< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/02/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان معرفت دوم در حدیث سوم «مرا از نور چیست؟ اگر عرض باشد باید چگونه عرضی قرار داده شود و اگر جوهر باشد باید چگونه جوهری قرار داده شود.»/ حدیث سوم/ باب هشتم.
«و قیل ینبغی علی مذهب العرضیه ان لا یکون من الاعراض التی تحصل بانفعال الماده»[1]
در معرفت ثانیه بحث ما در بیان نور بود. نور را تعریف کردیم به اینکه چیزی است که اجسام و الوان را بر اَبصار ظاهر می کند سپس درباره آن دو قول نقل کردیم یک قول می گوید نور عرض است و قول دیگر می گوید جوهری جسمانی است. حال می خواهیم گفته بعضی ها را که در فرض عرضیت توضیح دادند و در فرض جوهریت توضیح دیگر دارند را بیان کنیم.
عرض تقسیمات متعددی دارد ولی به یک اعتبار به دو قسم تقسیم می شود:
1ـ عرض با انفعال ماده همراه است.
2ـ عرض با انفعال ماده همراه نیست و لو ماده در آن نقش دارد.
مثلا حرارت، عرضی است که با انفعال ماده همراه است یعنی اگر این عرض بخواهد وجود بگیرد ماده ی منفعله لازم دارد مادهای که این حرارت را بپذیرد مثلا باید آب باشد و منفعل شود تا این آب دارای حرارت شود اما اعراض دیگری داریم که دفعة حاصل می شوند مثلا إین خاص «نه إین» برای اجسام. «إین» به معنای نسبت متکمن به مکان خاص است ما اگر بخواهیم إین خاص «یعنی نسبتی با فلان مکان» پیدا کنیم باید وارد آن مکان بشویم این، با تحول و استحاله و انفعال ماده همراه نسبت قدم خود را بر می داریم و وارد آن مکان می شویم در اینصورت إین خاص پیدا می کنیم.
یا بعضی اضافه ها اینطور است و می خواهیم مثل این سقف بالای سر ما باشد ما وارد اتاق می شویم و فوقیت سقف نسبت به ما صحیح خواهد بود. این عرض همراه با انفعال ماده نیست.
تا اینجا عرض را به دو قسم تقسیم کرد یک قسم با انفعال ماده همراه نیست و یک قسم با انفعال ماده همراه است البته ماده در تمام عوارض نقش دارد چون عارض، نیاز به معروض و موضوع دارد و موضوعش هم جسمانی است و هر جسم و جسمانی دارای ماده است پس عرض احتیاج به ماده دارد و به عبارت دیگر ماده در عرض، دخیل است اما انفعال ماده لازم نیست فرق است بین اینکه ماده لازم باشد یا انفعال ماده لازم باشد. در هر عرضی احتیاج به ماده است اما اینطور نیست که هر عرضی با انفعال به ماده همراه باشد بعضی همراه با انفعال ماده اند و بعضی همراه نیستند.
سوال: نور از کدام سنخ از اعراض است؟
جواب: اگر عرض باشد عرضی است که با انفعال ماده همراه نیست.
توضیح: ابتدا قسم دوم از آن دو قسم که عرض همراه با انفعال است را توضیح بیشتری می دهیم تا معلوم شود نور، عرضی است که با انفعال ماده همراه نیست.
آب را ملاحظه کنید که ابتدا حرارت ندارد بعدا که به آن حرارت می دهید به تدریج حرارت را می پذیرد. به تعبیر دیگر به تدریج در مقابل حرارت منفعل می شود تا بالاخره آن حرارت خاصی را که ما در نظر داریم در آب بیابیم مثلا می گوییم حرارت وجود گرفت «حال به هر درجه ای که می خواهد باشد» اما نور به اینصوت نیست که مثلا منیری بر این جسم بتابد و این جسم را به تدریج آماده پذیرش نور کند و بعد از مدتی که این جسم منفعل شد و نور را پذیرفت ظاهر شود. بلکه همانطور که تجربه می کنیم می بینیم به محض اینکه منیر در مقابل جسم قرار می گیرد این جسم، روشن می شود دفعهً. انفعالی رخ نداده است حتی انفعالِ لحظه ای هم لازم نیست که جسم، حالت قبول پیدا کند بلکه این نور بر آن وارد می شود و او را روشن می کند. اینکه تعبیر کردیم به اینکه «این نور بر آن وارد می شود و او را روشن می کند.» با مبنای قدما نمی سازد و با مبنای عرض بودن نور هم نمی سازد. اگر نور، جوهر باشد می توان گفت که سیر کرده و بر این جسم وارد شده است اما اگر عرض باشد چون انتقال عرض را اجازه نمی دهند معنا ندارد که نور از جایی به جای دیگر وارد شود علی الخصوص که اینها هوا را منوَّر نمی دانستند و می گفتند هوا بر اثر تابش نور، منوَّر نمی شود پس اینطور نیست که نور از منیر بیاید و بر هوا سوار شود و به تدریج بیاید تا به جسم مقابل برسد. اگر نور بخواهد عرض باشد با توجه به اینکه انتقالِ عرض جایز نیست از منیر چیزی به مستنیر داده نمی شود بلکه در مستنیر، دفعهً نور احداث می شود. شرط حدوث نور در مستنیر مقابل مستنیر با منیر است. این توجیهی است که قدما می کردند در فرضی که نور عرض باشد. قدما معتقد نبودند که نور سیر می کند و بر این جسم وارد می شود طبقه این مبنا نور در مستنیر احداث می شود دفعهً بدون اینکه ماده بخواهد منفعل شود.
لازم نیست منیر مدتی این ماده را منفعل کند تا این ماده روشن شود به محض مقابله، نور که عرض است در این ماده احداث می شود پس این عرض، عرضی است که با انفعال ماده همراه نیست. اگرچه ماده دخالت دارد نه تنها در حدوث نور بلکه در حدوث هر نوع عرض، ماده دخالت دارد.
نور همیشه در مبدأ قابل حاصل می شود دفعهً. مبدأ قابل دو قسم است:
1ـ جسمی که مقابل منیر قرار داده می شود که ذاتا نوری در آن نیست ولی قابلیت دارد که نور را بگیرد. جسمی که شفاف است قابل نیست و نور را نمی گیرد. نور از آن عبور می کند. به این جسم، مبدأ قابل گفته نمی شود اما جسمی که ملوَّن است مبدأ قابل است و نور را می گیرد و بعد هم منعکس می کند و روشن شدنش همان منعکس کردنش است.
2ـ قابلی که وقتی نور به آن افاضه شد و در آن احداث شد این نور را حفظ می کند. به این منیر بذاته می گویند یعنی خود این جسم، قابل برای گرفتن نور است ولی وقتی این نور را خداوند ـ تبارک ـ به او می دهد این نور را حفظ می کند. قدما معتقد بودند که خورشید جسمی دارد که آن جسم قابل نور است و نور را زائل می کند فاعل نور نیست. با این بیان که گفتیم قابل نور به دو قسم تقسیم می شود:
1ـ یا مستنیر است «مستنیر قابل نور است ولی نور برایش ذاتی نیست» مستنیر قابلی است که همواره نور ندارد و نور را رها می کند.
2ـ یا منیر است «منیر هم قابل نور است ولی نور برای او ذاتی است.» منیر قابلی است که همواره نور دارد.
آن که شفاف است قابل نیست آن که شفاف نباشد قابل است اینکه گفتیم شفاف، قابل نور نیست یعنی قابل نیست که نوری در آن از مستنیر ظاهر شود و الا خود منیر می تواند شفاف باشد. اینها افلاک را شفاف می دانستند ولی کوکب را شفاف نمی دانستند لذا در شمس هم قائل به شفافیت نبودند لذا قبول نور را معتقد بودند یعنی در عین پذیرش نور، نور برایش ذاتی است.
نکته: فرق قابل و منفعل: قابل اعم است مثلا فرض کنید شخص قبول کرد این عرض را که زیر این سقف باشد در اینجا این شخص منفعل نشد.
قبول گاهی همراه با انفعال است و گاهی دفعهً است و همراه انفعال نیست. قدما در ما نحن فیه که بحث نور است می گویند نور در جسم احداث می شود اما چگونه احداث می شود آیا مدت کوتاه یا طولانی، این منیر با این ماده ی قابل برخورد می کند تا آن را آماده کند و بعدا به آن نور دهد یا به محض اینکه مقابلش قرار گرفت او این نور را می پذیرد و نور بر آن حادث می شود؟ مسلما دومی است و اوّلی نیست. اینطور نیست که منیر مدتی با مستنیر برخورد کند تا آن را آماده کند به محض اینکه مقابلش قرار گرفت آن را ظاهر می کند «مستنیر، نور را ظاهر می کند».
خلاصه بحث در فرض عرض بوده نور: بنا بر عرضیت نور این شخص چنین می گوید که باید نور را از اعراضی گرفت که با انفعال ماده حاصل نمی شود و با استحاله همراه نمی باشد بلکه دفعهً بر جسم قابل حادث می شود و این جسمِ قابل می تواند جسم مستنیر باشد که نور، ذاتی او نیست و می تواند جسم منیر باشد.
توضیح عبارت
«و قیل: ینبعی علی مذهب العرضیه ان لا یکون من الا عراض التی تحصل بانفعال الماده و ان کان لها دخل فی حصول تلک الکیفیه»
ضمیر «لا یکون» به «نور» برمی گردد ضمیر «لها» به «ماده» برمی گردد.
«تلک الکیفیه»: مراد نور است.
«و ان کان لها دخل»: ماده در حصول این کیفیت دخالت دارد اگر این ماده و جسمِ قابل نباشد کیفیتی که نور است حادث نمی شود. بر روی منیر هم حادث نمی شود. ولی همراه با انفعال نیست.
«و لا ان تحصل بالاستحاله»
اینچنین نیست که نور با استحاله همراه باشد. استحاله اگر استحاله ماده باشد همان انفعال می باشد که تا الان آن را توضیح داد سپس مراد از استحاله حتما استحاله خود نور است در قبل گفت لازم نیست تحولی در ماده حاصل شود در اینجا می گوید که لازم نیست تحولی در خود نور حاصل شود. هیچکدام لازم نیست تدریج داشته باشند. اینچنین نیست که خود نور استحاله پیدا کند یا ماده را متحول کند تا بعدا پیدا شود بلکه نور بدون استحاله خودش و بدون استحاله ماده، دفعة موجود می شود. البته استداد نور غیر از استحاله نور است بعضی چراغ ها که حالتِ نور افکنی دارد وقتی ملاحظه می کنید ابتدا که روشن می شود خیلی ضعیف روشن می شود بعدا کم کم قوی می شود و به قوت خاصی که می رسد با همان قوت باقی می ماند اشتداد نور را قبول داریم اما انفعال و استحاله نور را قبول نداریم اینطور نیست که نور، متحوّل شود و با استحاله حادث شود. بلکه بعد از اینکه حادث شد می تواند اشتداد پیدا کند حال به هر وسیله و عاملی که می خواهد باشد. اشتداد در این چراغها مثلا به خاطر این باشد که آن فلزی که در آن بکار رفته باید داغ شود وقتی داغ شد نور آن زیادی می شود. در جای دیگر ممکن است اشتداد از ناحیه دیگری باشد مثلا پارچه ای است که رنگ آن تیره است که بر اثر تابشِ نور، تیرگی را از دست بدهد و انعکاس نورش قویتر شود. اینها تقویت و اشتداد نور است نه استحاله نور. ما در این بحث خودمان استحاله نور را انکار می کنیم.
«بل حصوله یکون دفعه من المبدأ النوری فی محل قابل اما بمقابله نیّر و اما بذاته»
ضمیر «حصوله» به «عرض» یا «نور» برمی گردد.
ترجمه: حصول این عرض «یا این نور» از مبدأ نوری در محلّی که قابل است حادث می شود و آن محل قابل یا در مقابل نیرّی قرار می گیرد و نور در آن حادث می شود یا ذاتا طوری است که نور در آن حادث می شود مثل ماده خورشید که از مبدأ نوری نور را قبول می کند اما آن را رها نمی کند چون نور برای او ذاتی است.
«اما بذاته»: محلِ قابل، بذاته نور دارد ولی باید محلّی باشد تا نور را بپذیرد و ظاهر کند که آن محل، جرم خورشید است.
قدیمیها معتقد بودند که جرم خورشید گرم نیست زیرا کیفیات فعلیه که حرارت و برودتند در افلاک وجود ندارند این کیفیات برای عالم کون و فساد است. کیفیات انفعالی مثل رطوبت و یبوست هم همینطورند. لذا خورشید، گرم نیست اگر چه بر اثر تابشش گرمایی حادث می شود ولی او گرما ندارد که بخواهد بفرستد. در مورد نور هم به همین صورت است که خورشید، نوری ندارد بفرستد ولی طوری است که وقتی در مقابل جسم قرار می گیرد جسم را منوَّر می کند ولی نور خودش بذاته است و لازم نیست در مقابل منیر قرار بگیرد تا منوَّر شود از ابتدا خداوند ـ تبارک ـ نور را به او اضافه کرده و او چون جسم است و قابل نور می باشد نور را پذیرفته و رها نکرده است. اینها نظراتی است که در قدیم بوده اینکه درست است یا غلط است کاری نداریم ما فقط نقل می کنیم.
تا اینجا فرض بر این بود که نور را عرض بدانیم.
«و علی مذهب کونه جسما انه من الاجسام المادیه المشتمله علی قوه استعدادیه»
«و علی مذهب» عطف بر «علی مذهب العرضیه» است و «ینبغی» بر آن داخل می شود. «ولایکون» هم در وسط جمله در می آید یعنی به این صورت می گوید «و ینبغی علی مذهب کونه جسما انه لایکون می الاجسام المادیه...» یعنی حتما «لایکون» باید بر این عبارت داخل شود و الا خلاف منظور را می رساند.
اگر نور را جوهر جسمانی بدانیم یعنی جسم است ولی جسمی نیست که دارای استعداد باشد. هرجسمی استعداد چیزی را دارد بعدا که استعدادش به حد فعلیت رسید مستعدٌ له حاصل می شود. آیا نور هم اینچنین است که یک جسمی باشد که همراه با قوه استعداد باشد و بعدا این قوه فعلیت پیدا کند یا جسمی است که دفعهً نور است از ابتدا که آفریده شده نوراست. توجه کنید این قائل در فرض جسمانیت هم می خواهد تدریج را بردارد. این همانطور که در فرض عرضیت تدریج را برداشت می گوید جسمی نداریم که استعداد نور باشد «نه اینکه استعداد نور را داشته باشد» و بعدا نور شود در فرض قبلی می گفتیم جسمی نداریم که استعداد نور را داشته باشد و بعدا منوَّر شود. الان که خود نور را جسم می دانیم می گوییم نور جسمی نیست که استعداد نور شدن را داشته باشد و بعدا نور شود بلکه از ابتدا جسمی است که نور آفریده شده است.
ترجمه: سزاوار است بنا بر مذهب اینکه نور جسم باشد که بگوییم از اجسام مادیه ای که مشتمل بر قوه استعدادیه باشد نیست بلکه از اجسامی است که دفعهً حادث می شود.
«فهو علی تقدیر جسمیته خال من الکیفیات الفعلیه و الانفعالیه»
این نور اگر جسم باشد از کیفیات فعلیه و انفعالیه خالی است. استعداد را هم هر نوع کیفیتی قرار بدهد در آن نیست.
مراد از کیفیات فعلیه، حرارت و برودت است و مراد از کیفیات انفعالیه، رطوبت و یبوست است که اینها را کیفیات اولیه می گویند و به توسط این کیفیات، کیفیات فعلی و انفعالیِ دیگر درست می شود. در این جسم که نور است هیچ کیفیت فعلی و انفعالی وجود ندارد که یکی «مثلا استعداد است و استعداد وجود ندارد که باعث شود این جسم، نور شود بلکه از ابتدا که خلق می شود نور خلق می شود.
«بل یکون من الاجسام الکائنه دفعهً انتهی»
بلکه یکونه متکوّن می شود و از ابتدا که متکّون می شود به صورت نور متکون می شود نه اینکه جسمی باشد که به تدریج بخواهد نور شود. استعداد نور را ندارد که بعدا فعلیت نور را پیدا کند بلکه از ابتدا با فعلیت نور خلق می شود.
«و هذه القول لا یوافق الاصول العقلیه کما لا یخفی»
مرحوم شارح با این قول موافقت ندارد در عین حال که آن را نقل کرد زیرا نقلش خالی از فایده نبود. کمترین فایده این است که آن را رد کند.


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص261، س14.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo