< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/02/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان معرفت سوم در حدیث سوم«1 ـ نظر اکثر اهل معرفت درباره نور 2 ـ اقسام نور»/ حدیث سوم/ باب هشتم.
«الثلاثه القول التحقیقی عند اکثر اهل المعرفه فی النور»[1]
بحث در رویت خداوند ـ تبارک ـ داشتیم چون در حدیث سوم بحث از نور شده بود مرحوم قاضی سعید می خواهند نور را توضیح دهند فرمودند ما در ذیل حدیث معارفی را بیان می کنیم. دو معرفت قبل درباره نور بود معرفت سوم هم درباره نور است. قول اهل تحقیق درباره نور را بیان می کند البته این قول، منتخب خودش نیست در معرفت پنجم، منتخب خودشان را ذکر می کنند. در اینجا قول تحقیق عند اکثر اهل المعرفه را می آورد که اینگونه تعریف می کنند «الظاهر بذاته المطهر لغیره» اهل تحقیق و غیر اهل تحقیق همه این تعریف را کردند. ولی اهل تحقیق اضافه می کنند که نور مساوق وجود است. شیخ اشراق بر این مساله اصرار دارد مرحوم صدرا هم این مطلب را قبول کرده است بنابراین اگر نور مساوق با وجود است به تقسیمات وجود، تقسیم می شود. هر قسمی که ما برای وجود داریم همان قسم را برای نور داریم. وجود را به سه قسم تقسیم می کنیم:
1 ـ وجود عقلی. موجوداتی که در عالم عقل هستند وجود عقلی دارند.
2 ـ وجود نفسی، موجوداتی که در عالم مثال اند و یا به نحوی با مثال مرتبط اند وجود نفسی دارند.
3 ـ وجود مادی، موجوداتی که در عالم ماده هستند و وجود برای ماده یا موجوداتی که مادی هستند وجود مادی نامیده می شود. اینکه گفتیم وجودهایی در عالم مثال اند یا با عالم مثال مرتبط اند را نفسی گویند به خاطر این است که بعضی از وجوداتی که قابل اند در عالم مثال باشند در عالم ماده وجود گرفتند و به عالم ماده ارسال شدند مثل نفوس خود ما که ذاتا از عالم ملکوت است وبعداً از عالم مثالی اند. الان که به ماده مرتبط اند حالت مثالی و نفسانی دارند و جایگاه حقیقی آنها، مثال است ولی در عالم ماده قرار دادند تا با ارتباط با ماده به کمال لا یقشان برسند به لحاظ اینکه محل و موطن آنها در اینجا نیست. گفته می شود که در قفس قرار دارند. اگر چه به خاطر اینکه به توسط این قفس کسب کمال می کنند باید گفت این قفس از آن قفس هایی که باعث حبس شدن آنها هست قرار داده نمی شود قفس، قفس مطلوب است نه قفس ناراحت کننده و تنفّر آور.
در اینکه در عالم ماده، وجودی که به ماده تعلق گرفته وجود مادی است این مطلب را می گوییم که در عالم ماده نمی توان همه وجودها را وجود مساوی گرفت. در عالم ماده، وجودهای نفس را باید وجودهای مثالی گرفت اگر چه اینها را هم می توان وجودهای مادی قرار داد چون به نحوی با ماده مرتبط اند پس سه قسم وجود داریم. حال مرحوم قاضی سعید می فرماید نور هم به همین سه قسم تقسیم می شود:
1 ـ نور عقلی
2 ـ نور نفسی
3 ـ نور حسی.
نور عقلی از درجه بالای عقول شروع می شود و تا درجه ای که آخرین عقل طولی می آید و وجود عقلی تمام می شود. نور نفسی هم اینچنین است که مربوط به بالای نفس که نفس انسانی یا نفس فلکی است شروع می شود و به نفس نباتی و حیوانی ختم می شود. نور حسی از منیر بالذات شروع می کند و به منوَّرِ کسبی می رسد و از آنجا به ظلّ می رسد اما در ظلّ، متناهی نمی شود و منتهی نمی شود. در ظل، مقداری روشن است اگر چه شعاع در آن نیست از ظل هم پایین تر می آییم تا به ظلمت می رسیم وقتی به ظلمت رسیدیم نور تمام می شود پس ظلّ، پایان نور نیست بلکه ظلمت پایان نور است.
مرحوم قاضی سعید در وقتی که می خواهد مراتب عقلی را بیان کند از پایین به سمت بالا می رود یعنی از ضعیف به سمت شدید می آورد اما در دو قسم دیگر از شدید به سمت ضعیف می رود. بالاخره ما در عالم ماده هستیم و وجود نفسی داریم فعلا نسبت به عقل، در پایین قرار داریم مگر اینکه خودمان را تقویت کنیم و الا در ابتدای خلقت، وجود مادی و وجود نفسی داریم و وجود عقلی برای ما نیست پس به یک حیث در عالم ماده قرار داریم و به یک حیث در عالم مثال قرار داریم بنابراین اگر بخواهیم وارد عالم عقل بشویم از پایین به سمت بالا می رویم ولی در عالم مثال و عالم ماده قرار داریم لذا اگر از بالا به سمت پایین برویم مشکلی ندارد. مرحوم قاضی سعید در عالم عقل اینگونه عمل می کند که به سمت بالا می رود تا به نور الانوار می رسد و اسم این نور را نور قاهر می گذارد و قاهر به معنای غالب است چون بر تمام انوار مادون خودش غلبه دارد بقیه انوار را قاهر نمی نامند ولی شیخ اشراق همه انوار عقلیه را انوار قاهر می گوید اما مرحوم قاضی سعید فقط نور الانوار را قاهر می گوید.
نور الانوار چیست؟ اطلاقات مختلفی در مورد نور الانوار است نمی توان در همه جا یکسان تفسیر کرد. در لسان شیخ اشراق، نور الانوار بر خداوند ـ تبارک ـ اطلاق می شود و اصلا جزء وجودات امکانی نیست. انوار قاهره بر عقول گفته می شود و انوار اسفهبدیّه« اسفهبد مُعَرَّبِ سپهبد است» بر نفس گفته می شود در لسان ادعیه نورالانوار بر حضرت امیر علیه السلام اطلاق شده در زیارت ایشان هم بر ایشان نور الانوار اطلاق می شود. در اصلاحاتی که الان مرحوم قاضی سعید آورده نور الانوار به اولین صادر و اولین ممکن اطلاق شده است. بعداً خود ایشان در مورد نور الانوار توضیحی دارد و می فرماید این نور از حریم کبریاء آمده است و بقیه از خداوند ـ تبارک ـ صادر شدند ولی با توسط این نور الانوار است. لذا نور الانوار با بقیه فرق دارد اما اینکه نور الانوار که از حریم الهی آمده چه چیز می باشد روایات مختلفی است. در بعضی روایات می گوید عقل است. در بعضی روایات می گوید علم است در بعضی روایات می گوید قلم است در بعضی از روایات می گوید مشیت است در بعضی از روایات می گوید نور پیامبر است.
مرحوم صدرا در ذیل اولین حدیث در شرح بر اصول کافی تمام این روایات را که به ظاهر مختلفند به یک جا ارجاع می دهد و می گوید بین آنها اختلاف نیست. همه آنها یک چیز می گویند فقط تعبیرات مختلف است. به حیثی او را می توان مشیت لحاظ کرد و به حیثی او را می توان نور لحاظ کرد و هکذا عقل و قلم لحاظ کرد.
نکته: اهل تحقیق که می گویند نور مثل وجود تقسیم می شود نور را مساوق وجود می گیرند و معتقدند که نور الانوار نور است یعنی ذاتش نور است «حال ذاتش را از سنخ ماهیت به علاوه وجود می دانید یا از سنخ وجود خالی می دانید که خود شیخ اشراق می گوید وجودات محضه و اِنّیاتٌ صرفه یا مثل مرحوم صدرا که تعبیر به وجود می کند» در اینصورت جوهر است.
اگر بگویید وجود آن نور است در اینصورت ما فوق جوهر می باشد یعنی نه جوهر است و نه عرض است ولی به تبع جوهر، جوهر است و به تبع عرض، عرض است در مورد وجود هم همین را می گوییم که وجود جوهری و وجود عرضی. اگر چه خود وجود نه جوهر و نه عرض است ولی وجود الجوهر جوهرٌ و وجود العرض عرضٌ پس اگر ما ماهیت را به خاطر اتحادش با وجود، موجود می دانیم و اگر وجود را به خاطر اتحادش با ماهیت متکثر می دانیم همچنین باید وجود را جوهر یا عرض بدانیم به خاطر اتحادش با ماهیت.
توضیح عبارت
«الثالثه القول التحقیقی عند اکثر اهل المعرفه فی النور انه الظاهر بذاته المظهر لغیره و مساوق للوجود»
اهل تحقیق به تعریف نور که «الظاهر بذاته المظهر لغیره» می باشد چیزی اضافه کردندکه «مساوق للوجود» است یعنی فقط مفهوما با وجود فرق دارد و الا از جهت صدق و از جهت مصداق یکی است هر جا که وجود صدق می کند نور صدق می کند و جهت صدق درهر دو مساوی است.
«فکل ما له حظ من الوجود فله قسط من النور»
حظ و قسط را به خاطر تفنن در عبارت آورده. یعنی هر چیزی که بهره ای از وجود دارد سهمی از نور دارد.
این عبارت، تفریع بر مساوقت است اگر نور و وجود مساوق اند پس اینگونه می باشند.
«و ینقسم بانقسام الوجود»
این عبارت هم به خاطر مساوقتی است که وجود با نور دارد.
«فمنه انوار عقلیه علی مراتب شده نوریتها الی ان انتهی الی العقل الکل الذی هو نور الانوار»
از نور، انوار عقلیه است که از پایین به سمت بالا می رود.
تعبیر به «العقل الکل» می کند . عقل کل در لسان فلاسفه با لسان اهل تحقیق که منظورش عرفا می باشد فرق می کند
نظرعرفا و اهل تحقیق در عقل کل: می گویند عقل کل، عقلی است که صادر نخستین است و تمام عقول، تنزلات او هستند و بلکه همه موجودات امکانی تنزل او هستند زیرا موجودات امکانی تنزل عقول اند و عقول هم تنزل او هستند پس همه بلاواسطه یا مع الواسطه تنزل نور الانوارند.
نظر فلاسفهدر عقل کل: عقل کل دو اطلاق دارد همانطور که نفس کل دو اطلاق دارد:
اطلاق اول: عقل کل، عقل مدبر فلک نهم است که بزرگترین فلک است فلک نهم، نفس و عقل دارد آن عقلی که مدبر نفس فلک نهم است «و آن نفس، مدبر جرم فلک است» که همان عقل اول است عقل الکل نامیده می شود. ایشان هم اولین صادر را عقل کل نامیده ولی اسم دیگری که عبارت از نور الانوار است بر روی آن قرار می دهد.
اطلاق دوم: مجموعه عقولی که مدبر افلاک اند. عقل دهم مدبر عالم کون و فساد است 9 عقل دیگر وجود دارد که مدبر افلاک اند مجموعه این عقول که مدبر افلاک اند را عقل کل می گویند، لفظ «عقل کل» اشاره دارد به اینکه یک موجود است چگونه فلاسفه به 9 عقل، عقل کل می گویند؟ این 9 تا را می توان جمع کرد و مجموعه آنها عقل الکل می شود و مجموعه، یک امر اعتباری است اگر چه افراد مجموعه حقیقی اند ولی خود مجموعه بمااینکه مجموعه است اعتباری می باشد.
جواب همان است که در کلام شیخ اشراق و مرحوم صدرا آمده که همه عقول یک چیزند اختلافشان به شدت و ضعف است یعنی اختلاف به درجه دارند. یا مرحوم صدرا اضافه می کند به اینکه اختلاف به فعل دارند فعل یکی افاضه علم است که به آن جبرئیل می گوییم. یکی فعلش افاضه حیات است که به آن اسرافیل می گوییم یکی فعلش افاضه روزی است که به آن میکائیل می گوییم و یکی هم مخرج من القوه الی الفعل است که به آن عزرائیل می گوییم.
پس این عقول از نظر فعل، تفاوت دارند که تفاوت از نظر فعل، مستند به تفاوت از نظر درجه است پس تعبیر به «مجموعه» برای تفهیم مطلب است.
[نکته: عقول، انواع اند وهر نوعی منحصر در فرد است ول با وجود این، همه آنها یک نورند و همه آنها یک سنخ اند همه عقل هستند ولی اختلاف درجه دارند].
نفس الکل هم مثل عقل الکل د و اطلاق دارد.
1 ـ بر نفس فلک نهم اطلاق می شود.
2 ـ بر مجموع نفوس افلاک اطلاق می شود.
اصطلاح عقل الکل و نفس الکل در بهترین جایی که توضیح داده شده فصل 52 از مقاله اول کتاب مبدأ و معاد ابن سینا است.
«و منه انوار نفسیه علی اختلاف مراتبها و قربها من الانوار العقلیه الی أن انتهی نورها الی النفوس الارضیه النباتیه منها و الحیوانیه»
«النباتیه منها والحیوانیه» بدل از النفوس الارضیه است یعنی مراد از نفوس ارضیه، فقط نفوس نباتی و حیوان است نه نفوس ناطقه.
ازجمله نورها، انوار نفسیه است با مراتب مختلفی که دارند و قربی که به انوار عقلیه دارند. هر چه که به انوار عقلیه نزدیکتر باشند قویترند و درجه آنها بالا تر است و هر چه که پایین تر بیایند ضعیف تر می شوند و درجه آنها پایین تر می آید تا منتهی شود نور نفسانی به نفوس ارضیه نباتیه و حیوانیه. نفس ناطقه را نمی گوید چون ناطقه در مراتب بالا است.
نکته: هر جا که صورت، چند کار انجام دهد به آن نفس می گویند. صورت نباتی سه کار انجام می دهد که تغذیه و تنمیه و تولید است پس جا دارد که به آن نفس گفته شود. ولی چون صورت جماد فقط یک کار انجام می دهد و آن «حفظ المرکب عن التفرق» است به آن صورت می گوییم و نفس نمی گوییم.
«و منه انوار حسیه علی تباین درجاتها من المضیء بذاته و المضیء بغیره»
از جمله انوار، انوار حسیه است.
در عقل، تعبیر به مراتب کرد و از کلمه «اختلاف» استفاده نکرد و این به خاطر نکته ای است چون گفتیم عقول، نور واحدند و دارای مراتب اند. در نفس تعبیر به «علی اختلاف مراتبها» می کند که اختلاف را به مرتبه نسبت می دهد البته اختلاف مرتبه جزء مقومات است و قهراً اختلاف حقیقی درست می کند اما در انوار حسیه تعبیر به «تباین در جاتها» می کند که مفادش فاصله بیشتری را افاده می کند به طوری که اگر در جایی تباین باشد، اجتماع نیست بله اگر اختلاف باشد در باب تشکیک گفته می شود ولی تباین در باب تشکیک گفته نمی شود اما در نور حسی تعبیر به تباین می کند این لفظِ «تباین» نشان می دهد که از هم جدا هستند و جا دارد که از هم جدا باشند چون موطن، موطن جدایی است. عالم ماده، عالم جدایی است عالم ارتباط نیست هر چه بالاتر برویم ارتباط شدید تر می شود و وحدت، غلیظ تر می شود وقتی بالاتر رفتیم که نوبت به نفس رسید می بینید که بحث اختلاف مراتب است از این بالاتر برویم و به عقل برسیم بحث مراتب است و حتی اختلاف مراتب هم نیست. علتش این است که این عالم، عالم تکثر و تباین است هر چه بالاتر برویم به وحدت نزدیک تر می شویم و از کثرت دورتر می شویم.
«من المضی بذاته»: «من» بیانیه است. مرحوم قاضی سعید، درجات را توضیح می دهند و می فرمایند آن درجات به ترتیب عبارتند از مضیء بذاته و مضیء بغیره. در بالا مضیء بذاته قرار دارد مثل خورشید و در پایین مضیء بغیره قرار دارد مثل قمر و زمین و بقیه سیارات. چون بحث ما در انوار حسیه است مثال به خورشید و قمر می زنیم.
«و هذا الثانی متفاوته الدرجات الی ان انتهی الی الظل الاول و الثانی و هکذا نازله فی مراتب الضعف»
«هذا الثانی»: مراد مضیء بغیره است. که درجاتش متفاوت است مثلا مشتری که 1295 برابر زمین است و لذا نورش قویتر از زمین است. در فصل هایی که مشتری ظاهر می شود با اینکه از زمین خیلی دور است با وجود این، جزء منورترین ستاره ها می بینید اگر چه زهره نورش خیلی با مشتری فرق ندارد ولی زهره به زمین نزدیک است و نزدیک خورشید است و نور را بهتر می گیرد و دور تا دور آن را ابر احاطه کرده و نور را بهتر منعکس می کند اما مشتری بزرگتر است لذا نوری که مشتری منعکس می کند بیش از نوری است که قمر منعکس می کند اما چون قمر نزدیک به زمین است این همه نورانی دیده می شود اگر مشتری نزدیک زمین بود مانند خورشید بود.
پس نورهای کسبی بر اساس بزرگتر بودن یا کوچکتر بودن جرم یا بر اثر داشتن بعضی مواد متفاوتند. مثلا ستاره های دنباله دار وقتی از خورشید دور می شوند به صورت یک سنگِ منوَّر دیده می شوند وقتی که نزدیک خورشد می آیند آن مواد داخلی آنها که بر اثر گر ما منفجر می شود دنباله پیدا می کند و نورش خیلی شدید می شود به طوری که بعضی از آنها را که می بیند گویا چشم را کمی اذیت می کند. این به خاطر بزرگی جسم ستاره دنباله دار نیست بلکه به خاطر موادی است که منفجر کرده و این مواد، نور را بهتر جذب می کننند ومنعکس می کنند. پس مضیء بغیره به جهات مختلف متفاوتند بعضی از آنها نور را بهتر منعکس می کنند و بعضی کمتر منعکس می کنند.
ترجمه: دومی که مضی بغیره است درجات متفاوت دارد وقتی به ظل اول و ثانی می رسد نمی گوید تمام می شود بلکه تعبیر به «هکذا نازله فی مراتب الضعف» می کند یعنی بعد از ظل هم ادامه دارد تا به ظلمت برسد وقتی به ظلمت رسید نور تمام می شود پس نورحسی از خورشید که مضیء بذاته است شروع می شود و تا ظلمت ادامه پیدا می کند و در این وسط، ظل درست می کند واین ظل هم نور است ولی نوری است که شعاع در آن نیست.
معنای ظل اول و ظل ثانی: میخی را به دیوار بگوبید، میخی را هم بر زمین عمود کنید. خورشید وقتی در ابتدا که طلوع می کند میخی که در دیوار وجود دارد سایه می اندازد و سایه آن کم است. خورشید هر چه بالاتر می رود سایه آن بیشتر می شود تا نزدیک ظهر و زوال که می رسد بالاترین سایه را دارد پس این میخ در دیوار در ابتدای طلوع خورشید سایه کمی دارد ولی وقتی خورشید بالا می آید سایه اش بیشتر می شود .
سر میخ را اگر نگاه کنید می بینید در انتهای سایه قرار دارد. سایه ی ته میخ به خود میخ چسبیده است این سایه، سایه معکوس و منکوس است یعنی عکسِ ذی ظل است.
اما آن میخ را که بر زمین کوبیدید و عمود بر زمین کردید در ابتدای طلوع شمس سایه آن خیلی طولانی است هر چه خورشید بالا می آید سایه آن کمتر می شود تا وقت زوال که کمترین سایه را دارد. اگر سر میخ را نگاه کنید مطابق با میخ است یعنی سایه ته میخ به میخ چسبیده است و سایه سر میخ مثل خود میخ است یعنی همانطور که ته میخ به زمین است و سر آن به سمت بالا است این سایه هم همینطور است که به آن ظل مستوی می گویند.
صورت اول شاخص«میخ بر دیوار» موازی با سطح افق است. اما صورت دوم که میخی را بر زمین کوبیدید عمود بر سطح افق و زمین است شاخصی که موازی سطح افق است سایه آن را ظل اول می گوییم و شاخصی که عمود بر افق است سایه آن را ظل ثانی می گوییم. اما چرا ظل اول می گوییم چون وقتی خورشید طلوع می کند ابتدا سایه آن میخی که بر دیوار است ظاهر می شود بعداً سایه ی میخی که روی زمین است ظاهر می شود یعنی ابتدا خورشید بر روی دیوار می افتد بعداً بر روی زمین می افتد.
بنابراین ظلی که از شاخص موازی با سطح افق حاصل می شود اولا حاصل می شود و ظلی که از شاخص عمود بر سطح افق حاصل می شود ثانیا حاصل می شود مرحوم قاضی سعید می فرماید چه ظل اول و چه ظل ثانی هر دو نور هستند ولی نورِ ضعیف شده است.


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص261، س21.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo