< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/02/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ آیا چشم به آسمان دوختن و دست به آسمان بلند کردن دلالت بر وجود خداوند ـ تبارک ـ در آسمان و دیدن او دارد؟
2ـ خداوند ـ تبارک ـ نور عظمت خودش را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشان داد.. تبیین حدیث اول و دوم در نفی رویت خداوند ـ تبارک ـ / باب هشتم.
«شرح: الظاهر ان علم النبوه احاط بان الرجلَین زعما ان الله سبحانه جسم و انه فوق سبع سماوات»[1]
بحث در رؤیت خداوند ـ تبارک ـ بود که امکان ندارد. حدیث اوّلی که نقل شد اشاره داشت به اینکه مردی چشم به آسمان دوخته بود و دعا می کرد و مرد دیگری دست به آسمان بلند کرده بود و دعا می کرد پیامبر به مرد اولی فرمودند چشم خودت را پایین بینداز خداوند ـ تبارک ـ را نمی توانی ببینی و به مرد دومی فرمودند دست خودت را پایین بیاور و کوتاه کن چون دست تو به خداوند ـ تبارک ـ نمی رسد.
از این روایت استفاده می شود که ممکن نیست خداوند ـ تبارک دیده شود. برداشتی که از این حدیث می شود واضح است و احتیاج به توضیح ندارد.
مطلبی که در اینجا است اینکه دست بلند کردن به سمت آسمان یا چشم دوختن به آسمان ایرادی ندارد چون محل کرامت خداوند ـ تبارک ـ، آسمان است و رزق ما از آسمان می آید و همچنین ما خداوند ـ تبارک ـ را به خاطر اینکه عالی می دانیم سعی می کنیم برایش به سمت آسمان دست بلند کنیم و لو اینکه او در همه جا هست پس چرا پیامبر به این دو شخص اینگونه فرمودند؟
مرحوم قاضی سعید می فرماید ظاهرا با علم نبوت کشف کرده بودند که این دو نفر اینگونه عقیده دارند که خداوند ـ تبارک ـ قابل رؤیت است و خداوند ـ تبارک ـ قابل دسترسی است اینکه تعبیر به «ظاهرا» با علم نبوت کشف کردند» کردیم نه به خاطر اینکه شک در کاشفیت علم پیامبر داشته باشیم بلکه شک داریم که آیا آن دو نفر این غرض را داشتند یا نداشتند احتمال می دهیم که این غرض را داشتند. پیامبر بدون جهت اینگونه با آنها حرف نزدند. سپس توضیح می دهند که این یک نوع شوخی بوده اما شوخی بوده که در ضمن این شوخی تبلیغ هم بوده است یعنی می خواستند حکمی را بیان کنند ولی با شوخی بیان کردند به طوری که شخص را به حق واصل می کرده است این دو نفر بالاخره در ذهنشان امری وجود داشته که ناحق بوده پیامبر با این فرمایش اگر چه به ظاهر حمل بر شوخی می شود ولی آنها را به حق هدایت کردند.
توضیح عبارت
«شرح الظاهر ان علم النبوه احاط بان الرجلَین زعما ان الله سبحانه جسم و انه فوق سبع سماوات»
ظاهر این است که علم نبوت احاطه پیدا کرده به اینکه این دو مرد گمان کردند که خداوند ـ تبارک ـ جسم است «کلمه ـ الظاهر ـ برای این نیامد که علم نبوت احاطه دارد بلکه علم نبوت، یقینا احاطه دارد ولی ظاهر در مورد اینکه این دو رجل چنین گمان کردند می باشد» و خداوند ـ تبارک فوق سبع سماوات «یعنی بر روی عرش، چون بعد از 7 آسمان کرسی است و بعد از کرسی عرش وجود دارد» قرار دارد
«کما زعمه الظاهریّون و المشبهون»
ظاهریون کسانی هستند که به ظاهر قرآن توجه می کنند و حتی اگر کنایه ای ببینند آن کنایه را توجیه نمی کنند. مثل ﴿الرَّحمنُ عَلَی العَرشِ استَوَی﴾[2]را در قرآن خواندند و به ظاهرش توجه کردند و فکر کردند خداوند ـ تبارک ـ بر روی عرش نشسته است و فوق سمع سماوات است و جسم می باشد.
مشبهون کسانی هستند که خداوند ـ تبارک ـ را تشبیه به انسان می کنند و برای خداوند ـ تبارک ـ جسم قائل می شوند.
ظاهریون با مشبهون فرق دارند اگر چه نتیجه قول ظاهریون هم همین تشبیه است ولی بالاخره دو گروهند ظاهریون کسانی هستند که به ظاهرِ نقل «چه روایت چه آیه» عمل می کنند اما مشبهون به ظاهر کاری ندارند ظاهر را مطابق رای خودشان می بینند یا با تمسک به این ظاهر، خداوند ـ تبارک ـ را جسم قرار دادند و شبیه خلق کردند.
«و ذلک ظن الذین لایوقنون»
کسانی که خداوند ـ تبارک ـ را جسم می دانند و فوق سبع سماوات قرار می دهند فقط یک ظنّی دارند که ﴿اِنَّ الظَّنَّ لَایُغنِی مِنَ الحَقِّ شَیئاً﴾ [3]که هیچ وقت به درجه یقین نرسیدند چون هیچ دلیلی بر مدعای خودشان ندارند تا بتواند آنها را به یقین هدایت کند.
«لایوقنون»: یا به خاطر این است که دلیل در اختیار ندارند یا ایشان می فرماید مسلّم است که دلیل در این مساله نیست اینها حتی ذهنشان کِشِش این را ندارد که بتوانند به این مساله واقف شوند و قدرت تحصیل یقین برای آنها نیست نه اینکه دلیلی در اختیار ندارند. این مطلب روشن است که دلیلی در اختیار ندارند اینها افراد ضعیف الادراکی هستند که به درجه یقین نمی رسند و الا اگر ادراک آنها یک مقدار قوت داشت به این امور باطله معتقد نمی شوند. سپس «لایوقنون» به دو معنا است:
1ـ یا به خاطر نداشتن دلیل، «لایوقنون» هستند.
2ـ یا به خاطر ضعف ادراک، «لایوقنون» هستند.
«و انه اذا حدّق النظر یمکن ان یری»
«انه» عطف بر «انه فوق سبع سماوات» یا بر «ان الله سبحانه جسم» است.
ترجمه گمان کردند که اگر به آسمان، تیز نگاه کنند ممکن است خداوند ـ تبارک دیده شود.
«و انه اذا رفع الید الیه صارت قرینه منه عز شانه»
ضمیر «صارت» به ید برمی گردد و ید چون از اعضایی است که در بدن به صورت تشبیه است لذا ضمیر مونث به آن برمی گردد.
باز هم گمان گردند که اگر دست به سمت خداوند ـ تبارک ـ بلند شود این دست نزدیک به خداوند ـ تبارک ـ می شود.
«و الا فتوقع الرحمه و انتظار الرزق و النعمه انما یکون من السماء»
«و الا» یعنی اگر توجه به علم نبوت نکنید و گمانی برای این دو مرد به این صورت که ذکر کردیم قائل نشوید.
پس اگر آنها این گمان را نداشتند و پیامبر هم با علم نبوت، گمان آنها را نخوانده بود و این کلام را به خاطر گمان آنها نمی فرمود اصل دست بلند کردن به سمت آسمان یا چشم دوختن به سمت آسمان، منهی نیست بلکه مرغوب فیه هم هست. گفتند در حین در خواست و تضرع دست خود را به سمت آسمان بلند کنید حتی در بعضی ادعیه داریم که شرط خواندن این دعا این است که دست را اینقدر بالا ببری که از سر شما بگذرد یا در بعضی از اعمال گفته شده که بدن خودتان را در یک حالت خاص قرار دهید که اینها همه نشان می دهند که گذشته از تواضع نفسانی، از ما تواضع بدنی هم می خواهند و این دو مرد ممکن است تواضع بدنی داشته بودند و با چشم خودش که نگاه می کرد به خاطر خشوع بود و یا آن دست خودش که بلند کرده به خاطر خشوع بوده است اگر گمان این دو نبود پیامبر اینگونه نمی فرمود.
ترجمه: اگر این گمان را نداشتند «و دست را همین طوری بالا می بردند چنانکه بقیه بالا می برند» ایرادی نداشت زیرا توقع رحمت و انتظار رزق و نعمت از آسمان است چون فرمودند ﴿وَ فِی السَّمَاءِ رِزقُکُم﴾[4]
«و انها مواضع قدسه و مُحالّ کرامته»
ضمیر «انها» به «سماء» برمی گردد
سماء به ظاهر واحد است ولی به کلمه «مواضع» و «محال» توجه کنید که به صورت جمع آمده است یا بخ خاطر اینکه 7 آسمان داریم که مواضع قدس و محال کرامت به حساب آمدند یا به خاطر اینکه در جاهای مختلف آسمان رحمت و رزق تعبیه شده است یعنی یک مکان برای رزق و رحمت وجود ندارد بلکه جاهای مختلف وجود دارد.
نکته: آسمان به محل رفیع گفته می شود در لغت آسمان به معنای محل مرتفع است و سماء را که سماء گفتند به خاطر ارتفاعش است اما اینکه مراد از سماء در اینجا چیست؟ ظاهرا همین آسمانی است که ما می گوییم. بله آسمان در زیر پای ما هم هست ولی اگر ما دست را به سمت پایین ببریم به اعتبار آن آسمانی که در زیر پای ما می باشد نیست. البته اینها اعتباری است لذا ممکن است کسی بگوید من دستم را به سمت پایین می گیرم به اعتبار اینکه در زیر پای من هم آسمان وجود دارد این کار ایرادی ندارد چون در واقع دست خود را به سمت آسمان گرفته است ولی با واسطه و حیلولت زمین است اما این در عرف بشر رایج نیست که به این نحوه دست به آسمان بلند کند بلکه عرف به این صورت است که دست خود را به سمت بالا می برد نه پایین.
اینکه چه آسمان داریم؟ 7 آسمان است ولی آسمانی که ظاهرا دیده می شود همین آسمان آبی رنگ است که آیا انتهای آسمان اول است یا انتهای آسمان هفتم است روشن نیست احتمال دادند که انتهای آسمان اول باشد.
ممکن است کسی که در کره ماه قرار گرفته دست خود را به سمت آسمان ببرد و در همان هنگام زمین در بالای سر او باشد که این هم اشکال ندارد چون آنچه مهم است دست بلند کردن به سمت مرتفع است حال در آن محلِ مرتفع کره زمین باشد یا کره ماه یا کره های دیگر باشد هر کسی دست به سمت بالا می گیرد چون بالا محل کرامت است
سوال: آیا مواضع قدس با محال کرامت فرق دارند؟
جواب: قدس به معنای تنزه و تبری از ماده است. اینکه گفته می شود مواع قدس، آسمان است یعنی عالم مثال و عالم عقل و عوالم بالاتر که تماما مجردند مراد از بالا به این معنا نیست که در این طرف آسمان قرار دارند و در آن طرف نیستند ما برای عالم عقل مکان قائل نیستیم ولی به خاطر ارتفاع درجه، آنها را در بالا حس می کنیم وقتی گفته می شود «عالم مثال» و به ذهن خودتان مراجعه کنید در ذهن خودتان اینگونه تصویر می کنید که بالاتر از عالم ما می باشد.
«کرامت» یا به معنای بزرگواری است که با «قدس» یکی می شود و این برای ذاتش است یا به معنای تکریم کردن است یعنی خلق را خداوند ـ تبارک ـ از آنجا تکریم می کند به هر کدام از دو معنا که بگیرید بالاخره آسمان محل کرامت است.
«و انه ینبغی فی ادعیه القنوتات و غیرها رفع الیدین الیها»
ضمیر «الیها» به «سما» بر می گردد.
در دعاهایی که در قنوت و غیر آن خوانده می شود مستحب است رفع دو دست به سمت آسمان.
«و فی بعض اقسام الادعیه یستحب رفعهما فوق الراس»
در بعضی اقسام دعاها مستحب است رفع دو دست تا حدی که از راس بگذرد.
«الی غیر ذلک من الاوضاع المفصله فی کتب الدعا»
مراد از اوضاع، اوضاع بدنی است یعنی بدن را در چه حالت قرار دهید یا گاهی از اوقات مکانهایی را تعیین می کنند مثلا در زیر آسمان بایستید و در زیر سقف نباشید. یا در زیر پای خودتان بُوریا نیندازید.
«و ذلک لایستلزم کونه سبحانه فیها او فوقها»
«ذلک»: اینکه به ما گفته شده در قنوت دست بلند کنید و فلان حالت را داشته باشید.
ترجمه: این مطلب مستلزم این نیست که خداوند ـ تبارک ـ در آسمان یا فوق آسمان باشد.
«و لذلک نهی النبی صلی الله علیه و آله ـ ذینک الرجلَین لحسبانهما ذلک»
«لذلک» چون خداوند ـ تبارک ـ در آسمان نیست نه اینکه چون دو رجل گمان می کردند که خداوند ـ تبارک ـ در آسمان است
ترجمه: چون خداوند ـ تبارک ـ در آسمان نیست پیامبر این دو مرد را نهی کردند چون این دو مرد گمان می کردند خداوند ـ تبارک ـ در آسمان است و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به آنها فهماندند که خداوند ـ تبارک ـ در آسمان نیست.
«وهو من المزاح الممدوح الرادع الی الحق»
این نهی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از جمله شوخی های پسندیده ای است که باعث می شود شخص به سمت حق رجوع کند.
نکته: خداوند تبارک در آسمان و زمین، هم هست و هم نیست.
اما در آسمان زمین هست از نظر اشراف یعنی اشراف بر همه دارد و در آسمان و زمین نیست از نظر مکان.
صفحه 258 سطر 15 قوله «و فی هذا الخبر»
در روایت آمده بود «لن تراه» و «لن تناله» که هر دو با لفظ «لن» آمده. گفته می شود «لن» برای تأبید «نفی ابد» است و بعضی می گویند برای تاکید است اگر «لن» برای تأبید است یعنی اختصاص به دنیا ندارد و در آخرت هم نمی توان خداوند ـ تبارک ـ را دید بعضی خواستند اینگونه به «لن» تمسک کنند. مرحوم قاضی سعید می فرمایند محققین گفتند که «لن» نه برای تاکید نفی و نه برای تأبید نفی است. ولی بالاخره این نفی، مطلق است و وقتی مطلق باشد از آن فهمیده می شود که خداوند ـ تبارک نه در دنیا و نه در آخرت دیده می شود لازم نیست از کلمه «لن» استفاده شود. سپس بیان می کنند کسانی که «لن» را برای تابید ندیدند دو دلیل ذکر کردند تا ثابت کنند که «لن» برای ابدیت نیست.
دلیل اول: ﴿فَلَن اُکَلِّمَ الیَومَ اِنسِیّاً﴾ [5]که لفظ «الیوم» آمده که به معنای امروز است و ابدیت در آن معنا ندارد. پس نفی همان روز را به عهده دارد نه نفی ابد را. اگر برای نفی ابد بود معنا نداشت که نفی همان روز را افاده کند.
اشکال: این استدلال تمام نیست چون قید «الیوم» که می آید مثل این است که خود امروز ظرفِ نفی گرفته شده ولی گفته می شود در ذره ذره امروز صحبت نمی کنم و همین «ذره ذره امروز» همان ابدیت است ولی ابدیتی که مناسب امروز است و آنجا که قیدی آورده نمی شود باز هم «لن» به معنای تمام است و آنجا که قید نیست تمامیت آن تا ابدیت است ما نمی خواهیم بگوییم «لن» برای ابدیت است بلکه می خواهیم بگوییم اگر «الیوم» آمده دلیل بر این نیست که «لن» برای ابدیت نیست ممکن است «لن» را برای ابدیت بگیریم و این را توجیه کنیم و بگوییم ابدیتِ «لن» در هر جا مناسب با خودش است در «الیوم» مناسب با خودش است در جایی هم که مطلق می آید مناسب خودش است.
دلیل دوم: ﴿وَ لَن یَتَمَنَّوهُ اَبَدَاً﴾ [6]که قید «ابدا» در آیه آمده و دیگر «لن» نمی تواند مفاد ابد را داشته باشد و الا تکرار لازم می آید.
اشکال: این دلیل کافی نیست زیرا برای تاکید آمده و ایرادی ندارد که تاکید آورده شود.
توضیح عبارت
«و فی هذا الخبر نُفِی الرویه بکلمه لن»
با کلمه «لن» رویت نفی شده
« و عند محققی النحویین لا تفید هی توکید النفی خلافا للزمخشری فی کشافه[7]و لا تابیده خلافا له فی انموذجه»
نزد محققین کلمه «لن» توکید نفی را افاده نمی کند برخلاف زمخشری در کشافش. و تابید نفی را افاده نمی کند بر خلاف زمخشری در انموذجش.
«لان کلیهما دعوی بلا دلیل»
این دو حرف ادعای بدون دلیل است.
«قیل: ولو کانت للتابید لم یقید منفیها ب«الیوم» فی قوله تعالی ﴿فَلَن اُکَلِّمَ الیَومَ اِنسِیّاً﴾ »
این «قیل» می خواهد بر علیه این دو ادعا دلیل بیاورد و بگوید نه تنها این دو ادعا، ادعای بدون دلیل است بکله دلیل بر علیه آن وجود دارد و «لن» نمی تواند نفی تابید باشد و اگر برای نفی تابید باشد به خطا می افتید.
ترجمه: اگر «لن» برای تابید بود منفی اش مقید به «الیوم» نمی شد چون «الیوم» منافات با تابید دارد. «اگر ـ لن ـ ابدیت را افاده می کرد قید ـ الیوم ـ مقابل ابدیت بود و کلام را مشتمل بر متنافیین می کرد یعنی هم ابدیت و هم خلاف ابدیت را می رساند و چون لفظ ـ الیوم ـ بکار رفته باید «لن» را دال بر ابدیت ندانست.»
پس استدلال اینگونه شد که اگر «لن» برای تابید بود منفی اش مقید به «الیوم» نمی شد و تالی باطل است چون مقید به «الیوم» شد پس مقدم «که لن برای تابید باشد» باطل است.
جواب این استدلال روشن است چون ابدیت در هرجایی به حسب خودش است وقتی می گوید «امروز هرگز نمی بینی» یعنی در تمام لحاظ امروز، رویت منفی است که این یک نوع ابدیت را می رساند ما نمی خواهیم بگوییم «لن» برای ابدیت است ولی کسانی که طرفدار این مطلب هستند می توانند اینگونه جواب دهند.
«و لکان ذکر الابد فی قوله سبحانه ﴿وَ لَن یَتَمَنَّوهُ اَبَدَاً﴾ تکرارا و الاصل عدمه انتهی»
«لکان» عطف بر لم یقید است یعنی «و لو کانت للتابید لکان ذکر الابد...»
جواب این دلیل هم این بود که تکرار نیست بلکه تاکید است.
انتهی: کلام قیل تمام شد.
«و لا یخفی ضعف هذین الوجهین»
مرحوم قاضی سعید می فرماید ضعف این دو وجه مخفی نیست.
«الحدیث الثانی باسناده عن یعقوب بن اسحاق قال کتبت الی ابن محمد علیه السلام اساله کیف یعبد العبد ربه و هو لایراه»
مرحوم صدوق به اسنادش از یعقوب بن اسحاق نقل می کند که به امام حسن عسگری علیه اسلام نوشتم و سوال کردم چگونه بنده پروردگارش را عباد کند در حال که پروردگار را نمی بیند.
دقت شود که راوی ملازمه قائل شده بین عبادت و رویت و لذا سوال می کند که اگر ندیدیم چگونه عبادت کنم.
«فوقع ـ علیه السلام ـ یا ابا یوسف جلّ سیدی و مولای و المنعم علی و علی آبائی ان یری»
حضرت علیه السلام برای او نوشتند یا ابا یوسف خداوند ـ تبارک ـ بزرگتر از این است که دیده شود دیده شدن در شأن او نیست
«قال: و سالته هل رأی رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ ربه؟ فوقع ـ علیه السلام ـ ان الله تبارک و تعالی اَری رسوله بقلبه من نور عظمته ما احب»
دوباره سوال بعدی می کند که آیا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خداوند ـ تبارک ـ را در معراج دید «چون اینگونه مرسوم بود که پیامبر به بالا رفتند و در معراج با خداوند ـ تبارک صحبت کردند حال سوال می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خداوند ـ تبارک ـ را دیدند؟»
حضرت علیه السلام در جواب نوشتند خداوند ـ تبارک ـ به قلب پیامبر صلی اله علیه و آل وسلم نشان داد از نور عظمتش «نه اینکه خودش را نشان داد بلکه از نور عظمتش نشان داد» «من» در اینجا برای تبعیض است یعنی همه نور را ندارند بلکه به مقداری که خداوند ـ تبارک ـ پیامبر را دوست داشت یا به مقداری که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خداوند ـ تبارک ـ را دوست داشت «به هر دو صورت می توان معنا کرد»
گفته می شود که اگر عبدی بخواهد بیابد که خداوند ـ تبارک ـ او را دوست دارد یا ندارد به قلب خودش رجوع کند و ببینید خودش چقدر خداوند ـ تبارک ـ را دوست دارد و از همین جا بفهمد که خداوند ـ تبارک او را چقدر دوست دارد یعنی بین محبّ بودن و محبوب بودن گویا ملازمه است و اندازه اش هم تقریباً برابر است ولی دوستیِ ما در حدّ خودمان است و دوستی خداوند ـ تبارک ـ در حدّ خودش است
مرحوم قاضی سعید در عین اینکه کلمه محبوبیت را بکار می برد و توضیح نمی دهد که مراد محبوبیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است یا مراد محبوبیت خداوند ـ تبارک ـ است اشاره به قرب نوافل می کند و در قرب نوافل اینگونه نقل شده
«احبه» یعنی خداوند ـ تبارک می فرماید من او را دوست دارم که محبوبیت برای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است به اندازه ای که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم محبوب من است به همان اندازه به او نور عظمت دادم. این قرینه ای است که می توان کشف کرد که مراد محبوبیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است.
نکته: دقت شود که مسائل به اینگونه سوال می کند «هل رأی» و امام علیه السلام در جواب می فرماید «أری رسوله» یعنی امام علیه السلام مطابق سوال سائل جواب نمی دهند او می پرسد آیا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خداوند ـ تبارک ـ را دید امام علیه السلام جواب می دهند که خداوند ـ تبارک ـ خودش را به او نشان داد یعنی دیدن، نبود بلکه نشان دادن بود مرحوم قاضی سعید بعدا به این مطلب اشاره می کند و می گوید پیامبر در مقام فنا بود و «رأی» معنا نداشت او از همه چیز غافل بود حتی خودش را هم نمی دید پس «رای» و دیدن نبود بلکه «اری» و نشان دادن از طرفل خداوند ـ تبارک ـ بود توضیح اینها در ادامه می آید.
صفحه 259 سطر 19 قوله «شرح»
گفتیم سائل بین عبادت و رویت، ملازم قائل است و می گوید هرکس که خداوند ـ تبارک را عبادت می کند باید خداوند ـ تبارک را ببینید پس آن کسی که خداوند ـ تبارک ـ را نمی بینید چگونه عبادت می کند از کجا چنین ملازمه بدست آمده است؟ می فرماید این ملازم از کلام حضرت امیر علیه السلام بدست آمده است که فرمود «لَم اَعبُد رَبّاً لم اَرَه» این شخص خیال کرد «لَم اَعبُد رَبّاً لم اَرَه» برای همه انسانها است و ملازمه بین رویت و عبادت را از این عبارت بدست آورد سپس می پرسد کسانی که خداوند ـ تبارک را نمی بینند چطور عبادت می کنند. اگر عبادت با رویت همراه است آن کسی که رویت ندارد چگونه عبادت کند امام علیه السلام به این شخص فهماندند که اینگونه ملازم برای ما ائمه است که با عبارت «المنعم علی و علی آبائی» بیان می فرمایند. این نعمتی است که خداوند ـ تبارک ـ به من و آبائم داده است خداوند ـ تبارک ـ متهم بر همه است اما این یک نعمت خاص است که تعبیر به «المنعم علی و علی آبائی» می کند این نعمت «لَم اَعبُد رَبّاً لم اَرَه» برای همه نیست بلکه برای ما ائمه معصومین است لذا اگر شما خداوند ـ تبارک ـ را ندیدید عبادتشان مختل نیست.
بیان کردیم که مراد از رویت، رویت بصر نیست و الا خود ائمه علیهم السلام هم رویت بصر نسبت به خداوند ـ تبارک ندارند این یک نوع رویت خاصی است که رویتِ بصیرت است و شاید از رویت بصر آشکار تر است چون مدرک که بصیرت است قویتر از بصر است و وقتی مدرک قویتر باشد ادراک قویتر است در اینصورت این نوع رویت که برای بصیرت است نصیب هیچ کس نمی شود و الا رویت بصیرت برای ما هم هست ولی این چیزی که برای حضرت امیر علیه السلام می باشد نیست ما در حد خودمان اگر بصیرت داشته باشیم «خیلی از اوقات عبادت که می کنیم از ابتدا تا آخر غافل هستیم آو وقت هم که متوجه هستیم» توجه و بصیرت ما کجا است و توجه و بصیرت ائمه علیهم السلام کجا است.
نکته: بصیرت، چشمِ عقل است و عقل ها مختلف است یک عقل در درجه عقل وجود دارد و یک عقل در درجه قلبی وجود دارد یک عقل در درجه سر وجود دارد و یک عقل در درجه خفی وجود دارد یک عقل در اخفی وجود دارد این درجات همه برای عقل است ولی سه درجه از آن را به بیشتر معمولی دادند و دو مورد از آنها «حق و اخفی» را مخصوص ائمه علیهم السلام قرار دادند. البته ممکن است که این بزرگوار ان یک قوه خاصی داشته باشند ولی آن طور که ما در فلسفه و کلام و کتب عقلی خودمان می خوانیم فرقی بین این انسان و آن انسان نیست جز در درجه مثلا چشم این شخص تیزتر از چشم شخص دیگر می بیند. بصیرتها هم همینطور است و الا اینکه آن بزرگواران قوه خاصی داشته باشند. بعید به نظر می رسد چون فرمودند ﴿اَنَا بَشَرٌ مِثلُکُم﴾. [8]قوه بصیرت ما قوی است اما بالقوه می باشد اما قوه بصیرت ائمه علیه السلام قوی است اما بالفعل می باشد البته با درجه بالاتر آن را دارند آنها درجه قوی خودشان را به فعلیت رساندند ولی ما درجه ضعیف آن را به فعلیت نرساندیم
توضیح عبارت
«شرح: لعل السائل فَهِم من الحدیث الذی روته العامه و الخاصه عن علی ـ علیه السلام من قوله لم اعبد ربا لم اره ان ذلک انما یکون و یتیسر لکل عابد»
«من قوله»: بیانیه است.
ترجمه: شاید سائل از این حدیث فهمیده که روایت خداوند تبارک و عبادت او همراه با رویت برای هر کسی حاصل می شود.
«انه یمکن ان تتعلق به سبحانه الرویه التی تتعلق بسائر المرئیات و ان لم یتیسر للبعض فحینئذ کیف یصح عبده من لم یکن یراه»
از رویت هم رویت معمولی فهمیده و رویت بصیرت نفهمیده و الا اگر رویت بصیرت را می فهمید می دانست که خودش هم می توانست با بصیرتش خداوندـ تبارک ـ را ببینید و عبادت کند.
ترجمه: فهمیده رویتی که به سایر مرئیات تعلق می گیرد «که همین رویت ظاهری است»
«و ان لم یتیسر للبعض»: می توان «ان» را وصیله گرفت که این رویتی که به خداوند ـ تبارک تعلق می گیرد مثل رویت سایر مرئیات است اما برای بعضی انسانها حاصل نمی شود. آن بعضی که رویت برایشان حاصل نمی شود چه کار کنند؟ در این صورت عبارت «فحینئذ» تفریح بر قبل می شود شاید کسی بخواهد «ان» را شرطیه بگیرد و «فحینئذ» را جواب قرار دهد. یعنی: اگر بعضی خداوند ـ تبارک ـ را نمی بیند عبادتش چگونه صحیح است. اگر «ان» شرطیه باشد باید در جواب «ان» ضمیری باشد که به «بعض» برگردد لذا به اینصورت می شود کیف یصح له عباده ...» که لفظ «له» در تقدیر گرفته می شود تا به «بعض» برگردد لذا ترجمه عبارت این می شود: اگر برای بعضی میسّر نیست که خداوند ـ تبارک را ببینند چگونه برای این بعض صحیح است که خداوند ـ تبارک را عبادت کنند. ولی اشکال ندارد که ضمیر «له» در عبارت نیامده چون می توان به جای ضمیر، اسم ظاهر آورد. در اینجا به جای ضمیر، موصول قرار داده است ضمیر «لم یکن یراه» به «من» بر می گردد یعنی عبادت شخصی که این شخص نمی تواند خداوند ـ تبارک ـ را ببیند.
«فاجاب الامام علیه السلام بانه جل جناب الکبریاء ان یُری رویهَ عِیانٍ و یُعایَن بعینه و شخصه»
خداوند ـ تبارک ـ بالاتر از این است که با چشم دیده شود و بالاتر از این است که به عینش و شخصش دیده شود. او را اگر می بینی با اوصافش می بینی آن هم با بصیرت. پس اولا باید اوصاف و اسمائش را ببینی ثانیا باید با بصیرت ببینی.
«فان ذلک یستلزم التحدید و التقیید سواء فی ذلک الرویه العینیه و القلبیه»
اینچنین دیدنی مستلزم تحدید و تقیید است چون چشم ما امر محدود را می بینید و امر نامحدود را نمی بیند. اگر او را دید معلوم می شود که محدود بوده که قابل رویت شده است.
ترجمه: پس دیدن شخص با چشم مستلزم این است که آن شخص محدود باشد و مقید شود فرقی بین بصر و بصیرت نیست «چون با دیدن بصر و بصیرت یک نوع احاطه حاصل می شود»
«و فی قوله علیه السلام جل سیدی و مولای و المنعم علی و علی آبائی اشاره لطیفه الی صحه ما روی عن امیر المومنین من ان لهم علیهم السلام ـ ان یقول کل واحد منهم لم اعبد ربا لم اره»
امام علیه اسلام همانطور که اشاره کردیم فرمودند «جل سیدی و مولای و المنعم علی و علی آبائی» با توجه به اینکه سائل آن توهمی را که ذکر کردیم پیدا کرده بود یعنی «لم اعبد ربالم اره» را برای همه می دیده است با توجه به این وقتی امام علیه اسلام عبارت «و المنعم علی و علی آبائی» را می فرماید نشان می دهد این نعمت «لم اعبد ربا لم اره» برای ما و آباء ما هست و برای همه نیست اشاره لطیف است که این، کلام حضرت امیر علیه السلام و کلام ما است و کلام بقیه نیست. این مقام برای کسی است که به درجه محبوبیت رسیده باشد برای کسی که خداوند ـ تبارک ـ گوش او و چشم او و دست و پای او بلکه کل او باشد که این، قرب نوافل است که بالاتر از قرب فرائض است.
ترجمه: در این قول امام علیه السلام اشاره لطیف است به صحت آنچه از امیر المومنین علیه السلام روایت شده که هر کدام از این بزرگواران حق دارند این کلام از امیر المومنین علیه السلام را بگویند ولی بقیه بشر حق ندارد بگوید.
«اذ التخصیص بالاضافه انما یتأتی لمن فاز بالمحبوبیه التامه»
از چه جایی این اشاره لطیف بدست می آید؟ مرحوم قاضی سعید می فرماید چون امام علیه السلام نعمت را به وسیله اضافه کردن یاء متکلم تشخیص دادند که خود همین اضافه کردن به یاء متکلم نوعی تخصیص است زیرا تخصیصی که بسبب اضافه در این جمله امام علیه السلام آمده است برای کسی که فوز پیدا کرده به اینکه محبوب تامّ خداوند ـ تبارک ـ شده است «به لفظ ـ التامه ـ دقت شود»
«المثمره لان یکون الله تعالی سَمع عبدِه و بصره و یده و رجله بل کله فلا یمکن ان یری الله شیء الا الله تعالی»
ثمره اش این است که خداوند ـ تبارک ـ سمع و بصر و ید و رِجل عبد بلکه کل عبد می شود اگر خداوند ـ تبارک ـ خودش را می بیند این عبد هم خداوند ـ تبارک ـ را می بیند لذا می گوید «فلا یمکن ان یری...» یعنی خداوند ـ تبارک ـ را چیزی جز خودش نمی تواند ببیند.
صفحه 206 سطر 4 قوله «ثم ان السائل»
در ذیل حدیث آمده بود «و سالته هل رای رسول الله صلی الله علیه و آله ربّه؟ فوقع ـ علیه السلام ـ ان الله تبارک و تعالی اری رسوله بقلبه من نور عظمته ما احب»
سائل می گوید معراج پیامبر را کسی نمی تواند انکار کند. در روایات معراج آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خداوند ـ تبارک ـ را دیده است اگر عبارت «جلّ سیدی و مولای و المنعم علی و علی آبائی یری» است پس چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خداوند ـ تبارک ـ را دیده است؟ سائل می خواهد نمونه ای برای امام علیه السلام بیاورد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خداوند ـ تبارک ـ را دیده اند پس «جل سیدی و مولای و المنعم علی و علی آبائی ان یری» به چه معنی است امام علیه اسلام جواب می دهند آن قضیه ای که در معراج اتفاق افتاد غیر از آن کیفیتی است که مورد بحث تو بود چون سائل اینگونه سوال کرد «کیف یعبد العبد ربه و هو لایراه» یعنی سوالش از کیفیت عبادت بوده سپس سوال می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چگونه خداوند ـ تبارک ـ را دید. امام علیه السلام می فرمایند دیدن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم غیر از آن کیفیتی است که تو سوال می کنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در یک حالتی بود که آن رویت برایش حاصل شد.
توضیح عبارت
«ثم ان السائل تشبّث لمدعاه بحکایه المعراج الذی لا یمکن انکاره و قد تکرر فی طرق روایتها ذکر رویه رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ ربه»
سائل برای اثبات مدعای خودش تمسک کرده به حکایت معراجی که انکارش ممکن نیست در حالی که تکرّر پیدا کرده در طُرق روایت معراج ذکر رویت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم، پرورگارش را.
«و التی بذلک علی طریق الاستفهام و الاستفاده فقال هل رأی ربّه؟»
سائل رویت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را آورد بر طریق استفهام و استفاده، سائل نخواست به امام علیه السلام اعتراض کند و بگوید کلام شما نقض می شود. لذا سائل سوال کرد آیا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خداوند ـ تبارک را دید؟
«اجاب الامام ـ علیه السلام ـ بان ذلک خارج عن الکیفیه و عما نحن فیه بصدد اثباته او نفیه»
امام علیه السلام جواب دادند که دیدن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خداوند ـ تبارک ـ را، خارج از آن کیفیتی است که مورد بحث ما است آنچه که ما اثبات و نفی می کنیم رویت خداوند ـ تبارک ـ در حین عبادت است.
«اذ لیس بین الله و بین رسوله احد حتی الرسول نفسِه ـ صلی الله علیه و آله ـ کما سیاتی»
رویت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چه نوع رویتی بوده است؟ می فرماید در وقتی که ما خداوند ـ تبارک ـ را عبادت می کنیم ما هستیم و خداوند ـ تبارک ـ هم هست. ما عابد هستیم و او معبود است در اینصورت سوال می شود که این عابد آیا معبود را می بینید یا نمی بینید؟ اما وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به معراج رفتند بین خداوند ـ تبارک ـ و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچ کس نبود حتی خود پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هم نبود یعنی به درجه تامّ فنا رسیده بود. در آن صورت وقتی فانی شد دیدن، تعجبی ندارد چون او ندید زیرا او نبود که ببنید بلکه نشانِ پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم دادند. پس توجه کردید که آن رویت با رویت در حین عبادت فرق می کند.
«والی ذلک اشاره بقوله ان الله تبارک و تعالی اری رسوله و لم یقل ان رسول الله صلی الله علیه و آله رای ربّه فتبصّر»
و به اینکه در آنجا هیچ کس نبود که ببیند اشاره کرد به قولش که فرمود «ان الله تبارک و تعالی اری و رسوله» و نفرمود «ان رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ رای ربّه». فعل «رای» را به پیامبر نسبت نداده چون بناشد پیامبر فانی شود. فانی شدن به معنای این نیست که از بین برود بلکه فانی شدن به معنای این است که توجه به هیچ چیز نداشته باشد حتی به قوای ادراکی خودش به رویت خودش هم توجه نداشته باشد و نتواند این اقدام اختیاری «چون دیدن یک عمل اختیاری است» را انجام دهد اگر فعل «رای» گفته می شد معنایش این بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اقدام کرد. اما «اری» گفته شده تا بفهماند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اقدامی نداشته است.
اینکه خداوند ـ تبارک ـ نشان داده معلوم می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فانی به معنای نابود، نشده است بلکه فانی به معنای عرفانی شده است.


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص258، س6.
6سوره بقره، آیه95.
[7] الکشاف، ج2، ص154، فی تفسیر آیه 143 اعراف.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo