< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/03/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ بیان نسبت یک به 70/ ادامه بحث اینکه چرا از بین نسبت ها امام علیه السلام نسبت یک هفتادم را انتخاب کردند/ معرفت هفتم.
2 ـ بیان معرفت هشتم/ حدیث سوم/ باب هشتم.
«و لما کانت الکرات فی المرتبه السبعیه فالمبادی یجب ان یکون فی رتبه السبعین»[1]
گفتیم که در توجیه این نسبتی که در این روایت آمده می خواهیم سرّی را بیان کنیم که آن سرّ با توجه به اجرام فلکی بیان می شود سپس بیان کردیم که در اینجا سه مطلب بیان می کنند:
مطلب اول: عدد سبعه.
مطلب دوم: عدد سبعین.
مطلب سوم: نسبت یک هفتادم.
مطلب اول و دوم بیان شد.
توضیح مطلب سوم: در مطلب سوم مرحوم قاضی سعید ابتدا جمله ای می آورد که اشاره به بحث دوم می کند سپس وارد بحث سوم می شوند. در ابتدا می فرمایند مرتبه کرات، سبعه است چون بنا شد که با امرِ متصل به خودشان که 10 برابر هستند سنجیده شوند لذا امرمتصل به آنها، سبعین می شود آنها 7 تا هستند بنا شد با متصل خودشان که مدبراتِ مباشرشان است سنجیده شوند همانطور که ما از آحاد به عشرات رسیدیدم از سبعه باید به سبعین برسیم این عددِ مدبرات، سبعین می شود. تا اینجا را بیان کرده بودیم. نکته ای در حدیث آمده که نور حسی خورشید را یک هفتادم نور کرسی قرار می دهد ما قبلا در معرفتهای قبلی به این مساله اشاره کردیم که نور حسی معلول نورِ بالاتر است و نور بالاتر هم معلول نور بالاتر است تا به ستر یا عقل برسیم که ستر، مرتبه نفسی بود و عقل، مرتبه بالاتر بود عقل در مقایسه در روایت نیامده بود ولی نورش منشاء تمام انوار بود پس نور حسی از مراتبِ بالا گرفته شده است بنابراین نور خورشید از کرسی گرفته شده است. اگر ما در افلاک عدد سبعه را داریم در مدبّر باید عدد سبعین را داشته باشیم. مدبِّر انوار چیست؟ مدبرِ انوار حسی، نور کرسی است پس اگر نور این افلاک، 7 تا باشد نور کرسی باید 10 برابر یعنی 70 باشد. از اینجا پیدا می شود که هر فلک، نسبت نور آنها به نور کرسی، نسبت هفت به هفتاد است. در بین اینها خورشید به تنهایی یک هفتادم است.
نکته: اگر از ابتدا بخواهید وارد خورشید شوید باید بگویید خورشید، یک دهمِ نور کرسی را دارد نمی توانید یک هفتادم را توجیه کنید چون بناشد هر پایینی، آحاد باشد و بالایی، عشرات باشد لذا اگر خورشید، عدد یک باشد بالایی باید 10 باشد نه 70. مرحوم قاضی سعید متوجه این مساله است لذا خورشید را با کرسی نمی سنجد بلکه 7 فلک را با کرسی می سنجد و وقتی 7 فلک را با کرسی سنجید نسبت 7 به هفتاد می شود و سهم خورشید، یک هفتادم می شود به این صورت، یک هفتادم را درست می کند چون در روایت آمده خورشید، یک هفتادم کرسی است باید این را توجیه کرد و مرحوم قاضی سعید در توجیه کردنِ آن، بقیه افلاک را هم می آورد چون از ابتدا، از بقیه افلاک شروع کرده بود.
مرحوم قاضی سعید وقتی بخواهد بقیه افلاک را با نور کرسی بسنجد آنها 7 می شوند ولی این، 70 می شود در اینصورت، نسبتِ هفت به هفتادم می شود و نسبت خورشید، نسبت یک به هفتاد است یعنی وقتی می خواهد خورشید را بسنجد نور کرسی را کم نمی کند با آوردن هر 7 فلک، نور کرسی را 70 کرد وقتی 6 فلک را حذف می کند و فقط شمس را ملاحظه می کند نور کرسی را کم نمی کند. لذا از این طرف، 7 تبدیل به یک شد اما از آن طرف، 70 تبدیل به 10 نشد و همانطور 70 باقی می ماند. حال می گوید نور خورشید یک هفتادم نور کرسی است و توجیه نسبت یک هفتادم بیان شد.
استاد: این توجیه انصافاً توجیه خوبی است و زحمت زیادی روی آن کشیده شد اما اینکه قابل قبول می باشد یا نمی باشد مطلب دیگری است. اگر از بعضی خطورات ذهن بگذریم این توجیه در دل جا می افتد.
نکته: امروزه تطبیق 7 آسمان بر 7 سیاره نمی کنند لذا ما هم تطبیق نمی کنیم ولی 7 آسمان در قرآن آمده و طبق همان 7 آسمان توجیه می کنیم. 7 آسمان داریم که نسبت به کرسی، نسبتِ هفت به هفتادم است یکی از آنها نسبت یک به هفتادم است. مصنف می گوید ما ثابت کردیم که نور خورشید نسبت به مبدأ خودش نسبت یک به هفتاد است حال اگر مبدأ المبدأ داشت چگونه خواهد بود؟
چون مبدأ کرسی، عرش است و مبدأ عرش، حجاب است و مبدأ حجاب، ستر است. اینها مبدأ المبادی دارند؟ مرحوم قاضی سعید می فرماید در مورد اینها هم همین بیان خواهد بود. دوباره نور کرسی نسبت به نور عرش، نسبت یک به هفتاد است همانطور که نور خورشید نسبت به نور کرسی نسبت یک به هفتاد بود. همینطور نور عرش نسبت به مبدأ خودش که حجاب است نسبت یک به هفتاد می شود همینطور نور حجاب نسبت به مبدأ خودش که ستر است نسبت یک به هفتاد می شود. و بعد از آن، مقایسه نمی شود چون عقل بی نهایت است و نمی توان آن را مقایسه کرد.
توجه کنید در بحث های قبلی که می خواستیم عدد 7 و عدد 70 را توجیه کنیم به نور، کاری نداشتیم خود افلاک و خود مدبرات را آوردیم الان که می خواهیم یک هفتادم را درست کنیم به سراغ نور می آییم و نورها را با یکدیگر می سنجیم. از ابتدا هم شاید نورها سنجیده می شد ولی ما بحث را روی نور نبردیم. افلاک 7 گانه را با مدبراتشان سنجیدیم بعداً 7 و 70 را پیدا کردیم و سپس به سراغ نور آمدیم. وقتی می خواهیم نسبت هفت به هفتاد را درست کنیم بحث را روی نور می بریم که نور اینها نسبت به نور کرسی، مثل نسبت هفت به هفتاد است و نور یکی از آنها نسبت به نور کرسی، یک هفتادم است.
توضیح عبارت
«و لما کانت الکرات فی المرتبه السبعیّه فالمبادی یجب ان یکون فی رتبه السبعین»
مرحوم قاضی سعید تعبیر به «الکرات» می کند و همه کرات را با هم می آورد. کرات، مرتبه ی سَبعی دارند یعنی هفت هستند. پس مبادی طبق بیانی که در جلسه قبل شد واجب است که 70 تا باشد.
تا این جا، تتمه بحث دیروز بود که تمام شد الان با عبارت «بمعنی ان کل واحد....» وارد مطلب جدید «یعنی نسبت یک هفتادم» می شود.
«بمعنی ان کلّ واحد من السبعه لا جل عروض السبعه لمجموعها نسبه الی الامر الموکل علیها نسبه واحد من السبعه الی السبعین»
بهتر این است که به جای «نسبه الی الامر»، «نسبته الی الامر» باشد.
مصنف با عبارت «بمعنی ان کل واحد من السبعه» از سبعه، وارد واحد شد، و مرادش از «واحد»، خورشید است.
«لا جل عروض...»: چون سبعه به مجموع آنها عارض شده.
مصنف ابتدا هفت را به 70 نسبت می دهد و می گوید هفت هفتادم، سپس یکی از افلاک «یا نور یکی از افلاک» را می خواهد ملاحظه کند 70 را کنار می گذارد و به جای آن، عدد یک می آورد اما او، 70 را دست نمی زند و می گوید نور این نسبت به نور کرسی، نسبت یک به هفتاد می شود.
«و هکذا نسبه المبادئ الی مبادئ المبادی لو کانت الی ان ینتهی الی مبدأ المبادی»
«هکذا»: یعنی همانطور که خورشید نسبت به مبدأش یک هفتادم است.
ترجمه: نسبت کرسی به مبدأ خودش که عرش است نسبت یک به هفتاد است. و نسبت عرش به مبدأ خودش که حجاب است نسبت یک به هفتاد است و هکذا.
«لو کانت»: «کانت» تامه است یعنی اگر مبادی وجود داشته باشد که در ما نحن فیه وجود داشت و برای کرسی هم مبدأ داشتیم که عرش بود و برای عرش هم مبدأ داشتیم که حجاب بود.
«الی ان ینتهی ...» تا به مبدأ المبادی منتهی شویم. این عبارت به چه معنا است؟ آیا مراد خداوند ـ تبارک ـ است؟ یعنی آیا نور عقل نسبت به خداوند ـ تبارک ـ نسبت یک به هفتاد است یا اصلا قابل مقایسه نیست. همچنین نور ستر که نفس است نسبت به عقل. مرحوم قاضی سعید فرمود قابل مقایسه نیست پس مبدأ المبادی در اینجا نه در همه جا به معنای ستر است چون به مبدأ المبادی «یعنی ستر» وقتی رسیده شد تمام شد و مقایسه ای صورت نگرفت و الا ستر هم مبدأ دارد که مبدأش عقل است و عقل هم مبدأ دارد که مبدأش خداوند ـ تبارک ـ است. اما مقایسه در اینجا تعطیل شد یعنی وقتی به عقل رسیده شد تعطیل شد تا چه رسد به خداوند ـ تبارک ـ . پس نسبت یک به هفتاد، تا ستر ادامه پیدا می کند و از اینجا به بعد نسبت یک به هفتاد نیست اگر بخواهد نسبت به حساب آید باید گفته شود نسبت یک به بی نهایت نه نسبت یک به هفتاد.
«و لهذا وردت الاخبار عن الائمه الاطهار فی عدد الحجب بانحاء متفاوته و تعبیرات مختلفه بحسب مقامات الخطاب و مراتب المخاطبین»
در بعض اخبار می بینیم که حجب 7 تا قرار داده شدند اما در بعضی موارد 70 تا قرار داده شدند آیا اینها صحیح است یا نیست؟
مرحوم قاضی سعید می فرمایند اولا توجه کنید ائمه به حسب مقامات، تعبیرات مختلف می آورند در یک مقام، مناسب می بیننند که تعبیر به 7 کنند اما در یک مقام، مناسب می بینند که تعبیر به 70 کنند. ثانیا به لحاظ مخاطبین هم گاهی تعابیر مختلف می آید. نه تنها در مقامات بلکه به لحاظ مخاطب است.
پس علت اختلاف در عبارات، یا اختلاف در مقامات بوده یا اختلاف مخاطبین بوده است اما الان با قطع نظر از اختلاف مقامات و اختلاف مخاطبین بیان می کنیم که 7 به چه لحاظ گفته شده و 70 به چه لحاظ گفته شده است.
مرحوم قاضی سعید وارد این بحث می شود و می گوید اگر به اصول حُجب نظر می کنند می گویند 7. اما به فروعات نظر می کنند تعبیر به 70 می کنند.
در ابتدا که کلام مرحوم قاضی سعید را می شنویم فکر می کنیم که بر عکس حرف می زند چون ابتدا گفت «معلول، 7 تا است، علت 70 تا است» یعنی افلاک را 7 تا و کرسی را 70 تا گرفت یعنی اصل را که کرسی است 70 گرفت و فرع را که افلاک است 7 گرفت در اینجا هم می گوید اصولِ حُجب 7 تا است و فروع حجب 70 تا است. به ذهن می آید که بر عکس فرموده است.
جواب این است که اینجا نمی خواهد توجیه کند. در اینجا رابطه علت و معلول را می بیند. علت همیشه جمع تر از معلول است چون وجودش قویتر است و هر چه وجود، قویتر باشد به وحدت نزدیکتر است و هر چه وجود، ضعیفتر باشد به کثرت نزدیکتر است. این مطلب را بارها بیان کردم که وجود قوه ی خیال ما قویتر از وجود حواس پنجگانه ما است به همین جهت قوه خیال به تنهایی کار هر 5 تا را می کند و وقتی به وجود پایین تر می آید باید این 5 تا پخش شوند و وقتی وجود بالاتر برویم این 5 تا جمع می شوند. همیشه همینطور است که تعداد اصول، کمتر است چون به وجودِ واحدِ جمعی موجودند اما فروع چون به وجودِ متفرق موجودند لذا تعدادشان بیشتر است. ایشان در اینجا به قاعده علت و معلول نظر می کنند که هر علتی، جمع تر است و هر معلولی پخش تر است و سپس می فرماید اصول حجب که علل هستند 7 تا می باشند و فروع، 70 تا می باشند الان بیان اصول حجب و فروع حجب را می کند و با آن توجیهی که قبلا بیان کرد کاری ندارد. در آن توجیه به رابطه آحاد و عشرات توجه کرد و آحاد را پایین قرار داد و عشرات را بالا قرار داد اما در اینجا به رابطه علت و معلول توجه می کند و علت «یعنی اصول» را جمع تر می بیند و معلول «یعنی فروع» را پخش تر می بیند.
حال مرحوم قاضی سعید عبارت «و لهذا وردت» می آورد مشار الیه «لهذا» این می شود: چون هم مبدأ موجود است و هم فروع مبدأ موجود است «چون ما در اینجا اشاره به این مطلب کردیم و گفتیم یک شیء، مبدأ دارد و آن مبدأ ممکن است مبدأ داشته باشد تا به مبدأ المبادی برسیم. پس اگر شیئی، مبدأ داشت و مبدء آن، مبدأ داشت امام علیه السلام می تواند هم به خود شیء توجه کند که معلول است هم به مبدئش توجه کند که علت است به تعبیر دیگر هم به فرع توجه کند هم به اصل توجه کند چون شیئی است که دارای فرع و اصل است و چیزی که دارای فرع و اصل است ما می توانیم هم به فرع آن توجه کنیم هم به اصل آن توجه کنیم امام علیه السلام به حسب مقامات مختلف یا مخاطبین مختلف گاهی به اصل توجه می کند و می فرماید حجب، 7 تا است و گاهی هم به فرع توجه می کند و می فرماید حجب 70 تا است. پس علت اختلاف این است که گاهی به اصل، توجه شده و گاهی به فرع، توجه شده یعنی گاهی به شیء توجه شده و گاهی به مبدأ آن توجه شده است.
ترجمه: به خاطر این در اخبار از ائمه اطهار علیهم السلام در عدد حجب به انحاء و تعبیرات مختلف بیان شده که این اختلاف به حسب مقامات خطاب و مراتب مخاطبین است.
« ففی بعضها نظراً الی اصول الحجب سبعه»
مراد از «سبعه»، «هی سبعه» است که ضمیر «هی» به «اصول حجب» بر می گردد یعنی «سبعه» خبر برای مبتدای محذوف است.
ترجمه: در بعضی ها به خاطر نظر شدن «یا در حالی که نظر شده» به اصول حجت 7 تا است.
«و فی بعضها نظرا الی الفروع سبعون»
مراد از «سبعون»، «هی سبعون» است که ضمیر «هی» به «فروع» بر می گردد یعنی «سبعون» خبر برای مبتدای محذوف است.
«الی غیر ذلک»
تعبیرات دیگری هم ممکن است باشد و در جاهای دیگر هم همینطور است مثلا در یک جا ممکن است گفته شود عالَم، یک میلیون بوده یا بگوید هزار تا بوده است. اختلاف تعبیرات باید به لحاظ اختلاف مقامات و اختلاف مخاطبین باشد و همچنین گاهی نظر به اصول کردند و گاهی نظر به فروع کردند.
«و علیک بالحدس الصائب فی کل منها»
در همه این تعبیرات باید تو حدسِ درست بزنی و با حدس بیان کنی که امام علیه السلام به کدام مرتبه نظر دارند که این تعبیر را می کنند. ما نمی توانیم تعیین کنیم که این تعبیر برای کدام مرتبه است و آن تعبیر برای کدام مرتبه است در هر مقامی به هر تعبیری که رسیدی حدس بزن که امام علیه السلام به کجا توجه می کنند که چنین تعبیری می آورند؟
صفحه 266 سطر 6 قوله «الثامنه»
معرفت هشتم: این معرفت با یک مقدمه شروع می شود.
مقدمه: علل با معالیشان رابطه یک به هفتاد دارند. مراد از علل، علل عالیه اند، اما معالیل می توانند معالیل عالیه و معالیل سافله باشند. معالیل عالیه خودشان در مرتبه خودشان، علت برای ما دون هستند و لو معلول برای ما فوق هستند اما علت برای مادون هستند لذا به آنها معالیل عالیه می گوییم که در عین معلول بودن، علّو «یعنی علیت» هم دارند اما معالیل سالفه مثل اجسام، علت برای چیزی نیستند و همه آنها معلول اند مثل خود خورشید و نور آن در این سلسله، هر معلولی که نسبت به علت سنجیده شود رابطه 70 با یک است. و اگر علت با معلول سنجیده شود رابطه یک با 70 است.
تا اینجا مقدمه بیان شد و این مقدمه، اجمالی از بحث است و می توان گفت اسم آن، مقدمه نیست.
اشکال: ما خورشید را یک قرار دادیم و کرسی را 70 قراردادیم مرحوم قاضی سعید می فرماید رابطه علت به معلول، رابطه یک به 70 است و رابطه معلول به علت رابطه 70 به یک است یعنی معلول را 70 قرار داد و علت را یک قرار داد. این مطلب چگونه توجیه می شود؟ در حالی که مطلب، بر عکس است. در پایان معرفت هفتم هم مرحوم قاضی سعید همین کار را کرد که بنده در آنجا هم توجیهی کردم. اما در اینجا توجیه دیگری می کنیم که شاید در پایان معرفت هفتم هم جاری شود.
جواب: دقت کنید که رابطه یک به هفتاد به چه معنا است؟
یعنی علت، یک است که اگر آن را پخش کنید 70 می شود. یعنی همان توجیهی که قبلا گفتیم که اصول را واحد جمعی قرار دادیم که یک می شود و فروع را متفرق و پخش گرفتیم که 70 می شود. پس هر معلولی، یک هفتادم علتش می شود. شما این علت را اگر پخش کنید 70 تا معلول درست می شود هر معلولی هم یک هفتادم علتش می شود. کرسی را وقتی پخش کنید مثلا 70 تا خورشید می شود و هر خورشیدی، یک هفتادم کرسی می شود. پس این مطلب هم درست است. یعنی اگر از پایین به بالا بروی یک ـ 70 ـ 700 می شود یعنی درجه ی پایین از نظر وجود، یک است اما درجه بالایی از نظر وجود، هفتاد است. اما اگر از بالا به پایین بیایید معنایش این است که بالایی، یکی است که اگر آن را پخش کنید 70 تا می شود و پایین یک هفتادم می شود پس بالایی بسیط است و فشرده «البته تعبیر به ـ فشرده ـ تعبیر دقیقی نیست» اما پایینی مرکب و پخش است در اینصورت یکی از پایینی ها را با بالایی بسنجی نسبت یک هفتادم است و بالایی، هفتاد برابر پایینی است.
پس نسبت علت به معلول، نسبت یک به هفتاد است. این، مقدمه بحث بود که مرحوم قاضی سعید این را در معرفت هشتم توضیح می دهد. البته با این مقدمه، اصل مساله روشن شد که نسبت خورشید به کرسی، نسبت یک به هفتاد است چون کرسی که یک است هفتاد برابر خورشید است. با یک بودنش، 70 برابر خورشید است پس خورشید، نسبت یک به 70 می شود. و همینطور کرسی نسبت به بالاتر از خودش که عرش است نسبت به هفتاد می شود.
توضیح عبارت
«الثامنه طریق آخر فی بیان ذلک السر: اعلم ان بین العلل العالیه و معلولاتها ـ سواء کانت تلک المعلولات من الامور العالیه مثلها او من الامور السافله ـ یجب ان یکون نسبه الواحد الی السبعین»
بدان که بین علل عالیه و معلولات این علل، چه این معلولات از امور عالیه باشند مثل خود علل یا از امور سافله باشند «یعنی چه خود این معلولات در رتبه خودشان در عین معلول بودن علت برای مادونشان باشند یا معلولِ سافل باشند و علت برای چیز دیگر نباشند مثل عالم اجسام که معلولات سافل اند و بقیه که در بین عقل و اجسام قرار گرفته هم معلولاتند و هم علل هستند و به خاطر اینکه علل هستند به آنها معلولات عالیه گفته می شود» ـ واجب است که نسبت یک به هفتاد باشد. «پس نسبت علل و معلول، نسبت واحد به سبعین است پس واحد برای علل است و سبعین برای معلول است»
«لانه من المقرر فی طریقه اهل بیت العصمه و الحکمه ـ علیهم السلام ـ و تابعه نظر البرهان لاهل العرفان»
مرحوم قاضی سعید از اینجا می خواهد آن مقدمه را تفصیل دهد لذا می فرماید در کلام اهل بیت، مطلبی ثابت است و نظر برهانی اهل عرفان هم به تبع وحی به همین مطلب «که وحی بیان کرده» منتهی شده است. عبارات اختصاصی ما که در گذشته به گوش شما خورده است همان مطالب وحی را بیان کرده است این سه مطلب دلالت می کند بر این نکته ای که بیان می کند و شروع به تفصیل بحث می کند.
با عبارت «لانه ... علیهم السلام» مطلب اول را بیان می کند و با عبارت «و تابعه ... العرفان» مطلب دوم را بیان می کند.
«و تابعه نظر...» نظر برهانی اهل عرفان تابع همین نظریه شده «که آنها هم بعد از شهودشان، وقتی نظر برهانی کردند به تبع احادیث و وحی همین مطالب را گفتند»
«کما قد عسی ان یقرع سمعک بعض بیاناته من الطریقه التی اختصّنا الله تعالی بها»
مرحوم قاضی سعید با این عبارت مطلب سوم را بیان می کند.
ترجمه: چنانچه به گوش تو رسیده بعض بیاناتِ همین مطلب از راههایی که خداوند ـ تبارک ـ اختصاص داده ما را به آن راهها «یعنی آن راهها را به ما اختصاص داده لفظ ـاختص ـ در اینجا به صورت عکس استعمال شده است»
صفحه 266 سطر 10 قوله «انه لا یکون»
بیان معرفت هشتم: هر چیزی که در عالم وجود گرفته است چه در ارضِ عالم چه در سماء عالم وجود گرفته باشد با 7 خصلت است. این 7 خصال را تعیین نمی کند اگر چه در روایات آمده که در پاورقی شماره 2 کتاب آدرس آن را داده است[2]. این 7 خصال حقایقی دارند که خودشان تنزل یافته از آن حقایق اند و همچنین مظاهری دارند حقایق، منشاء آنها است و مظاهر، حاصل آنها و ظهورات آنها است. حقایق، اسماء حُسنی هستند. مظاهر، حقایق الهیه هستند. دوباره این حقایق الهیه، مظاهر دارند و مظاهرشان حقایق ربوبیه اند پس به این ترتیب توجه کنید که حقایقِ 7 خصال که اسماء حُسنی هستند در مرتبه اول قرار دارند سپس خود 7 خصال است که مرتبه دوم است سپس مظاهر 7 خصال است که حقایق الهیه می باشند سپس مظاهر حقایق الهیه که مظاهر ربوبیه اند. اینها عالم را می سازند چه ارض و چه سماء عدد آن هم 7 است. پس اینها علل هستند وعلل، 7 می شود هر کدام از اینها یک هستند. اما معالیل باید 70 تا بشوند در اینصورت هر یکی از آنها 70 برابر معلول اند پس معلول، یک هفتادم آنها است باز هم توضیح دادیم و توجیه کردیم که معلول، یک هفتادم علت است.
تا اینجا توجیه عدد 7 روشن شد چون عالَم با 7 خصال درست شده که این 7 خصال، حقایقی داشتند و رقایق «یعنی مظاهر» داشتند و مظاهرشان هم دوباره مظاهر است.
توضیح عبارت
«انه لا یکون شیء فی الارض ارض العالم السفلی و لا فی السماء سماء العالم العلوی الابخصال سبع»
«لا یکون» تامه است و به معنای «لا یوجد» و «لا یتحقق» است.
«ارض العالم السفلی» عطف بیان برای «الارض» است و «سماء العالم العوی» عطف بیان برای «السماء» است.
«بخصال سبع»: یعنی «بسبب خصال سبع» که 7 خصلت منشا پیدایش هر شیئی در عالم است یعنی هر شیئی در عالم مستند به 7 خصلت است.
«اما فی العلویات فبحقائق تلک الخصال و انوارها الالهیه التی هی صفات الله الحسنی و اسماؤه العلیا»
بیان کردیم که این 7 خصلتف حقایقی دارند که آن حقایق، علویاتِ عالم را می سازند مثلا عقول. که به آن حقایق، اسماء حسنی می گوییم اما بقیه را مظاهر این اسماء می سازند. مثلا حقایق الهیه و حقایق ربوبیه را مظاهر این اسماء می سازند.
ترجمه: اما موجودات علوی، به سبب حقایق آن خصال و انوار الهی این خصال «که همان حقایق این خصال اند» ساخته می شوند.
«التی هی ... » صفت «خصال» و «انوار» است. صفات و اسماء، حقایقِ این خصال و انوار الهی این خصال اند.
«و اما السفلیات فبتلک الانوار مع مظاهرها من الحقائق الالهیه و الانوار الربوبیه»
ضمیر «مظاهرها» به «خصال سبع» بر می گردد.
اما سفلیات عالم به سبب آن انوار الهیه ساخته می شوند.
چرا تعبیر به «بتلک الانوار» می کند؟ برای اینکه آن علل وسطیه وقتی می خواهند چیزی را بسازند از علل بالا مدد می گیرند و اینچنین نیست که به تنهایی وارد کار شوند پس انوار الهیه که در ساختنِ علویات دخالت داشتند در ساختن سفلیات هم دخالت می کنند. در همه جا اینگونه است که عله العلل در پیدایش معلول، دخالت دارد. تنها این طور نیست که علتِ مباشر دخالت کند. بلکه علت العله و همه علتهای بالایی از قبیل عله عله العلل تا به عله العلل برسید همه دخالت می کنند لذا تعبیر به «بتلک الانوار» می کند یعنی آن انواری که سازنده ی علویاتند در ساختن سفلیات دخالت دارند به علاوه مظاهر آن خصال سبع «مراد از مظاهر خصال سبع همان چیزهایی بودند که به توسط حقایق خصال سبع ساخته شدند»
«من الحقایق الالهیه...» بیان برای «مظاهر خصال سبع» است یعنی حقایق الهیه و انوار ربوبیه مراد است. انوار الهیه را علت قرار داد و حقایق الهیه را مظهر قرار داد «حقایق یعنی موجوداتی که از انوا الهی صادر شدند».
در اینصورت انوار ربوبیه در مرتبه حقایق الهیه است لذا لفظ «الانوار الربوبیه» را بر آن عطف می کند.
نکته: حقایقی که در سطر 12 آمده مراد «حقایق تلک الخصال» بود که با «انوار الهیه» هم ردیف بود اما این حقایق الهیه در سطر 14، حقایق الهیه است که مظاهر آن خصال اند مراد از حقایق الهیه «مثل عقول» موجوداتی هستند که با انوار الهیه «که مراد اسماء بودند» به وجود آمدند.
«و ان کان لا یخلو المظاهر من الظواهر»
مظاهر از ظواهر خالی نیستند یعنی علتهای وسطی از علتهای بالایی خالی نیستند. علتهای بالایی دخالت دارند.
تا اینجا عدد 7 توجیه شد که در خلقت عالم، 7 چیز دخالت دارد حال آن 7 چیز، خصال بودند یا حقایق خصال بودند یا مظاهر خصال بودند بالاخره روشن شد که 7 چیز دخالت دارد که در بعضی موارد، حقایق خصال دخالت دارد و در بعضی موارد رقایق خصال و در بعضی موارد مظاهر خصال دخالت دارد.
صفحه 266 سطر 14 قوله «ثم ان لکل»
چگونه عدد 70 درست شد؟ توجه کنید فیض که می خواهد پایین بیاید باید مراتبی را بگذارند 10 مرتبه بر سر راه این 7 فیض وجود دارد که عبارتند از:
1 ـ لوح «که مرتبه نفسی است»
2 ـ عرش «که مرتبه ی جسم صرف است»
3 ـ کرسی
4 و 5 و 6 و 7 و 8 و 9 و 10 مرتبه افلاک است که 7 تا می باشند.
فیض باید از این 10 تا عبور کند و آن 7 اگر در 10 ضرب شود عدد 70 حاصل می شود. سوافل را اگر ملاحظه کنید بعد از عبور از این 10 تا، فیض را می گیرد فیضی که 7 بود از این 10 تا عبور می کند و 70 می شود یعنی 70 بار ضعیف می شود تا به سافل می رسد. اما اگر عوالی را ملاحظه کنید گفته می شود این عوالی، فیضی را صادر می کنند که باید از این 10 تا عبور کن و با مرور کردن باید ضعیف شود پس قبل از مرور، 10 برابر اس و وقتی مرور می کند در هر کدام از این 10 مرحله ضعیف می شود تا به سوافل برسد.
پس این فیض های 7 گانه وقتی پایین می آیند 10مرتبه باید ضعیف شود ولی وقتی مربوط به عالی است 10 مرتبه قویتر است پس می توان گفت که معلول، یک هفتادم است و می توان گفت علت، 70 برابر معلول است. هر علت و معلولی این رابطه را دارد که معلول، برابر با یک است اما علت برابر با 70 است هر معلولی، یک هفتادم وجود علت را دارد حتی در سوافل و عوالی اینطور است. غیر از خداوند ـ تبارک ـ که بی نهایت است اگر این قاعده ای که درباره علت و معلول است را بخواهیم در ما نحن فیه اجرا کنیم می گوییم خورشید، یک هفتادم کرسی است و کرسی، یک هفتادم عرش است و همینطور تا آخر ادامه می دهیم.
این هم توجیه دیگری برای عدد یک هفتادم در روایت است.
توضیح عبارت
«ثم ان لکلّ من تلک الخصال عشر جهات»
هر یک از این خصال 7 گانه، 10 حیثیت و جهت دارد و وقتی 10 را در 7 ضرب کنید 70 می شود.
«اما فی السوافل فبحسب مرور الامر الصادر لها علی السماوات السبع و الکرسی و العرش و اللوح»
اما در سوافل، این 10 تا از کجا پیدا می شود؟ از مرور بر 10 مرتبه پیدا می شود ترجمه: اما در سوافل پس به حسب مرور امری که صادر شده به خاطر سوافل، بر 10 چیز که عبارتند از سماوات هفتگانه و کرسی و عرش و لوح.
«کما قال سبحانه ﴿یَتَنَزَّلُ الاَمرُ بَینَهُنَّ﴾[3]»
امر، نازل می شود و از بین این 10 تا می گذرد تا به سوافل برسد.
«و اما فی العوالی فیجب مرور الامر الصادر بها علی مبادی تلک العشره و حقائقها الذاتیه و الانوار الالهیه من الارواح الکلیه»
نسخه صحیح به جای «فیجب» «فبحسب مرور» است.
در «سوافل» تعبیر به «الامر الصادر لها» کرد اما در «عوالی» تعبیر به «الامر الصادر بها» کرد. امری که به توسط عوالی صادر می شود باید مرور بر مبادی آن عشره کند «نه اینکه بر خود آن عشره عبور کند»
پس آنچه که صادر می شود تا به سوافل بر سد از خود این عشره رد می شود و آنچه که باید به عوالی برسد از حقایق این 7 تا رد می شود.
ترجمه: اما در عوالی پس به حسب مرور امری که صادر است به وسیله این 7 تا، مرور بر مبادی آن 10 تا و حقایق ذاتیه این 10 تا که انوار الهیه است کند.
«من الارواح الکلیه»: عبارت اخری برای الانوار الهیه است. ارواح، بر عقول گفته می شود که حتی بالاتر از لوح هستند چون لوح، نفس است.
دقت کنید وقتی که فیض از بالا می آید 10 مرحله را عبور می کند تا به خصالهای 7 گانه برسد. وقتی از خصال 7 گانه رد می شود. 10 تا مرحله را باید عبور کند تا به سوافل برسد وقتی عبور کرد در هر مرحله از مراحل، جهتی از جهات پیدا می شود. 7 امر است که از جهات 10 گانه عبور می کند و لذا 10 جهت برایش پیدا می شود در اینصورت این 7 تا تبدیل به 70 می شود.
«فعلی هذا یصیر الواسطه بین کل عله و معلولها سبعین درجه فتبصّر»
مرحوم قاضی سعید با این عبارت، قانون کلی را بیان می کند که بین هر علت و معلول، 70 درجه فاصله است پس هر معلولی، یک هفتادم علتش است بنابر این نور خورشید هم یک هفتادم نور کرسی است.
نکته: بالاتر از لوح، عقل است که قلم می باشد. قلم را تفسیر به عقل می کنند و لوح را تفسیر به نفس می کنند چون قلم، می نویسد و لوح قول می کند عقل، حالت فاعلی دارد و نفس، حالت قابلی دارد. پس قلم، تطبق بر عقل می شود و لوح بر نفس، تطبیق می شود.




[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص265، س18.
[2] الکافی، ج1، ص149.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo