< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/03/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ همیشه از علت به معلول امری عطا می شود و این امر در نهایت شدت و تمامیت باید باشد.2ـ توجیه اختلاف مرتبه علت و معلول به 70 درجه/بیان معرفت دهم/ حدیث سوم/ باب هشتم.
«العاشر ملخص هذا التحقیق ان من الثابت المقرر عند ارباب النظر»[1]
در معرفت دهم مثل بعضی از معرفتهای قبل، بحث در عدد سبیعن داریم ولی می خواهیم مُلخَّص مطلب را بگوییم ملخصی که به بیان دیگر گفته می شود نه اینکه تلخیص مطالب گذشته باشد و وقتی ملخص گفته شد خود این ملخص، ملخّص می شود ولی خلاصه ی این ملخّص طوری می شود که از خود ملخّص، مفصل تر می شود.
مطلب اول: مصنف می فرماید همیشه از علت به معلول امری عطا می شود چه آن امر عبارت از وجود باشد که معلول با این امرِ دریافت شده موجود می شود و چه معانی غیر وجود باشد که معلول با گرفتن آنها کامل می شود در هر صورت از علت به معلول معنایی اضافه و ترشح می شود به عبارت دیگر سر ریز می شود و به همین جهت آن معنا فرعی برای علت می شود یا به تعبیر دقیق تر فرعی برای همین معنا که در علت است. این مطلب روشن است و همه به آن معتقدیم که از جانب علت به معلول امری اضافه می شود.
مطلب دوم: علت باید در داشتن این امر در نهایت شدت و تمامیت باشد تا بتوانیم بگوییم این امر از آن سر ریز می کند یا ترشح می کند یا اضافه می شود. یعنی علت باید اتمّ از معلول باشد.
نکته: اگر مراد از غایت شدت و تمامیت، غایتِ علی نحو الاطلاق باشد که این صفت مخصوص مبدا العلل و مبدأ المبادی یعنی خداوند ـ تبارک ـ است اما اگر مراد، غایت شدت و تمامیت نسبی باشد می تواند همه علل در این قانون مندرج باشند و اختصاص به واجب تعالی ندارد چون ایشان بیان نمی کند که مرادش از غایت شدت و تمامیت، کدام است ما می توانیم بر هر دو حمل کنیم که هم غایت شدت و تمامیتِ علی الاطلاق را شامل شود و هم غایت شدت و تمامیت نسبی را شامل شود چون بحث ما در یک علت خاص نیست بلکه مطلق علت را بحث می کنیم پس باید غایت را در اینجا اعم از مطلق و نسبی بدانیم.
مطلب سوم: چه مقدار تمامیت برای علت لازم است؟ ما گفتیم علت نسبت به معلول باید در داشتن آن معنا اتمّ باشد اما چه مقدار باید اتم باشد؟ مقدار این را نمی توانیم تعیین کنیم اما امام علیه السلام تعیین کردند و فرمودند 70 برابر باید باشد. با کمک تعیینی که امام علیه السلام کردند مطلب سوم هم روشن می شود.
مرحوم قاضی سعید در ملخّص، همین سه امر را بیان می کنند مرحوم قاضی سعید در آخر بحث مطلبی فرمودند که اختصاص به علل ممکنه دارد. اتمیت در حدّ 70 درجه برای علل ممکنه است و مبدء المبادی همانطور که در جلسه قبل بیان کردیم اتمیت درجه اش بی نهایت است و نمی تواند با 70 و امثال 70 تعیین کرد و به قول مرحوم قاض سعید به حساب نمی آید تا بتوان برای آن عددی تعیین کرد پس آخرِ بحث اختصاص به علت و معلول امکانی پیدا کرد ولی از ابتدای بحث که شروع کردیم علت وجوبی هم داخل بحث بود.
توضیح عبارت
«العاشره، ملخص هذا التحقیق ان من الثابت المقرر عند ارباب النظر ان العله یجب ان یکون فی المعنی الذی یفیض منه الی المعلول و الفیض الذی یترشح منها الی المجعول فی غایه الشده و التمامیه»
ارباب نظر به معنای صاحبان عقد است زیرا نظر به معنای فکر و تامل است ملخص این تحقیق این است که ثابت شده و تبیین شده که نزد صاحبان عقل نظری معلوم است که علت در معنایی که اضافه به معلول می کند و در فیضی که از آن علت به معلول واگذار می کند واجب است که در غایت شدت و تمامیت باشد.
«و انما المعلول من الزیادات الطافحه من العله»
«طافحه» به معنای «سرریز شدن» است.
معلول از زیاداتی است که سرریز از علت شده است.
فوق تمام به معنای این است که هر چه که باید داشته باشد دارد و نقصِ بقیه را از آن سرریز شدنش تامین می کند اینکه می گوییم «نقص بقیه را تامین می کند» به دو صورت است:
1ـ نقص همه بقیه را با دارائی خودش تامین می کند این مخصوص به خداوند ـ تبارک ـ است.
2ـ نقص همه را تامین نمی کند بلکه نقص بقیه را تامین می کند اما نه با دارائی خودشان بلکه با دارائی که از خداوند ـ تبارک ـ گرفتند و الا در همه علتها این قانون در آنها وجود دارد که بر طرف کننده ی نقص هستند و با دارائی، نقص را بر طرف می کنند اما فرق این است که آیا نقصِ همه را با دارائی خود برطرف می کند یا نقصِ بعضی را با دارائی هایی که امانت هستند برطرف می کنند. این فرق بین علتها است تنها یک علت است که نقایص همه معلولها با دارائی خودش برطرف می کند.
نکته: در مورد خداوند ـ تبارک ـ هر تعبیری که آورده شود ناقص است علتش این است که شان او بالا است و عبارت نمی تواند شان او را تامین کند ما اگر کلمه «طافحه» می آوریم نشان می دهد که یک ظرف محدودی است که یک چیزی درونش است و چیزی هم از او بیرون می ریزد. در حالی که اینطور نیست و در مورد خداوند ـ تبارک ـ صحیح نیست اما در بقیه علتها «غیر از خداوند ـ تبارک ـ» ممکن است این کلمه «طافحه» صحیح باشد اما در مورد خداوند ـ تبارک ـ صحیح نیست ولی چون کلمه ی دیگری نداریم که در مورد خداوند ـ تبارک بکار ببریم از این کلمه استفاده می کنیم و اعتراف به نقص کلمات می کنیم.
نکته: «طافحه» دو محذور دارد:
1ـ محدودیت علت را می رساند که ظرفش پُر شده و دارد بیرون می ریزد.
2ـ ریزش به معنای این است که چیزی جدا شد و به جای دیگر رفت در حالی که از علت چیزی جدا نمی شود بلکه معلول، شان علت می شود نه اینکه جدای از علت باشد.
در مورد محذور اول می توان گفت در بقیه علل اشکالی وجود ندارد چون بقیه علل محدودیت دارند فقط خداوند ـ تبارک ـ است که محدودیت ندارد. لذا نقصِ این عبارت در مورد خداوند ـ تبارک ـ قبول است اما در مورد دوم، در تمام علل این مشکل را داریم که هیچ وقت صدور ندارند و چیزی از خودشان کم نمی کنند. در مورد خداوند ـ تبارک ـ هم اینطور است. لذا اشکال و محذور دوم در همه علل ها وجود دارد آیا می توان اشکال دوم را برطرف کرد یا نمی توان برطرف کرد؟ چون گفته می شود چیزی از این ظرف، بیرون می ریزد که از ظرف جدا می شود اگر ما جدایی از ظرف را ملاحظه کنیم این اشکال وارد است که مثلا آبی به صورت قطره ای به زمین می رسد اما اگر این آب که می ریزد همچنان اتصال داشته باشد به صورتی که اگر قطع شود معلول همه چیز را از دست می دهد در اینصورت اشکال وارد نمی شود و همینطور هم هست زیرا این سرریزی که واقع می شود متصل به علت است و اگر لحظه ای قطع شود معلول هم قطع می شود پس اینطور نیست که شیئی از این ظرف بیرون بیاید و به جای دیگر برود. زیرا هنوز متصل به ظرف و مرتبط آن است یا از شؤون علت است و جدای از علت نیست.
«و من الفروع المنشعبه من تلک الشجره»
و معلول از شاخه هایی است که از این شجره منشعب می شود و این شاخه همانطور که الان اشاره کردیم بریده نمی شود و وصل است.
تا اینجا دو مطلب گفته شد:
مطلب اول: فیضی از علت به معلول می رسد.
مطلب دوم: علت در داشتن این فیض در غایت شدت و تمامیت است.
اما مطلب سوم این است که مقدار تمامیت شرط است اما چه مقدار باید تمامیت داشته باشد؟ با عبارت بعدی بیان می کند.
«و الامام ـ علیه السلام ـ بیّن تحدید تلک الشده و عین تقدیر هذه الزیاده بسبعین درجه»
«تحدید» به معنای اندازه است.
اندازه این شدت را امام علیه السلام بیان کردند و اندازه این زیاده را معین کردند به 70 درجه.
صفحه 268 سطر 5 قوله «و خلاصه»
تا اینجا روشن شد که هر علتی باید نسبت به معلولش 70 درجه باشد یعنی 70 برابر معلولش باشد البته این مطلب اختصاص به علت و معلولِ امکانی دارد. حال دوباره این مطلب را می خواهد با بیان دیگری بگوید بیان مرحوم قاضی سعید این است که شما کتابی را در کاغذی بنویسید سپس آن کاغذ را به صورت لوله در آورید این کاغذ بعد از لوله شدن سجل نامیده می شود تمام کتاب در این سجل است ولی پوسته ی این سجل نمی گذارد که کتاب دیده شود اگر این پوسته را باز کنید و لوله ی کتاب باز شود کتاب مشخص می شود هر معلولی پوسته ای برای علت است و علت، مغز برای آن پوسته است همیشه علت در آن پوسته مخفی است به طوری که اگر این پوسته را باز کنید و باطن این پوسته را ببینید می بینید علت است. پس در باطن هر معلولی، علت وجود دارد و علت در معلول پیچیده شده همانطور که کتب در سجل پیچیده شده است. این مطلب را بیشتر توضیح می دهد و بیان می کند که علت، کمالی از کمالاتش را ظاهر می کند و خودش در پَسِ آن کمال قرار می گیرد یعنی خود علت، باطن می شود و کمال، ظاهر می شود. کمال دیگر یا درجه ی دیگری از آن کمال را به صورت لباس دیگری بر درجه ی اول کمال می پوشاند و دو لباس و ساتر می شود. خود علت پشت هر دو ساتر قرار می گیرد.
در مرتبه سوم، درجه دیگری از آن کمال یا کمال دیگر را بر آن دو کمال قبلی می پوشاند الان سه لباس وساتر بر اندام این علت پوشانده شده است این عمل را 70 مرتبه ادامه می دهد و 70 بار این کمال را به صورت ساتر در می آورد و بر روی خودش می پوشاند که اگر از این 70 پرده رد شویم علت را می یابیم. وقتی در مرتبه هفتادم این درجه کمال را بر اندام خودش پوشید معلول می شود. در باطن هفتادم این معلول، علت وجود دارد اما درجه ی هفتاد یعنی درجه ی ضعیف شده ی آن کمال الان دیده می شود حتی درجه ی شصت و نهمش دیده نمی شود چون در پشت درجه ی هفتاد قرار دارد هکذا درجه ی شصت و هشت دیده نمی شود چون در پشت درجه ی شصت نهم قرار دارد. از اینها باید عبور کرد تا بتوان به ذات علت رسید پس هر علتی در پَسِ کمالات خودش مخفی می شود و آن کمالات را ظاهر می کند. اگر یک کمال را 70 بار ظاهر کرد و خودش در پس آن 70 قرار گرفت آن هفتادم، معلول می شود.
با توضیحی که بیان کردیم نقش کتابتی که بر روی صفحه نوشته می شود را در نظر داشته باشید که صفحه همان پوسته است و ما وقتی این طومار پیچیده می شود پوسته را فقط می بینیم و نمی دانیم دورن آن نوشته ای است اگر آن را باز کنیم نوشته ی آن پیدا می شود حال 70 بار این را بپیچید یعنی 70 کاغذ به دور این نوشته بپیچید به آن کاغذ هفتادم معلول می گویند اما بقیه، حجب هستند.
اگر این طرفِ 70 تا را نگاه کنید که مغز قرار گرفته علت خواهد بود اما اگر آن طرف 70 تا را نگاه کنید یعنی طرف هفتادم را نگاه کنید معلول است پس این حجب هم با معلول ارتباط دارد هم با علت ارتباط دارد و هم با هر دو ارتباط دارد.
اینها انوار ضعیف شده ی کمالات خود علتند ولی هر چه از علت فاصله می گیرند ضعیف تر می شوند مثل خورشید که هر چه فاصله اش بیشتر می شود نورش ضعیف تر می شود اما از طرف معلول این حجب، حجب ظلمانی اند که جلوی چشم معلول را بستند و نمی تواند علت را ببیند این در صورتی است که فقط علت را لحاظ کنید. یا فقط معلول را لحاظ کنید. اگر علت به تنهایی لحاظ شود می گوییم این ها حجب نوری آن هستند ولی به ترتیب هستند یعنی آن که بالاتر است قویتر می باشد و آن که بعد است ضعیف تر است تا به هفتادم برسیدیم که خیلی ضعیف می شود.
اما اگر از طرف معلول نگاه کنید و به علت کاری نداشته باشید در اینصورت می گویند حجب ظلمانی است اما اگر هر دو «هم علت و هم معول» را ملاحظه کنید می گویند این حجب، نردبان معلول اند که می تواند از این نردبان به تدریج بالا رود تا خودش را به علت برساند و هم درجه با علت شود یا فانی در علت شود پس برای این حجب سه شان قائل هستیم.
1ـ یک شان به لحاظ این حجب با علت.
2ـ یک شان به لحاظ این حجب با معلول
3ـ یک شان به لحاظ این حجب با هر دو.
نکته: حجبی که بین علت و معلول است گاهی با سیف شکافته می شود و گاهی با توجه، شکافته می شود یعنی مثلا ما که انسان هستیم اگر بخواهیم به رب النوع خودمان برسیم اینطور می شود که گاهی این حجب را می شکافیم و نفس خودمان را ترقی می دهیم تا نفس ما در درجه عقل قرار بگیرد. اما گاهی با توجه خودمان پیش می رویم و حجب را برطرف می کنیم و به الله تعالی توجه می کنیم و فانی فی الله می شویم یعنی توجه تام به خداوند ـ تبارک ـ پیدا می کنیم به طوری که از بقیه اشیاء نه اینکه غافل شویم بلکه آنها را مستقل نمی بینیم و همه را وابسته به خداوند ـ تبارک می بینیم و با دیدن هر شی، خداوند ـ تبارک را می بینیم نه اینکه این شیء، خداوند ـ تبارک ـ باشد بلکه آیت او است و آیینه ای است که خداوند ـ تبارک ـ را نشان می دهد. ما خود آینه را می بینیم و خداوند ـ تبارک ـ را که در آینه افتاده می بینیم. این، توجه کامل است زیرا خلایق را می بینیم و با آنها حرف می زنیم ولی تمام خلایق را آینه می بینیم اما خود خلق را که آیینه است نمی بینیم ولی آن نِمودی که در آیینه افتاده را می بینیم در این صورت توجه تام به خداوند ـ تبارک ـ نمی رسد. آن وقت که نماز می خوانیم به طور مستقیم خداوندـ تبارک ـ را می بینیم یعنی در آینه ی خودم خداوند ـ تبارک را می بینیم اما وقتی که با دیگران حرف می زنیم خداوند ـ تبارک ـ را در آینه دیگران می بینیم. چیزی غیر از خداوند ـ تبارک ـ نمی بینیم این را فنا می گویند.
بیان کردیم که ما اینطور هستیم چون نفس ما قابل ترقی است می توان آن را ترقی داد و خود نفس را از حجب عبور داد و حجب را با سیر نفسانی شکافت اما کسانی که ترقی نمی کنند یعنی علت و معلولی که ترقی نمی کند ثابت هستند. اینها سیر تکاملی ندارند تا حجب را بشکافند لذا نمی توان حجب را نردبان اینها حساب کرد اما می توانند توجه پیدا کنند. توجه یکی از اوصاف آنها است همانطور که آنها در ذاتشان ثابت اند در توجه شان هم ثابت اند یعنی اینچنین نیست که توجه آنها کاملتر شود بلکه از ابتدا آن مقدار توجهی که خداوند ـ تبارک ـ به آنها داده است آن مقدار توجه را تا آخر دارند حجب برای اینها نردبان نیست اگر این حجاب مثلا چند تا شکافه شود تا آخر شکافته شده است و بیش از این هم شکافته نمی شود اگر حجب شکافته نشده باشد از ابتدا تا آخر هم شکافته نمی شود. تعبیر به نردبان در جایی است که خود نفس بتواند بالا رود یا توجه اش را بالا ببرد که البته بالا رفتن توجه، فرع بالا رفتن خودش است یعنی در واقع این دو، دو تا نیستند بلکه یکی هستند وقتی با عقل هم درجه شد از جلو عقل را مشاهده می کند نه از پشت حجاب.
این مطالبی که می گوییم بیشتر ناظر به انسان هست یا ناظر به موجوداتی که می توانند تکامل پیدا کنند وجود دارد چون حیوانات هم تکامل دارند انسان هم تکامل دارد در اینجا خوب است که توضیح مختصری در مورد تکامل اینها بدهیم توضیحی که در کلمات مرحوم صدرا خیلی مبهم آمده است و در کلمات شاگردهای ایشان هم خیلی مبیَّن نشده است ولی مرحوم آقای علی حکیم این را کاملا توضیح داده و مبیَّن کرده است و ما به طور مختصر آن را بیان می کنیم. ایشان می گوید انواع یا متحصَّل هستند یا متحصّل می شوند. جماد نوعی متحصل است نبات نوعی است که متحصل در نباتیت است. حیوان در حیوانیت متحصل است اما انسان، متحصل نیست. نوع وقتی متحصل شد در مراتب خود همان نوع حرکت می کند و از سقف آن نوع نمی تواند جلو برود و به نوع دیگر وارد شود. نبات تکامل پیدا می کند اما تا سقف نباتیت تکامل پیدا می کند. نمی تواند این سقف را بشکافد و وارد مرحله نباتیت بشود. تکامل نبات در مرحله نباتیت است و از نباتیت بالا نمی رود چون نوعِ متحصل شده می باشد. و وقتی متحصل شد از این تحصل بیرون نمی رود و درجات این تحصل را طی می کند حیوان هم همینطور است اما انسان اینگونه نیست انسان در وقتی که معدن است تحصلِ معدنی ندارد یعنی متحصل نیست و هنوز راه برای او باز است و می تواند وارد مرحله نبات شود و همینطور وارد مرحله حیوان و انسان شود و وقتی وارد مرحله انسان شد متحصل می شود و از انسانیت بالاتر نمی رود بلکه مراحل انسانیت را طی می کند تا به درجه عقل بالفعل یا عقل مستفاد برسد. این همان مطلبی است که مرحوم صدرا فرموده ولی با تبیین کامل و بهتری گفته است.
نکته: این حجابها از طرف معلول ظلمانی اند و از طرف علت نورانی اند چون علت در پَس این نورها می تواند معلول را ببینید چون همه این حجب نورانی اند اما معلول در پَس این حجب نمی تواند علت را ببینید چون این حجب برای معلول ظلمت است و لذا باید هر کدام را بشکافد و پرده را برطرف کند.
نکته: گروهی می گویند انسان لا بشرط است و حیوان بشرط لا است بشرط لا یعنی این مرز برای حیوان بسته شده و نمی تواند از مرز حیوانیت بیرون برود اما این مرز برای انسان بسته نشده است. این مطلب، عبارت اُخرای تحصّل و عدم تحصل است.
نکته: فرض کنید در روی زمین گیاهی به وجود می آید و این گیاه را پدر و مادرِ شخصی می خورد یا این گیاه را حیوانی می خورد و این حیوان را پدر و مادر شخص می خورد سپس این حیوان یا گیاه غذای بالقوه پدر و مادر می شود و در بدن آنها قرار می گیرد و فاضلِ این غذا، نطفه می شود سپس این نطفه، مرحله ی نباتی دارد و کم کم به آن روح حیوانی دمیده می شود و مرتبه حیوانی پیدا می کند وقتی متولد می شود حیوانِ بالفعل و انسانِ بالقوه است. باید حرکت کند تا به سمت انسان بالفعل برود که به قول مرحوم صدرا بعضی انسانها انسانِ بالفعل می شوند ولی بعضی همان حیوان بالفعل و انسان بالقوه می مانند.
نکته: غذای ما همیشه جماد است و غیر جماد نمی خوریم زیرا ما هیچ وقت نبات نمی خوریم وقتی نبات را از زمین جدا کنیم جماد می شود و وقتی حیوان را می کُشیم جماد می شود زیرا ما نفس نبات و روح نبات و حیوان را نمی خوریم همیشه آنچه که وارد بدن ما می شود جماد است اما ترقیات آن در بدن ما انجام می شود.


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص268، س.1.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo