< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/02/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان حدیث سوم در عدم امکان رویت خداوند ـ تبارک ـ/ حدیث سوم/ باب هفتم.
«الحدیث الثالث باسناده عن عاصم بن حمید قال ذاکرت ابا عبدالله ـ علیه السلام ـ »[1]
حدیث سوم بیان می کند که نه تنها خداوند ـ تبارک ـ را نمی توان دید بلکه خورشید را هم نمی توان دید و خورشید نسبت به خداوند ـ تبارک ـ نورش بسیار بسیار ضعیف تر است اگر این همه ضعف را چشم ما نمی تواند تحمل کند آن قوت کذائی را چگونه می خواهد تحمل کند. امام علیه السلام می فرمایند نور خورشید یک هفتادم نور کرسی است. البته می دانید که عدد هفتاد در اینگونه موارد غالبا برای افاده کثرت بکار می رود و اینچنین نیست که خود عدد هفتاد بالخصوص مراد باشد. اما احتمال اینکه خود عدد هفتاد بالخصوص مراد باشد، هست ولی نوعا عدد هفتاد برای افاده کثرت است.
می فرماید نور خورشید یک هفتادم نور کرسی است و نور کرسی یک هفتادم نور عرش است و نور عرش یک هفتادم نور حجاب است و نور حجاب یک هفتادم نور ستر است و امام علیه السلام دیگر جلو نمی رود و با نور اصلی که نور خداوند ـ تبارک ـ است مقایسه نمی کند در اینجا 5 مرحله شد:
1 ـ خورشید
2 ـ کرسی
3 ـ عرش
4 ـ حجاب
5 ـ ستر.
عدد 5 را نباید در 70 ضرب کنید بلکه عدد 70 را 5 مرتبه در خودش ضرب کنید. می شود صد و هفتده میلیارد و ششصد چهل و نه میلیون. پس خورشید یک جزء از صد و هفتده میلیارد و ششصد و چهل و نه میلیون جزءِ ستر را دارد. چشم ما که نمی تواند خورشید را تحمل کند آن صد و هفتده میلیارد برابر را چگونه می تواند تحمل کند.
امام علیه السلام می فرمایند خورشید نسبت به بالایی اینقدر ضعیف است کسانی که انتظار دارند خداوند ـ تبارک ـ را ببینند به آنها بگویید آیا می توانید چشم خودتان را از نور خورشید پُر کنید. اگر می بینید امکان ندارد، انتظار نداشته باشید آن همه قوت را چشم شما ببینید. توجه می کنید که بحث در رویت است آن هم رویت به وسیله چشم نه بصیرت. امام علیه السلام این را نفی می کنند. سپس مرحوم قاضی سعید وارد بحث می شوند و می فرمایند ما معارفی در این خبر داریم که 12 امر باید در این حدیث شناخته شوند و شروع به بیان 12 امر می کنند.
توضیح عبارت
«الحدیث الثالث باسناده عن عاصم بن حمید قال: ذاکرت ابا عبدالله ـ علیه السلام ـ فیما یروون من الرویه»
مرحوم صدوق به اسنادش از عاصم بن حمید نقل می کند که می گوید «نه اینکه ذکر کردیم و روایتی که دیگران نقل می کنند در مورد رویت چیست؟» مذاکره و بحث داشتیم در مورد آنچه که اهل سنت در مورد رویت بحث می کنند چون آنها معتقدند که رویت امکان دارد. بعضی هم مدعی اند که رویت، واقع می شود یعنی علاوه بر امکان، وقوع هم هست و هر دو را هم در دنیا قائل اند اما امکان و وقوع هر دو را در آخرت، همه اهل سنت قائلند.
«فقال الشمس جزء من سبعین جزءا من نور الکرسی»
حضرت در رد قول آنها اینگونه فرمودند که شمس یک جزء از 70 جزء نور کرسی را دارد. کرسی جسمی است که محیط به 7 آسمان است. عرش هم احاطه به کرسی دارد البته در بعضی تفاسیر، عرش و کرسی را جسم گرفتند اما در بعضی تفاسیر دیگر عرش را ناظر به مرتبه ای از مراتب علم خداوند ـ تبارک ـ گرفتند که در اینصورت مجرد می شود و مادی نیست.
«و الکرسی جزء من سبعین جزءاً من نور العرش»
کرسی هم یک هفتادم نور عرش، نور دارد.
تعبیراتی که بنده می کنم تعبیرات دقیقی نیست: بنده برای توضیح مطلب به این صورت حرف می زنم. تعبیر امام علیه السلام را دقت کنید. بنده می گویم «خورشید، یک هفتادم نور کرسی، نور دارد» امام علیه السلام می فرماید: «خورشید یک هفتادم نور کرسی هست» یا «کرسی یک هفتادم نور عرش هست» دقتِ کلام امام علیه السلام در این است که خورشید را نور می داند نه اینکه جسمی بداند که نور دارد. خورشید یک جزء از نور کرسی است نه اینکه خورشید یک جزء از نور کرسی دارد. بقیه تعابیر امام علیه السلام هم به همین صورت است یعنی معلوم می شود این 5 چیز نور هستند و ذاتشان نور است نه اینکه جسم تاریکی باشد که نور آنها را روشن کرده باشد مثل قمر. اینچنین نوری، نور کسبی می شود در حالی که این موارد 5 گانه را که می شمارند نور ذاتی دارند نور ذاتی یعنی ذاتشان نور است. آن ماده ای هم که این نور را قبول کرده نور است یعنی یک ماده تاریک نیست. اینکه تعبیر به «ماده» می کنیم به اصطلاح عام است و الا در کرسی و ... اگر نور باشد آن ماده وجود ندارد همینطور در خورشید معتقدند که ماده عنصری نیست بلکه ماده فلکی است. هر جه به سمت بالا برویم ماده به معنای قابل است. خود مرحوم قاضی سعید وقتی مطلب را بیان می کند کمتر از لفظ «ماده» استفاده می کند و از لفظ «قابل» استفاده می کند.
«و العرش جزء من سبعین جزءاً من نور الحجاب و الحجاب جزء من سبعین جزءا من نور الستر»
عرش هم یک هفتادم نور حجاب است و حجاب هم یک هفتادم نور ستر است.
«فان کانوا صادقین فلیملأوا اعینهم من الشمس لیس دونها حجاب»
امام علیه السلام می فرمایند اگر اینها که می گویند «خداوند ـ تبارک ـ قابل رویت است»راست می گویند به آنها بگو چشم خودشان را از نور شمس پُر کنند اما نور شمسی که بین چشم و شمس حجابی نباشد. با پرده سیاه به خورشید نگاه نکنند یا به شیشه ای که دود بر آن زدند خورشید را نگاه نکنند چون در اینصورت خورشید قابل رویت است.
از عبارت بر می آید که مراد، نور حسی است چون از خورشید شروع می شود ولی توجه دارید نور حسی را وقتی ترقی دهید نور عقلی می شود. نور عقلی را اگر تنزل دهید نورحسی می شود. موجوداتی که الان گفته شد موجودات طولی اند در موجودات طولی، هر موجود پایینی، تنزل موجود بالایی است. بنابراین خورشید، تنزل نورهای بالا می شود همانطور که تنزل عقول باعث می شود موجوداتی که جسمی اند به وجود بیایند که جسم، از لوازم تنزّلِ آنها است و در بالا، جسمی وجود ندارد این متنزّل خاصیتش این است که جسم داشته باشد همچنین نور خورشید نوری است که متنزّل از بالا است و این تنزل و این مرتبه از تنزل اقتضا می کند که همراه با جسم باشد یا نور حسی باشد اما اگر بالا برویم نور حسی نیست. در اینجا نگویید چگونه امام علیه السلام این نورها را با هم مقایسه کردند در حالی که بعضی از این نورها حسی اند. چون جواب داده می شود که صحیح است که همه بالایی ها با پایینی ها رابطه طولی دارند و در رابطه طولی، پایینی تنزل بالایی است و هر پایینی ممکن است همراه چیزی باشد که بالایی همراه او نیست. خاصیت تنزل در مرتبه ششم این است در مرتبه پنجم چیز دیگری است و هکذا در مراتب دیگر. هر کدام از این نورها خاصیتی همراهش است که خاصیت تنزلش است. در خورشید خاصیت تنزلش این است که نورش حسی است. در بالاتر ممکن است نور، حسی نباشد بلکه معنوی باشد. پس این جملاتی که امام علیه السلام فرمودند جملاتی است که از نظر قاعده هیچ ایرادی بر آن وارد نیست.
البته ما توضیحات زیادی در ذیل این حدیث داریم.
فرق بین حجاب و ستر: ما فقط همین رامی دانیم که در طول هم هستند و یکی تنزل دیگری است.
«شرح فی هذا الخبر معارف ینبغی ان نتعرّفها»
در این خبر 12 معارف است. تعبیر به «ان تعرفها» نمی کند بلکه «ان نتعرفها» می کند چون این مسائلی که در این 12 جا مطرح می شوند مسائلی هستند که شناخت آنها احتیاج به موؤنه دارد و بدیهی نیستند و احتیاج به تفکر دارند و می دانید اگر چیزی به سختی بدست بیاید «تعرّف» نامیده می شود. البته اگر مقداری آسان باشد «عرفان» نامیده می شود. بارها عرض کردیم هر چه حروفِ یک کلمه بیشتر باشد معانی آن کلمه هم بیشتر می شود حتی توضیح دادیم که اگر کلمه ای با «سین» نوشته شود و یک کلمه با «صاد» نوشته شود آن که با «صاد» نوشته می شود چون غلیظ تر تلفظ می شود معنایش غلیظ تر است مثل «قصم» و «قسم» که «قسم» با «سین» به معنای شکستگی استخوان است به صورتی که از هم جدا نشود اما «قصم» با «صاد» شکستگی استخوان است که از هم جدا می شوند. چون تلفظ «قصم» با «صاد» قویتر است معنا هم قویتر است. زیرا گفته شده «کثره المبانی تدل علی کثره المعانی» مبانی که همان حروف هستند هر چقدر بیشتر شوند دلالت می کنند که معانی قویترند. در اینجا کلمه «نتعرفها» است و کلمه «نعرفها» حرف «تاء» اضافه دارد لذا باید معنایش قویتر باشد و لذا شناخت معمولی نمی باشد بلکه شناخت با صرف فکر و توجه کامل است.
صفحه 361 سطر 7 قوله «الاولی»
جهان به صورت علّی و معلولی تنظیم شد. از خداوند ـ تبارک ـ که علت العلل است اگر بگذریم و به سراغ ممکنات بیاییم می بینیم از بالا که موجودات عقلی واقع شدند علیت شروع می شود تا پایین که آخرین موجود می آید که این آخرین موجود، فقط معلول است و علت نیست. پس همه موجوداتِ طولی به نحو علی و معلولی مرتب شدند. این موجوداتِ مادی، معلول برای موجوداتِ مافوق خودشان هستند که موجوداتِ مثالی اند و موجوداتِ مثال، معلول برای مافوق خودشان که موجودات عقل اند و موجوداتِ عقلی، معلول برای مافوق خودشان که اعیان ثابته اند و در آخر به اسماء و صفات می رسیم. اینها چیزهایی است که ما می شناسیم و به طور کلی می گوییم.
هر کدام از معلول های پایین به علتِ مباشر خودش متصل و مرتبط می شود. آن علت دوباره معلول برای بالاتر است و به علتِ خودش مرتبط می شود و هکذا تا به علتهای بالا برسیم.
در این مقدمه اول و معرفت اول گفته می شود که اصل در علیت همان انوار عالیه هستند که علیتِ امکانی از آنجا شروع می شود و به سمت پایین می آید تا به جایی می رسیم که علیت تمام می شود و فقط معلولیت است. که آن، عبارت است از عالم ماده یا عبارت از خود هیولی است.
دوگونه حرف زده می شود اگر مراجعه به فلسفه کنید می بیند گاهی گفته می شود هیولی آخرین معلول است و گاهی هم گفته می شود عالم ماده «عالم جسمانی» معلول است و در خودِ عالمِ جسمانی که فقط هیولی وجود ندارد بلکه هیولی و صورت نوعیه و صورت جسمیه و مرکبات و بسائط هستند. آیا بین این دو کلام «یکی می گوید آخرین معلول، هیولا است و یکی می گوید آخرین معلول، عالم ماده است» تناقض است؟
بین این دو تناقض نیست چون قوس نزول را می تواند به چند صورت تبیین کرد. از بالا که موجودات تنزل می کنند به چند صورت تبیین می شود. ما به نحوه های مختلف آن کاری نداریم ما دو نحوی آن را بیان می کنیم.
نحوه اول: موجودات از اسماء تنزل کردند و اعیان ثابته شدند و از اعیان ثابته تنزل کردند و عقل شدند بعد هم مثال و در پایان ماده شدند. با این بیان اگر نگاه شود ماده آخر است. و معلول می باشد و علتِ چیزی نیست یعنی موجوداتِ مادی سازنده امری بعد از خودشان نیستند اینها آخرین فیض هستند که گیرنده اند و دهنده نیستند.
این نحوه را مشاء قبول ندارد. اگر هم عالمِ مثال را حذف کنید «البته مشاء عالم مثال را هم قبول ندارد» شاید بتوان گفت که مشاء تنزلِ به این صورت را قبول دارد البته مطرح نمی کند ولی مبانیش با این تنزل مخالفت ندارد. یک قوس نزول است که همه فلاسفه «چه مشاء، چه اشراق، چه متعالیه» به آن معتقدند و آن، تنظیم بسائط است یعنی حَلَقَاتِ نزول را اینگونه توضیح می دهند:
1 ـ عقل
2 ـ نفس «یعنی نفس فلک، چون مشاء در این قوس نزول دخالت می کنند و نفس عالم مثال را قبول ندارند اما نفس فلک را قبول دارند».
3 ـ صورت نوعیه فلک یا صورت جسمیه «صورت نوعیه فلک شاید همان نفسش باشد لذا آن را ذکر نمی کنیم. البته در اینجا اختلاف است که بعضی صورت جسمیه را حذف کردند و بعضی صورت نوعیه را حذف کردند بعضی مثل خواجه در اشارات تعبیر به صورت کرده و مشخص نکرده که کدام مراد است. در قبسات در قبس دوازدهم مرحوم میردامات مشخص کرده و هم صورت جسمیه و هم صورت نوعیه را آورده».
4ـ هیولیّات، یعنی 10 هیولی مراد است که یکی هیولی برای عالم کون و فساد که همین عالم خودمان است می باشد و 9 تا هیولی برای افلاک است. اینها قوس نزول را از بسائط پر کردند و اگر دقت کنید در این قوس نزول، اصلا مرکبی نیست.
بعداً که قوس صعود شروع می شود می گوید 1ـ افلاک
2 ـ عناصر بسیطه
3 ـ عناصر مرکبه.
یعنی از قوس صعود، مرکبات را شروع می کند. قوس نزول و صعود به اینصورت است که نزولش برای بسائط است و صعودش برای مرکبات است. در اینچنین قوس نزول و صعودی، هیولا در آخر است. به این مناسبت می گویند هیولا آخرین معلول است. در آن قوس نزول که ابتدا بیان کردیم می گویند عالم ماده آخرین موجود است و بنابراین معلولی است که دیگر علت نیست در این قوس نزولی که الان بیان کردید که قوس نزولی بود که از بسانط پر شد، بود می گویند هیولا آخرین موجود است که معلول است و علت نیست. پس اینکه در بعضی نوشته آمده عالم جسمانی، معلولی است که دیگر علت نیست و در بعضی نوشته آمده هیولا معلولی است که دیگر علت نیست تنافی ندارند بلکه این دو، ناظر به دو قوس نزول اند، قوس نزول به تعداد زیاد است ولی ما دو مورد آن را بیان کردیم چون قوس نزول برای کل عالم و قوس نزول برای انسان داریم اینها مطالبی است که باید در جای خودش گفته شود ولی آنچه که مورد بحث ما است این می باشد که آخرین معلول دو گونه گفته شد و این به خاطر مبنایی است که در مساله وجود دارد و تهافتی بین این دو گفته نیست.
مرحوم قاضی سعید می فرماید اصل علیت در عوالم بالا است و انوار عالیه هستند که علیتِ امکانی از آنجا شروع می شود.
علت اینکه آنها در علیت اصل هستند این است که به منبع نور که خداوند ـ تبارک ـ است نزدیکترند و هر چه که به منبع نور نزدیکتر باشد مقدم می شود بر آن موخرها، و وقتی مقدم شد چون رابطه، رابطه علی و معلولی است علت مقدم می شود پس علیت از آنجا شروع می شود و ادامه پیدا می کند.



[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص260، س17.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo