< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/02/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کیفیت اطلاق شیء بر خداوند ـ تبارک ـ/ حدیث ششم/ باب هفتم
«الحدیث السادس: باسناده عن عبدالرحمن بن ابی نجران»[1]
بحث در اطلاق شیء بر واجب تعالی داشتیم روایاتی که این اطلاق را اجازه می دادند نقل می کردیم که به وایت ششم رسیدیم در این روایات، سائل سوال می کند که آیا من حق دارم خداوند ـ تبارک ـ را شیء، توهم کنم امام علیه السلام می فرمایند بله اما به شرطی که آن شیء، را غیر معقول و غیر محدود ببینی. سپس می فرماید اگر وهم تو بر شیئی واقع شد بدان که خداوند ـ تبارک ـ بر خلاف آن شیء است و سپس می فرماید اوهام، خداوند ـ تبارک ـ را درک نمی کنند و آنچه که اوهام آن را درک می کند شیئی است که بر خداوند ـ تبارک ـ اطلاق نمی شود.
توضیح عبارت
«الحدیث السادس باسناده عن عبدالرحمن بن ابی نجران، قال: سالت ابا جعفر الثانی ـ علیه السلام ـ عن التوحید فقلت اتوهّم شیئا»
مرحوم صدوق به اسنادش از عبدالرحمان بن ابی نجران نقل می کند که عبدالرحمان می گوید من از ابا جعفر ثانی علیه السلام از توحید سوال کردم. یعنی درباره خداوند واحد سوال کردم.
«اتوهم شیئاً» بعداً خواهیم گفت که این عبارت، متکلم وحده است و در ظاهر، خبر است اما در واقع سوال است. به معنای این است که آیا حق دارم خداوند ـ تبارک ـ را شی توهم کنم.
«قال: نعم غیر معقول و لا محدود»
حضرت علیه السلام می فرمایند بله ولی به شرطی که غیر معقول و غیر محدود باشد.
نکته: مناسب است که مطلبی را در اینجا توضیح بدهیم. شاید خارج از بحث باشد ولی به نظر می رسد که مطرح کردن آن خالی از فایده نباشد. وهابی ها «طرفداران محمد بن عبدالوهاب» معقتدند که خداوند ـ تبارک ـ محدود است و به ما شیعیان که خداوند ـ تبارک ـ را نامحدود می دانیم می گویند کافر هستید. گاهی گفته می شود چون به صحابه فحش می دهید کافر هستید. گاهی هم گفته می شود چون خداوند ـ تبارک ـ را نامحدود میدانید کافر هستید. نامحدود بودن خداوند ـ تبارک ـ را وهابی ها متوجه نمی شوند یعنی معنای نامحدود بودن را نمی فهمند. وهابی ها اینچنین می گویند که اگر خداوند ـ تبارک ـ نا محدود باشد شامل خلایق هم می شود چون نامحدود باید همه را شامل شود و الا اگر گروهی را شامل نشود محدود می شود پس اگر نامحدود است باید همه را شامل شود و همه خلایق، خدا می شوند یا مثلا خداوند ـ تبارک ـ را یک بخش عظیمی بگیرید که ا ین بخش شامل خلایق نشود اما بخش دیگرش شامل خلایق بشود قهراً خلایق در خداوند ـ تبارک ـ راه پیدا می کنند و شما کافر و مشرک می شوید زیرا همه موجودات را به نحوی در خداوند ـ تبارک ـ راه می دهید و آنها را خدا می دانید.
روشن است که این گونه تصور نامحدود برای خدا کردن، تصویر غلطی است و هیچ وقت ما خداوند ـ تبارک ـ را نامحدود به این معنا نمی دانیم ما دلیلی بر نا محدودیت خداوند ـ تبارک ـ داریم ولی نامحدود به معنای نامحدود حجمی نیست یا نامحدودی که وهابی ها فکر می کنند نیست. گاهی در علم کلام که اشاعره آن را نوشتند و اهل سنت هم بودند مراجعه می کنیم می بینیم قدرت خداوند ـ تبارک ـ و علم او را نامحدود می دانند و برای نامحدود معنای درستی گفتند. قدرت خداوند ـ تبارک ـ به هر چه تعلق بگیرد باز هم می تواند به بقیه تعلق بگیرد. محدودیت ندارد که به چیزی دون چیزی تعلق بگیرد هکذا علم. البته علم را نامحدودتر می دانند و می گویند علم او به ممتنعات و ممکنات معدومه هم تعلق می گیرد اما قدرتش قابل تعلق به ممکنات معدومه است ولی قابل تعلق به ممتنعات نیست نه اینکه او قابل نیست بلکه ممتنعات قابل نیستند که متعلَّق باشند. این تفسیرها، تفسیرهای صحیحی است شاید همه اهل سنت از نامحدود، تفسیر غلطی نفهمیده باشند این تفسیری که محمد بن عبد الوهاب کرده تفسیر غلطی است و به خاطر تفسیر غلطش کسانی را که قائل به نامحدودیت خداوند ـ تبارک ـ هستند مشرک می داند.
خداوند ـ تبارک ـ نامحدود است یعنی در مرتبه وجوب، نامحدود است. «مرتبه امکان اصلا شامل نمی شود زیرا مرتبه امکان، مرتبه فعل اوست» نامحدود یعنی وجودی است که به لحاظ قوت و شدت، حدّ ندارد نه اینکه نامحدود است به معنای این باشد که جهان را پر کرده است وهمه وجودات را گرفته است. عرفا معقتند که وجودات امکانی تنزل او هستند و کل جهان را که ملاحظه کنید یا خداوند ـ تبارک ـ است یا تنزل او هستند و تنزل خداوند ـ تبارک ـ خدا نیست بلکه تنزل او است. چگونه به این شخص می توان گفت «مشرک».
فیلسوف می گوید وجود یا واجب است یا ممکن است. واجب در مرتبه وجوب، بی حد است و ممکن، فعل اوست نه خود او. این بیان هم باعث شرک نمی شود آنها می گویند تا خداوند ـ تبارک ـ را محدود نکنی دوئیّت بین خداوند ـ تبارک ـ و خلق درست نمی شود و وقتی دوئیّت درست نشد خداوند ـ تبارک ـ و خلق با هم می شوند و شرک لازم می آید. جواب ما این است که ما خداوند ـ تبارک ـ را با خلق قرار می دهیم ولی خلق را با خداوند ـ تبارک ـ قرار نمی دهیم بلکه خلق را فعل او قرار می دهیم. خداوند ـ تبارک ـ چون احاطه به خلق دارد با خلق هست ولی خلق با او نیست در عین حال او محدود نیست. محدود بودن خداوند ـ تبارک ـ به معنای این است که حدّی پذیرفته شود و حدّ در او تاثیر گذاشته و او را در این مرتبه نگه داشته است. تمام این مطالبی که گفته شد در مورد خداوند ـ تبارک ـ ممنوع است زیرا اگر گفته شود «خداوند ـ تبارک ـ حدی را قبول کرده است» این حدّ حتما در او تاثیر می گذارد و او را ضیق می کند و تاثیر گذاشتن شی در خداوند ـ تبارک ـ و قبول کردن خداوند ـ تبارک ـ شیئی را، ممنوع است. حدّ به معنای ناداری است ما می گوییم خداوند ـ تبارک ـ مرتبه امکانی را دارد اما به عنوان اینکه مِلک اوست آن را دارد نه به عنوان اینکه جزء اوست خداوند ـ تبارک ـ هیچ چیز را فاقد نیست. مراتب امکانی را مالک است نه اینکه مراتب امکانی را مشتمل باشد. پس محدودیت برای خداوند ـ تبارک ـ قائل شدن، محذوریت فراوان دارد باید خداوند ـ تبارک ـ را غیر محدود حساب کرد و غیر محدود حساب کردن شرک نیست. کسانی که گفتند شرک است معنای غیر محدود را نفهمیدند.
این بحثی بود که به آن اشاره ای کردیم
«فما وقع وهمک علیه من شیء فهو خلافه»
«من شیء» بیان برای «ما» در «ما وقع» است.
هر چیزی که وهم تو بر آن چیز واقع شود آن چیز خلاف خداوند ـ تبارک ـ است. قبلا خوانده بودیم که فلاسفه می گویند ادراک وهم به این است که معنا در وهم داخل شود و ادراک عقل به این است که معنای کلّی در عقل داخل شود ولی در لسان ائمه، داخل شدن مطرح نشده بلکه واقع شدن مطرح شده است یعنی وهم تو بر شیئی واقع می شود و عقل تو بر شیئی واقع می شود. آنها کلمه «وقوع» را به کار می برند نه کلمه «دخول» را. مرحوم قاضی سعید بیان کرد که این تعبیر، تعبیر رساتری است یعنی مدرِکِ ما بر مدرَک واقع می شود چنین نیست که مدرَک ما در مدرِک ما وارد شود در اینجا هم توجه کنید که حضرت علیه السلام می فرماید «فما وقع وهمک علیه»
«و لا یشبهه شیء»
حضرت علیه السلام با این عبارت، تاکید می کنند یعنی اگر بر خداوند ـ تبارک ـ اطلاق شیء شود و این شیئی که بر خداوند ـ تبارک ـ اطلاق می شود خلاف بقیه اشیاء نباشد لازم می آید که خداوند ـ تبارک ـ شبیه خلق و خلق شبیه او باشد در حالی که «لا یشبهه شیء» پس حتما شیئی را که بر خداوند ـ تبارک ـ اطلاق می کنیم باید مقیّد کنیم به اینکه خلاف اشیاء دیگر است.
«و لا تدرکه الاوهام»
اوهام او را درک نمی کنند در حالی که اوهام، شیء را درک می کنند پس شیئی که بر او اطلاق می شود شیئی است که با بقیه اشیاء فرق دارد. بقیه اشیاء را، اوهام ادراک می کنند اما این شیء را، اوهام ادراک نمی کنند.
«و کیف تدرکه الاوهام و هو خلاف ما یعقل»
چگونه اوهام او را درک کنند در حالی که او خلاف چیزی است که تعقل می شود یعنی هر چیزی را که تعقل بکنی می بینی آن چیز خلاف خداوند ـ تبارک ـ است پس آنچه که به دست عقل تو رسید خداوند ـ تبارک ـ نبود چیز دیگر بود که تو گمان کردی خداوند ـ تبارک ـ است.
در گذشته توضیح داده بودیم که کلمه «اوهام» کاهی در لسان روایات بر عقول اطلاق می شود اما به چه مناسبت «اوهام» گفته می شود شاید یکی از مناسبت ها این باشد که مقام، مقامی است که عقل را در آن مقام باید وهم نامید یعنی مدرَک اینقدر قوی است که عقل در برابر آن مدرَک نباید عقل نامیده شود بلکه باید وهم نامیده شود گاهی هم گفتیم که اینگونه اصطلاح است که به عقل هم وهم گفته شود و اشکال ندارد. گاهی هم وهم، در قوه ای است غیر قوه عقل. در اینجا امام علیه السلام می فرماید «کیف تدرکه الاوهام» در حالی که او خلاف چیزی است که تعقل می شود. اگر خلاف آن چیزی است که تعقل می شود پس هر چیزی را که عقل و وهم ما درک کند ما باید بگوییم خلاف آن چیزی است که خداوند ـ تبارک ـ است یعنی آنچه که در ذهن ما آمده خداوند ـ تبارک ـ نیست.
«و خلاف ما یتصوّر فی الاوهام»
در اینجا امام علیه السلام هر دو را جمع کردند و فرمودند «خلاف ما یعقل» و «خلاف ما یتصور فی الاوهام». هم معقول نیست و هم موهوم نیست.
«انما یتوهم شیء غیر معقول و لا محدود»
«شیء» نائب فاعل «یتوهم» است این عبارت، تکرار مطلب گذشته است یعنی توهم می شود شیئی که نه معقول است و نه محدود است که آن شیء، خداوند ـ تبارک ـ است. آن شیئی که نه محدود است و نه معقول است یعنی آن شیئی که نه در اختیار عقل قرار می گیرد و نه حد می پذیرد خداوند ـ تبارک ـ است. پس اینچنین شیئی را می توان بر خداوند ـ تبارک ـ اطلاق کرد که محدود و معقول نباشد.
ترجمه: خداوند ـ تبارک ـ ادراک می شود به عنوان شیئی که نه معقول است و نه محدود است.
«شرح: اتوهم شیئا علی المتکلم»
عبارت «اتوهم شئیا» را به صیغه متکلم وحده بخوان
«و هو اخبار یتضمن استخباراً»
این عبارت، خبر است ولی طلب خبر می کند یعنی از امام علیه السلام طلب می کند که به من خبر بدهید این کار من صحیح است یا صحیح نیست. راوی خبر می دهد که من این کار را می کنم ولی از امام علیه السلام سوال می کند که حضرت به او خبر داد که کارش صحیح است یا نه؟
«یعنی انّی اتوهم شیئا و هل یجوز ذلک؟»
مرحوم قاضی سعید تقدیر می آورند تا «استخبار» معنا شود یعنی راوی می گوید من خداوند ـ تبارک ـ را شیء توهم می کنم اما آیا این جایز است یا جایز نیست؟
«فاجابه علیه السلام بقوله: نعم و هذا الایجاب یدل علی صحه اطلاق الشیء علی الله تعالی»
امام علیه السلام جواب به «نعم» می دهند. این «نعم» ایجاب است و دلالت می کند که اطلاق شیء بر خداوند ـ تبارک ـ صحیح و مُجاز است.
«و لما کان السوال یتضمن حکمین: احدهما وقوع التوهم و الثانی اطلاق الشیء علیه فقوله علیه السلام نعم تصدیق لصحه قول الشیء و صحه التوهم من وجه»
مرحوم قاضی سعید می فرماید سوال سائل دو حکم را می رساند:
1 ـ توهم نسبت به خداوند ـ تبارک ـ واقع می شود.
2 ـ «شیء» بر خداوند ـ تبارک ـ اطللاق می شود.
وقتی می گوید «اتوهم شیئا»، تعبیر به «اتوهم» نشان می دهد که می توانیم در مورد خداوند ـ تبارک ـ توهمی داشته باشم. «توهم» در اینجا به معنای «ادراک» است نه آنچه که ما فکر می کنیم باشد. مطلب بعدی هم این است که «شیء» را بر خداوند ـ تبارک ـ می توان اطلاق کرد چون توهمی که ما می کنیم این است که خداوند ـ تبارک ـ را شیء می یابیم و این شیء را بر خداوند ـ تبارک ـ اطلاق می کنم.
این دو مطلب در عبارت آمده و با لفظ «نعم» که امام علیه السلام فرمودند هر دو اثبات می شود یعنی هم می توانی توهم کنی هم می توانی اطلاق شیء کنی.
مراد از توهم چیست؟ ما تا الان توهم در مورد خداوند ـ تبارک ـ را نفی می کردیم الان چگونه اجازه داده می شود؟ مرحوم قاضی سعید می فرماید می توان«من وجه » توهم کنی ولی «من وجه آخر» نمی توانی توهم کنی.
وجه توهم و وجه غیر توهم باید توضیح داده شود که به چه وجهی می توان توهم کرد و به چه وجهی نمی توان توهم کرد؟ توضیح این را بعداً بیان می کنیم.
ترجمه: چون که سوال متضمن دو حکم است که یکی از آن دو حکم وقوع توهم نسبت به خداوند ـ تبارک ـ است که توهم ما در مورد خداوند ـ تبارک ـ واقع می شود یا نمی شود و حکم دوم، اطلاق شیء بر خداوند ـ تبارک ـ است پس قول امام علیه السلام که فرمود «نعم» تصدیق است هم برای صحت قول شیء « مراد از قول شیء حمل شیء است» هم صحت توهم ولی من وجه.
«و قوله غیر معقول و لا محدود ردّ للتوهم بمعنی انه یدخل فی عقل او وهم او یقع علیه العقل و الوهم»
قول امام علیه السلام که فرمود «غیر معقول و لا محدود» ردّ این است که خداوند ـ تبارک ـ متوهَّم باشد یعنی با وهم درک شود.
ترجمه: ردّ برای توهم است به معنای اینکه داخل در عقل یا وهم می شود «به اصطلاح ما» یا واقع می شود بر آن عقل و وهم «به اصطلاح امام» یعنی خداوند ـ تبارک ـ وارد عقل و وهم نمی شود و وهم و عقل هم بر او واقع نمی شوند. وارد شدن محدودیت می آورد چون ظرف که عقل است محدود می باشد اگر خداوند ـ تبارک ـ در این ظرف وارد شود محدود می شود. واقع شدن هم محدودیت می آورد چون وقتی وهم یا عقل بر خداوند ـ تبارک ـ واقع می شود باید خداوند ـ تبارک ـ را احاطه کند تا بتواند ادراک کند و و احاطه کردن یعنی محدود شدن خداوند ـ تبارک ـ . امام علیه السلام این توهم را رد می کنند. پس توهم از یک وجه مجاز است اما از یک وجه مجاز نیست. توضیح این مطلب این است که توهم به معنای اینکه خداوند ـ تبارک ـ در وهم داخل شود یا وهم بر او واقع شود جایز نیست اما توهم به معنای اینکه خداوند ـ تبارک ـ را بشناسیم با مقایسه، جایز است مثلا می گوییم عالم را توهم و تصور می کنیم سپس بین عالم و خداوند ـ تبارک ـ مقایسه می کنیم و حاصل مقایسه ما این می شود که خداوند ـ تبارک ـ مبدأ العالم است یعنی بالقیاس به عالم ملاحظه می کنیم و مبدئیت را برای او اثبات می کنیم و به عنوان مبدأ العالم به او معرفت پیدا می کنیم. این توهمی است که جایز است و با قیاس همراه است.
نمی توان خداوند ـ تبارک ـ را به طور مستقیم ادراک کرد باید او را قیاس کرد و گفت سبب کل و خالق خورشید و خالق زمین و مبدأ کلّ عالم است یعنی به یکی از افعالش اضافه کنیم یا او را دارای اسم و صفتی قرار داد. البته خود آن اسم و صفت را هم نمی توان توهم کرد ولی می توان گفت که دارای علم و قدرت است ولی نمی توان آنها را توهم کرد اما آنها را به این صورت توهم می کنیم که قدرت را نسبت به مقدورات می دهیم یا علم را نسبت به معلومات می دهیم و معلومات را تصور می کنیم. در هر صورت باید شیئی که قابل توهم است بیاید و خداوند ـ تبارک ـ با آن شیء مقایسه شود ودر این مقایسه به آن معرفت پیدا کنیم. اینچنین توهم و معرفتی در مورد خداوند ـ تبارک ـ جایز است و الا آن طور که خداوند ـ تبارک ـ داخل و هم یا عقل شود یا عقل و وهم بر او واقع شوند و او را محدود و احاطه کنند جایزه نیست.
«و اما التوهم بمعنی المعرفه بالقیاس الی شیء هو یدرک بالعقل فیجوز»
توهم به معنای شناخت خداوند ـ تبارک ـ که مقایسه شود با شیئی که آن شی با عقل درک می شود جایز است.
صفحه 253 سطر 3 را بیاورید که آمده «فمعرفته انماهی بان یتوهم شیء بمعنی کونه بخلاف الاشیاء... و بالمقیاسه الی طبیعه العالم بان للعالم مبدأ غیره من جمیع الوجوه» به این صورت می تو ان تصور کرد که عالم، مبدئی دارد که آن مبدأ این صفت دارد که غیر عالم است از جمیع وجوه.
در صفحه 251 سطر 15 می فرماید «بالقیاس الی شیء هو یدرک بالعقل» اما در صفحه 253 سطر 3 می فرماید «بالمقایسه الی طبیعه العالم» و نحوه مقایسه را با عبارت «بان للعالم مبدأ غیره من جمیع الوجوه توضیح می دهد»
پس خلاصه مطلب این شد که توهمی که به معنای ورود در وهم یا وقوع وهم باشد باطل است اما توهمی که به معنای معرفت بالقیاس باشد اشکال ندارد.


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص251، س2.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo