< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/03/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ کرسی و عرش بر فلک هشتم و نهم منطبق نمی شوند/ ادامه بحث اینکه چرا از بین نسبت ها امام علیه السلام نسبت یک هفتادم را انتخاب کرده اند 2ـ بیان توضیح عدد 70/ معرفت هفتم/ حدیت سوم/ باب هشتم.
«او یکون کما ابداه العلامه الشیرازی من ان یکون الثوابت و دوائر البروج علی محدب فلک زحل»[1]
بحث در توجیه عدد سبعین با توجه به عدد افلاک داشتیم گفتیم سه مطلب را توضیح می دهیم:
1ـ بیان عدد 7
2ـ بیان عدد 70
3ـ نسبت یک به 70.
با بیان این سه مطلب روشن می شود که چرا امام علیه السلام در اینجا نسبتِ یک هفتادم را انتخاب کردند. در بحثی که به عدد 7 مربوط بود اینطور گفتیم که عدد افلاک 7 تا است و دو فلک دیگر داریم که عبارت از عرش و کرسی است. عرش و کرسی را توضیح دادیم 7 فلک هم روشن هستند و نیاز به توضیح ندارند. الان می خواهیم بیانی را شروع کنیم که کرسی در توضیح ما حذف شود قهرا عرش هم حذف می شود در اینصورت می دانیم کرسی و عرش چیست، اما نمی دانیم کرسی و عرش بر چه چیز تطبیق می کند چون با این بیانی که می کنیم فلک هشتم و نهم وجود ندارد تا کرسی را بر فلک هشتم و عرش را بر فلک نهم تطبیق کنیم. در اینصورت می گوییم عرش و کرسی همان است که توضیح دادیم و دیگر آن را تطبیق نمی کنیم. این احتمال جدیدی که می خواهد نقل شود احتمالی است که قطب شیرازی مطرح کرده و مرحوم خواجه پسندیده است آن احتمال این است که ما به چه علت معتقد به فلک هشتم شدیم؟ برای اینکه جایگاه ثوابت و منطقه البروج تعیین شود و به چه علت قائل به فلک نهم شدیم برای اینکه حرکت یومیه توجیه شود حال اگر حرکت یومیه را بتوان به نحو دیگر توجیه کرد قهرا احتیاج به فلک نهم نخواهد بود همچنین اگر بتوان ثوابت و بروج را در جای دیگر قرار داد احتیاج به فلک هشتم نخواهد بود و ما این کار را می کنیم یعنی هر دو مشکل را حل می کنیم بدون اینکه از فلک هشتم و نهم استمداد کرده باشیم. اینگونه می گوییم که تمام ثوابت در محدب فلک زحل قرار دارند چون زحل به خاطر اینکه فلکش محیط بر باقی افلاک است فلکِ بسیار عظیمی دارد و محدبِ این فلک از قسمت های دیگرش عظیم تر است لذا ایرادی ندارد که گفته شود این ثوابت در محدب فلک زحل قرار دارند قهرا منطقه البروج که از بخشی از این ثوابت تشکیل می شوند در محدبِ فلک زحل واقع می شوند به این ترتیب ما احتیاج به فلک هشتم که اسمش فلک ثوابت باشد نداریم. حرکت یومیه را هم به مجموعه افلاک 7 گانه نسبت می دهند چون یک نفسِ کلی مدبر این مجموعه افلاک 7 گانه است می گوییم آن نفس کلی اراده حرکت سریع برای این مجموع می کند و با حرکت سریع، همه اینها یک دور به دور زمین می زنند و به این ترتیب شبانه روز درست می شود یعنی از دور زدن خورشید شبانه روز درست می شود ولی بقیه هم دور می زند پس می گوییم هر کدام از این افلاک 7 گانه حرکت مخصوص به خودشان را جدا انجام می دهند پس مجموعا یک حرکت سریع یومیه دارند و جدا جدا حرکت مخصوص به خودشان را هم دارند. این حرکت سریع یومیه را در تصور قبلی که داشتیم تبعی گرفتیم و گفتیم هر 7 کوکب به دور زمین به تبع حرکت فلک نهم می چرخند که حرکت فلک نهم، حرکت اصلی بود و حرکت اینها به تبع حرکت فلک نهم بود اما در این تصویر جدیدی که داریم حرکت یومیه را بر 7 تا اصلی حساب می کنیم نه تبعی، ولی می گوییم نفسِ کلی که مدبّر این 7 فلک است تمام این افلاک را به حرکت اصلی، یک دور به دور زمین در طول 24 ساعت می چرخاند و خودشان همه یک حرکت مخصوص دارند که آن هم اصل است و حرکت تبعی در افلاک وجود ندارد دو حرکت وجود دارد:
1ـ حرکت سریع شبانه روزی
2ـ حرکت مخصوص خود کوکب.
هر دو حرکت، حرکت اصلی اند و هیچکدام تبعی نیستند. وقتی که وارد این بحث شدیم حرکت یومیه را تعبیر به حرکت اصلی یا حرکت تبعی کردیم و نظرمان به همین دو مبنا بود که در یک مبنا حرکت یومیه به عهده فلک نهم است قهرا حرکت کواکب به دور زمین در یک شبانه روز، تبعی می شود و در یک مبنا هم حرکت یومیه به واسطه خود افلاک است و در اینصورت حرکت آنها که به توسط نفس کلیِ آنها انجام می شود حرکت اصلی می باشد. مشکل اینجا است که دو حرکت اصلی و ذاتی را چگونه برای فلک قائل می شویم. هر کدام از این 7 فلک، هم حرکت اصلی شبانه روزی را دارند و هم حرکت اصلی مربوط به خودشان را دارند و هر دو حرکت، حرکت ذاتی اند در حالی که یک نفس و یک بدن وجود دارد چگونه دو حرکت ذاتی وجود دارد؟ اگر یک حرکت، تبعی بود مشکلی وجود نداشت مثلا اینگونه گفته می شد که اگر در عالم عناصر بود از آب تعبیر بود حرکت قسری می کردیم چون در افلاک قسر نیست بلکه تبعی می گوییم اما در عالم عناصر اگر می رسیدیم همین حرکت را حرکت قسری می دانستیم و اشکالی نداشت که حرکت قسری با حرکت طبیعی جمع شود مثل اینکه سنگی از بالا به زمین می افتد و ما آن را با فشار به زمین می اندازیم این سنگ اگر خودش به سمت پایین می آمد کمی آرامتر می آمد اما وقتی ما آن را با فشار به زمین می اندازیم هم حرکت طبیعی و هم حرکت قسری هر دو به یک سمت است ولی حرکتش تندتر می شود اگر حرکت یکی قسری و یکی طبیعی باشد اشکال ندارد اما اگر هر دو بخواهد ذاتی باشد چگونه ممکن می شود؟ جواب می دهند این اشکال ندارد چون یکی به مجموع، وابسته است و یکی به کل واحد، وابسته است. مجموع با کل واحد فرق می کنند. نفسی که مجموع را حرکت می دهد نفسِ کلی است و نفسی که تک تک اینها را حرکت می دهد نفسِ جزئی است که برای آن نظیر وجود دارد مثلا شما با بدن خودتان به سمت جلو می روید و دست خودتان را به سمت عقب حرکت می دهید در اینجا یک حرکتِ کلی برای تمام بدن وجود دارد که دست هم در آن حرکت شرکت دارد و یک حرکت جزئی و مخصوص هم خودِ دست انجام می دهد. همانطور که اینچنین دو حرکتی که هر دو ذاتی اند اشکالی ندارد در افلاک هم آن چنان دو حرکتی که گفته شد اشکال ندارد. این، تمام بحث ما است در باقیمانده ی مطلبِ مربوط به عدد هفت بود که با توجه به افلاک بیان شد از اینجا به بعد وارد بحث در عدد هفتاد می شویم که بعدا بیان می کنیم.
توضیح عبارت
«اویکون کما ابداه العلامه الشیرازی»
این عبارت عطف بر گذشته است. گفتیم «و البروج انما هی فی الکرسی» حال با این عبارت می گوید «او یکون» یعنی با این بیانِ قطب شیرازی، کرسی برداشته می شود و به تبع آن عرش برداشته می شود. می توان آن را به طور مستقیم به هر دو مربوط کرد و بالاصاله هر دو را برداشت نه اینکه کرسی را بردارید و به تبع، عرش را بردارید.
اینکه بیان می کنیم کرسی و عرش برداشته شود مراد این نیست که از عالَمِ وجود برداشته شود بلکه از عالم افلاک برداشته می شود در اینصورت کرسی، معنای دیگری پیدا می کند. عرش هم معنای دیگری پیدا می کند و افلاک منحصر در این 7 تا می شوند.
ترجمه: یا اوضاع اینگونه است که علامه شیرازی آن را ابداء کرده است «مراد از علامه شیرازی، مرحوم صدرا نیست چون مرحوم صدرا شاگرد مرحوم خواجه نبوده بلکه مراد قطب شیرازی است که در درس مرحوم خواجه مطرح کرده و مرحوم خواجه هم پذیرفته است.
«من ان یکون الثوابت و دوائر البروج علی محدب فلک زحل»
«من» بیان برای «ما» در «کما ابداه» است.
آن که علامه شیرازی ابداء و اظهار کرد عبارت این است که هم ثوابت و هم دوائر بروج بر محدب فلک زحل باشند. بیان کردیم که اگر ثوابت بر محدب فلک زحل باشند دوائر بروج هم که بخشی از این ثوابت می باشد قهرا بر محدب فلک زحل خواهد بود ولی چون دوائر بروج مهم بودند آن را جداگانه ذکر کرد.
و استحسنه العلامه الطوسی ـ قدس سره»
این عبارت عطف بر «ابداه» است یعنی علامه شیرازی اظهار کرد و مرحوم علامه طوسی پذیرفت.
«یکون الحرکه الیومیه قائمه بالکل من حیث یتعلق بذلک نفس کلیه»
«بذلک» یعنی «بالکل».
در این صورت دو مطلب گفته می شود که مطلف اول را با این عبارت بیان می کند اما مطلب دوم را با عبارت «و الحرکه الخامه بالفلک الذی هو کالجزء» بیان می کند یعنی عبارتِ مطلب دوم به این صورت می شود «و یکون الحرکه الخاصه قائمه بالفلک الذی هو کالجزء» لذا لفظ «بالفلک» متعلق به «الخاصه» نمی شود بلکه متعلق به «قائمه» است که در تقدیر گرفته می شود یعنی حرکت یومیه قائم به کل است و حرکت خاصِ هر فلک هم قائم به خودش می باشد که بمنزله جزء است یعنی برای هر فلکی دو حرکت وجود دارد:
1ـ حرکت شبانه روزی که مربوط به مجموع افلاک است.
2ـ حرکت خاص خورشید و ماه و... که مربوط به فلک جزئی خودشان است.
ترجمه: چون به مجموع و کل، یک نفسِ کلی تعلق گرفته به این جهت یک حرکت یومیه هم به کل تعلق گرفته که آن، حرکت سریعه ی همه افلاک 7 گانه است که در اینصورت به حرکتِ ذاتی می چرخند نه تبعی چون در این صورت عرش که همان فلک نهم می باشد وجود ندارد و عرش باید بر چیز دیگر تطبیق کند.
«و الحرکه الخاصه بالفلک الذی هو کالجزء»
«کالجزء»: یعنی مثل جزء است برای کل.
علت اینکه تعبیر به «کالجزء» کرده به خاطر این است که آن مجموعه، کل نیست هرکدام جدا از مجموعه ی دیگری است. ما یک کلّ نداریم که فلکِ خاصش، جزء شود بلکه چندین فلک خاص داریم «یعنی 7 فلک خاص داریم» که اینها را جمع می کنیم و مجموع قرار می دهیم اگر در همین حد باشد که فقط آنها را جمع کردیم و یک مجموعه درست کردیم این مجموع، امر اعتباری می شود و امر اعتباری چنین ارزشی ندارد که حرکتِ به این عظیمی را به آن نسبت داد اما یکبار آن را مجموع می کنیم با توجه به اینکه نفس کلی به این مجموع تعلق گرفته است در اینجا اعتبارِ اجتماع نیست. در اینجا یک نفسِ کلیِ واقعی است که مجموع من حیث هو مجموع را اداره می کند و در اینصورت این مجموع، مجموع اعتباری نیست لذا می تواند یک حرکت اصلی و واقعی از آن صادر شود علت اینکه مرحوم قاضی سعید فرمود «من حیث یتعلق بذلک نفس کلیه» همین است که کل یا مجموع بما هو مجموع در خارج وجود ندارد آنچه در خارج وجود دارد اجزاء می باشد. مجموع در اعتبار ما جمع است و در اعتبار ما حرکتی اتفاق نمی افتد. حرکت در بیرون از ما اتفاق می افتد و در بیرون، مجموعه وجود ندارد آنچه وجود دارد اجزاء است. اگر این حیثیتی را که ایشان گفته نیاوردیم و بیان نکنیم از این حیث که نفس کلی به آن تعلق دارد مجموع در خارج درست نمی شود بلکه در ذهن ما درست می شود که ارزشی ندارد باید این مجموع، در خارج درست شود و اگر بخواهد این مجموع، در خارج درست شود باید نفس کلی را در نظر بگیرید لذا مرحوم قاضی سعید قید حیثیت را آورد. تا اینجا توضیح قید حیثیت داده شد اما چرا تعبیر به «کالجزء» کرد جواب این است که این مجموع را به اعتبارِ نفس، مجموع کردید و الا خودشان فی نفسها مجموع نبودند. پس هر یک، جزء نخواهد بود بلکه کالجزء خواهد بود.
اگر اشکال شود که هر کدام از افلاک جزئیه یا افلاکی که کالجزء هستند با این بیان دو حرکت پیدا کردند:
1ـ حرکت سریع یومیه
2ـ حرکت مخصوص به خودشان.
و این دو حرکت هر دو ذاتی اند «اما اگر یکی ذاتی یکی تبعی بود ایرادی نداشت» در این صورت چگونه توجیه می کنید دو حرکت ذاتی برای یک جسم حاصل شود؟ جواب می دهند که مانعی ندارد چون یک حرکت، قائم به مجموع است و یک حرکت، قائم به جزء است مثل بدن و دست که مثال زدیم.
«و لایلزم اجتماع الحرکتین الذاتیین فی الجسم الواحد»
لازم نمی آید در یک جسم دو حرکتِ ذاتی واقع شود که محال می باشد.
«لان قیام الحرکه الاولی بالمجموعه من حیث هو مجموع و الثانیه بالبعض بخصوصه»
زیرا قیام حرکت اُولی «که حرکت سریع و شبانه روزی است» به مجموعه از حیث مجموع است اما قیام حرکت ثانیه « که حرکت خاصه است» به بعض، به خصوصِ بعض است «این مطلب، ایرادی ندارد و نمونه برای آن وجود دارد که با عبارت بعدی بیان می کند»
«یظهر ذلک من تحریک النفس مجموع البدن الی جهه و حرکه عضو خاص منه الی جهه المخالفه»
مشار الیه «ذلک» به «لا یلزم اجتماع... الجسم الواحد» بر می گردد.
ترجمه: نفس، مجموع بدن را به سمتی حرکت می دهد و عضو خاصی از این بدن به جهتِ مخالفت حرکت می کند و هر دو هم حرکت ذاتی است در اینصورت دست، دو حرکت پیدا می کند یک حرکت این است که بدن حرکت می کند دست هم حرکت می کند و یکی این است که خود دست حرکت مخصوص دارد.
سؤال: آیا می توان حرکت دست که به ظاهر به تبع بدن انجام می شود را حرکت ذاتی گرفت یا نمی توان گرفت؟ چون بحث ما این است که هم حرکتِ مجموع و هم حرکتِ عضو باید ذاتی باشد. یکبار حرکت دست را به تنهایی حساب می کنید و آن وقتی است که مجموع، حرکت می کند. اما وقتی دست حرکت می کند حرکتش ذاتی است و اشکالی در آن نیست و وقتی بدن، حرکت می کند و دست به ظاهر به تبع بدن حرکت می کند آیا این را هم حرکت ذاتی قرار می دهید؟ مرحوم قاضی سعید آن را هم حرکت ذاتی می گیرد و می گوید در دست، دو حرکتِ ذاتی جمع شده است.
جواب: یکبار ما دست را به تنهایی ملاحظه می کنیم در اینصورت، حرکتش تبعی می شود یعنی به تبع کل بدن حرکت می کند اما یکبار این دست را داخل مجموعه قرار می دهیم یعنی وقتی تعبیر به «بدن» می کنیم مراد، مجموع بما هر مجموع است که دست هم در همین مجموعه است در اینصورت وقتی مجموعه دارد حرکت می کند نمی گوییم تن حرکت کرد دست هم حرکت کرد بلکه می گوییم همه با هم حرکت می کنند و وقتی همه با هم حرکت می کنند حرکتش ذاتی می شود ما وقتی آن را جدا می کنیم و توضیح می دهیم دست به صورت جدا ملاحظه می شود فکر می کنیم دو حرکتِ مستقل برایش است در حالی که یک حرکت برای بدن و مجموع بدن است که این دست هم در آن مجموعه است و این حرکت برای بدن و دست هر دو ذاتی است چون اینگونه نمی گوییم که بدن حرکت کرد پس دست هم حرکت کرد. اگر بگوییم که بدن حرکت کرد پس دست هم حرکت کرد، حرکتِ دست، تبعی می شود اما می گوییم مجموعه حرکت کرد که یکی از مجموعه، دست است در این صورت حرکت مجموعه، ذاتی می شود و حرکت دست جدا است که آن هم ذاتی می شود زیرا حرکتِ جدایِ دست به سمت مخالف است و حرکتی که در ضمن مجموع است به سمت موافق است که آن حرکت، حرکت بدن است پس دست را جداگانه لحاظ نکنید اگر جدا لحاظ کنید حرکت دست که از مجموع گرفته می شود حرکت تبعی می شود. اما ما آن را جدا حساب نمی کنیم بلکه مجموع من حیث المجموع لحاظ می کنیم یعنی به قید حیثیت لحاظ می کنیم پس دست باید داخل مجموع حساب شود و جدا حساب نشود لذا اگر دست را جدا حساب نکنید یک حرکت واقع می شود نه اینکه یک حرکت برای دست و یک حرکت برای پا و یک حرکت برای تن باشد بلکه همه با هم یک حرکت می کنند و حرکتش هم ذاتی است.
«و لیس هنا موضع تحقیق ذلک و یکون هذا فرضاً علینا نقیضه ان شاء الله»
تحقیق این مطلب که دو حرکتِ ذاتی چگونه در یک جسم جمع می شوند در اینجا نیست. ما با مثال بیان کردیم و رد می شویم اما این مطلب، واجب و فرض بر ما باشد که این واجب را ادا خواهیم کرد وبه این وعده وفاء خواهیم کرد.
صفحه 265 سطر 15 قوله «و بالجمله»
بیان توضیح عدد 70: در اینجا مرحوم قاضی سعید به سه مطلب توجه می کند.
مطلب اول: عددِ افلاک 7 تا است.
مطلب دوم: این افلاک، مدبِّر دارند.
مطلب سوم: مدبِّرها که اوائل اند و افلاک که ثوانی اند به یکدیگر متصل اند و الا اگر متصل نباشند افلاک نباید ثوانی به حساب بیایند بلکه باید ثوالث و.... به حساب بیایند.
بیان کردیم عدد افلاک 7 تا است و این ها مدبِّر دارند و مدبرها، اوائل هستند و افلاک، ثوانی می شوند و بین اوائل و ثوانی نباید فاصله باشد.
توضیح مطلب اول: اینکه افلاک 7 تا است مشهود است و نیاز به توضیح و اثبات ندارد.
توضیح مطلب دوم: اینکه افلاک مدبر می خواهند در جای خودش ثابت شده چون افلاک، حرکت می کنند و حرکت، بدون نیرو امکان ندارد و آن حرکت یا باید قسری یا طبیعی یا ارادی باشد. قسر در آنجا وجود ندارد حرکت طبیعی هم به صورت مستقیم واقع می شود پس باید حرکت، حرکت ارادی باشد و حرکت ارادی نیاز به نفس دارد و نفس، مدبِّر آن می شود نفس، اوائل می شود و ابدانِ افلاک، ثوانی می شوند چون ابتدا نفس باید در اراده خودش حرکت کند تا بعدا این فلک در جسم خودش متحرک شود پس آن مدبرات، اوائل می شوند و اینها ثوانی می شوند یعنی دور اول که حرکت می کند یک اراده می خواهد و دور دوم نیاز به اراده دوم دارد و این اراده های پی در پی می آیند و لذا دورِ فلک هم پی در پی می آید بنابراین ابتدا، محرِّک است بعدا متحرک خواهد بود. از طرف دیگر اینکه باید اتصال هم باشد اگر اتصال نباشد مباشرِ حرکت نخواهیم داشت عقول هم محرِّکند ولی مباشر نیستند اما مدبرات که مباشر حرکتند باید متصل باشند یعنی بین آنها و متحرک نباید فاصله باشد یعنی موجود دیگری در این وسط نباید تحریک کند یعنی نفس باید محرکِ مباشر باشد اما عقل محرکِ غیر مباشر باشد بدنه فلک هم متحرک است
حال وارد اعداد می شویم در اعداد اگر شروع به شمردن کنید می گویید آحاد، عشرات، مآت و الوف. بله اگر بخواهید عدد را بشمارید می گویید 1، 2، 3و... اما وقتی می خواهید اعداد را بشمارید می گویید آحاد، عشرات، مآت، الوف و... . آحاد با عشرات متصل اند و عشرات با مآت متصل اند و مآت با الوف متصل اند نگویید «یک با دو متصل است» بلکه بگویید «یک با 10 متصل است» همینطور نگو در 10 با 20 متصل است بلکه بگویید 10 با 100 متصل است یعنی از 10 تا 99، عشرات است از 100 به بعد تا 999،مآت است.
در افلاک بیان کردیم که افلاک، به مدبرات متصل اند و تعداد در آنها مطرح است اگر تعداد مطرح نبود ما به سراغ افلاک نمی رفتیم. می گوید 7 فلک به مدبِّر متصل است. فلک، ثوانی است و مدبِّر، اوائل است یعنی فلک بمنزله آحاد است و مدّبرات بمنزله عشراتند و همه هم متصل اند پس اگر 7 فلک داریم 70 مدبر داریم.
پس همانطور که در اعداد، ابتدا آحاد و بعدا عشرات آورده می شود که به آحاد، متصل است بنابراین در افلاک، ثوانی را اگر آحاد گرفتیم اوائل را باید عشرات بگیریم تا اتصال برقرار باشد نباید اوائل را آحاد یا مآت گرفت. اگر ثوانی، آحاد بودند اوائل، یک درجه بالاتر هستند و بین آنها هم فاصله نمی افتد یعنی عشرات می شوند.
سوال: هر چه بالاتر می رویم باید به وحدت نزدیکتر شویم چرا کثرت بیشتر می شود؟
جواب: آنها که واحد هستند واحد می باشند اما تعداشان بیشتر است نه اینکه متکثر شوند در عین حال گفتیم اگر این 10 تا را به وجه اجمالی نگاه کنید یک مدبِّرند اما به وجه تفصیلی نگاه کنید 10 تا هستند. در هر صورت این مطلبی است که مرحوم قاضی سعید فرمود و عبارتش روشن نمی کند که چگونه از یک به 10 رفته است فقط لفظ «اتصال» آورده می شود که آحاد با عشرات اتصال دارند همینطور افلاک با مدبِّراتشان اتصال دارند.
توضیح عبارت
«و بالجمله لما کانت تلک الکرات سبعه»
اگر 7 فلک داریم باید 7 مدبِّر داشته باشیم که در لسان شروع تعبیر به ملک می شود اما در لسان فلسفه تعبیر به نفس می شود.
«فمن الواجب ان یکون مبادیها ای التی اوحی الله فی کل سماء امرها بتلک العده»
«التی» صفت «مبادی» است.
مبادیی که امرِ آنها را خداوند ـ تبارک ـ در هر آسمان اجرا کرد که آنها هم باید به همان تعداد باشد.
«اما بالذات او بالعرض»
این عبارت را می توان مربوط به «مبادی» کرد و می توان مربوط به «بتلک العده» کرد. اگر مربوط به «مبادی» شود اینگونه معنی می شود: مبادیِ بالذات یا مبادی بالعرض. مبادی بالذات همان ها هستند که مباشرند و مبادی بالعرض آنهایی هستند که واسطه دارند اما مرحوم قاضی سعید اتصال بین مبادی و افلاک را اعتبار می کند شاید به همین جهت، نتوان با این توجیه موافقت کرد لذا اگر مربوط به مبادی نشود بهتر است پس مربوط به «بذلک العده» می کنیم و به این صورت معنا می شود: باید به این مقدار باشند بالذات یا بالعرض. یعنی بلا واسطه و حقیقهً این عِدّه را داشته باشند یا بالمجاز این عِدّه را داشته باشند مثلا اگر واقعا 7 تا باشند بالذات 7 تا هستند اما اگر 70 تا باشند به لحاظ اجتماعشان یعنی بالعرض و المجاز 7 تا می شوند. اگر خودشان را نگاه کنی بالذات 70 تا هستند اما چون همه آنها مدبر یک فلک اند یعنی 10 تا از آن 70 تا مدبر این فلک است و 10 تای دیگر مدبر آن فلک است و این 10 تا، بالعرض و بالمجاز یکی حساب می شود چون همه آنها مدبر یکی هستند و یک کار انجام می دهند پس به این علاقه، به این 70 تا، 7 تا می گوییم پس مراد از تلک العدد 70 تا شد که یا بالذات 7 تا هستند «بالذات یعنی وقتی آنها را شمارش کنی 7 تا هستند» یا بالمجاز 7 تا هستند «یعنی 70 تا هستند ولی چون 10 تا از آنها یک کار انجام می دهد و 10 تای دیگر کار دیگر انجام می دهد هر 10 تا را یکی حساب می کنیم و 70 تا را بالمجاز، 7 تا حساب می کنیم».
«و من البین ان المبادی اعلی درجه من الثوانی»
روشن است که مبادی بالاتر از ثوانی هستند.
«لکن مع وجوب اتصالها بها من دون فاصله بینها»
«اتصالها بها»: اتصال اوائل به ثوانی یا اتصال ثوانی به اوائل. ضمیر به هر کدام بر گردد صحیح است.
«بینها» یعنی بین اوائل و ثوانی.
«فتکون نسبتها الی الثوانی نسبه العشرات الی الاحاد»
فاء در «فتکون» تفریع بر «اتصال» است یعنی چون اتصال است پس نسبت آن مدبرات به ثوانی که افلاکند نسبت عشرات به آحاد می شود چون اگر اعداد را ملاحظه کنید آحاد با عشرات اتصال دارند یا عشرات با آحاد اتصال دارند. ممکن است کسی سوال کند که چرا به سراغ اعداد رفتید؟ جواب می دهد که بحث ما در اعداد است زیرا تعداد افلاک و مدبرات را حساب می کنیم لذا باید به سراغ اعداد برویم و وقتی سراغ اعداد رفتیم آحاد و عشرات درست می شود که به یکدیگر متصل اند و این باعث می شود که اگر ما ثوانی را 7 تا گرفتیم و از زمره آحاد حساب کردیم اوائل را 70 تا بگیریم و از جمله عشرات حساب کنیم. از آحاد به عشرات برویم یعنی از 7 به 70 برویم.
تا اینجا توجیه 70 بیان شد. از عبارت بعدی می خواهد توجیه یک هفتادم را بیان کند که در جلسه بعد می خوانیم.


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص265، س7.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo