< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/03/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه اقسام نور/ معرفت پنجم/ حدیث سوم/ باب هشتم.
«و منه نورعرشی مثالی متوسط بین التجرد و المادیه وهو فینا بمنزله العقل بالملکه»[1]
مرحوم قاضی سعید فرمودند که نور، مساوق وجود نیست بلکه لازم بعض ماهیات وعارض بعض ماهیات است وبه تبع ماهیات تقسیم می شود چون در جهان ماهیتهای عقلی، نفسی و طبیعی داریم نور هم تقسیم به عقلی، نفسی و طبیعی می شود نور عقلی و نفسی را بیان کردیم و گفتیم نظیر آن در ما هم وجود دارد و آن را هم تعیین کردیم. نظیر نور عقلی که در خارج وجود دارد عقل بالفعل است در وجود ما. و نظیر نور نفسی که در خارج وجود دارد عقل مستفاد است در وجود ما. و توضیح دادیم که چرا نور عقلی را بمنزله عقل بالفعل می گیریم و نور نفسی را بمنزله عقل مستفاد می گیریم؟ الان سومین نور را توضیح می دهیم.
قسم سوم نور عرشی: عرش چنانچه بعداً گفته می شود جسمیتی خالص است که هیچ صورت و عرضی بر آن وارد نشده است. عرش در لسان فلاسفه تطبیق بر فلک نهم می شود. فلک نهم را فلک اطلس می دانند. اطلس به معنای بی نقش است و معتقدند که هیچ صورت و عرضی بر این فلک وارد نشده است و جسمی خالص است. بعداً اشاره خواهد شد که عرش را عبارت از جسم خالص می دانیم و هیچ صورتی و عرضی بر آن وارد نشده است حتی متکمّّم هم قرار نمی دهیم یعنی اندازه برای آن تعیین نمی کنیم. چون عرش را تطبیق بر فلک اطلس کردند و فلک اطلس هم بی نقش است وهیچ کوکبی ندارد به این جهت گفتند عرش عبارت از جسمی است که هیچ صورت و عرضی در آن نیست و خالص است مثل اطلس که خالص از نقش است. این تطبیقاتی که می شود به خاطر اعتقاداتی بوده که داشتند. اگر کسی فلک نهم را طور دیگر تصویر کند آنها می گویند عرش به همان صورت است بعضی می گویند عرش، مرتبه علم خداوند ـ تبارک ـ است بعضی می گویند جسم است البته همه جسم بودن عرش را قبول دارند اما بعضی مقام علم بودنی برای آن قائل بودند که اسم آن عرش است مثل مرحوم صدرا که عرش را مقام علمی خداوند ـ تبارک ـ می داند. عرش را وقتی در عالم طبیعی می آورد جسم می داند ولی وقتی در علم الهی می رود عرش دیگری قائل است می گوید عرش عبارت از مرتبه ای از مراتب علم خداوند ـ تبارک ـ است. قضا و قدر مرتبه دیگری از علم است که آن عرش با این عرش فرق می کند. اما عرش جسمانی را همه قبول دارند و در علم طبیعی عرش جسمانی را بر فلک اطلس تطبیق می کنند یعنی صریحا می گویند اسماء مختلفی که برای فلک نهم است را می شمارند فلک نهم، فلک اقصی، فلک اول، فلک غیر مُکَوکَب، فلک محدد الجهات، فلک اطلس و به لسان شرع، عرش است.
عرش دارای نوری است که بحث ما درباره آن نور است و به خود عرش کاری نداریم به نور آن که نور عرشی می گویند کار داریم بعداً هم خواهیم گفت که «العرش عندنا محل الاشباح النور به المثالیه» که در صفحه 264 سطر 6 می آید. مراد از نور در بحث ما نور عرشی مثالی است بعداً هم تعبیر به اشباح نوریه مثالیه می کنیم. مثال، موجودی متوسط بین تجرد و مادیت است از ماده خالی است اما از عوارض ماده خالی نیست مثلا مقدار را دارد لذا متوسط بین مادیت و تجرد است اما مجرد، هم از ماده خالی است و هم از عوارض ماده خالی است و ماده هر دو را دارد.
نور مثالی از نور نفسی پایین تر است در حالی که نفس را هم گاهی مثالی می گوییم اما مثالی که بر نفس اطلاق می شود غیر از مثالی است که در اینجا اطلاق می شود. مثالی که در اینجا اطلاق می شود عوارض ماده را دارد اما نفس، عوارض ماده را ندارد. درست است که نفس به خاطر ارتباط با ماده بعضی از حالات ماده به او سرایت می کند و او هم دارای این عارضه می شود ولی بالمجاز والعرض می شود نه بالذات و الحقیقه. برخلاف موجود مثالی که حقیقهً عوارض ماده را دارد نه اینکه عوارض ماده از اتحاد با ما ده به او سرایت کند بلکه خودش دارد. بنابراین وجود مثالی که در اینجا می گوییم پایین تر از وجود نفسی است به همین جهت است که ما وجود نفسی را دوم قرار دادیم و وجود مثالی را سوم قرار می دهیم بعداً می فرماید این نور عرشی که در جهان است بمنزله عقل مستفاد در ما می باشد یعنی اگر مراتبی را که ما داریم از بالا حساب کنید و به پایین بیایید در سومین مرتبه می بینید عقل بالملکه قرار گرفته است. انوار عالم را هم اگر از بالا به سمت پایین بیایید می بینید در سومین مرتبه نور عرشی قرار گرفته است. از این جهت مرتبه ی نور عرشی در عالم خارج مانند مرتبه ی عقل بالملکه در نفس ما است پس اینکه تعبیر به «بمنزله» شده یعنی مرتبه های آنها یکسان است. او در عالم وجود امکانی مرتبه اش سوم است عقل بالفعل هم در نفس ما مرتبه اش سوم است. چون مرتبه آنها یکسان است لذا این بمنزله آن است. در دو نور قبلی هم می توان همین کار را کرد و گفت اولین مرتبه، نور عقلی است. در مراتب نفسِ ما هم اولین مرتبه، عقل بالفعل است و بگوییم دومین مرتبه در جهان خارج، نور نفسی است در مراتب نفس ما هم دومین مرتبه عقل مستفاد است ولی در دو مورد قبلی مناسب دیگری هم درست کردیم و عقل بالفعل را بالفعل گرفتیم و در عقل مستفاد یک نوع قوه راه دادیم و گفتیم عقلی انفعالی است و نفس را هم گفتیم انفعالی است پس از این جهت نور نفسی مانند عقل مستفاد شد و نور عقلی هم مانند عقل بالفعل شد که وجه شبه دیگری درست شد تا لفظ «بمنزله» به آن معنا، معنا شود. در این قسم سوم هم خوب است این کار را بکنیم که وجه دیگری برای لفظ «بمنزله» بیان شده باشد و آن این است که عقل بالملکه سرمایه ی عقل نظری است یعنی نفس در مرتبه عقل بالملکه، قوه برای مراتب بالا است و آنچه را که دارد می تواند وسیله بدست آوردن مابعد قرار دهد یعنی عقل بالملکه عبارت از عقلی است که بدیهیات را ادارک کرده است و این بدیهیات را می تواند وسیله برای کسب نظریات قرار دهد به قول شما ملکه در اینجا به معنای سرمایه است یعنی نفسی که سرمایه برایش هست حال می خواهد با این سرمایه کاسبی کند و اموال و منافعی را بدست بیاورد. یعنی قوه ای است که می خواهد به فعلیت تبدیل شود. نور عرشی هم اینچنین است چون بالاخره مربوط به عالم جسم است می تواند صاحب قوه باشد و این قوه را تبدیل به فعلیت کند بر خلاف مرتبه ی بالا که اصلا قوه در آن نبود. در مرتبه دوم، قوه وجود داشت و منفعل می شد اما در مرتبه سوم، وجود قوه خیلی واضح است چون مربوط به جسم است مثل عقل بالملکه. پس مرتبه ها از این جهت هم به وزان هم هستند یعنی نور عرشی بمنزله عقل بالملکه در ما است.
توضیح عبارت
«و منه نور عرشی مثالی متوسط بین التجرد و المادیه»
از جمله نورهایی که در عالم، وجود دارد نور عرشی مثالی است. نور عرشی است یعنی این نوری است که مربوط به عرش است نه اینکه در عرش حلول کرده باشد مثل نور نفس ما که مربوط به بدن است اما معنایش این نیست که حلول کرده است. اگر چه بعضی از منجمین معتقدند که آن نور عرش هم در عرش حلول کرده است ولی از ابن سینا به بعد معتقد شدند که نور عرشی «یعنی نفس فلک اطلس» در بدنه خودش حلول ندارد بلکه مرتبط به بدنه او است.
عبارت «متوسط بین التجرد و المادیه» توضیح «مثالی» است یعنی هر مثالی اینگونه است که متوسط بین تجرد و مادیت است.
«وهو فینا بمنزله العقل بالملکه»
نور عرشی در جهان خارج بمنزله عقل بالملکه است مراد از «فینا»، جهان خارج است.
صفحه 263 سطر 5 قوله «و منه نور هیولانی»
قسم چهارم نور هیولانی: این نور خودش، صرف است. در قسم قبلی گفتیم محلش، جسمیت صرف است و هیچ صورت و عرضی ندارد قهراً نوری هم که متعلق به آن محل بود اینچنین بود. اگر محل، صورت و عرض نداشت آن نور که بالاتر از محلش بود به طریق اولی صورت و عرض ندارد. اما در قسم چهارم می گوییم خود نور، صورت و عرض ندارد نه اینکه محلش را بگوییم صورت و عرض ندارد در اینصورت برای نور محل قائل نمی شویم مرحوم قاضی سعید می فرماید این نور در جهان خارج وجود دارد واگر بخواهید نظیر آن را در ما بیابید همان عقل هیولانی است که صرف است و هیچ صورت و عرضی بر آن وارد نشده است. البته بعداً خواهیم گفت این نورها بعداً که متنزل شوند اتفاقاتی برای آنها می افتد مثلا همین نور محض و صرف وقتی پایین می آید دارای صورت و عرض می شود چون وقتی تنزل کند از آن صرافت بیرون می آید بقیه هم همینگونه هستند که وقتی تنزل کنند خاصیت تنزل برای آنها حاصل می شود.
توضیح عبارت
«و منه نور هیولانی فی صفاء القابلیه المحضه و النوریه الصرفه الغیر المشوبه بالصور و الاعراض الجسمانیه»
کلمه «الجسمانیه» صفت برای «صور و اعراض» هر دو است.
یکی از اقسام نور، نور هیولانی است که در صفاءِ قابلیتِ محضه است.
اضافه «صفاء» به «القابلیه» اضافه صفت به موصوف است یعنی قابلیتی که صاف است و فقط قابلیت است و چیز دیگری نیست.
بدنبال آن هم تعبیر به «المحضه» می کند. این لفظ «المحضه» برای تأکید است یعنی قابلیتِ خالص و صاف است.
«و النوریه الصرفه»: کلمه «الصرفه» را با عبارت «الغیر المشوبه...» معنا می کند یعنی تنزلاتش، مشوب می شود ولی خودش، مشوب نیست.
هیچ صورت و عرض جسمانی بر او وارد نیست.
«و هو فینا بمنزله العقل الهیولانی»
این نور هیولانی در ما بمنزله عقل هیولانی است که عقل هیولانی می تواند تمام صور را بپذیرد و با پذیرشِ صورت، ترقی کند. این نور هیولانی می تواند تنزل کند و با تنزل، صورتِ جسمانی و اعراض جسمانی را بپذیرد.
صفحه 263 سطر 7 قوله «و منه نور حسی»
قسم پنجم نور حسی: نور حسی در جهان وجود دارد که البته تفاوتِ درجات دارد مثلاً نور خورشید حسی است نور شمع هم حسی است. ولی واضح است که بین این دو تفاوت درجه وجود دارد. سپس درباره نور حسی توضیح می دهند و سه مطلب درباره نور حسی گفته می شود.
مطلب اول: نور حسی، مرکز انوار حسیه است . البته مراد نور حسی است که برای شمس باشد نه مطلق نور حسی. شمس در بین انوار حسیه، مرکز برای انوار حسیه است. همانطور که عقل، مرکزِ دوائرِ عقلیه است و تمام نورهای حسی و معنوی از آن مستفاد می شوند. بیان کردیم که یک عقل کلی داریم که در مرکز قرار گرفته و بقیه عقول جزئیه دوائر را تشکیل دادند. همچنین شمس در مرکز انوار حسیه قرار گرفته و بقیه انوار حسی در دوائر قرار گرفتند پس شمس مرکز همه نورهای حسی می شود همانطور که عقل کلی، مرکز تمام نورهای عقلی است. این یک تشبیه است.
مطلب دوم: عقل، شمسِ عوالم عقلیه است و خورشید در این دنیا، شمس برای سماوات جسمانیه است. همانطور که عقل، شمس سماواتِ عالی است. خورشید شمسِ سماوات جسمانی است.
مطلب سوم: همانطور که همه انوار علویه از شمسِ عقلی استفاده می کنند همه انوار حسیه هم از شمسِ حسی استفاده می کنند.
مطلب سوم را هم می توان نتیجه مطلب دوم قرار داد و دومی را می توان نتیجه اولی گرفت.
نکته: در دایره ی عقلی مرکز، محیط است و در دایره ی حسی مرکز، محاط است و آن خط، محیط است وقتی ما می گوییم عقل در مرکز قرار گرفته یعنی به همه احاطه کرده است ولی وقتی می گوییم خورشید در مرکز قرار گرفته یعنی منظور ما این نیست که به همه احاطه کرده باشد بلکه اشیایی در اطراف او احاطه کردند و از نور او بهره می برند.
توضیح عبارت
«و منه نور حسی علی تفاوت درجاته»
قسم پنجم نور حسی است بنابر تفاوت درجاتش.
«فکما ان العقل الکلی مرکز للدوائر العقلیه»
از اینجا نور حسی را با نور عقلی مقایسه می کنند و می فرمایند همانطور که عقل کلی مرکز دوائر عقلیه است «قبلاً گفتیم تمام عقول تنزل عقل کلی هستند او یک شخص است ولی کلّیِ سِعِی است و تمام عقول بعدی او او تنزل کردند» که دوائر عقلیه را عقول بعدی تشکیل دادند و تمام عقولِ بعدی به دور این مرکز جمع شدند.
«و منه یستعیر کل ذی نور من العوالم العلویه و السفلیه»
هر ذی نوری، نورش را از عقل کلی عاریه می گیرد چه آن ذی نور از عوالم علویه باشد چه از عوالم سفلیه باشد.
«کذلک الشمس المحسوسه مرکز الانوار الحسیه»
شمسِ محسوس هم مرکز انوار حسیه است. شمس در مرکز قرار گرفته و بعداً خواهیم گفت که بقیه نورها، از او کسب نور می کنند.
«فهی کشمسه القلاده للدوائر الجسمیه»
«قلاده» در اینجا به معنای گردنبند است «شمسه» به طور کلی عبارت از شیء است که بمنزله قبّه باشد مثلاً گاهی نگین را ملاحظه می کنید و روی صفحه ای می گذارید آن نگین نسبت به این صفحه، شمسه شمرده می شود گاهی هم دایره ای روی صفحه می کشید آن هم شمسه حساب می شود. بر روی گردنبندها گاهی در وسط گردنبند می بیند نگین گذاشتند و دور آن، دایره های متعدد کشیدند که متحد المرکز ند و مرکز همه آنها همان شمسه است. حال آن شمسه می خواهد به صورت قُبّه بر روی گردنبند باشد یا به صورت دایره دیگر باشد.
شمسه قلاده، به آن دایره ی درون این دوائر گفته می شود یا به آن نگینِ موجود بین این دوائر گفته می شود. حال می گوید شمس هم مثل شمس قلاده است که تمام موجوداتی که نور حسی دارند او را احاطه کردند و او در مرکز است و از همه اطرافش به این دوائر نور می دهد و موجوداتِ دیگر که در اطراف این دوائر قرار گرفتند کسب نور می کنند. این شمسه قلاده معنای لغویش مراد است که بیان شد.
ترجمه: شمس مثل شمسه قلاده هست برای دوائر جسمیه که دور این شمسه بر روی گردنبند رسم می شوند «خورشید هم در جهان خارج چنین وضعی دارد که در مرکز قرار گرفته و تمام آنچه که نور کسب می کنند دور تا دورِ او واقع شدند.
«فالنور العقلی هو شمس سماوات العوالم العلویه»
معنای این عبارت روشن است.
«کما ان التی عندها هی شمس السماوات الجسمانیه»
«التی عندنا» مراد انوار حسیه است یا خورشید که نور حسی دارد شمس سماوات حسیه است. اما از نور عقلی تعبیر به شمس سماورات می کند می توانست به جای نور عقلی، تعبیر به خود عقل کند چون در اینجا تعبیر به «التی عندنا» کرد که مراد خود شمس است یعنی خود شمس، شمس سماوات جسمانیه است. در عبارت قبلی هم می توانست بگوید خود عقل، شمس سماوات علویه است ولی تعبیر به نور عقلی کرد چون نور عقلی با عقل فرقی ندارد اما نور شمس با شمس احتمالا فرق دارد. اینکه گفتیم «احتمالاً فرق دارد» به خاطر این است که ذات شمس را باید چه چیز بگیرید؟ قدیمیها معتقد بودند که ذاتِ جسم، جسمی است قابل، که نور از مفیض به او داده می شود و آن را عین نور قرار نمی دادند لذا شمس، عین نور نیست پس نمی توان به جای شمس، تعبیر به نور شمسیه کرد بلکه باید تعبیر به خود شمس کرد اما در عقل، چون عین نور عقلیه است به جای خورشیدِ عقل، تعبیر به نور عقل می شود یا به جای تعبیر از خود عقل، نور عقل گفته می شود.
«فکما ان جمیع الانوار الحسیه یستفید انوارها من هذه الشمس المحسوسه علی تفاوت طبقاتها کذلک کل الانوار العلویه انما یکتسب انوارها من تلک الشمس العقلیه»
«فاء» که بر «کما» در آمده نشان می دهد که «کما ان جمیع... » را نتیجه برای «کما ان التی عندنا...» گرفته است.
ترجمه: همانطور که جمیع انوار حسیه، انوار خودشان را از شمس محسوسه استفاده می کنند با تفاوت طبقاتی که برای انوار حسیه است همچنین همه انوار علویه انوار خودشان را از شمس عقلیه کسب می کنند با تمام تفاوتی که بین انوار علویه است.



[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص263، س3.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo