< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/03/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ توضیح نور الانوار/ ادامه معرفت سوم.
2ـ توضیح چند اصلاح «ضوء، نور، لمعان، ضوء اول، ضوء ثانی، ضل اول، ضل ثانی،/ معرفت چهارم.
«ثم نور الانوار هو النور القاهر و الغیر المتناهی فی الشده»[1]
بحث ما در معارف 12 گانه ای بود که در ذیل حدیث سوم ذکر می شوند.
معرفت سوم: مقایسه نور با وجود بود در این مقایسه بعد از ادعای مساوقت این دو گفته شد تقسیماتی که برای وجود است برای نور هم هست به این جهت نور را تقسیم به عقلی و نفسی و حسی کرد. در قسم عقلی بیان شد که قویترین عقل وجود دارد که اسم آن را نور الانوار می گذارند. الان می خواهد درباره نور الانوار مختصرا توضیح دهد.
نور الانوار، بلافاصله از خداوند ـ تبارک ـ صادر شده لذا با بقیه صوادر فرق دارد به قول مرحوم قاضی سعید از حریم کبریا آمده است. حریم کبریا، صقع ربوبی است و هیچ موجودی نمی تواند به آنجا راه پیدا کند. تعبیر به کبریاء نشان می دهد که قابل احاطه نیست به خاطر شدت بزرگی. نه بزرگی که در باب کمّ مطرح است بلکه بزرگی که در باب معنوی مطرح است. چون بزرگی های حس تنزل آن هستند. می فرماید این نور الانوار نوری است که قاهر است. نور قاهر در حسیات به نظر می رسد که نور خورشید است الان برای ما که در این منظومه زندگی می کنیم نور خورشید نور قاهر است. وقتی خورشید طلوع می کند ستاره ها معلوم نیستند. پس نور خورشید قاهر است یعنی غلبه بر تمام انوار می کند و تمام انوار را تقریبا محو می کند اما نور ماه و نور ستارگان به اینصورت نیستند به این نور در حسیات، نور قاهر گفته می شود. در عقلیات هم چنین نوری وجود دارد که با طلوع او بقیه عقلیات، نمودی ندارند سپس می فرماید این نور قاهر، غیر متناهی است اما نه غیر متناهی در اندازه بلکه غیر متناهی در شدت است. شدت در اینجا دو معنا دارد:
1ـ شدت به لحاظ ذات و صفات.
2ـ شدت به لحاظ عمل.
هر دو را می توان اراده کرد و گفت این موجود هم به لحاظ ذات و صفات، در حدّ بی نهایت شدید است هم به لحاظ عمل، شدید است یعنی تاثیراتش تمام شدنی نیست چون دائما از عالم وجود فیض می گیرد و به مادون خودش می دهد و مادون هم دائما وجود دارند یعنی خلق خداوند تبارک دائما وجود دارند بر فرض خلق را حادث بدانیم «چون عالَم حادث است» معتقدیم این حادثی که موجود شده تا ابد ادامه خواهد داشت. خودشان به ما فرمودند که شما برای ابد خلق شدید. لازم نیست که خداوند ـ تبارک ـ ما را در عالم دنیا تدبیر کنید در آخرت و بهشت و جهنم که تدبیر کند باز هم افاضه است پس این افاضه، دائمی است و آن واسطه در فیض هم دائما فیض می رساند پس در تاثیر، تاثیرش بی نهایت است. هم ذاتش از نظر شدت بی نهایت است هم اوصافش بی نهایت است و هم افعالش بی نهایت است اما چرا بی نهایت است؟ مرحوم قاضی سعید می فرماید چون از حریم کبریا آمده و حریم کبریا، بی نهایت است حریم کبریا هرگز انقطاع ندارد پس آن چیزی که از این حریم مدد می گیرد هرگز انقطاع ندارد. در حریم کبریا اوصاف، بی نهایتند در اینجا هم اوصاف، بی نهایتند. بی نهایت به چه معنا است و بی نهایت اوصاف به چه معنا است؟ جواب را با مثال تبیین می کنیم:
مثلا قدرت، بی نهایت است. قدرتِ بی نهایت به این معنا است که هرچه که قابلیت داشته باشد این قدرت می تواند به او تعلق بگیرد. اگر قابلیت نداشت معدوم است و به معدوم، چیزی تعلق نمی گیرد مثلا قدرت خداوند ـ تبارک ـ به شریک الباری تعلق نمی گیرد چون شریک الباری نیست و نمی تواند باشد و نمی تواند متعلق قدرت قرار بگیرد پس قدرتِ بی نهایت به این معنا است: قدرتی که به هر امر ممکنی می تواند تعلق بگیرد. علمی بی نهایت یعنی هر شیئی را که ملاحظه کنید این علم، کشف می کند بی نهایت اشیاء نزد او مکشوفند. بی نهایت اشیاء بر او مکشوفند پس معنای اوصاف بی نهایت روشن شد. اما ذات بی نهایت هم روشن است.
مراد از بی نهایت در اینجا بی نهایتِ شِدّی است. بی نهایتِ عِدّی مطرح نیست چون نور الانوار فقط یکی است لذا تعدادش بی نهایت نیست. درباره مطلق عقول تعبیر به بی نهایت عدّی می شود یعنی از نظر تعداد بی نهایتند ولی در مورد نور الانوار چون یکی است بی نهایت عدی گفته نمی شود. مراد، بی نهایتِ مُدّی هم نیست چون نور الانوار را با مدت نمی سنجیم زیرا فوق ماده است. بی نهایت عدی آن است که در یک مدت بی نهایتی می تواند بماند و این نور الانوار، در مدت نیست تا بگوییم می تواند بماند یا نمی تواند بماند. پس مراد از بی نهایت، بی نهایتِ شِدّی است که توضیحش را دادیم. هم به لحاظ ذات و هم به لحاظ اوصاف و هم به لحاظ عمل بی نهایت است. این توضیح مختصری در مورد نور الانوار بود که مافوق همه عقول است وجودش وجود عقلی است و مافوق همه است. در عالم امکان، مافوق ندارد. اما بقیه عقول را می گوید متناهی اند.
ما در همه جا خواندیم که عقل، نامتناهی است مراد فقط عقل اول که نور الانوار باشد نیست بلکه بقیه هم نامتناهی اند. مرحوم قاضی سعید می فرماید بقیه عقول متناهی اند. سپس توضیح می دهد و می گوید مرادم از متناهی این نیست که تاثیرشان متناهی است آنها هم تاثیرشان مثل نور الانوار نامتناهی است مراد این است که آنها مافوق دارند یعنی به لحاظ مافوق داشتن متناهی اند یعنی اگر بخواهید در سلسله طولی بروید می بینید این عقل به جایی می رسد که ختم می شود لذا از این جهت، متناهی است اما از جهت تأثیر، نامتناهی است از جهت علم و اوصاف، نامتناهی است. از جهت ذات هم نامتناهی است فقط از این جهت که در این سلسله علی و معلولی، مافوق دارد لذا متناهی است.
ممکن است گفته شود که نور الانوار هم به همین صورت است چون منتهی به واجب تعالی می شود و او هم مافوق دارد. تنها موجودی که مافوق ندارد و به معنای واقعی کلمه، نا متناهی می باشد خداوند ـ تبارک ـ است بقیه را که حساب کنید مافوق دارند.
جواب این است که در عالم امکان، این نور الانوار ما فوق ندارد و بحث ما الان در عالم امکان است بله اگر وجوب را هم لحاظ کنید هیچ نامتناهی به این معنا که مافوق نداشته باشد ندارید.
ولی چون در عالم امکان بحث می کنیم آن نور الانوار در عالم امکان، مافوق ندارد پس از این جهت هم نامتناهی است بنابراین از همه حیثیات این نور الانوار را نامتناهی می گیریم برخلاف بقیه عقول که از این حیث آنها را متناهی می گیریم اما از باقی حیثیات قائل به عدم تناهی آنها هستیم.
توضیح عبارت
«ثم نور الانوار هو النور القاهر و الغیر المتناهی فی الشده»
نور الانوار، نور قاهر است «مراد از قاهر یعنی غالب بر همه انوار است. در عالم امکان، غالب بر همه است و مغلوبِ هیچ چیزی نیست» و غیرمتناهی در شدت است «شدت به لحاظ ذات و به لحاظ اوصاف و به لحاظ فعل را بیان کردیم»
«لانه مستفاض من حریم الکبریاء»
حریم به معنای غُرُق گاه است جایی که هیچ موجودی دسترسی ندارد.
چرا غیر متناهی و قاهر است؟ چون مستفاض از حریم کبریاء است.
«الذی لا یقاس الیه شیء من الاشیاء»
«الذی» صفت «حریم الکبریا» است اگر چه می توان صفت «نور الانوار» هم قرار داد ولی سیاق عبارت نشان می دهد که صفت «حریم الکبریاء» است.
«و لا انقطاع له ابدا»
حریم کبریاء، قطع نمی شود و وقتی قطع نشد آن مستفاض از حریم کبریا هم قطع نمی شود چون دائما استفاضه است زیرا حریم کبریا دائما افاضه می کند بقیه موجودات با واسطه استفاضه دارند.
«و ما سوی النور القاهر من الانوار فهی متناهیه بمعنی ان فوقها ما هو اشد منها»
بقیه انوار اگر چه انوار عقلیه اند ولی متناهی اند. به مرحوم قاضی سعید می گوییم شما و بقیه معتقدید که عقول، نامتناهی اند چرا اینها را متناهی گرفتید؟ با عبارت «بمعنی ان...» جواب می دهند که مراد متناهی به این معنا است.
«و ان کان بعضها لایقف آثارها عند حد»
از جهت اثر بی نهایت اند و وقتی از جهت اثر بی نهایتند ذاتش هم باید بی نهایت باشد تا تاثیر بی نهایت کند. البته بی نهایت بودنش و تاثیر بی نهایت داشتنش افاضه ای است. اگر لحظه ای افاضه قطع شود. نه تنها آثار اینها بلکه ذاتشان هم از بین می رود.
عقول در سلسله طولیه به یک جا می رسند که بعد از آن باید نفس شروع شود. آنچه بعد است ممکن است آثار عقلی آنها توقف داشته باشد چون بعد از آن، عقلی نیست اما آثار نفی دارند که با امداد الهی است.
صفحه 262 سطر 8 قوله «الرابعه»
معرفت چهارم: در بیان توضیح چند اصطلاح است که عبارتند از «ضوء» و «نور» و «لمعان» و «ضوء اول» و «ضوء ثانی» و «ظل اول» و «ظل ثانی».
تعریف «ضوء» و «نور»: ضوء عبارت از روشنی ذاتی است و نور عبادت از روشنی کسبی است. این اصطلاح را از قرآن گرفتند که خداوند ـ تبارک ـ در مورد شمس که نورش ذاتی است تعبیر به «ضیاء» کرده و در مورد قمر که نورش کسبی است تعبیر به نور کرده ﴿هُوَالَّذِی جَعَلَ الشَّمسَ ضِیاءً وَ القَمَرَ نُورَاً﴾[2]به خاطر این آیه، فلاسفه این اصطلاح را به اینصورت معنا کردند. البته بارها گفتم که این اصطلاح گاهی رعایت نمی شود ولی اصطلاحی است که از آیه قرآن گرفته شده و اصطلاح فلاسفه است. اصطلاح روایت نیست ما فقط طبق این آیه قرآن، ضوء و نور را اینگونه معنا کردیم و به بقیه آیات کاری نداریم ممکن است در بقیه آیات نور بر خود خداوند ـ تبارک اطلاق شده باشد مثل ﴿اَللهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاَرضِ﴾ [3]که نمی توان گفت کسبی است ما فقط به این آیه توجه می کنیم و اصطلاح را از این آیه می گیریم و نمی گوییم در بقیه آیات این اصطلاح رعایت شده یا نشده. فلاسفه موظفند به این اصطلاح عمل کنند ولی اعلام کردند که گاهی هم عمل نمی کنند پس نقضی به مرحوم قاضی سعید وارد نمی شود چون ایشان نفرموده ما اصطلاح را از قرآن گرفتیم بلکه فرموده از این آیه گرفتیم لذا لزومی ندارد که در تمام قرآن ضوء بر اصلی اطلاق شود و نور بر کسبی اطلاق شود.
نکته: گفته می شود دور خورشید در عالَم بوده منجمین فعلی حدس می زنند و معتقد می شوند در عالم ما دو خورشید بوده این قمر که الان نور ندارد قبلا نور داشته و بعدا اینگونه شده اگر چه جسم نورانی که نورش ذاتی باشد مثل خورشید از مواد دیگری ساخته شده و ماه از ماده خاک آفریده شده است ولی این خیلی مهم نیست چون زمین هم از یک ماده مذابی آفریده شده. در روزی که دحو الارض بود از زیر کعبه تبدیل به خاک می شود و این خشکی ها به وجود می آید یعنی برای خداوند ـ تبارک مهم نیست زیرا آن را تبدیل می کند. می گویند خورشید باقی مانده و ماه بعدا تاریک شده و به اینصورت در آمده که نورش کسبی است بعضی از مسلمین می خواهند بگویند خود قرآن هم از این مطلب خبر داده و استناد به این آیه ﴿فَمَحَونَا ءَایَهَ اللیلِ وَ جَعَلنا ءَایَهَ النَّهارِ مُبصِرَهً﴾ [4]می کنند یعنی آیت لیل را محو کردیم که مراد ماه است و ﴿وَ جَعَلنا ءَایَهَ النَّهارِ مُبصِرَهً﴾ ولی آیت نهار را گذاشتیم تا همانطور بماند.
این برداشتِ بشری است و به نظر می رسد برداشت زیبایی است اما آیا مطابق خداوند ـ تبارک ـ است یا نه؟ باید از طریق وحی معلوم شود. پس بنابراین ماه هم قبلا ضیاء بوده و بعدا نور شده است.
توضیح عبارت
«الرابعه قیل: الضوء ان کان من ذات المضی یسمی ضیاء و الا فهو نور»
بالفظ «قیل» می آورد.
ضوء اگر از ذات مضیء باشد یعنی کسبی نباشد به آن ضیاء می گویند. و الا اگر از ذات مضیء نباشد و کسبی باشد به آن نور می گویند.
«اخذا من قوله هو الذی جعل الشمس ضیاء والقمر نورا»
در حالی که این اصطلاح را اخذ کردند از قول خداوند ـ تبارک ـ که فرموده ﴿هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمسَ ضِیَاءً وَ القَمَرَ نُوراً﴾[5]
صفحه 262 سطر 9 قوله «ثم النور»
تعریف لمعان: بعضی نورها هستند که رنگ شیء را می پوشانند مثلا نوری که بر روی پارچه سیاه می افتد رنگ این پارچه را نمی پوشاند اما کرم شب تاب فقط یک نوری از آن ساطع می شود و رنگش تشخیص داده نمی شود. صبح که می شود نور خورشید بر نور کرم شب تاب غلبه می کند و نور آن به چشم ما نمی آید لذا رنگ کرم شب تاب را می بینیم که سبز است.
چون نوری که از بدنش ساطع می شود رنگ بدنش را می پوشاند صبح که نورِ غالب می آید نور بدنش مغلوب می شوند و نمی تواند رنگ را بپوشاند. نور خورشید نور بدنش را آشکار می کند. چنین نوری که رنگ را می پوشاند لمعان می گویند. که به دوقسم تقسیم می شود چون جسمی که نور دارد یا نورش ذاتی است یا نورش کسبی است. اگر نورش ذاتی باشد مثل کرم شب تاب به آن لمعان و شعاع هر دو گفته می شود اما اگر نورش کسبی باشد مثل آینه که نوری در آینه می افتد و این آینه، آن نور را منعکس می کند ممکن است این نور، رنگ آینه را بپوشاند. چون رنگ آینه را می پوشاند به آن «لمعان» گفته می شود و چون نور، ذاتی نیست بلکه کبسی است به آن «بریق» گفته می شود ما هم در فارسی می گوییم «برق می زند» یعنی نورش را می بینیم و رنگش را نمی بینیم البته ما تسامح می کنیم و در جاهایی که رنگ دیده می شود باز هم می گوییم برق می زند.
توضیح عبارت
«ثم النور الذی یستر لون الجسم یسمی لمعانا»
نوری که رنگ را می پوشاند لمعان نامیده می شود.
«و هو ایضا ذاتی و عرضی»
این نورِ ساتر مثل نور معمولی، ذاتی و عرضی است «مراد از عرضی همان کسبی است که عارض بر جسم می شود»
«و الاول یسمی شعاعا و الثانی بریقا کما للمرآه»
قسم اول که لمعان ذاتی است شعاع نامیده می شود و قسم دوم که لمعان عرضی است بریق نامیده می شود مثل مرآه «مرآه مثال برای بریق است نه شعاع»
خورشید اگر رنگی داشته باشد این شعاع نمی گذارد آن رنگ دیده شود لذا این شعاع، لمعان می شود البته اینها در مورد خورشید معتقدند که رنگی وجود ندارد و رنگ را مربوط به عالَمِ عنصر می دانند.
صفحه 262 سطر 11 قوله «وربما یسمی»
بحث دیگری در مورد ضوء است که در آنجا این اصطلاح مذکور رعایت نمی شود که حتما باید ذاتی باشد بله به این صورت گفته می شود:
تعریف ضوء اول و ثانی: اگر نور و روشنایی از مضیء بذاته حاصل شد به آن ضوء اول می گوییم و اگر نوری از مضیء بغیره بر چیزی ظاهر شد به آن ضوء ثانی می گوییم مثلا نور خورشید، ذاتی است که بر ماه و زمین و سیارات دیگر می افتد و آنها را روشن می کند. به روشنی ماه ضوء اول می گوییم و به روشنی زمین، ضوء اول می گوییم هکذا به روشنی سایر سیارات چون نوری است که از مضیء ذاتی گرفته شده است.
اما اگر همین ماه نوری را که گرفته در شب بر روی زمین می اندازد ماه مضیء بغیره است و ضوئی که از مضیءِ بغیره یعنی ماه بر روی زمین می افتد به آن ضوء ثانی یا مهتاب می گوییم.
نور ماه را مهتاب نمی گوییم. نوری که از ماه بر زمین افتاده را مهتاب می گویند. مهتاب یعنی آنچه که ماه تابانده است.
توضیح عبارت
«و ربما یسمی الضوء الحاصل من مقابله المضیء کنور القمر و نور وجه الارض الضوء الاول»
«الضوء الاول»، نائب فاعل «یسمی» است.
و چه بسا نامیده می شود ضوء اول، نوری که حاصل می شود از مقابله ی مضی «مراد مضیء بالذات است» مثل نور قمر و نور وجه ارض.
«و الحاصل من مقابله المضیء بغیره الضوء الثانی و الثالث و هکذا»
«و الحاصل» عطف بر «الحاصل» است. «بغیره» متعلق به «المضیء» است.
ترجمه: آن نوری که حاصل می شود از مقابله ی شیء با مضیء بالغیر «که مضیء بالغیر بر آن مقابل، نور می افکند» ضوء ثانی نامیده می شود.
«و الثالث»: این کلمه نشان می دهد که مراد از «الثانی»، «ما لیس باوّل» نیست بلکه به معنای خودش است یعنی اگر مضی بغیره مثل ماه، نور بر زمین بیندازد ضوء ثانی می شود حالا اگر نور ماه که روی زمین افتاده منعکس شود و داخل اتاق بیفتد و اتاق را روشن کند ضوء ثالث می گویند.
«و هکذا»: یعنی رابع و خامس و... .
«کضوء طلوع الصبح و ضوء داخل البیت من مقابله الهوا»
از اینجا مثال برای ضوء ثانی می زند.
مرحوم قاضی سعید مثال می زند «ما مثال به نور ماه زمین ولی مرحوم قاضی سعید مثال به ضوء طلوع صبح می زند» صبح که خورشید طلوع نکرده و هوا روشن می شود و حیاط خانه ما هم روشن می شود ولی طلوع خورشید نشده و نور خورشید دیده نمی شود و هنوز نماز صبح قضا نشده است. این روشنی که در هوا حاصل شده از کجا آمده است؟ می گوید مضیء بالذات که خورشید است هوای بالا را روشن کرده و هوای بالا، مضیء بالغیر شده و آن مضیءِ بالغیر، حیاط خانه ما را روشن کرده. این روشنی عند الطلوع «یعنی قبل از طلوع» را ضوء ثانی می گویند.
ضوء داخل بیت هم به همین صورت است. نور خورشید داخل اتاق نیفتاده ولی روشنی آن داخل اتاق است، هوا را روشن کرده و این هوای روشن باعث شده که اتاق ما هم روشن شود و الا شعاع خورشید داخل اتاق نیامده است. اتاق، ضوء ثانی دارد.
در این دو مثال، هوا، ضوء اول است و حیاط خانه ما یا داخل خانه، ضوء ثانی است.
«و هکذا بیتاً بیتاً»
این مثال برای ضوء ثالث و رابع و ... است. دربِ این اتاق به اتاق دیگر باز می شود هوای بیرون که با خورشید روشن شده این اتاقی که درب آن به سمت حیاط است را روشن می کند. هوای این اتاق که ضوء ثانی است هوای اتاق پشتی را که درب آن به سمت این اتاق باز می شود را روشن می کند هوای اتاق پشتی، ضوء ثالث است اگر اتاق های دیگری در پشت آن باشد ضوء رابع و خامس و ... خواهد بود.
«و یسمی هذه ایضا ظلاً اولا و ثانیا»
«هذه»: این ضوء ثانی نامیده می شود ظل اول. و ضوء ثالث، نامیده می شود ظل ثانی. و ضوء رابع نامیده می شود ظل ثالث یعنی ظل ها یک درجه پایین تر از ضوء ها هستند.
ضوء اول را ظل نمی گویند چون شعاع خورشید موجود است. کنار این ظل که شعاع خورشید نیفتاده و سایه می باشد را ظل اول می گویند. و از این سایه، جای دیگر روشن می شود مثلا اتاق روشن می شود را ضوء ثالث و ظل ثانی می گویند.
«ایضا» همانطور که ضوء ثانی و ثالث نامیده می شود ظل اول و ظل ثانی هم نامیده می شود یعنی دو نام دارد:
1 ـ ضوء ثانی
2 ـ ظل اول
یا 1 ـ ضوء ثالث
2 ـ ظل دوم و هکذا.
می توان «ایضا» را با تسامح به صورت دیگر معنا کرد. همانطور که ظل اول و ظل ثانی به بیانی که جلسه قبل گفتیم اطلاق می شد همچنین بر این معنایی که الان گفتیم اطلاق می شود. درجلسه گذشته توضیح دادیم که ظل اول و ظل ثانی به چه معنا است. در جلسه امروز می گوییم که ظل اول و ظل ثانی سه اصطلاح دارد کهیک اصطلاح را جلسه قبل گفتیم و یک اصطلاح را در امروز بیان کردیم و یک اصطلاح را در ادامه بیان می کنیم.
اصطلاح اول: اگر شاخصی موازی با سطح افق باشد ظل او را ظل اول می گوییم و اگر شاخص عمود برسطح افق باشد ظل او را ظل ثانی می گوییم مثلا به دیوار میخی کوبیدیم و بر روی زمین میخی عمود کردیم میخی که بر روی دیوار کوبیدیم موازی با سطح افق است. فضای بالا سر ما را افق می گویند. اما میخی که بر زمین گذاشتیم عمود بر زمین و قهراً عمود بر افق هم هست خورشید در ابتدا که طلوع می کند ابتدا دیوار را روشن می کند بعدا زمین را روشن می کند پس ابتدا آن میخی که روی دیوار کوبیده شده سایه می اندازد بعداً آن میخی که بر روی زمین است سایه می اندازد لذا سایه میخ دیوار را ظل اول می گوییم و سایه میخ بر روی زمین را ظل ثانی می گویم که توضیح آن رادر جلسه قبل داده شد.
در علم هیئت وقتی ظل به طور مطلق گفته می شود ظل ثانی اراده می شود ولی در اصطلاح گفته می شود ظلِ مطلق، همان ظل اول است که به آن ظل مطلق، منتصب، معکوس، منکوس و مستعمل می گویند. و ظل ثانی را مستوی می گویند.
اصطلاح دوم: ظل اول همان ضوء ثانی است و ظل ثانی، ضوء ثالث است در اصطلاح اول فقط ظل اول و ظل ثانی داشتیم اما در اصطلاح دوم ظل اول و ظل ثانی و ظل ثالث و ... داریم.
اصطلاح سوم: معنای عرفانی است. عرفا وجود را ظل می گویند. خود خداوند ـ تبارک ـ نور سماوات و ارض است فعل او که وجود منبسط است ظل است. در واقع ظل الله او است. اگر چه قدیمیها بر پادشاه، ظل الله میگفتند. اولین موجود عالم امکان را ظل اول می گویند که صادر اول است همان که فیلسوف از آن تعبیر به صادر اول می کند عارف به آن ظل اول می گوید پس اصل وجود، مطلق ظل است که وجود منبسط است و هیچ نقشی بر روی آن نیست ولی وقتی نقش عقلی پیدا می کند در عقل یا صادر اول متعین می شود اسم آن را ظل اول می گویند. ظل ثانی را بیان نمی کند. ظل ثانی، ماعد ای ظل اول است. یا ظل ثانی و ثالث و رابع به ترتیب ظهور شان گفته شود نه به ترتیب صدورشان. چون عارف تعبیر به صدور نمی کند بلکه تعبیر به ظهور می کند.
اصطلاح سوم ربطی به نور ندارد و مربوط به وجود است و مراد مرحوم قاضی سعید نیست.
«و هکذا الی ان ینعدم الضوء بالکلیه فیسمّی ظلمهً و هی عدمیه»
نور را همینطور کم کن و ضعیف کن. چون به درجه ظل که می رسیم نور به نهایی کردن درجه ضعفش نرسیده است و هنوز هم می تواند ضعیف تر از آن شود یعنی ظل اول، آخرین درجه ضعف نیست شاید ظل دهم، آخرین درجه ضعف باشد. اتاقهایی که به یکدگیر باز می شوند ظل ثانی و ثالث و رابع و ... دارد به جایی می رسیم که این ظل های ضعیف شده وجود ندارد که در اینصورت، ظلمت میشود.
ترجمه: این ظل ها را ادامه بده و بگو اول و ثانی و ثالث و ... تا وقتی که ضوء به طور کلی منعدم شده که نه ضوء است و نه ظل است در آن صورت انعدام ضوء ظلمت نامیده می شود «نه اینکه ضوء معدوم شده را ظلمت بنامی لذا تعبیر به ـ هی عدمیه ـ می کند یعنی ظلمت، عدمی است یعنی عدمِ ضوء و عدم نور وعدم ظل است».




[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص262، س4.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo