس بین آنها فاصله نیست یا با هم تماس دارند یا همدیگر را قطع می کنند. اگر با هم تماس داشته باشند بین دو مرکز، دو قاب قوس فاصله است اما اگر تداخل کنند و همدیگر را قطع کنند فاصله آنها کم می شود و «او ادنی» می شود.
«فوقعت المطابقه بین المرکزین و کان بینهما قاب قوسین»
بین دو مرکز مطابقت واقع شد «یعنی در طول هم قرار گرفتند» و بین دو مرکز، قاب قوسین است «فاصله دو قوس است» یعنی یک نیم دایره از پایین و یک نیم دایره از بالا است. «قاب» به فاصله ی بین دو سر کمان گفته می شود. اگر یک نیم دایره درست کنید از این طرف تا آن طرف را قاب گویند. نیم دایره بالا هم از این طرف تا آن طرف را قاب گویند. دو قاب و دو قوس هستند که به اندازه فاصله ی دو قاب قوس بین دو مرکز فاصله است.
نکته: بحث «او ادنی» را بنده از خودم گفتم و در فرضی قرار دادم که این دو دایره همدیگر را قطع کنند مرحوم قاضی سعید این مطلب را بیان نکرده است.
«فالمرکز الاول کانه تحرکت حرکه انبساطیه»
تا اینجا این دو دایره در طول هم هستند حال می خواهند روی هم منطبق شوند.
مرکز اول که عالم اله است برای بوجود آوردن محیط گویا حرکت و تنزل کرده به نحو حرکت انبساطیه «نه حرکت از قوه به فعل که حرکت رایج است» که می خواهد پخش شود و از آن وحدت در بیاید و کثرت بسازد یعنی از اجمال در بیاید و تفصیل بسازد. بعید هم نیست که انبساط را به معنای حب گرفت و مراد از حرکت انبساطیه همان حرکت حُبِّیِّه باشد چون عالم اله هم به حرکت حبیه به این سمت آمد ولی انبساط در معنای رایجش به معنای پخش شدن است نه شاد شدن باشد. اینکه ما در معنای انبساط، شادی را بکار می بریم به این جهت است که ما وقتی شاد باشیم مثل این است که روح بخاری ما به سمت بیرون می آید و پخش می شود و کانه می خواهد از بدن ما بیرون بیاید و حالت انبساط به ما دست می دهد اما وقتی روح بخاری به سمت درون می رود حالت انقباض است و به ما غم، دست می دهد بیداری و خواب هم همینطور است که وقتی می خواهید بخوابید روح بخاری به سمت درون بدن جمع می شود و تمام قوا به درون بدن می روند و ما خوابمان می برد اما وقتی بیدار می شویم می بینیم روح بخاری منبسط می شود و بیرون می آید و مثل اینکه با بیرون ارتباط برقرار می کند. در شادی و غم همین وضع اتفاق می افتد که آن روح در آنجا جمع می شود و به داخل می رود و حالت غم بدست می آید و وقتی به بیرون می آید حالت شادی بدست می آید. وقتی انسان شاد است احساس می کند که با بیرون ارتباط دارد و وقتی انسان غمناک است در خودش است و با بیرون ارتباط ندارد پس انبساط هم که به معنای شادی است یک نوع پخش شدن است انبساط به معنای شادی، لازم انبساط به معنای پخش شدن است حال شما انبساط را در اینجا به معنای پخش شدن بگیرید معنای حقیقی است و اگر به معنای حب بگیرید به معنای کنایی است که لازم معنای اولی است هر دو صحیح است ولی ظاهرا منظورش اَوّلی است اگر چه دومی را نفی نمی کند چون تعبیر به «تحرکت بالوجد و السماء الارض و السماء» در سطر 17 می کند. که تعبیر به «وجد» دارد. چون حرکت، حرکت حبی بود معلولها به وجود آمدند که توضیح این را در ادامه بیان می کنیم.
«فکَمُلَت هناک دائره عقلیه»
«هناک»: در عالم اله و علل وجودیه یک دایره عقلی تشکیل شد و کامل شد.
«و ذلک المحیط تحرکت بحرکه انقباضیه الی ان انتهی الی ان حاذی المرکز الاول»
حال به سراغ دایره دوم می رود. در دایره دوم ذلک المحیط» که همان علل وجودیه بودند منقبض شد تا کوچک شد و به اندازه مرکز شد و محاذی با مرکز اول شد اگر چه خودش مرکز دوم است.
«فانطبقت الدائرتان و تحاذ المرکزان»
دایره دوم در زیر دایره اول رفت و منطبق شدند و مرکزها با هم محاذی شدند قبلا هم محاذی بودند اما الان به نحو دیگری محاذی شدند.
کانهما صنجتان متطابقتان»
گویا این دو دایره، دو صنج هستند که روی یکدیگر قرار گرفتند.
متطابقان: لب این بر روی لب آن قرار گرفته است ولی یک صنج در بالا و یکی در پایین است آن صنج بالا همان دایره ای است که مرکزش عالم اله است و صنج پایین دایره ای است که مرکزش معالیل اند.
«و منها حدثت تلک الجبله و الغوعاء»
از این دو دایره این جبله و غوغاء حادث شد.
«جبله» به معنای جماعت مردم است و «غوغاء» به معنای مردم بسیار در هم آمیخته از هر جنس است. می خواهد بیان کند که این معالیل به هم ریخته از هر جنس درست شدند یعنی بیان می کند همه اشیاء که از اجناس مختلف هستند از این دو دایره موجود شدند.
«و تحرک بالوجد و السماء الارض و السماء»
«تحرکت» عطف بر «حدثت» است. یعنی حرکت زمین و آسمان هم از برکت همین دو دایره است که یکی از فیوضات این دو دایره در ارض و سماء به صورت حرکت ظاهر شد آن هم حرکت وجدی است چون این حرکت، حاصل آن حرکت حبی است پس باید این هم، حرکت وجدی باشد چون از آن حرکت حبی، این موجودات درست شدند پس هم موجودات «هم ارض و هم سماء و آنچه در آنها و بین آنها است» به حرکت وجدی حرکت می کنند.
« و لیعلم ان لدائره الأولی کالاناء المنکوس للافاضه»
باید دانسته شود که دایره ی اولی مانند ظرفی است که وارونه است و دهانه اش به سمت پایین است اما چرا دهانه ی آن را به سمت پایین می گیرید؟ به خاطر افاضه و ریختن از بالا است چون این کاسه وقتی دهانه اش به سمت پایین می آید آنچه سرریز شود به بیرون می ریزد.
«او کالقبه المضروبه»
یا مانند گنبدِ ساخته شده، قرار بده مثل خیمه ای که مضروب و برپا می شود.
«و الدائره الثانیه کالقصعه الخالیه المستفیضه»
«قصعه» به معنای کاسه خالی است که چیزی ندارد ولی مستفیض است یعنی فیض را جمع می کند چون از بالا فیض داده می شود و این، آن فیض را قبول می کند.
«او الترس المرفوعه»
«الترس» به معنای سِپَر است. مرفوعه به معنای به سمت بالا باشد. سِپَر را بالا می گیرند تا چیزی درون آن بیفتد
نکته: «وجد و سماع» اصطلاح صوفی ها و عرفا است که هم به حالت وجد می آیند و هم یک غنائی را گوش می دهند. صدای خوشی را سماع می کنند و از حالت عادی بیرون می روند و به حالت وجد می افتند. آن سماع، گاهی آنها را به وجد می اندازد. این سماع یکی از اموری است که صوفی ها دارند و اسمش غناء نیست بلکه صوت حسن است. صوت حسن را گوش می دهند و روحشان به این وسیله رقیق می شود. مرحوم خواجه ظاهرا در فصل 8 از نمط 9 که این ها را توضیح می دهد سماع را باعث لطافت عقل می گیرد. سماع حتما لازم نیست با حرام باشد بلکه گاهی سماع با صدای خوش قرآن خواندن است که حالت رقتی برای او حاصل می شود. در اینجا بیان می کند که حرکت آسمان هم حرکت وجد و سماعی است در مورد آسمان هم چیزی گفته می شود که یک ترنمی دارد و اگر گوش کسی شنوا باشد آن را می شنود حتی از سقراط نقل می کنند که گفته من ترنم زهره را می شنوم و یک صداها خاص از زهره می آید که من آنها را می شنوم. امروزه هم آن اقمار مصنوعی را که به دور زهره فرستادند وقتی برگشتند دیدند صدای موسیقی ضبط کرده ولی نمی دانستند از کجا ضبط کرده اینها نشان می دهد که خبرهایی در عالم است و اینطور نیست که هرچه ما می گوییم باطل است ولی ما خبر نداریم و اگر کسی چیزی به ما بگوید چون نشنیدیم و ندیدیم زود انکار می کنیم ولی حرف ابن سینا را باید در نظر داشته باشیم که می گوید فلان چیز امکان دارد و بعدا باید با برهان اثبات شود یا رد شود


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص269، س8.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo