< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/03/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ خلاصه معرفت پنجم در تعریف نور و اقسام آن/ 2 ـ معرفت ششم/ حدیث سوم/ باب هشتم.
«و ملخص هذا الکلام: ان ها هنا نورین قائمین بذاتیهما»[1]
اقسام نور را توضیح دادیم و نور را به 5 قسم تقسیم کردم و تمام اقسام را توضیح دادیم معلوم شد که از این 5 قسم، 4 تا وجود حسی ندارند و پنجمی، وجود حسی دارد. آنها که وجود حسی ندارند 4 مرتبه برای آنها هست که هر کدام از مراتب، از نوعی تجرد برخوردارند. بعضی تجرد عقلی دارند و بعضی تجرد نفسی دارند در هر صورت همه آنها تجرد دارند لذا هیچکدام را نور حسی حساب نکردیم. اگر نور حسی باشند باید مادی باشند تا به حس در بیایند اگر حسی نیستند پس مجردند یا اگر مجردند و از نحوهای تجرد برخوردارند حسی نیستند. الان مرحوم قاضی سعید اشاره می کند که آن 5 قسم در واقع همین دو قسم است که گفته شد یعنی در خارج دو نور وجود دارد:
1 ـ نورحسی
2 ـ نور غیر حسی.
سپس در پایان عبارت، آن 2 تا را هم یکی می کند ومی فرماید نور حسی، صنم و تنزل نور عقلی است. پس در خارج یک نور بیشتر وجود ندارد یعنی یک حقیقت نوریه داریم که مراتب مختلف دارند. در چهارمرتبه آنها را مجرد حساب می کنیم با تفاوت تجردی که دارند و در یک مرتبه آن را حسی حساب می کنیم. سپس در ضمن آن توضیح می دهند که این دو نور که یکی حسی و یکی غیر حسی است منشا بقیه انوارند یعنی تمام انوار حسی از خورشید است و تمام انوار عقلی و غیر حسی، از عقل است یعنی آن 4 مرتبه ای که غیر حسی به حساب آمد اصل آنها همان نور عقلی بعداً که به حسی می رسیم می گوییم این نور، حسی است. بقیه انوار که توضیح آنها را ندادیم از همین نور حسی گرفته شده اند.
خورشید را ملاحظه کنید که آیا منشا پیدایش آتش بر روی زمین است؟ نور حسی منحصر در خورشید نیست. نور شمع و لامپ و ... هست آیا این نورها مستند به خورشید می شوند؟ ظاهر کلام مرحوم قاضی سعید این است که تمام انوار حسیه از خورشید گرفته شدند. انوار حسیه از قبیل ماه و سیارات از خورشید گرفته شدند و حرفی در آنها نیست و اساس انوار حسیه همان ها است. اگر مرحوم قاضی سعید منظورش از انوار حسیه ی مکتسبه، آنها باشد هیچ صحبتی و سوالی نداریم و کلام ایشان صحیح است اما آنچه مهم است اینکه آتش و شمع و چیزهای دیگر که بر روی زمین هستند و انوار می باشند شاید کسی فکر کند که اینها از خورشید گرفته نشدند آیا می توان گفت این انوار حسی از خورشید گرفته شدند یا نمی توان گفت. دو نور حسی بر روی زمین وجود دارد:
1 ـ آتش
2 ـ برق
برق، جدید کشف شده و در زمان مرحوم قاضی سعید نبوده است. منشا آتش ممکن است گوگرد باشد و ممکن است منشا آن، انفجار بعضی عناصر کشف شده ی جدید باشد ولی همه اینها بالاخره نوعی آتش اند. اگر چه اینها با یکدیگر اختلاف دارند ولی بالاخره نوعی آتش اند. آیا اینها از خورشید درست شدند یا مستقل از خورشید هستند؟
آتشی که بسیط است و در کره چهارم از کرات چهارگانه عالم کون و فساد واقع شده مسلماً از خورشید گرفته نشده زیرا یکی از عناصر بسیطه است که به صورت مستقل خلق شده است ولی مدبّر آن، عقل فعال است و عقل فعال کاری به فلک چهارم که مربوط خورشید است ندارد. پس خورشید در آتشی که بسیط است و کره نار را تشکیل می دهد دخالتی ندارد. آقایان معتقدند که که آتش بر روی زمین پاره ای از آتش بسیط نیست. هوایی که ما استنشاق می کنیم پاره ای از همین هوای بسیطی است که کره هوا را تشکیل داده. آب و خاک هم همینطور است. اما در مورد آتش معتقدند که بخشی از آتش در کره نار به زمین نرسیده است و در جای خودش قرار دارد. سوال این است که آتش های زمینی از کجا آمدند؟
احتمال می دهد از ذخیره گرمایی که خورشید تولید می کند ایجاد شود و مانعی ندارد. ماده ای مثل گوگرد قابلیت جذب حراتش زیاد است او حرارت خورشید را در خودش جذب می کند و ذخیره می کند و یک روزی هم بروز می دهد. ماده ی فلان عنصر هم همینطور است اما ماده خاک و آب اینطور نیست و خیلی جذابیت حرارت ندارد. اینها تولید آتش نمی کنند چون ذخیره نکردند تا تولید کنند شاید بتوان قرائنی هم بر اثبات آن آورد.
فرق بین خاک و سنگ چیست؟ هر دو خاک هستند ولی در سنگ موادی وجود دارد که بر اثر جذب نور خورشید سفت می شود و خاک آن حالت را ندارد و به صورت کلوخ می شود یعنی اگر آب بر روی خاک ریخته شود و بعداً خورشید بتابد تولید کلوخ می کند اما آن خاکی که سنگ می شود موادی در آن وجود دارد «خود ماده فرق می کند به طوری که» نور خورشید را می گیرد و سفت می شود البته خود خاک هم حرارت را قبول می کند ولی بعداً آن را رها می کند لذا وقتی خورشید غروب کرده و دست بر روی زمین می گذارید می بینید زمین گرم است. لذا ماده ها فرق می کنند.
بحث ما در نور است نه حرارت لذا آتش اگر نور تولید می کند شاید آن نوری است که از خورشید گرفته. البته جزمی نیست ولی احتمالش است. احتمال اینکه مرحوم قاضی سعید به این مساله توجه نکرده باشد و نظرش به کسبیاتِ فلکی مثل ماه و سیارات دیگر باشد زیاد است. در اینصورت وقتی مرحوم قاضی سعید می فرماید تمام نور های کسب شده، از خورشید می باشند. این حرف، صحیح است.
پس تمام نورهای عقلی، مکتَسب از یک نور است و تمام نورهای حسی هم مکتَسب از یک نور است به قول ایشان، هر نور کسبی، از مشاکل خودش نور را کسب می کند آن که نور عقلی می خواهد از مشاکل خودش که عقل است کسب می کند و آن که نور حسی می خواهد از مشاکل و مجانش خودش که خورشید است کسب می کند یا به تعبیر دیگر مکتسبِ هر کدام از جنس خودش است نور حسی که مکتَسب از خورشید است از سنخ نور خورشید است نور عقلی مکتَسب از عقل است از سنخ عقل است.
توضیح عبارت
«و ملخص هذا الکلام: ان ها هنا نورین قائمین بذاتیهما»
«هاهنا» یعنی در عالم وجود.
درست است که 5 قسم نور داریم ولی در واقع دو نور وجود دارد که قائم به ذات هستند.
قائم بذاته به چه معنی است؟ آیا مراد جوهر است؟ می گوییم خیر چون مرحوم قاضی سعید، نور را جوهر نمی داند. منظور از قائم بذاته نور اصلی است که در مقابل کسبی می باشد. دو نور قائم بذاته وجود دارد اما بقیه، کسبی هستند. پس قائم بذاته در اینجا در مقابل عَرَض نیست که به معنای جوهر باشد.
«و باقی الانوار انما یکتسب منهما کلّ شکل من مشاکله»
هر شکلِ نور از مشاکل خودش گرفته می شود یعنی آن نور که نور عقلی است از مشاکل خودش که عقلی است گرفته می شود یعنی نور عقلی از حسی گرفته نمی شود و همینطور نور حسی از عقلی گرفته نمی شود.
«و کلٌ جنسُ مجانسه»
مرحوم قاضی سعید می توانست بگوید «کل جنس من مجانسه» ولی نگفته.
ترجمه: هر یک از این کسبی ها، همجنسِ مجانس خودش است.
«و کثیرا ما قد قرع سمعک فیما سلف ان العالم الحسی انما هو صنم للعالم العقلی»
تا اینجا مرحوم قاضی سعید آن 5 نور را دو تا کرد. حال با عبارت بعدی می خواهد آن دو مورد را هم یکی کند و بگوید این خورشید که نور حسی است تنزل نور عقلی می باشد و تنزل چیزی غیر از آن نیست بلکه از حیث و وجهی، غیر از آن می شود ولی از وجه دیگر، همان چیز است که تنزل کرده است پس می توان گفت از اول تا آخر فقط یک نور در جهان است ولی با مراتب مختلف است که مراتب نازلش، نور حسی می شود.
مرحوم قاضی سعید اینگونه وارد بحث می شود و می فرماید تمام آنچه که در اینجا است تنزل آن چیزهایی است که در بالا قرار دارد یکی از چیزهایی که در اینجا قرار دارد، نور است پس این نور هم تنزلِ بالایی ها است یعنی قانون کل وجود دارد که هر چه در عالم ماده است تنزل آن چیزی است که در عالم بالا قرار دارد یکی از چیزهایی که در عالم ماده است صنم و تنزل آن چیزی است که در عالم بالا قرار دارد پس خورشید هم تنزل نور بالا است. اگر خورشید، تنزل نور بالا است پس دو نور در عالم وجود ندارد بلکه یک نور وجود دارد.
ترجمه: به گوش تو خورده «و به گوش تو کوبیده شده» در مطالب گذشته ی ما «یعنی بارها این مطلب را از خود ما شنیدی» که کلِّ عالمِ حسی «چه خورشید چه غیر خورشید» صنم «مراد از صنم، تنزل تجسّم عالم عقلی است عالم عقلی وقتی جسم می شود صنم برای بالا می شود. صنم به معنای تنزل و نمود و تجسم می آید» برای عالم عقلی است.
«فهذه الشمس التی عندنا انما هی اثر من آثار الشمس التی فوقها فلیس هاهنا الا نور واحد فتبصر»
این خورشید که در نزد ما است از آثار شمسی است که فوق این خورشید است که آن، شمس عقلی است پس در عالم وجود نیست مگر نور واحد.
صفحه 263 سطر 18 قوله «السادسه»
معرفت ششم: قبلا اشاره کردیم و یکی از موارد اشاره در همین بحث امروز است که 5 نور به دو نور برگردانده شد. وقتی 5 نور به دو نور بر می گردد یعنی آن 4 نور اولی، یکی هستند. وقتی 4 نور اول یکی شوند معلوم می شود آن 4 نوری که در روایت آمده «که عبارتند از نور کرسی ـ عرش ـ حجاب ـ ستر» یکی هستند یعنی همه عقلی هستند و طبقات انوار عقلی و انوار فوقانی اند که این نور حسی تنزل آنها است. پس از اشاراتی که ما کردیم برای شما روشن شد که آن 4 نور اوّلی و به طور کلی 4 نوری که در روایات آمدند از انوار عالیه هستند نه حسیه. اینکه ما یکبار می گوییم «انواری که در روایت آمدند» و یکبار می گوییم «انوار چهار گانه ای که ما گفتیم» به خاطر این است که بین این دو فرق است. چون نور عقلی در روایت نیامده. در روایت تا نور نفسی ذکر شده است لفظ «ستر» که امام علیه اسلام ذکر کردند نور نفسی است پس این 4 نوری که ما ذکر کردیم با 4 نوری که امام علیه السلام ذکر کردند فرق می کند یکی از این 4 تا اصلا در کلام امام علیه السلام نیامده است که توضیح این بعداً داده می شود.
باید این 4 نور را توضیح بدهیم تا معلوم شود که از انوار عقلیه و ما فوق نور حسی و نور خورشیدند.
مرحوم قاضی سعید می فرماید اگر از اهل بشارت باشی اشاره برای تو رسید و تو این اشاره را درک می کنی.
بشارت را در اینجا می توان به چند صورت معنا کرد. شاید همه آنها به یک جا بر گردد:
معنای اول بشارت: بعضی را به جنت بشارت دادند. اینها چه کسانی هستند؟ کسانی هستند که صاحب عقل عملی اند. قبیح و حسن را تشخیص دادند و بر طبق تشخیص خودشان عمل کردند و کسی که صاحب عقل عملی باشد چون عقل عملی، چهره دیگری از عقل است پس صاحب آن چهره نظری هم خواهد بود. اگر کسی صاحب عقل عملی باشد صاحب عقل نظری هم هست و کسی که صاحب عقل نظری باشد خیلی از مطالب را با اشاره درک می کند پس اگر کسی اهل بشارت باشد اهل اشاره هم هست. یعنی اشاره برای کسانی است که اهل بشارت باشند یعنی اشاره را صاحبان عقلِ نظری می فهمند و صاحبان عقل نظری، صاحبان عقل عملی اند و صاحبان عقل عملی، بشارت به جنت داده شدند. این یک معنا شد که بشارت را بشارت به جنت گرفتیم.
معنای دوم بشارت: بشارت به این معنا است که به طور کلی گفته می شود عنایت ازلیه برای بعضی از قبل زمینه را آماده کرده که در اصطلاح می گویند «هذا الشخص سبقت له العنایه الازلیه» یعنی عنایت ازلیه برای او از پیش، زمینه را آماده کرده است. عنایت ازلیه، فیض است وقتی از قبل برای کسی آماده باشد یعنی فیض به او داده شده است و کسی که فیض به او داده شده «آن هم فیضی که تعیین نمی کنیم» شامل فیض نظر هم می شود چون به طور مطلق تعبیر به «فیض» می کند و کسی که فیض نظر به او افاضه شده اشاره کافی است. اگر تو از اهل بشارت هستی و بشارت به جنت داده شدی یا بشارت به سبق عنایت ازلیه داده شدی اگر اشاره شود اشاره را درک خواهی کرد.
توضیح عبارت
«السادسه، قد سبقت لک الاشاره ان کنت من اهل البشاره ـ الی ان المراتب الاربع التی فی الخبر من نورالکرسی و العرش و الحجاب و الستر انما هی طبقات الانوار العالیه و الاضواء الشریفه»
برای تو اشاره سبقت گرفت که آن را دریافت کردی اگر از اهل بشارت باشی.
این 4 مورد هیچکدام نور حسی نیستند و همه انوار عالیه و اضواء شریفه اند اینکه تعبیر به «الشریفه» کرده نه به خاطر این است که ما نور خورشید را شریک ندانیم اگر نور خورشید با بالایی مقایسه نشود شریف است چون همه خلقت، شریف است اما وقتی نور خورشید با بالایی مقایسه شود به آن خسیس گفته می شود.
«و الآن نبین لک حقائقها»
الان حقایق این 4 نور را برای شما توضیح می دهم. حقایق 4 گانه ای که مرحوم قاضی سعید می خواهند توضیح بدهند در واقع چیزهایی را توضیح می دهد که در ذهن ما آشنا هستند سپس نور را به آنها اضافه می کند. کرسی و عرش و طبیعت و نفس را توضیح می دهد و نور اینها عبارت از نور کرسی نور عرش و نور حجاب و نور ستر می شود «حجاب به معنای طبیعت است و ستر هم به معنای نفس است» قبل از توضیح این 4 نور باید مراتب وجود امکانی بیان شود. مراتبی که بعض از آنها در فلسفه مطرح نیست ولی عرفان آنها را قبول دارد. از بالا به سمت پایین می آییم و می گوییم اولین مرتبه، مرتبه عقل است که چون نورش قابل مقایسه نبوده امام علیه السلام اصلا در روایت مطرح نکردند امام علیه السام در روایت فرمودند «جزئی از 70 جزء این نور» یعنی تجزیه کردند و برای آن، اجزاء و مراتب درست کردند سپس یک جزء آن را انتخاب کردند و در ادامه، همه مراتب را با نور خورشید مقایسه کردند. نور خورشید یک هفتادم نور کرسی است و نور کرسی یک هفتادم نور عرش است و نور عرش یک هفتادم نور حجاب است نور حجاب یک هفتادم نور ستر است و دیگر نفرمودند که نور ستر یک هفتادم نور عقل است اصلا عقل را در مقایسه ذکر نکردند چون نورش اینقدر شدید است که قابل مقایسه نیست لذا اصل در روایت نیامده است.
پس مرتبه اول، مرتبه عقل است که نور آن در روایت نیامد و خیلی هم با آن کاری نداریم مرتبه دوم، مرتبه نفس کلی است «نه نفس ما انسانها چون نفس همه انسانها تنزل آن نفس کلی است. هر نفسی که در جهان ماده است تنزل همان نفس کلی است در این جهان که ما نفس نباتی و حیوانی و نفسانی داریم همه آنها تنزل آن نفس کلی است بعد از نفس کلی، نوبت به طبیعت کلیه می رسد. همه موجودات دارای طبیعتند مثلا طبیعت انسان، انسانیت است و طبیعت درخت، نوع خاص درختی که می باشد هست. اما یک طبیعت کلی داریم که تنزلش بدهی این طبیعت خاص می شود و اگر یک تنزل دیگر بدهی طبیعت خاص دیگر می شود یعنی همه این طبایع جزئیه که در جهان هستند تنزل آن هستند. کانّه این طبیعت، همه طبیعتها را مشتمل است «چون ترکیبی در آن وجود ندارد لذا از لفظ ـ کانه ـ استفاده کرد» و هر طبیعتی را که بخواهد تنزل مید هد.
مراد از طبایع جزئیه، جزئی نسبت به او است و الا یکی از طباع جزئیه، طبیعت انسانیت است که جزئی نیست بلکه این همه افراد دارد به نسبت به بالایی جزئی می شود.
پس همانطور که نفوس تنزل آن نفس کلی اند طبایع جزئیه هم تنزل آن طبیعت کلی ا ند.
طبیعت، جسم نیست بلکه صورت است نه اینکه صورتی باشد که حالّ در ماده باشد. اصلا نمی تواند در ماده حلول کند بلکه یک صورت و یک موجود بالفعل است پس طبیعت، جزء غیر مادیات شد حال به عرش می رسد و می گوید عرش چیست؟ عرش، جسمیت خالص است.
پس در ابتدا عقل بود بعداً نفس بود سپس طبیعت بود تا اینجا اصلا جسم مطرح نیست سپس چهارم عرش است که از اینجا جسم مطرح می شود. از عرش، جسم مطرح می شود در کرسی هم جسم است اما عرش، جسمیت است نه جسم. جسم، مرکب از ماده و صورت جسمیه است ولی عرش، ماده ندارد و فقط جسمیت است ولی جسمیت خالصه است. جسمیتی است که هیچ صورت نوعیه یا عرضی به آن داده نشده است، تشبیه می کنند به جسمیتی که در عالم عناصر موجود است اما نه به وجود مستقل بلکه در ضمن اجسام است. صورت جسمیه را نگاه کنید که در تمام موجوداتی که در عالم ما هستند همه آنها یکسان است همانطور که ماده، هیولای اُولی است و در همه موجوداتِ عالم کون و فساد است. در موجودات عنصری، هیولی و صورت جسمیه مشترک است. کمِّ صورتهای جسمیه که معیّن صورتهای جسمیه اند متفاوتند یعنی این جسم با آن جسم در اصل صورت جسمیه فرقی ندارند چون صورت جسمیه به معنای قابل ابعاد ثلاثه است و قابل ابعاد ثلاثه در این جسم با قابل ابعاد ثلاثه در آن جسم فرق ندارد چون صورت جسمیه، اندازه معیّن ندارد و با همه صورتهای جسمیه می سازد بعداً عارضی به نام جسم تعلیمی به صورت جسمیه عارض می شود که به آن، اندازه معین می دهد وبعداً شکل می دهد. پس صورت جسمیه یک صورت مشترک است و در تمام اجسامِ عالم کون و فساد یک صورت جسمیه وجود دارد ولی این صورت جسمیه به تنهایی موجود نیست کنار آن صورت نوعیه است و کنار صورت نوعیه عوارض شخصیه است.
در عالم، صورت جسمیه ی خالص پیدا نمی شود ولی اگر بخواهید این صورت جسمیه را خالص کنید می بینید یک صورتِ قابل ابعاد ثلاثه در می آید که بُعدِ معین در آن نیست و هیچ نوع خاصی را هم همراه ندارد نه صورت انسانی همراهش است نه صورت شجری نه فرسی و ... است. هیچ صورت از صورتهای نوعی و هیچ عرضی همراهش نیست و جسمِ خالص است آن هم صورت جسمیه خالص است یعنی ماده هم ندارد و در خارج موجود است که اسم آن را عرش می گذاریم. این که تمام اجسام «حتی اجسام فلکی» از او می آیند مثالی که می زدیم در اجسام عنصری بود این عرش که می گوییم صورت جسمیه است که حتی تامین کننده اجسام فلکی هم هست که به این عرش می گوییم و هیچ صورت از صور نوعیه در آن نیست نه صورت فلک اول را دارد نه صورت فلک دوم را دارد و در عالم عنصر نه صورت جسم انسان را دارد نه صورت جسم شجر را دارد بلکه یک صورت جسمیه خالص است که به آن عرش می گوییم. این، مرتبه چهارم عالم است اما در کرسی می گوییم صورت جسمیه ای است که صور نوعیه را گرفته ولی مشتمل بر همه صور نوعیه است اما چگونه مشتمل بر همه صور نوعیه است؟
یا به این معنا که همه را دارد یا به این معنا که اجمالِ همه را دارد و اگر صورت نوعیه در جهان ما وجود دارد از آنجا تنزل می کند.
این 5 مرتبه بود که بیان شد. از این مرتبه که پایین تر بیایی که مرتبه ششم است عالم اجسام است که از فلک شروع می شود به زمین ختم می گردد. این عالم اجسام، ششمین مرتبه است پس مراتب به این صورت شد که از عقل به نفس می آیید. از نفس به طبیعت می آیید. از طبیعت به جسمیت صرفه می آیید. از جسمیت صرفه به جسمیت متکمِّمه می آیید. «متکمّمه یعنی اندازه پیدا کرده یعنی کمّ بر او عارض شده و اندازه اش را معین کرده و متصوّره بحقایق الصور است یعنی دارای صورت است اما حقایق صور در آنجا است یعنی اگر حقیقی را تنزل بدهی صورت بدن انسان می شود و اگر تنزلش بدهی صورت بدنه درخت و امثال ذلک می شود» بعد از جسمیت متکمّمه، عالم اجسام است. این 6 مرتبه که ما به مرتبه ششم و اول آن کاری نداریم اما 4 مرتبه وسط را امام علیه السلام در کلام خودشان آوردند و از پایین به سمت بالا می روند مثل کرسی، عرش، حجاب، ستر.


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص263، س14.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo