< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/03/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بحث اینکه چرا هر معلولی یک هفتادم علت خودش است/ معرفت نهم/ حدیث سوم/ باب هشتم.
«حیث لا یتحمل لمرتبه السافله اکثر من ذلک المقدار»[1]
یحث در این داشتیم که فاصله بین علت و معلول، 70 درجه است یعنی نور علت، 70 برابر نور معلول است و چون نور معلول از علت گرفته شده می توان گفت علت، یک هفتادم نورش را به معلول داده است.
الان سوال این است که چرا یک هفتادم نورش را به معلول داده است و چرا بیشتر از این نداده است. 4 سبب برای آن ذکر می کنند که شاید سبب اول و چهارم را بتوان به یکدیگر ارجاع داد.
سبب اول: معلول، بیش از این تحمل ندارد نه اینکه علت، مضایقه کند. اگر هم علت بیش از این به معلول نمی دهد ترحمّاً است نه به خاطر بخل ورزیدن. زیرا اگر معلول بیش از این نور بگیرد محترق می شود و مضمحل می گردد و از بین می رود. تحمل بیش از این را ندارد.
سبب دوم: اگر بیش از این به معلول، نور تابیده شود معلول در این نورِ تابیده شده غرق می شود و حالتِ «از خود بیخودی» پیدا می کند و بر اثر این حالت نمی تواند به ما دون خودش برسد در حالی که وظیفه اش رسیدگی به ما دون است لذا از وظیفه تکوینی خودش باز می ماند پس به او بیش از این مقدار داده نمی شود تا به وظیفه اش عمل کند.
سبب سوم: خداوند ـ تبارک ـ هیچ موجودی را بیش از توانائیش مکلف نمی کند. منظور از تکلیف در اینجا، تکلیف تکوینی است نمی گوییم آیه قرآن، تکلیف تکوینی را بیان می کند در ما نحن ما می خواهیم از آیه قرآن، تکلیف تکوینی را برداشت کنیم یعنی خداوند ـ تبارک ـ تکویناً هیچ موجودی را بیش از وسعتش مکلّف نمی کند و اگر این موجود وسعتش یک درجه ی نور است به او بیش از یک درجه نمی دهد چون اگر یک درجه بیشتر بدهد او را تکلیف به تحمل بیشتر کرده است و خداوند ـ تبارک ـ قانونش این نیست که موجودی را مکلف به بیش از توانائیش کند.
سبب چهارم: ظرفیت معلول بیش از این جا ندارد و گنجایش بیش از یک نور و یک درجه را ندارد لذا اگر به او بیش از یک درجه داده شود اضافه داده شده و اضافه را دریافت نمی کند بلکه ضایع می کند.
تفاوت بین سبب اول و سبب چهارم: سبب اول این بود که تحمل نمی کند و اگر بیش از این مقدار داده شود می سوزد. سبب چهارم این بود که بیش از این مقدار گنجایش ندارد و اگر بیش از این مقدار به او بدهند ضایع می کند. تقریبا می توان گفت جهت چهارم و جهت اول، تفاوت دارند چون در جهت اول گفته می شود همان مقدار اضافی که به او بدهند نمی تواند تحمل کند و به کلی می سوزد و اصل خودش را هم از دست می دهد ولی در سبب چهارمی گفته می شود که زائد را زائل می کند و آن مقدار ظرفیتش را می گیرد. پس می توان بین سبب اول و سبب چهارم فرق گذاشت چون در سبب اول می گوید اگر علت، اضافه بدهد آن اصل را هم از بین می برد اما در سبب چهارم می گوید اگر علت، اضافه بدهد اضافه را ضایع می کند ولی اصل را می گیرد.
نکته: هر موجودی ظرفیت خاص خودش را دارد یعنی اینطور نیست که گفته شود که ما می توانیم معلول را وسیعتر بیافرینیم که جای دو نور باشد چرا اینقدر ضیق آفریده می شود که جای یک نور باشد. می گوییم نمی توان چنین کاری کرد زیرا ظرفیت معلول به این مقدار است.
تفاوت بین سبب سوم و سبب چهارم:هر دو سبب می گویند وُسعش این مقدار است سبب سوم تعبیر به ﴿لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفساً اِلَّا وُسعَهَا﴾[2]می کند که وسع را مطرح کرده اما در سبب چهارم تعبیر به «لا یحتمل کلّ آنیه الا ما یسعها» که وسع را مطرح کرده.
به نظر می رسد که بین این دو فرقی نیست در حالی که فرق، موجود است فرق این است که در سبب سومی از جهت فاعل گفته می شود که فاعل، این معلول را بیش از این مکلّف نمی کند اما در سبب چهارمی از ناحیه قابل گفته می شود که گنجایشش بیش از این نیست.
توضیح عبارت
«حیث لا یتحمّل لمرتبه السافله اکثر من ذلک المقدار»
گمان می کنم نسخه صحیح «المرتبه» باشد.
چرا یک جزء از 70 جزء به معلول داده شد؟ چون معلول که مرتبه ی سافله است بیش از این مقدار را نمی توانست تحمل کند.
«و الا لاحترقت من شعاع تلک الانوار»
مصنف در عبارت قبل به صورت کلّی بیان کرد «لا یتحمل اکثر من ذلک المقدار» حال با عبارت «و الا لا حترقت ....» اسباب چهارگانه را بیان می کند.
ترجمه: اگر بیشتر به آن داده می شد از شعاع این انوار می سوخت «یعنی اصل خودش را هم از دست می داد و چیزی از او باقی نمی ماند و آن مقداری را هم که قابل بود نمی توانست بگیرد.»
«او صارت بحیث لا یتمکن من التوجه الی ما هو اسفل منها لولهما بالانغمار فی النور الاعلی منها»
ضمیر «صارت» و «لولهما» و «منها» هر دو تا به «مرتبه سافله» بر می گردد نه به علل.
یا اگر این مرتبه سافله بیشتر می گرفت طوری می شد که تمکن از توجه به اسفل ازخودش نداشت و نمی توانست به پایین تر از خودش توجه کند و نمی تواند وظیفه رسیدگی به پایین را انجام دهد.
«لولهما...» چون واله می شود «یعنی از خود، بیخود می شد» به خاطر فرورفتن در نور موجود اعلای از خودش لذا نمی تواند به اسفل خودش رسیدگی کند در نتیجه وظیفه تکوینی خودش را از دست می داد به این جهت به خاطر ترحم به مادونش به آن، بیش از این مقدار ندادند.
« ﴿لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفساً اِلَّا وُسعَهَا﴾»
مراد تکلیف تکونی است و از جانب فاعل، بیش از این افاضه نمی شود نه اینکه فاعل، بخیل باشد بلکه فاعل حکیم است و هر چیزی را در جای خودش می گذارد بنابراین بیش از این نور را نباید بدهد.
«و لا یحتمل کلّ آنیه الا مایسعها»
از نظر قابل هم هر ظرفی بیش از آنچه که وسعت و گنجایش دارد تحمل نمی کند. این معلول هم بیش از این تحمل نمی کند و لذا بیش از این به او داده نمی شود و اگر بیش از این به او داده شود آن اضافه را ضایع می کند.
صفحه 267 سطر 9 قوله «و اما الاجزاء الباقیه»
تا اینجا آن نوری که به معلول می رسد تبین شد. 69 جزء علت به معلول توجهی ندارد این 69 جزء چه می شود؟ در سطر 5 همین صفحه آمده بود «ظهر من نورها جزء من سبعین» حال با این عبارت «و اما الجزاء الباقیه» عطف می گیرد و می گوید علت، تنزل پیدا می کند تا از نورش یک هفتادم در معلولش ظاهر شود اما 69 جزء دیگر کمالات ذاتی علل هستند. مراد از ذاتی این است که برای خودش است. با تعبیر «لا یتجاوز عنها الی غیرها» معلوم می شود که مرادش از ذاتی یعنی برای خودش و مخصوص خودش است و الا آن یک جزء را هم که می دهد ذاتی است و برای خودش است. اما در اینجا مراد از ذاتی، فقط ذاتی نیست بلکه ذاتیِ مخصوص مراد است به دلیل عبارت «لا یتجاوز عنها الی غیرها» اینکه می گویند ذاتیِ مخصو ص است یعنی به دیگری داده نمی شود.
جلسه قبل بیان کردیم که ا گر 69 جزء را به معلول نمی دهد آن یک جزء را به معلول می دهد؟ اگر یک جزء را به معلول بدهد خود علت دارای 69 جزء می شود نه 70 جزء. در این صورت فاصله بین علت و معلول 70 جزء نمی شود و نسبت یک به هفتاد نمی شود بلکه نسبت یک به 69 می شود لذا علت حتما آن یک جزء را به معلول واگذار نمی کند. پس منظور این است که آن یک جزء را تنزل می دهد و بقیه «69 تا» را تنزل نمی دهد و مخصوص خودش است. شما به خودتان مراجعه کنید انسان عامی یا کودک که تحمل علوم شما را ندارد از شما یک سوال می کند شما به اندازه تحمل او از علم خودتان تنزل می دهید و به او جواب می دهید ومازاد را بیان نمی کنید یعنی مقادیری از علم نزد شما هست که هیچ چیز از آن را به او نمی دهید. بخشی از علم را به او می گویید که جواب سوالش باشد البته به صورتی که تنزل باشد نه اینکه خود جواب را بگویید.
آن را قابل نمی دانید که بیش از این مقدار به او بگویید. این همه علمی که در مدتها کسب کردید نمی توانید یک جا به یک عامی یا کودک واگذار کنید. بلکه بخشی از آ ن را می دهید و بخشی را نمی دهید آن بخشی را هم که می دهید اینطور نیست که از خودتان جدا کنید و به او بدهید بلکه آن را تنزل می دهید پس امکان دارد که موجودی کمالاتش را برای خودش نگه دارد و یک کمال از کمالاتش یا بخشی از کمالش را تنزل دهد.
عقل یا علت عالیه اینچنین عمل می کنند که یک نور از آن انوار هفتادگانه اش را تنزل می دهد نه اینکه آن را از خودش جدا کند و به معلول بدهد پس اینکه می گوید «اجزاء باقیه را برای خودش نگه می دارد» مرادش این است که «اجزاء باقیه» حتی تنزل هم نمی دهد مثل همان مثالی که به کودک یا عامی زدیم.
توضیح عبارت
«و اما الاجزاء الباقیه فهی الکمالات الذاتیه للعلل»
اجزاء باقیه «یعنی 69 جزء دیگر»کمالاتِ ذاتی علل هستند یعنی برای خودش و مخصوص خودش است.
«و الانوار المندمجه فیها المنطویه»
«و انواری هستند که مندمج در این علل و منطوی و پیچیده در این علل هستند که تنزل ظهور پیدا نمی کنند.
«و لا یتجاوز عنها الی غیرها»
از این علل به غیر علل، وارد نمی شوند و تجاوز نمی کنند.
سوال: چرا 70 و یک مطرح شده است؟
جواب: مرحوم قاضی سعید این مطلب را در اینجا بیان نمی کند و این مطلب را مفروغ عنه گرفته. مرحوم قاضی سعید بعد از اینکه این بیان را مطرح کرد می فرماید در حسیات «یعنی انوار حسیه» هم همینطور است یعنی خورشید یک هفتادم نورش را می دهد نه همه نورش را. البته خورشید، نور نمی دهد بلکه شعاع را تولید می کند. باز هم خورشید یک جزء از اجزائش را جدا نمی کند نظر قدما این بود که چیزی از خورشید کم نمی شود بلکه شعاع را تولید می کند و شعاع را نمی فرستد. یعنی وقتی جسمی در مقابل خورشید قرار می گیرد جسم قابل است که شعاع در او تولید شود. خورشید بر اثر مقابله با این جسم، و جسم به خاطر لیاقت، شعاع را تولید می ک ند. خورشید، تولید می کند و این جسم، آن را ظاهر می کند. اینطور نیست که از خورشید شعاعی بیاید و روی این جسم بِپاشد و بین خورشید و جسم، شعاعی قائل نبودند. زیرا شعاع را اگر عَرَض می دانستند انتقال عرض را اجازه نمی دادند و اگر هم جوهر می دانستند می گفتند از خورشید چیزی کم نمی شود زیرا خورشید طبق نظر آنها موجودی ازلی و بالغیر است که تا ابد بالغیر باقی است اگر چیزی از آن کم شود نمی تواند ازلی و بالغیر باشد لذا سعی می کردند که بگویند از خورشید چیزی کم نمی شود پس همانطور که در عقلیات می گفتند یک جزء تنزل می کند در حسیات هم می گفتند یک جزء ظاهر می شود. آن جزءِ ظاهر شده می تواند شعاعی مانند خودش را در موجودِ مقابل تولید کند نه اینکه شعاع را بفرستد.
سپس مرحوم قاضی سعید می فرمایند اینکه گفتیم «فاصله بین علت و معلول، 70 درجه است» در موجودات امکانی می باشد چه عقلی باشد چه حسی باشد» بین معلولِ ممکن و علتِ واجب، فاصله به حساب نمی آید که بگوییم نسبت یک به هفتاد است یا بالعکس می باشد بلکه در آنجا بی نهایت است.
مرحوم قاضی سعید در اینجا سه مطلب بیان می کند.
مطلب اول: بین علل مجرده و معالیلی که آنها هم مجردند «که و اسطه در فیض اند» فاصله ی 70 درجه است.
مطلب دوم: بین علل حسیه و معالیل حسیه هم فاصله ی 70 درجه است.
مطلب سوم: این مطلبی که در مجردات و در حسیات گفتیم در ممکنات است. اما علتی که واجب است با معلولش فاصله ی 70 و یک ندارد فاصله آن، بی نهایت است.
مرحوم قاضی سعید در هیچ جا توضیح نمی دهد که جایی که 70 و یک را انتخاب کردیم به چه علت بوده است بلکه این مطلب را مفروغ عنه می گیرد گویا دلیلی در اختیار داشته یا از مطالب قبل استفاده کرده است.
صفحه 267 سطر 10 قوله «فقد ورد»
توضیح مطلب اول: بیان شد.
توضیح مطلب دوم: در حسیات هم همین وضع است و علل حسیه، 70 برابر معلولاتشان نور دارند و چون بحثش در نور است مثال به شمس می زند بعداً به آتش مثال می زند و می گوید آتش، علت است و حرارت، معلولش است ببین فاصله چقدر است که علت، جوهر است و معلول، عرض است این حکایت از فاصله ی زیاد می کند. چقدر باید علت را تنزل داد تا از جوهر بودن در بیاید و عرض شود؟ می گوید 70 بار باید تنزل داد. لذا رابطه ی 70 با یک می شود. پس خورشید با شیئی که روشن می شود و آتش با حرارتی که تولید می کند رابطه علت و معلول دارند و فاصله، 70 درجه است. پس این مطلب درحسیات هم وجود دارد.
سپس توضیح می دهند و می گویند فکر نکن خورشید همین نور و گرمایی را دارد که به ما می دهد این، ظاهر خورشید است اما باطنش بیش از اینها است. زیرا باطنش را ظاهر نمی کند. اگر باطن را ظاهر کند گرمایش شدید می شود نورش هم شدید می شود.
البته اینها معتقدند که خورشید گرم نیست ولی در عین حال ما گرمای آن را بیان کردیم. مرحوم قاضی سعید نور را بیان می کند وبه گرما کاری ندارد. می گوید اگر خورشید باطنِ مضیء خودش را در این دنیا ظاهر کند نه نبات و نه حیوان و نه انسان هیچ کدام نمی توانند تحمل کنند. «تعبیر به باطنِ مضیء می کند نه باطن حارّ» و انسان و حیوان کور می شوند و گیاهان خشک می شوند.
این مساله در حرارت خورشید برای ما ملموس است زیرا اگر خورشید از این مقدار گرمتر بود موجودات، تحمل نمی کردند ولی قدما برای خورشید حرارت، قائل نیستند.
مرحوم قاضی سعید می فرماید خورشید در قیامت، باطن خودش را ظاهر می کند لذا تاثیرش خیلی زیاد می شود. سوال این است که خورشید، چه باطنی را ظاهر می کند؟ در نقلیات اینگونه آمده که در قیامت، نور خورشید را از خورشید می گیرند و حرارتش باقی می ماند و فاصله اش با صحرایی که انسانها ایستادند کم می شود اینکه گفته شد «فاصله اش کم می شود» شاید مرحوم قاضی سعید برداشت کرده که باطنش ظاهر می شود و حرارت خورشید چندین برابر می شود شما بگویید 70 برابر می شود، در حالی که نور ندارد و به همین جهت است که می گویند انسانها تا گردن خودشان در عَرَقِ خودشان غرق هستند زیرا گرما شدید است. چون در نقلیات اینطور آمده که خورشید نزدیک می شود. مرحوم قاضی سعید می فرماید «خورشید باطنش را ظاهر می کند» فرقی نمی کند در هر صورت داغ می شود و داغی آن زیاد است. اینها میگویند ضوئش زیاد می شود اما در نقلیات آمده که حرارتش زیاد می شود و نور خورشید گرفته می شود و همه جا تاریک می شود مگر اینکه بگوییم منظور مرحوم قاضی سعید صحرایی قیامت نیست بلکه آخرت، مراد است در آخرت، بهشت خیلی روشن است «و جهنم تاریک است» اما با چه وسیله ای روشن است؟ با این خورشید روشن است یا با باطن خورشید روشن است که روشنی، منظور مرحوم قاضی سعید است و تصریح به حرارت نکرده. مراد مرحوم قاضی سعید آخرت است نه قیامت، چون آخرت، عالمی است که تا ابد باقی است نه اینکه مراد قیامت باشد که یک روز است و تمام می شود. در آخرت، خورشید می تابد اما با حرارت نمی تابد چون حرارت ندارد بلکه با نور شدید می تابد ولی انسانها در آنجا تحمل اینچنین نوری را دارند.
اما اگر مراد مرحوم قاضی سعید قیامت باشد حرف ایشان تمام نیست چون در قیامت، نور خورشید گرفته می شود و خورشید نزدیک می شود و می تابد الان 150 میلیون کیلومتر با زمین فاصله دارد ولی در آن موقع نزدیک می شود و خیلی داغ می شود یعنی اگر بنا بود انسانها برای مرتبه دوم بمیرند حتما با این گرمای خورشید می مردند ولی دار، دار ثبات است لذا نمی میرند و الا خیلی اتفاقات در قیامت می افتد که اگر کمتر از آن در دنیا اتفاق بیفتد انسان می میرد ولی در آخرت، نمی میرد چون دار، دار ثبات است و مرگ وجود ندارد و آن را ذبح کردند.
از طرف دیگر اینکه زمین هم تبدیل به مس می شود یعنی خاک نیست بلکه مس است که داغِ داغ می باشد. خورشید با آن فاصله کم به مس می تابد لذا در آیه قرآن آمد. ﴿یَومَ تُبَدَّلُ الاَرضُ غَیرَ الاَرضِ وَ السَمواتُ﴾[3]
البته همانطور که آتش برای حضرت ابراهیم علیه السلام برد و سلامت شد[4] برای کسانی که خداوند ـ تبارک ـ بخواهد برد وسلامت خواهد بود حتی در مورد بعضی داریم که از قبر بیرون می آیند دو بال به آنها داده می شود که وارد صحرای قیامت نمی شوند بلکه مستقیم وارد بهشت می شوند اما بعضی وارد قیامت می شوند تا حق خودشان را از دیگران بگیرند نه اینکه سوالی را جواب بدهند.


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص267، س5.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo