< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/03/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیح نور حجاب و نور ستر/ معرفت ششم/ حدیث سوم/ باب هشتم.
«و اما الحجاب فهو الطبیعه الکلیه المسماه بـ العنایه الالهیه التی تفعل بإراده الله تدبیر عالم الکون»[1]
بحث در چهار نوری داشتیم که در خبر آمده بودند می خواستیم حقایق این انوار را بیان کنیم برای بیان حقایق سعی کردیم که مضافٌ الیه ها را بیان کنیم. وقتی نور کرسی گفته شد کرسی را بیان کردیم وقتی نور عرش گفته شد عرش را بیان کردیم الان نور حجاب و نور ستر باقی مانده است لذا باید خود حجاب و خود ستر را توضیح بدهیم تا از توضیح حجاب و ستر معلوم شود که نور آنها چیست؟
تعریف حجاب: حجاب عبارت از طبیعت کلیه است در جلسه گذشته و در دو جلسه قبل توضیح دادیم که موجودات عالم از بالا به پایین عبارتند از عقل، نفس، طبیعت، جسم. که جسم را به دو قسم تقسیم کردیم:
1 ـ صورت جسمیه خالصه
2 ـ صورت جسمیه متکمّمه.
ما جسم «چه جسمیت خالصه چه متکمّمه» را بیان کردیم حال می خواهیم طبیعت را بیان کنیم. عرض کردیم که یک طبیعت کلیه در جهان داریم که تمام طبایع جزئیه تنزلات او هستند و آن طبیعت کلیه را عنایت الهی می نامیم ما رابطه عنایت الهی را با عنایت ازلی در جلسه گذشته توضیح دادیم و گفتیم عنایت الهی عنایتی است که تدبیر جهان به عهده آن است منظور ما از جهان، جهانِ ماده بود. جهان مادی به توسط عنایت الهی اداره می شود یعنی خداوند ـ تبارک ـ اراده می کند و این عنایت، اداره می کند پس اداره کردن طبیعت کلّی به توسط اراده الهی است دو گونه می توان بیان کرد که طبیعت به اراده خداوند ـ تبارک ـ کاری انجام می دهد:
1 ـ بگوییم مراد از اراده همان اذن است یعنی خداوند ـ تبارک ـ به او اذن می دهد و او هم کارها را اجرا می کند به این معنا همه ما به اراده خداوند ـ تبارک ـ کار می کنیم.
2 ـ این طبیعت، اراده خداوند ـ تبارک ـ را اجرا می کند مثل اینکه ما اراده می کنیم که کاری را انجام بدهیم دست ما یا حرکتی که دست ما ایجاد می کند آن کار را انجام می دهد نه اینکه خداوند ـ تبارک ـ اجازه داده که او با اراده اش کار کند زیرا این را به همه اجازه داده است بلکه خود اراده ی خداوند ـ تبارک ـ را اجرا می کند نظیر آن را در ائمه علیهم السلام داریم و این مطلب را بارها بیان کردیم که در اولین زیارت مطلقه ی امام حسین علیه السلام آمده «اِرادَه الرَّبِّ فِی مَقادِیرِ اُمُورِهِ تَهبِطُ اِلیکُم وَ تَصدُرُ مِن بُیُوتِکُم» [2]اراده خداوند ـ تبارک ـ در مقادیر امورش «نه در مقتضیات و مقدرات» به سوی شما هبوط می کند و همان اراده از بیوت شما صادر می شود یعنی شما مجری اراده خداوند ـ تبارک ـ هستید. همان اراده ای را که خداوند ـ تبارک ـ در مقدرات می کند شما آن را اجرا می کنید. نه اینکه به این معنا باشد که شما به کمک اراده خودتان طبق اراده الهی عمل می کنید چون همه ما انسانها چنین کاری را می کنیم بلکه شما خودتان مجری اراده خداوند ـ تبارک ـ هستید که این بالاتر از این است که به اراده خداوند ـ تبارک ـ کار کنند. اینکه می گوییم طبیعت با اراده خداوند ـ تبارک ـ کار می کند یک معنایش این است که به اذن الله کار می کند ویک معنای دیگر این است که همان اراده خداوند ـ تبارک ـ را اجرامی کنند و ظاهراً مراد معنای دوم است. اراده ای که خداوند ـ تبارک ـ در تدبیر عالم ماده دارد طبیعت، آن اراده را اجرا می کند. پس کانّه مَجرای اراده خداوند ـ تبارک ـ و مُجری اراده خداوند ـ تبارک ـ است هم مجرا و هم مجری است. یعنی اراده هم از اینجا عبور می کند و هم در عالم اجرا می شود.
برای توضیح این مطلب، ابتدا رابطه طبیعتِ خودمان را با نفس خودمان بیان می کنیم این بیان هم روشن می کند که چگونه طبیعت با اراده خداوند ـ تبارک ـ کار می کند هم مطلب بعدی قاضی سعید را روشن می کند که می فرماید طبیعت همان نفس است که تنزل یافته است. پس دو مطلب را بیان می کنیم:
1 ـ طبیعت چگونه تنزل نفس است.
2 ـ طبیعت به اراده نفس کار می کند.
وقتی این دو مطلب در نفس خودمان روشن شود در عالم هم روشن می شود.
بدن ما جسم است و هر جسمی مرکب از ماده و صورت است پس بدن ما مرکب از ماده و صورت است صورتی که سازنده جسم است و می دانیم صورتی که سازنده جسم است در ماده حلول می کند پس صورتِ بدن ما باید در ماده بدن ما حلول کند و اگر باید حلول کند پس نفس نیست چون نفس، حلول نمی کند آن صورتی که در بدن ما حلول می کند نفس نیست ولی باید یک صورت در بدن ما حلول کند چون بدن ما جسم است و جسم احتیاج به صورت دارد و قوامش به صورت است پس حتما ما باید جسمی را داشته باشیم و صورت نوعیه ای هم برای این جسم وجود داشته باشد و آن صورت نوعیه همان طبیعت ما است که بدن را اداره می کند و در ماده ی بدن تصرف می کند این طبیعت را مرحوم صدرا از مراتب نفس می داند و مشاء از ابزار نفس می دانند.
مرحوم صدرا در یک بیان این طبیعت را حقیقت بدن ما می داند چون صورت بدن ما است و حقیقت هر شیئی به صورتش است پس حقیقت بدن ما همین طبیعت ما است و ادعا می کند که در آخرت ما با همین بدن محشور می شویم وعین همین بدن است نه مثل این بدن. و می گوید بقیه که در این دنیا می ماند و به آخرت منتقل نمی شود ماده ی بدن ما است. ماده ی بدن ما در این دنیا باقی می ماند. مرحوم صدرا معاد جسمانی را با این بیان ثابت می کند و اینکه می گوید بدن از مراتب نفس است صحیح می باشد چون طبیعت را بدن می داند. بعضی در نوشته های خودشان بر مرحوم صدرا اعتراض کردند که چگونه بدن را از مراتب نفس قرار می دهی؟ این پوست و گوشت و استخوان چگونه از مراتب نفس است. اینها که اشکال کردند متوجه نشدند که مرحوم صدرا نمی گوید این بدن از مراتب نفس است بلکه مرحوم صدرا می گوید حقیقت بدن که طبیعت است از مراتب نفس می باشد لذا این اشکال بر مرحوم صدرا وارد نیست. البته بر کلام مرحوم صدرا اشکال وارد است چون می گوید ماده ی بدن در دنیا باقی می ماند و خود بدن به آخرت منتل می شود در حالی که از آیه 79 سوره یس بر می آید که ماده بدن را هم به آخرت منتقل می کنند در جایی که سائل سوال می کند این استخوانهای پوسیده را چه کسی زنده می کند ﴿(قُل یُحیِیهَا الَّذِی اَنشَأهَا أوَّلَ مَرَّهٍ﴾[3]ضمیر «یُحیِیهَا» به همان استخوانهای پوسیده بر می گردد که هم ماده و هم طبیعت در آن وجود دارد. خداوند ـ تبارک ـ نمی گوید طبیعتش را منتقل می کنیم بلکه می گوید همین بدن را زنده می کنیم، مرحوم صدرا با آن همه زحمتی که کشیده با این آیه قرآن از بین می رود و معلوم می شود که ایشان هم موفق در معاد جسمانی نبوده است. آنچه مهم است اینکه ایشان، بدن «یعنی همین طبیعت» را از مراتب نازله نفس می داند نباید فکر کرد که ایشان، بدن جسمانی یا جسم را که مشاهده می شود از مراتب نفس می داند. لذا اشکال بعض از بزرگان که گفتند مرحوم صدرا بدن را از مراتب نفس گرفته وارد نیست در حالی که خود مستشکل اشتباه کرده است زیرا مرحوم صدرا این بدن را از مراتب نفس نمی داند.
تا اینجا رابطه بین طبیعت و نفس روشن شد حال یکی از کارهایی که طبیعت انجام می دهد تحریک ماده ی بدن است چون کار اصلی طبیعت، حرکت و سکون است طبیعت، بدن را حرکت می دهد اما چه کسی اراده می کند؟ نفس، اراده می کند و طبیعت، حرکت می دهد. یعنی طبیعت به اراده نفس کار می کند نه اینکه خودش اراده ای محاذی با اراده ی نفس کند بلکه فقط نفس است که اراده می کند و طبیعت، کار را انجام می دهد. با این توضیح که بیان کردیم روشن شد که خداوند ـ تبارک ـ اراده می کند و با اراده خداوند ـ تبارک ـ طبیعت کار را انجام می دهد به چه معنا است. همانطور که نفس ما اراده می کند و طبیعت، کار را انجام می دهد. طبیعت کلی نسبت به خداوند ـ تبارک ـ همین گونه است چون طبیعت کلی، فیض خداوند ـ تبارک ـ است به تعبیری، تنزل است به تعبیر دیگر از مراتب ربوبیت است «تمام تعبیراتی را که در طبیعت و نفس خودمان بکار می بریم در طبیعت و خداوند ـ تبارک ـ هم بکار می بریم» که با اراده خداوند ـ تبارک ـ کار می کند مرتبه نازله ربوبیت و اجرا کننده اراده ربّ در عالم ماده است با این بیان، این مطلب هم روشن شد که طبیعت، همان نفس است ولی نفسِ تنزل یافته است یا به عبارت دیگر «نفس فرورفته در تدبیر ماده» است نمی گویم «نفس فرو رفته در ماده»، به همین جهت از مرتبه نفسیت پایین آمده است. به تعبیر دیگر طبیعت، چهره ی نازله ی نفس است یعنی در عالم اعلا نفس کلی وجود دارد و طبیعت کلی وجود دارد این طبیعت کلی، جدای از نفس نیست بلکه چهره ی نازله نفس است نفس دو چهره دارد یک چهره به سمت بالا دارد و یک چهره به سمت پایین دارد آن چهره که به سمت پایین است را طبیعت می گویند پس طبیعت در واقع نفس است ولی به این صورت است. اینها توضیحاتی است که مرحوم قاضی سعید فرموده است.
چرا اسم طبیعت کلی را حجاب گذاشتند؟ چون وقتی که تدبیر ماده را به عهده گرفته نسبت به عقل، در حجابِ ماده واقع شده است او در محاذاتِ نور عقل بوده است ولی وقتی در تدبیر ماده، منغمر شده و فرو رفته است کانّه حجابی بر خودش پیچیده که همان حجاب ماده است و به این ترتیب از عقل، در حجاب شده است یعنی در حجاب رفته است و از عقل، محجوب شده است یعنی حجابی گرفته که خودش را از عقل پوشانده است به این جهت به آن، حجاب می گویند.
خلاصه مطلب این شد که حجاب عبارت از آن طبیعت کلی است که عنایت الهی نامیده می شود و علت حجاب گفتنش این است که نسبت به عقل در حجاب رفته است زیرا که تدبیر ماده را به عهده گرفته. نه تنها تدبیر ماده به عهده اش است بلکه منغمر در ماده است. نفس هم تدبیر ماده را به عهده دارد ولی حجاب نامیده نمی شود چون منغمر در ماده نیست نفس اگر تدبیر ماده می کند به توسط این طبیعت است و این، واسطه ندارد و به صورت مستقیم تدبیر ماده می کند پس کانّه طبیعت، در تدبیر ماده فرو رفته ولی نفس اینگونه نیست به این جهت این طبیعت را حجاب گفتیم ولی نفس را حجاب نگفتیم.
توضیح عبارت
«و اما الحجاب فهو الطبیعه الکلیه المسماه بـ العنایه الالهیه»
حجاب، طبیعت کلی است که عنایت الهی نامیده می شود «قید ـ کلیت ـ به این جهت است که منشا تمام طبایع جزئیه است و منظور از کلی این نیست که تمام طبایع در تحت او مندرجند بلکه منظور این است که تمام طبایع از او متنزلند. بین اندراج و تنزل فرق است. اندراج در تحت یک مفهوم است اما طبیعت کلی، کلیِ مفهومی نیست که طبایع در تحت آن مندرج باشند بلکه کلّیِ سِعِی است که طبایع از او ناشی می شوند و از او متنزل می شوند و هر چقدر هم از او نازل بشوند از او چیزی کم نمی شود پس مراد از کلی در اینجا، کلی مفهومی نیست بلکه کلی سعی است که باعث می شود تمام طبایع جزئی، تنزل او باشند.
«التی تفعل باراده الله تدبیر عالم الکون»
با اراده خداوند ـ تبارک ـ تدبیر عالم کون را انجام می دهد یعنی مُجری اراده خداوند ـ تبارک ـ در عالم کون است.
«سمّی ب الحجاب لا نها عباره عن النفس من حیث انغمارها بتدبیر الماده»
این طبیعت کلیه، حجاب نامیده شده زیرا این طبیعت، عبارت از نفس است با این حیث فرو رفتن نفس در تدبیر ماده. یعنی این، همان نفس است که منغمر در تدبیر ماده شده یا چهره دیگر از نفس است که منغمر در تدبیر ماده شده. چون منغمر در تدبیر ماده شده گویا به خودش حجاب گرفته و خودش را از عقل محجور کرده است به این مناسبت اسم آن را حجاب می گذاریم.
«و انطباعها فیها»
تعبیر به «فیها» کرده که ضمیر آن به «ماده» بر می گردد و نفرموده «فی تدبیر الماده». ممکن است مرادش در تدبیر ماده بوده یا در ماده منغمرش کرده است علی ای حال ارتباطِ مباشری با ماده دارد. اگردر ماده هم فرو نرفته باشد همین اندازه که مباشر تدبیر ماده است او را از حالت نفسی بیرون برده.
«کانها احتجبت عن العالم العقلی حیث توجهت الی العالم السفلی»
از عالم عقلی، حجاب گرفته چون رو به سمت عالم سفلی کرده.
«فالطبع نفس بالعرض»
«بالعرض» دو معنی دارد:
1 ـ بالواسطه
2 ـ بالمجاز.
می توان یک معنای سومی در اینجا درست کرد.
معنای اول: «بالعرض» به معنای «بالواسطه» باشد. طبع، نفس است اما بالواسطه، نفس است. چون کار نفس را انجام می دهد «زیرا دستور نفس را اجرا می کند» پس بالواسطه، نفس می شود به همین بیان، «بالمجاز» نفس است.
معنای دوم: «بالعرض» به معنای «بالمجاز» باشد یعنی نفسیت را به طبیعت نسبت می دهیم به اعتبار اینکه چهره ی دیگری از نفس است. یعنی چهره فاعلی نفس در ماده است، به این جهت به او نفس می گوییم اما این اسناد، اسناد الی غیر ما هو له است به علاقه اینکه کارهای نفس را اجرا می کند به آن نفسیت را اطلاق می کنیم.
معنای سوم: «بالعرض» به معنای «عارضه» می باشد یعنی به خاطر اینکه کار نفس را انجام می دهد به آن نفس می گوییم یعنی به خاطر عارضی که عبارت از کار است به آن نفس گفته می شود چون تدبیر ماده به عهده نفس است و این، تدبیر ماده می کند منغمراً. بر خلاف نفس که منغمر نیست اما این، کار نفس را انجام می دهد پس به توسط عرضی که عبارت از «کار» است ممکن است این را هم نفس حساب کرد. البته این معنای سوم، معنای رایجی نیست. معنای رایج همان بالمجاز و بالواسطه است که بیان کردیم.
«کما ان النفس عقل بالذات»
اگر حقیقت و ذات نفس را ملاحظه کنید عقل است ولی بر اثر اینکه تنزل پیدا کرده که در ماده فعالیت کند نفس است و الا ذاتش که در عالم ملکوت بوده است عقل بوده و به خاطر تعلق به ماده، نفس شده است.
صفحه 264 سطر 14 قوله «و الستر»
تا اینجا حجاب را توضیح داد و با توضیح حجاب، نور حجاب هم روشن شد. نور حجاب یعنی نوری که وابسته به این طبیعت کلیه است.
تعریف سَتر: ستر عبارت از مرتبه نفسیت است یعنی دومین مرتبه از مراتب عالم امکان است چون اولین مرتبه،عقل است.کار نفس، تدبیر عالم ماده است ولی به توسط طبیعت است مراد از نفس در اینجا، نفس کلی است که تمام نفوس جزئیه ارضیه، تنزلات او هستند. مراد از کلی در اینجا کلیِ سِعِی است نه کلی مفهومی چون نفوس جزئیه مندرج در تحت او نیستند بلکه تنزلات نازل شده از او هستند. درجات پایین نازل شده از او هستند. این مطلب روشن است اما چرا به این مرتبه از نفس ستر می گویند؟ زیرا این مرتبه ی نفسیه، حائلی و ساتری است که بین عقل و عالم پایین را فاصله انداخته است و ساتر شده است اگر این ستر نبود، نور عقل که نور بی نهایت و نور الانوار است کل جهان ماده را نابود می کرد و این ستر، ساتری است که مانع تابش مستقیم عقل به عالم ماده می شود. عقل باید به عالم ماده بتابد چون واسطه در فیض است و واسطه در فیض باید فیض را به عالم ماده برساند اما اگر بدون حجاب بتابد عالم ماده تحمل نمی کند لذا خداوند ـ تبارک ـ ساتری را بر سر راه قرار داده که نور عقل به این ساتر برخورد کند و رقیق شود و از آن طرفِ ساتر به سمت عالم ماده سرازیر شود به این جهت است که به نفس، ستر می گویند گویا پرده ای است که بر روی چهره عقل کشیدند تا نور عقل از پس پرده به جهان ماده برسد.
توضیح عبارت
«و الستر عباره عن المرتبه النفسیه لانها کالستر للنور العقلی القائم بذاته الذی هو نور الانوار»
«لا نها» تعلیل برای ستر بودن این مرتبه است.
چرا به آن مرتبه نفسیه ستر می گویند؟ چرا تعبیر به «کالستر» می کند؟ «ستر» به معنای حاجب و مانع است و در عالم تجرد مانعی وجود ندارد. نفس ذاتا مجرد است و مانع نور نمی شود اما چون مقداری از نور تابیده شده از عقل را به عنوان فیض دریافت می کند و بعد از گرفتن سهم خودش، مازاد را به پایین می فرستد کارش کارِ ساتر است و الا جنسش، جنس ساتر نیست. جنسش به خاطر نورانی بودن، ساترِ نور نیست ولی کارش به خاطر دریافت بعضی از قسمت نور، کار ساتر است چون پرده هم همین کار را می کند چون پرده قسمتی از نور را جذب می کند و مقدار باقیمانده را به سمت دیگر رد می کند. نفس کار پرده را انجام می دهد لذا بمنزله ستر است چون ذاتاً ساتر نیست.
«القائم بذاته» قائم به ذات است یعنی عین ذاتش است و چون ذاتش قائم به نفس است و جوهر می باشد این هم اینچنین است. نور در آنجا، نور عرضی نیست که عقل یک موجودِ تاریکی باشد و با این نور عرضی روشن شده باشد بلکه ذات خود عقل، نور است و چون ذاتِ عقل، قائم به خودش است پس نور هم که همان ذات است قائم به خودش است. یعنی نورش نور عرضی نیست نور ذاتی و جوهری است آن هم جوهر عقلی مراد است نه جوهر جسمی.
«الذی هونور الانوار»: قبلا بیان کردیم که «نور الانوار» اطلاقات متعددی دارد.
«فلو لم یکن هی لاحترق بنور العقل کلَّ ما فی عالم الوجود»
ضمیر «هی» به «نفس» بر می گردد.
اگر نفس نبود «یعنی اگر این حجاب و ساتر نبود» همه عالمِ وجود می سوخت. یعنی همه عالم وجود که ما دون نفس هستند می سوختند که مراد از طبیعت به پایین است.
«فهی کالستر الملقی علی وجه العقل»
ضمیر «هی» به «مرتبه نفسیه» بر می گردد.
مرتبه نفسیه مانند پرده ای است که بر صورت عقل کشیدند تا نورش به همه جا بدون حجاب نفوذ نکند.
«و لا یسع هذا النور فی تقدیر القیاس لانه غیر متناه کما قلنا فلذا لم یتعرض له فی الخبر»
مراد از «هذا النور»، نور عقل است به دلیل سطر 15 که فرمود «لاحترق بنور العقل» و به خاطر «لانه غیر متناه» که در ادامه آمده چون نور عقل غیر متناهی است اما نور نفس غیر متناهی نیست.
تا اینجا 4 نور تبیین شد آخرین نوری که تبیین کردیم نورِ نفس بود که از آن تعبیر به نورِ سَتر شد یکی از نورها که درعالم وجود، موجود است نور عقل می باشد که بالاتر از نور ستر است چرا امام علیه السلام نور عقل را در قیاس نیاوردند؟ امام علیه السلام، قیاس کردند و فرمودند نور خورشید یک هفتادم نور کرسی است. این یک نوع قیاس است. نور کرسی یک هفتادم نور عرش است. و نور عرش یک هفتادم نور حجاب است و نور حجاب یک هفتادم نور ستر است و نفرمودند نور ستر یک هفتادم نور عقل است. چرا عقل را در این قیاس راه ندادند؟ مرحوم قاضی سعید می فرماید عقل، بی نهایت است و چیزی با او مقایسه نمی شود و نمی توان او را طرف قیاس قرار داد. قیاس بین دو شیء محدود است که بگوییم این شیء چه مقدار از آن شیء است. اما نامحدود دارای یک دهم و یک صدم نیست. اصلا اندازه ندارد تا ما یک دهم و یک صدم آن را انتخاب کنیم پس عقل به خاطر نامتناهی بودن، نمی توان درصدی از آن را تعیین کرد بنابراین نمی توان در قیاس راه داد لذا امام علیه السلام در قیاس راه ندادند.
ترجمه: وسعت ندارد این نور عقلی در تقدیر قیاس «و اندازه مقایسه نمی آید» چون غیر متناهی است پس به خاطر اینکه در تقدیر قیاس نمی آمد امام علیه السلام متعرض آن در خبر نشدند و نور عقل را مطرح نکردند و فقط 4 نور را مطرح کردند با اینکه ما در عالمِ امکان 5 نور داریم.
نکته: حجاب و ستر در اصطلاح فرق می کنند چون حجاب، طبیعت کلی است اما ستر، نفس است اما در لغت آیا فرق می کنند یا نه باید به فروق اللغه مراجعه کرد.


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص264، س10.

[2] مفاتیح الجنان، زیارت مطلقه امام حسین علیه السلام.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo