< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/02/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جواب از تمانع و تدافعی که بین مذهب حق و مذهب عرفا وجود دارد «مذهب حق، نفی تشبیه و تنزیه از خداوند ـ تبارک ـ می کند اما مذهب عرفا اثبات آن دو می کند»/ حدیث هشتم/ باب هفتم.
«و ذلک لان التردید فی الخبر بین النفی المحض و التشبیه الصرف فالواسطه الحقه حینئذ هو الاثبات بلا تشبیه محض»[1]
در حدیث هشتم بعد از اینکه به مذاهب ثلاثه اشاره شد مذهب سوم به عنوان مذهب حق انتخاب شد که عبارت از «اثبات بغیر تشبیه» بود یعنی حق این است که خداوند ـ تبارک ـ ثابت است و باطل و منفی نیست و شباهت به خلق ندارد در اینجا تمانع و اشکالی است.
بیان اشکال: این حرف «نفی تنزیه و تشبیه» را با قول عرفا مقایسه می کنیم که می گویند هم تنزیه و هم تشبیه است می بینم موافقت ندارد. در این حال قول امام علیه السلام را باید اخذ کنیم و قول عارف را باید رد کرد.
جواب: تنزیه و تشبیهی که در کلام امام علیه السلام نفی شدند به معنایی هستند و تنزیه و تشبیهی که در کلام عرفا جمع شدند به معنای دیگر است لذا نفی و اثبات در این مساله بر روی یک مطلب واقع نشدند که تناقض درست کنند و این دو قول را به متهافت و متعارض کند. تنزیهی که امام علیه السلام نفی می کند نفی خداوند ـ تبارک ـ است تشبیهی که امام علیه السلام نفی می کند شباهت خداوند ـ تبارک ـ به خلق است این تنزیه و تشبیه را همه انکار می کنند همه باید تنزیه به معنای نفی خداوند ـ تبارک ـ را نفی کنند و همه باید تشبیه به معنای شباهت خداوند ـ تبارک به خلق را نفی کنند.
اما آن تنزیه و تشبیهی که عارف اثبات می کند به این صورت است که تنزیه در نزد او به این معنا است که خداوند ـ تبارک ـ در مقام ذات بی نیاز از اوصاف است چیزی به نام وصف ندارد اگر چه کمال محض است ولی این کمال به عنوان وصف او نیست بلکه حیث ذات او است یعنی یک حیث ذات دارد که همان حیث ذات، کمال است نه اینکه یک ذات داشته باشد و یک حیثیت جدا از ذات به نام وصف داشته باشد که آن، کمال به حساب بیاید چون اگر بخواهد به این صورت باشد در مرتبه ذات، خالی از کمال می شود و در مرتبه وصف، واجد کمال می شود و این، غلط است پس باید خداوند ـ تبارک ـ در مقام ذات بی نیاز از اوصاف باشد یعنی به خاطر اینکه کمال محض است احتیاج به اوصاف ندارند که آن اوصاف به اوکمال بدهند. تنزیه به این معنا صحیح است. تشبیه هم به این معنا می باشد که خداوند ـ تبارک ـ دارای صفات کمالیه و نعوت الهیه است و متصف به این صفات است همانطور که خلق، متصف به این صفات هستند او هم متصف است. اینکه گفته می شود متصف به این صفات است یا به این صورت که این اوصاف را برای خودش خلق کرده یا این اوصاف، جلوه ی او هستند بالاخره در مرتبه بعد از ذات هستند لذا عارف می گوید خداوند ـ تبارک ـ در مرتبه ذات، بی نیاز از صفات است. صفاتی که مغایر با موصوف است را ندارد ولی در مرتبه بعدی متصف به صفات است مراد از تشبیه هم همین اتصاف است.
پس بین کلام امام علیه السلام و کلام عرفا تعارضی نیست چون آنها تنزیه و تشبیهی را جمع کردند وامام تنزیه و تشبیه دیگری را نفی کردند سپس می فرمایند حرف عرفا، هم دلیل قرآنی دارد و هم دلیل روایی دارد.
توضیح عبارت
«وذلک»
«ذلک» اشاره به دفع این توهم دارد و لو مرحوم قاضی سعید بعد از توهم ادعای دفع نکرده تا «ذلک» اشاره به آن دفع گرفته شود ولی از سیاق عبارت روشن است که آن توهم را دفع می کند.
«لان التردید فی الخبر بین النفی المحض و التشبیه الصرف»
«التردید» اسم «ان» است. «بین النفی... الصرف» خبر است و ظرف برای تردید نیست.
تردیدی که در روایت هشتم شده تردید بین نفی محض و تشبیه صرف «یعنی تشبیه خداوند ـ تبارک ـ به خلق» است.
«فالواسطه الحقه حینئذ هو الاثبات بلا تشبیه محض»
اگر هم تشبیه و هم تنزیه نفی شود واسطه پیدا می شود و آن واسطه، واسطه حقه است. که اثبات بلاتشبیه است.
«و اما طریقه المحققین فالتردید انما هو بین التنزیه و التشبیه یعنی بین تقدس الذات و غنائها الذاتی عن الاسماء و الصفات و استهلاک الکل لدیه تعالی»
اما طریق محققین تردید بین تنزیه و تشبیه به این معنا است که مراد از تنزیه این است که ذات از اسماء و صفات بی نیاز است و غناء ذاتی از اسماء و صفات دارد.
«الذاتی»: خداوند ـ تبارک ـ به لحاظ ذاتش غنی از اسماء و صفات است اما خداوند ـ تبارک ـ به لحاظ ظهور، لازم است که اسماء و صفات باشند. غناءِ ظهوری نیست بلکه غناءِ ذاتی است یعنی این ذات هیچ احتیاجی به اسماء و صفات ندارد بلکه خودش این اسماء و صفات را خلق می کند و ظهور می دهد پس چنان غنی است که این اسماء و صفات را خلق می کند نه اینکه محتاج به اینها باشد اما در مرتبه ظهور چون خودش غیب محض است لازم می باشد که این اسماء باشند پس غناء ذاتی دارد نه اینکه به لحاظ ظهور بی نیاز باشد و ظهور، ذات خداوند ـ تبارک ـ نیست لذا اگر برای ظهور احتیاج پیدا شد مشکلی پیش نمی آید چون آنچه که مشکل است اینکه احتیاج برای ذات نباید پیدا شود.
«و استهلاک الکل لدیه»: مراد از «کل»، کل اسماء و صفات است نه اینکه مراد کل موجودات باشد چون در اینکه کل موجودات مستهلک اند حرفی نیست. اسماء هم با آن عظمتی که دارند نزد او مستهلک اند یعنی وقتی بخواهی درباره ذات حرف بزنی اصلا اسمی از صفات نباید آورده شود چون آنجا صفات مستهلک اند و جلوه ای ندارند و حالت وصفی ندارند بلکه همان حیثیت ذاتند.
«و بین کون الذات متصفه بجمیع الصفات الکمالیه و النعوت الالهیه»
با این عبارت توضیح «تشبیه» نزد عرفا را می دهد. تشبیهی را که عرفا قبول دارند این است که ذات، متصف به جمیع صفات کمالیه و نعوت الهیه باشد. در عین استهلاک اتصاف را هم قائل اند ولی استهلاک در مقام ذات و اتصاف در مقام بعد از ذات که مقام ظهور است. پس هم تشبیه و هم تنزیه مقبول است.
«و قد نطق بذلک التنزیل و السنه»
«بذلک»: به هریک از تنزیه و تشبیه.
«اما الاول فقول تعالی ﴿لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ﴾ [2]و هذا هوالتنزیه ﴿وَ هُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ﴾[3]و هذا هو التشبیه»
«اما الاول» به معنای «اما التنزیه» نیست بلکه مراد از «الاول» هم تشبیه و هم تنزیه است که در قرآن بیان شده است.
﴿لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ﴾ یعنی تنزیه می کند حتی اسماء و صفات را هم شامل می شود چون مطلق است.
﴿وَ هُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ﴾ یعنی متصف می کند که این تشبیه است.
«و قوله تعالی ﴿فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ﴾[4] الی غیر ذلک من الآیات»
این آیه هم تنزیه و هم تشبیه است. تسبیح کردن به معنای تنزیه کردن است. معنای حمد را قبلا گفتیم که به معنای اظهارِ خوبی های محمود است یعنی کسی را که حمد می کنیم خوبی هایش را اظهار می کنیم چه با زبان اظهار کنیم چه با وجود اظهار کنیم چون وجود همه ما حمد خداوند ـ تبارک ـ است چون خوبی را بر جمال خداوند ـ تبارک ـ اظهار می کنیم چون همین اندازه که ما و سایر موجودات، موجود هستیم همین وجودِ ما اظهار کمالات و خوبی های خداوند ـ تبارک ـ می شود.
پس حمد به معنای اظهار کمالاتِ محمود می باشد معلوم می شود که کمالات و اوصاف هست. اتصاف هم هست پس خود حمد تشبیه است و تسبیح هم تنزیه است و هر دو در این آیه جمع شده.
باء در (بحمد) چه نوع «باء» است؟ این باء در «سبحان ربی الاعلی و بحمده» و «سبحان ربی العظیم و بحمده» هم وجود دارد این باء به یکی از دو معنا گرفته شده:
1ـ باء سببیت یا وسیله است.
2ـ به معنای مع است.
﴿فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ﴾ یعنی «فسبح ربک مع حمده» یعنی هم تسبیح کن و هم حمد کن یعنی تسبیح و حمد را با هم جمع کن در «سبحان ربی الاعلی و بحمده» و «سبحان ربی العظیم و بحمده» به معنای «مع حمده» است ولی باید «تسبیح» را اضافه کرد و گفت «اسبّح ربّی سبحانا» که «سبحان»، مفعول مطلق برای «اسبح» محذوف می شود سپس «و بحمد» را می گوید که به معنای «مع حمده» است ولی باید تقدیر گرفت «اسبح ربی سبحانا و اسبّحه بحمده» چون قبل از «بحمده» لفظ واو آمده لذا قبل از «بحمده» لفظ «اسبحه» در تقدیر گرفته شد. اما اگر باء به معنای سببیت وسیله باشد معنای آن دقیق می شود یعنی من خداوند ـ تبارک ـ را به وسیله حمد تسبیح می کنم. ما چه موجودی را حمد می کنیم؟ موجودی که کمال داشته باشد. اگر نقص داشت به خاطر همان کمالش حمد می کنید و به خاطر نقصش یا ساکت می شوید یا بدگویی می کنید اما اگر سرتاسر، حمد و کمال بود و هیچ نقصی نداشت او را فقط حمد و ستایش می کردید. خداوند ـ تبارک ـ ابتدا خودش را تنزیه می کند که هیچ نقصی ندارد سپس لفظ «و بحمده» را می آورد و می فرماید به سبب اینکه لایق حمد است معلوم می شود که منزه است من او را تسبیح کنم به خاطر اینکه او قابلیت و لیاقت حمد دارد. در هرجا که شما شخص یا موجودی را تحمید می کنید در همان بخش تحمید، تنزیه هم می کنید چون تحمید برای کمال است و در این بخش نقصی ندارد لذا قابلیت دارد که حمد شود و کمالش اظهار شود.
«و اما الثانی فغیر محصور من ذلک تسبیح الرکوع و السجود»
اما سنت هم دلالت بر تنزیه می کند هم دلالت بر تشبیه می کند.
«من ذلک» یعنی «بعض ذلک». یعنی بعضی از این غیرمحصور تسبیح رکوع و سجود است که توضیح آن را دادیم که هم تشبیه «یعنی تحمید و اتصاف به صفات» است هم تنزیه است
«فان مفادهما التسبیح فی عین التحمید و هو تنزیه مع تشبیه»
از عبارت «فی عین التحمید» در می آید که مرحوم قاضی سعید «باء» را به معنای سببیت گرفته.
«و هو تنزیه مع تشبیه»: در این عبارت لفظ «مع» را می آورد و اشاره دارد که باء به معنای مع باشد.
بحث ما در باب هفتم اطلاق «شیء» بر خداوند ـ تبارک ـ بود که تمام شد و معلوم شد که می توان «شیء» را بر خداوند ـ تبارک ـ اطلاق کرد ولی به شرطی که قبول کنیم این، شیئی به خلاف اشیاء است.
سوال: رتبه تنزیه بر تشبیه مقدم است یا رتبه تسبیح بر تحمید مقدم است؟ پس باید سببیت را از آن طرف قرار داد و گفت چون خداوند ـ تبارک ـ منزه است و نقض ندارد لذا او را حمد می کنیم.
جواب: بله صحیح است زیرا این موجود وقتی نقص ندارد و منزه است قابل تحمید می باشد ولی در کشف ما چگونه است؟ در کشف خودمان می توانیم بگویم از طریق کمال داشتن خداوند ـ تبارک ـ رسیدیم به اینکه نقصی ندارد. و می توان از آن طرف گفت با رسیدن به اینکه خداوند ـ تبارک ـ نقص ندارد او را قابل حمد دیدیم. سببیت از هر دو طرف ممکن است لذا گفته می شود چون خداوند ـ تبارک ـ قابل ستایش است معلوم می شود که هیچ نقصی ندارد ما ابتدا قابل ستایش بودن خداوند ـ تبارک ـ را ملاحظه می کنیم از اینجا عدم نقص را کشف می کنیم و گاهی ممکن است بر عکس هم شود. این، بستگی به کشف ما دارد بله در واقع خداوند ـ تبارک نقص ندارد و کمال دارد هر دو هم با هم هستند یعنی کلمه «مع» به نظر می رسد گویا تر باشد چون نقص نداشتن و کمال داشتن را با هم آورده است اما در وقتی که می خواهیم اظهار کنییم حمد به معنای اظهار کمالات محمود است و این سبب می شود که ما وقتی اظهار کردیم خودمان و دیگران بفهمیم که این محمود، که کمالاتش اظهار می شود بی نقص است لذا از این جهت است که این اظهار را سبب و دلیل برای بی نقص بودن گرفتیم و الا در واقع بی نقص بودن و کامل بودن هر دو با هم هستند و با «مع» سازگارتر است و وقتی سببیت می گیریم به این مناسبت است که با این اظهار تقریبا مُفهِم این مطلب است که او بی نقص است.



[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص255، س11.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo