< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/02/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مذاهب مردم در توحید و قول حق در آن/ روایت هشتم/باب هفتم.
«الحدیث الثامن باسناده عن محمد بن عیسی بن عبیده قال: قال لی ابوالحسن علیه السلام»[1]
توضیح عبارت
«الحدیث الثامن باسناده عن محمد بن عیسی بن عبید قال: قال لی ابوالحسن علیه السلام: ما تقول اذا قیل لک: اخبرنی عن الله شیء هو ام لا شیء؟»
مرحوم صدوق به اسنادش از محمد بن عیسی بن عبید نقل می کند که او می گوید امام ابوالحسن علیه السلام به من فرمودند «از چند خط بعد که آمده ـ ثم قال لی الرضا علیه السلام ـ معلوم می شود مرادش از اباالحسن، امام رضا علیه السلام است» اگر از تو سوال شود که خداوند ـ تبارک ـ شیء است یا لا شیء است در جواب چه می گویی؟ این رفتار امام علیه السلام در آن زمان رایج بوده که گاهی از راوی سوال می کردند نه اینکه به راوی خبر بدهند. بعضی از زیارات هم اینگونه است یعنی امام علیه السلام از راوی می پرسد که وقتی نزد امام حسین علیه السلام می روی چه می گویی؟ راوی جواب میدهد که این مطلب را می گویم. امام علیه السلام او را تایید می کنند و این همان امضایی است که در فقه مطرح می شود و اینگونه روایات و ادعیه تثبیت می شوند. بعضی از زیاراتِ کوتاه امام حسین علیه السلام همان زیارتهایی است که راوی به امام علیه السلام می گوید این مطالب را هنگام زیارت می خوانم. امام علیه السلام هم تقریر می کنند و بعد از تقریر جزء ادعیه حساب می شوند.
در اینجا هم به همین صورت است که امام علیه السلام از راوی سوال می کنند بالاخره امام علیه السلام شاگرادانی را پرورش دادند و می خواهند آنها را امتحان کنند و ببیننند تا چه حد پیش رفته اند.
گاهی از اوقات هم راوی در بین اهل سنت بوده و از آنها مطالبی را گرفته، امام علیه السلام از او سوال می کرده تا جواب بدهد و امام علیه السلام اورا رد کند که هم اواصلاح شود هم معلوم شود که حرف اهل سنت دراینجا باطل بوده است.
«قال: قلت له: قد اثبت الله عز وجل نفسه شیئا حیث یقول ﴿قُل اَیُّ شَیءٍ اَکبَرُ شَهَادَهً قُلِ اللهُ شَهِیدٌ بَینِی وَ بَینَکُم﴾[2]»
راوی می گوید وقتی خداوند ـ تبارک ـ برای خودش شیئیت ثابت کرده ما اجازه داریم که بر او اطلاق «شیء» کنیم و اطلاق «لا شیء» نمی کنیم.
ترجمه: خداوند ـ تبارک ـ خودش را شیء قرار داده و ثابت کرده و اعلام کرده.
در این آیه چون الله را به جای شیء قرار داده پس معلوم است اطلاق شیء بر الله جایز است.
«فاقول انه شیء لا کالاشیاء اذ فی نفی الشیئیه عنه ابطاله ونفیه»
خود راوی به امام علیه السلام می گوید: من با توجه به این آیه میگویم «انه شیء لا کالاشیاء». عبارت «انه شیء» را از آیه قرآن استفاده می کند اما «لا کالاشیاء» را از کجا استفاده می کند؟ اگر چه در آیه آمده ﴿اَکبَرُ شَهَادَهً ﴾ ولی ممکن است کسی فکر کند اکبر و اصغر و متوسط همه در یک سنخ اند ولی این بزرگتر از آن است چون موجوداتی داریم که از نظر ماهیت مساوی اند ولی از نظر درجه، بزرگتر و کوچکتر دارند پس نمی توان «لا کالاشیاء» را از آیه استفاده کرد بعداً در شرح حدیث بیان می کنیم که از کجا استفاده کرد.
پس در اینجا دو مدعا مطرح شد:
1 ـ انه شیء.
2 ـ لاکالاشیاء.
سپس در ادامه مدعای اول را را تاکید می کند و دلیل دیگری بر مدعای اول می آورد و آن را با عبارت «اذ فی الشیئیه عنه ابطاله و نفیه» بیان می کند یعنی: او شیء است نه لا شیء، زیرا اگر نفی شیئیت از او کنیم او را باطل و نفی کردیم و منکر شدیم.
«قال لی: صدقت و اصبت»
امام علیه السلام به من فرمودند راست گفتی و به حق رسیدی.
ممکن است «اصبت» را عطف تفسیر بر «صدقت» قرار دهی. «صدقت» به معنای این است که مطابق با واقع گفتی. «اصبت» هم به معنای این است که به واقع رسیدی، اما می توان این دو جمله را جداگانه معنی کرد و گفت «صدقت» به معنای این است که از باطن خودت، صحیح خبر دادی و همین اعتقاد را داری. «اصبت» به معنای این است که اعتقادات، حق است و مطابق با واقع می باشد.
«ثم قال لی الرضا ـ علیه السلام ـ: للناس فی التوحید ثلاثه مذهب: نفی و تشبیه و اثبات بغیر تشبیه»
مردم در توحید سه مذهب دارند. توحید را قبلا معنا کردیم که در این موارد به معنای واحد دانستن خداوند ـ تبارک ـ نیست چون یکی از مذاهب این است که خداوند ـ تبارک ـ را نفی می کند لذا نمی توان این قول را یکی از مذاهب در توحید دانست. اگر چه خداوند ـ تبارک ـ را نفی می کند وحدتش را هم نفی می کند ولی این معنا، ظاهراً مراد نیست چون آنچه که قبلا بیان کردند مراد از توحید قول درباره واحد است یعنی درباره خداوند واحد، سه قول است:
1 ـ گروهی خداوند ـ تبارک ـ را نفی می کنند و قبول ندارند.
2 ـ گروهی خداوند ـ تبارک ـ را قبول می کنند ولی آن را شبیه خلق قرار می دهد.
3 ـ گروهی خداوند ـ تبارک ـ را اثبات می کند و آن را شبیه خلق قرار نمی دهد.
در بین این سه قول باید ببینیم راوی در کدام یک داخل است؟ راوی، خداوند ـ تبارک ـ را نفی نکرد. تشبیه هم نکرد چون گفت «لا کالاشیاء» پس راوی داخل در مذهب سوم است. امام علیه السلام راوی را تایید می کنند و می فرمایند تو در همین مذهب سوم هستی و مذهب سوم حق است.
عبارت «ثم قال لی الرضا» می تواند دلیل برای «اصبت» باشد یعنی تو به حق رسیدی زیرا دو قولِ ناحق و یک قولِ حق داریم و تو آن قول حق را گفتی.
«فمذهب النفی لا یجوز»
مذهب نفی، جایز نیست یعنی نه تکوینا جایز است نه اعتقاداً جایز است. اما تکوینا جایز نیست چون محال است این همه عالَم بدون خالق به وجود آمده باشد. اما اعتقاداً جایز نیست چون اعتقاد ما باید مطابق با واقع باشد.
«و مذهب التشبیه لا یجوز»
مذهب تشبیه هم جایز نیست نه تکوینا «زیرا واقعا خداوند ـ تبارک ـ بر خلاف خلق است و شبیه خلق نیست» و نه اعتقاداً «کسانی که این مذهب را قبول کنند خلاف واقع می روند و اعقتاد باید همیشه مطابق واقع باشد نه خلاف واقع»
«لان الله عز و جل لا یشبهه شیء»
گویا اینکه مذهب نفی جایز نیست روشن بوده است اگر چه بعضی همین روشن بودن را منکر بودند ولی روشن بوده است و احتیاج به بیان و استدلال نداشته اما مذهب دوم مقداری مبهم بوده که حتی گروهی از مسلمین گرفتار آن بودند و قائل به تشبیه می شدند لذا امام علیه السلام توضیح می دهند که نه خداوند ـ تبارک ـ شبیه شیئی است نه شیئی شبیه خداوند ـ تبارک ـ است.
«و السبیل فی الطریقه الثالثه اثبات بلا تشبیه»
«السبیل» مبتدی است و «فی الطریقه الثالثه» خبر است و «اثبات بلا تشبیه» را عطف بیان برای «الطریقه الثالثه» قرار می دهیم. البته می توان «اثبات بلا تشبیه» را خبر گرفت یعنی راه حق این است که خداوند ـ تبارک ـ را اثبات کنی و تشبیه هم نباشد. اما کلمه «فی الطریقه الثالثه» این احتمال را به هم می ریزد یعنی راه در طریقه ثالثه، اثبات است. اینگونه به ذهن می رسد که آیا در غیر طریقه ثالثه هم راه اثبات وجود دارد؟ در حالی که اینگونه نیست.
ترجمه: راه در طریقه ثالثه است یعنی اگر در طریق ثالثه وارد شدید در راه وارد شدید بعداً بیان می کند که طریقه ثالثه همان اثبات بلاتشبیه است.
البته چون «اثبات بلا تشبیه» نکره است آن را عطف بیان قرار ندهید بلکه خبر برای مبدای محذوف قرار دهید یعنی «والسبیل فی الطریق الثالثه و هی اثبات بلا تشبیه».
صفحه 254 سطر 12 قوله «شرح»
می فرماید عمده دلیلی که بر جواز اطلاق داریم آیه قرآن است. چرا تعبیر به «عمده دلیل» می کند در حالی که روایات هم بر این مطلب آمده است و الان روایت هشتم را می خوانیم؟
جواب این است که می دانیم قرآن از نظر سند قابل بحث نیست. دلالت آن هم صریح است و جای شبهه نیست پس باید قویترین دلیل باشد اما در روایات دیگر اگر نصّ باشد ممکن است در سند گفته شود که متواتر نیست حال یا مستفیض است یا واحد است. اما در قرآن نمی توان این حرف را زد چون سندش قطعی است و دلالتش هم در این آیه قطعی است پس چون قعطی السند و الدلاله می شود لذا عمده دلیل خواهد بود.
آیه با «ایّ شیء» مطلب را شروع کرده و «ای» را به «شیء» اضافه کرده است. وقتی که جواب داده می شود چون سوال با «ای» شده است آن جواب، مناسبت با مدخول «ای» دارد پس اگر در اینجا به وسیله «شیء» سوال کرده و بعداً جواب داده است آنچه که در جواب قرار گرفته حتما «شیء» می شود و چون در جواب، «الله» قرار گرفته پس «الله»، شیء می شود.
توضیح عبارت
«شرح: قد عرفت ان عمده الادله علی جواز اطلاق الشیء علی الله سبحانه هذه الآیه الکریمه»
شناختی که عمده ادله بر جواز اطلاق شی بر «الله» این آیه است.
«و صوره الاستدلال: ان الذی یجاب به فی سوال: ایّ یجب ان یکون مما یصدق علیه ما یضاف الیه ای»
صورت استدلال این است که آنچه جواب داده می شود به آن چیز در سوال به ایّ، واجب است از مصادیق مضافٌ الیه «ایّ» باشد «یعنی چیزی باید باشد که مضافٌ الیه ایّ بر آن صدق می کند» پس الله که در اینجا در جواب سوال به «ایّ» واقع شده چیزی است که مضافٌ الیه «ایّ» مصداق آن است پس «شیء» بر خداوند ـ تبارک ـ صدق می کند.
«و من ذلک یظهر صحه اطلاق الشیء من الآیه»
از این بیانی که به طور کلی در مورد سوال با «ای» گفتیم ظاهر می شود که اطلاق شیء بر خداوند ـ تبارک ـ جایز است و این صحت از آیه ظاهر می شود. «یعنی آیه، بیانی دارد که از آن بیان می توان صحت اطلاق شیء را استفاده کرد.
«لان السوال عن الشیء الذی شهادته اکبر الشهادات»
«عن الشی» خبر برای «ان» است.
ترجمه: زیرا سوال از شیئی شده که شهادتش اکبر الشهادات است.
«فاجیب بانه هو الله الشهید علی کل شی»
این جواب نشان می دهد که الله مصداق مضاف الیه «ای» است.
ترجمه: جواب داده می شود که او الله است و این صفت دارد که «الشهید علی کل شیء» است.
در آیه قرآن آمده ﴿شَهِیدٌ بَینِی وَ بَینَکُم﴾ که «شهید» در آیه را به معنای «شاهد» می گیریم اما در عبارت مرحوم قاضی سعید «الشهید علی کل شیء» آمده که می توان به معنای شاهد و یا مشهود گرفت به خصوص که کلمه «علی» آمده است. شاهد، شهادت به شیئی می دهد. غالباً شاهد را با حرف «باء» متعدی می کنند ولی در جایی که لفظ «شهید» با «علی» می آید «شهید» را می توان به معنای مشهود گرفت. یعنی هر شیئی را که بخواهی ببینی فوق آن و قبل از آن باید خداوند ـ تبارک ـ مشهود شود زیرا او علت همه است و همه، ذوات الاسباب و صاحب علتند و «ذوات الاسباب لا تعرف الا باسبابها». اگر بخواهید موجودات را بشناسید باید از طریق سبب بیایید و وقتی از طریق سبب آمدید ابتدا خداوند ـ تبارک ـ مشهود می شود که فوق همه چیز است و وقتی پایین تر آمدید بقیه را می بینید که یکی از ادله «ذوات الاسباب لا تعرف الا باسبابها» در فلسفه «نه در منطق چون در منطق اینگونه دلایل را نمی آورند» همین کلمه «شهید» است که با «علی» آمده است.
«فهو اعظم الشهداء و اکبرها»
«اکبر» به معنای «اعظم» است. «اکبر» نوعا به معنای بزرگ به لحاظ حجم است بر خلاف «اعظم» که بزرگِ معنوی را هم شامل می شود. مرحوم قاضی سعید عطف تفسیر آورد تا بفهماند «اکبر» به معنای «اعظم» است.
«و عندی ان الآیه تدل علی صحه ذلک الاطلاق لکن لا یدل علی الاشتراک المعنوی»
آیه دلالت می کند برای اینکه می توان «شیء» را بر خلاف ـ تبارک ـ اطلاق کرد ولی اطلاق «شیء» بر خداوند ـ تبارک ـ به دو صورت می شود:
1 ـ به صورت اشتراک معنوی.
2 ـ به صورت اشتراک لفظی.
اگر به صورت اشتراک معنوی باشد خداوند ـ تبارک ـ شیء است اما نمی توان گفت «بخلاف الاشیاء» چون اگر به صورت اشتراک معنوی باشد لا اقل در مفهوم، شریک است اما اگر به صورت اشتراک لفظی باشد هیچگونه شرکتی نیست.
مرحوم قاضی سعید می فرمایند از آیه در نمی آید که اشتراک معنوی باشد «البته اگر اشتراک معنوی باشد فقط اشتراک در مفهوم را بیان می کند و اشتراک در چیز دیگری را اثبات نمی کند اما مرحوم قاضی سعید می خواهد حتی اشتراک در مفهوم هم ثابت نشود لذا می گوید از آیه اشتراک معنوی فهمیده نمی شود یعنی شیء بر خداوند ـ تبارک ـ و خلق اطلاق می شود اما نه به اشتراک معنوی بلکه به اشتراک لفظی است یعنی شیئی که بر خداوند ـ تبارک ـ اطلاق می شود معنایی دارد و شیئی که بر بقیه اطلاق می شود معنای دیگری دارد. پس مرحوم قاضی سعید اشتراک معنوی را قبول نمی کند.
ترجمه: آیه دلالت می کند بر اینکه این اطلاق، صحیح است لکن دلالت نمی کند بر اینکه شیء، اشتراک معنوی نسبت به خداوند ـ تبارک ـ و خلق دارد.
«لصحه ان تسال بأیّ عن العین مثلا فتقول: ایّ عین اشرف؟ فتجاب بالعین الباصره دون الجاریه و الذهب و غیر هما من معانی العین»
دلیل بر این مطلب این است که «ایّ» می تواند به «عین» که مشترک لفظی است اضافه شود یعنی اضافه «ایّ» لازم نیست که حتما به مشترک معنوی باشد مثلا گفته می شود «ایّ عین اشرف؟»
در بین معانی که برای «عین» است کدام یک اشرف است؟ جواب داده می شود که مثلا چشم اشرف از طلا و نقره است. پس می توان «ایّ» را به مشترک لفظی اضافه کرد همانطور که می توان به مشترک معنوی اضافه کرد در اینجا هم «ای» اضافه به شیء شده و اشکالی ندارد که «شی» را مشترک لفظی قرار بدهیم زیرا اضافه «ای» به مشترکی لفظی ایرادی ندارد.
«فتجاب»: جواب داده می شود که عین باصره افضل است نه عین جاریه که چشمه است و طلا و غیر این معانی از معانی دیگر.


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص254، س1.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo