< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/02/06

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: ادامه توضیح کلام ابن سینا بر اینکه اجسام بعد از عدم واقع شدند/ حدوث اجسام/ حدیث بیستم/ خداوند ـ تبارک ـ جسم و صورت نیست.
«و الحق ان القبلیه الکذائیه من خواص طبیعه الزمان»[1]
بحث در حدوث زمانی اجسام بود. کلامی از تعلیقات نقل کردیم که در آن کلام ادعا می شد وجود جسم بعد از عدم اوست. ما می خواهیم آن کلام را توضیح بدهیم. توضیح آن را در جلسه گذشته شروع کردیم و سه مطلب بیان کردیم و نتیجه ای از آن سه مطلب گرفتیم.
مطلب اول: کمّ «چه قار چه غیر قار باشد. چه متصل و چه غیر متصل باشد» لازمِ جسم است «البته مراد از کمّ در ما نحن فیه زمان است لذا به جای لفظ ـ کمّ ـ تعبیر به لفظ ـ زمان ـ می کنیم و می گوییم» زمان، لازم جسم است.
مطلب دوم: اگر جعلی به ملزوم تعلق گرفت تعلق به لازم هم دارد و چنین نیست که ملزوم و لازم، دو جعل لازم داشته باشند بلکه با یک جعل هر دو جعل می شوند که آن جعل، بالاصاله برای ملزوم است و بالتبع برای لازم است.
از این دو مقدمه، نتیجه گرفتیم که اگر جسم، جعل شود چون زمان لازم او است زمان هم با همان جعل می شود بدون اینکه احتیاج باشد که برای زمان جعل جدیدی انجام شود. زمانِ هر جسمی، لازم همان جسم است و با همان جسم جعل می شود. نمی خواهیم بیان کنیم که اگر جسمی جعل کردیم زمانی که الان در بین ما رایج است جعل می شود زمانی که در بین ما رایج می باشد برای فلک و جسم فلک است. ما آن جسم فلک را معیار قرار دادیم و الا هر جسمی برای خودش زمان دارد.
منظور ما این است که اگر جسمی را جعل کردند زمان آن جسم هم جعل می شود.
مطلب سوم: زمان به اجزاءِ مقدم و موخر تقسیم می شود که این اجزاءِ مقدم و موخر با یکدیگر جمع نمی شوند. بلکه مقدم باید باطل شود تا موخر بیاید. و گفتیم در این مساله فرقی نیست بین اجزاء زمان یا موجوداتی که با زمان مقایسه می شوند یعنی موجوداتی هم که با زمان مقایسه می شوند اینچنین اند که قبل و بعد پیدا می کنند که قبلِ آنها با بعدِ آنها جمع نمی شود. ما هر جسمی را با زمان فلک مقایسه می کنیم لذا قبل و بعد پیدا می کند یعنی به عبارت دیگر زمانِ وجود او موخر از زمان عدمش می شود و این تقدم و تاخر، تقدم و تاخری است که با هم جمع نمی شوند پس این جسم، وجودش با عدمش جمع نمی شود یعنی وجودش بعد از عدمش است لذا حادث زمانی می شود. همینطور که توجه می کنید با این سه مقدمه به نتیجه رسیدیم حال خود عالَمِ جسم چگونه است؟ اجسامی که در عالَم هستند را ثابت کردیم حادث زمانی اند چون وجودشان، وجود زمانی شد و عدمشان هم عدم زمانی شد. یعنی دو تا از وجود با عدم جمع نشد بلکه یکی سابق و یکی لاحق شد قهراً حدوث زمانیِ جسم ثابت شد ولی عالم اینگونه نیست که قبل از آن زمان باشد این عالم را چگونه اثبات می کنید که حادث زمانی است؟ درست است که مشاء معتقد نیستند که عالم، حادث زمانی است ولی مرحوم قاضی سعید معتقد است و می خواهد این را از همین مطلب تعلیقات استفاده کند. توضیح این را بعداً بیان می کنیم که عالم، در زمان نیست ولی با زمان است اجسام که در عالَم جدا جدا هستند در زمان واقع شدند. عالَم در زمان نیست ولی با زمان است بالاخره چه با زمان باشد و چه در زمان باشد حق داریم با زمان، قیاسش کنیم و وقتی با زمان مقایسه اش می کنیم تقدم و تاخری که در زمان هست پیدا می شود. گفتیم اگر چیزی با زمان مقایسه کنید تقدم و تاخر زمانی برای آن چیز حاصل می شود. توضیح این مطلب در آینده می آید.
مرحوم قاضی سعید بعد از اینکه مقدمه سوم را گفت اشاره به رد متکلمین هم داشت چون خیلی ربطی به بحث فعلی ما ندارد آن را تکرار نمی کنیم.
سپس مرحوم قاضی سعید مطلبی که در مقدمه سوم آمده را تاکید می کند و می فرماید قبلیتِ کذائیه «یعنی قبلیتی که با بعدیت جمع نمی شود» از خواص زمان است و در هیچ موجود دیگری این قبلیت را نداریم. پس هر چیزی که در زمان و با زمان است قبلیت را به توسط زمان پیدا می کند سپس توضیح می دهد که چرا این خاصیت برای زمان است؟
دو مقدمه می آورد.
مقدمه اول: زمان را تعریف می کنیم به «عدد المتقدم و المتاخر من الحرکه». گاهی گفته می شود زمان، مقدار حرکت است. گاهی هم گفته می شود عدد حرکت است هر دو صحیح است. مقدار حرکت بودنش واضح است زیرا وقتی زمان استمرار پیدا می کند ما از ابتدا تا آخرش را برای این حرکت مقداری قائل هستیم که این مقدار را زمان می گویند. ولی وقتی می خواهیم مقدار را بیان کنیم نوعا با عدد «یعنی مقدار» بیان می کنیم «و به عبارت بهتر حرکت» را تقسیم می کنیم. وقتی حرکت را تقسیم کردیم اقسام پیدا می کند که آن اقسام را می شماریم مثلا فرض کنید حرکتی انجام شده و یک مقداری طول کشیده ما این مقدار را اندازه می گیریم به اندازه یک ساعت، و می گوییم این، یک جزء از اجزاء حرکت است. و جزء دوم برابر با یک ساعت بوده و جزء سوم هم برابر با یک ساعت شده مثلا تمام اجزاءش 5 ساعت شده همانطور که ملاحظه می کنید زمان را به وسیله مقدارش اندازه می گیریم ولی چون تجزیه اش می کنیم مقداری از آن به صورت عدد در می آید و می گوییم 5 ساعت، در اینصورت عددها اینطورند که اولا متقدم و متاخرند یعنی در عددها ابتدا یک عدد می آید و تمام می شود سپس عدد بعدی شروع می شود. ابتدا ساعت اول بعداً ساعت دوم می آید. 5 ساعت با هم نیستند بلکه به طوری هستند که مقدمش با موخرش جمع نمی شود همانطور که توجه می کنید الان نمی خواهیم بگوییم مقدم با موخر جمع می شود یا نمی شود؟ بلکه می خواهیم ثابت کنیم زمان، عددِ مقدم و موخرِ از آن حرکت است. یعنی دو جزء حرکت «که یکی مقدم و یکی موخر است» را ملاحظه کنید که دارای عدد هستند. این عددها که شمرده می شوند زمان است. پس زمان عبارتست از عدد حرکت یا به عبارت دیگر عبارت از عددِ جزء مقدم و جزء موخر حرکت است.
مقدمه دوم: حرکت را لحاظ کنیم که چیست؟ حرکت، نفس التقضی و التصرم است یعنی خود این عبور، حرکت است نه اینکه یک چیزی باشد که عبور کند.
وقتی ما داریم راه می رویم. ما وجود داریم. راه رفتن ما هم موجود است هیچکدام از اینها را حرکت نمی گوییم. ما آن شخص را انسان می گوییم و راه رفتن را مشی می گوییم اما حرکت چیست؟ حرکت، آن گذشتن ما می باشد که به توسط راه رفتن حاصل می شود. پس حرکت چیزی جز گذشتن و عبور کردن نیست.
خلاصه اینکه مقدمه اول این شد که زمان، عدد مقدم و موخر حرکت است. مقدمه دوم این شد که حرکت به معنای عبور و گذشتن است پس زمان، عدد این گذشتن می شود آن هم نه عدد خود گذشتن بلکه عدد اجزائش را باید لحاظ کرد که کدام جزء مقدم و کدام جزء موخر است.
پس به این صورت می شود: مقدم و موخری که بگذرد زمان است «قید ـ بگذرد ـ را می آوریم که قید مهمی است» معنای این عبارت این است که مقدم و موخر با هم جمع نمی شوند و الا لفظ «بگذرد» معنی ندارد پس خود زمان را که می بینیم و تعریفش را لحاظ می کنیم و در تعریفش حرکت می آید و آن حرکت را ملاحظه می کنیم که چیست؟ وقتی اینها را با هم تطبیق کنیم آنچه بدست می آید این است که در زمان ممکن نیست جزئی با جزئی از آن جمع شود. تا اینجا مطلب روشن است.
از اینجا استفاده می کنیم که زمان، اجزاء مقدم و موخرش با هم جمع نمی شوند بنابراین اگر دو جزء از حرکت داشته باشیم که این دو جزء، هر دو مقدّم باشند یعنی وارد جزء سوم شده باشیم این دو جزء حرکت مقدم می شوند در اینصورت نمی توان آن دو جزء را با موخر جمع کرد. دو جزء از حرکت، هر دو ماضی شدند. اینها با موخر جمع نمی شوند. و اگر دو جزء از حرکت، هر دو در آینده می خواهند بیایند. اینها با ماضی و مقدم جمع نمی شوند بلکه باید موخر باشند.
در فرض اول گفتیم دو جزء از حرکت، گذشتند. این دو جزء که مقدم اند با موخر جمع نمی شوند در فرض دوم می گوییم دو جزء هنوز نیامدند یعنی موخرند که با مقدم جمع نمی شوند. فرض سوم این است که یک تقدم و تاخر بر دو امر عارض می شود. در فرض اول تقدم بر دو امر عارض می شد و گفتیم این دو امر با موخر جمع نمی شوند در فرض دوم: تاخر بر دو امر اطلاق می شد و گفتیم این دو امر با مقدم جمع نمی شوند. در فرض سوم: هم تقدم و هم تاخر بر دو امر حمل می شوند. در اینجا. گوییم یک مقدم و یک موخر است و این دو جزء با هم جمع نمی شوند.
البته این سه فرض با هم خیلی فرق نمی کنند کلی بحث این است که این ها با هم جمع نمی شوند.
از اینجا مرحوم قاضی سعید نتیجه می گیرد که اگر چیزی، زمان بود اجزایش با هم جمع نمی شود و اضافه می کند که اگر چیزی، زمانی هم بود اجزایش با هم جمع نمی شود. زمانی را به سه قسم تقسیم می کند:
1 ـ آن که در زمان است.
2 ـ آنکه با زمان است.
3 ـ آنکه بعد از زمان است.
در هر سه قائل می شود که باید قائل به حدوث اجسام شد چون همان تقدم و تاخری که در زمان هست برای این موجود هم می آید آن وقت وجودِ این موجود، بعد از عدمش خواهد بود و چون «بعدیت» در این موجود، بعدیتی است که با قبلیت جمع نمی شود وجودش با عدمش جمع نمی شود.
تکمیل بحث: موجوداتی هستند که در زمان قرار ندارند مثل عقول و همینطور موجوداتی هستند که با زمان هم نیستند بلکه فوق زمان اند و چنین نیست که بعد از تمام شدن قطعه ای از زمان به وجود آمده باشند، عقول را اگر ملاحظه کنید هر سه قید را دارد.
دقت کنید که اینها وجودشان بعد از عدمشان است و عدمشان قبل از وجودشان است اما قبلیت و بعدیتِ زمانی نیست چون اصلا با زمان ارتباط ندارد پس حدوث دارند ولی حدوث زمانی ندارند.
به این نکته دقت کنید که اینها چون ممکن الوجودند عدم و وجود دارند و وجودشان بعد از عدم است چون عدمشان ذاتی است و وجودشان عطائی است لذا وجودشان بعد از عدمشان است اما این بعدیت و قبلیتی نیست که با هم جمع نشوند. آنجا که وجودی بعد از عدم باشد و بعدیت و قبلیتش مُجامع باشند حدوث، حدوث زمانی نیست بلکه حدوث ذاتی است پس عقول حدوث زمانی ندارند. عقول با زمان هم نیستند بلکه فوق زمان هستند اما عالَم «یعنی افلاکِ عالَم»، با زمان است. اجسام عالم «اجسام عنصری مرکب» در زمان هستند و بعد از زمان هستند اما عقول نه در زمان اند و نه با زمان اند و نه بعد از انقطاع زمان هستند بلکه فوق زمان هستند.
پس در جایی که وجود و عدم هست و وجود، بعد از عدم است اگر این بعدیت با قبلیت جمع شود حدوث، حدوث زمانی نیست بلکه ذاتی است چنانچه که در عقول ملاحظه کردید.
از عقول و مجردات می گذریم و به سراغ مادیات می رویم و مادیات را به دو قسم تقسیم می کنیم:
1 ـ موجوداتی که با زمان اند مثل افلاک، عناصر بسیطه را هم بگویید با زمان اند. البته با زمان بودن عناصر بسیطه خیلی روشن نیست اما افلاک، چون زمان را با حرکت خودشان می سازند از ابتدا که می آیند با زمان هستند و نمی توان گفت افلاک در زمان هستند. افلاک، بعد از انقطاع زمان نیستند زیرا با خودشان، زمان را می آورند پس باید گفت با زمان هستند. اما اگر کسی بگوید عناصر در زمان هستند شاید اشتباه نگفته باشد ولی آن را هم می گوییم با زمان هست.
2 ـ عناصر مرکبه که در زمان هستند و مسبوق به زمان هستند یعنی این حجر و شجر و بدن انسان و حیوان همه اجسام عنصری مرکب هستند و بعد از زمان هستند یعنی یک قطعه از زمان گذشته است که لااقل برای ترکیب اینها لازم بوده «چون این مرکبات در واقع از ترکیب عناصر بسیطه بوجود آمده بودند. بالاخره یک مقدار زمانی گذشته که این ترکیب انجام شده است حتی برای اولین مرکبی که می خواسته به وجود بیاید مقداری زمان لازم داشته. پس این مرکبات در زمان هستند و بعد از انقطاع قطعه ای از زمان به وجود می آیند.
تا اینجا معلوم شد که مادیات به دو قسمش با زمان ارتباط پیدا کردند حال یا ارتباط به عنوان معیت یا ارتباط به عنوان بعدیت پیدا کردند همین که با زمان مرتبط شدند قبلیت و بعدیت هم مسلماً دارند زیرا واجب الوجود نیستند پس قبلیتِ عدم و بعدیتِ وجود دارند اگر واجب الوجود بودند، قبلیتِ عدم و بعدیتِ وجود نداشتند زیرا اگر واجب الوجود بود اقتضای ذاتش وجود بود و هیچ وقت ذاتش مقدم بر وجود نمی شد یعنی حالت عدم برای او نبود اما بقیه موجودات حالت عدم و حالت وجود برای آنها است در اینصورت یا عدمشان فقط مربوط به ذاتشان است یا عدمشان مربوط به ذاتشان به تنهایی نیست بلکه مربوط به ذاتشان و وجودشان است.
آنهایی که عدمشان مربوط به ذاتشان فقط است گفتیم حادث زمانی نیستند چون با زمان و در زمان نیستند اما موجوداتی که با زمان اند و در زمان اند و عدم و وجود دارند و عدمشان قبل از وجودشان است چار ه ای نیست جز اینکه عدمشان را زمانی حساب کنید. یعنی «عدمِ قبل» و «وجودِ بعد» دارند و «قبل» و «بعد» قبل و بعد زمانی هستند در اینصورت که زمانی اند با هم جمع نمی شوند قهراً حدوثی که وجود دارد حدوث زمانی می شود.
پس توجه کنید که دو مطلب را می گوییم:
1 ـ قبلیت و بعدیت را در جاهایی که زمان است غیر مجامع می گیریم.
2 ـ شیء را هم مبتلا به وجود و هم مبتلا به عدم می دانیم یعنی هم وجود برای آن قائل هستیم و هم عدم برای آن قائل هستیم. در چنین شیئی که هم وجود و هم عدم دارد، قبلیت یا قبلیت زمانی است یا قبلیت ذاتی است. و اگر قبلیت، قبلیت زمانی باشد حدوث، حدوث زمانی می شود و اشیایی که در زمان اند یا با زمان اند قبلیت آنها ترجمه به قبلیت زمانی می شود. پس اجسام و خود عالَم حادث زمانی می شوند.
این تحقیقی است که مرحوم قاضی سعید فرموده البته در مورد خود عالم تصریحی ندارد و می گوید عالَمِ جسمانی، حادثِ زمانی است.
اگر مرادش از عالم جسمانی، عالم جسمانی عنصری باشد واضح است که حادث زمانی است. اما ظاهر عبارت ایشان، عالم جسمانی عنصری و عالم جسمانی فلکی هر دو است آن وقت باید به همین صورتی که گفتیم توضیح داده شود یعنی گفته شود چون با زمان هستند پس حادث زمانی اند.
نکته: اینکه گفته می شود «عقل با زمان است» مثل اینکه می گوییم «فلک با زمان است» نیست زیرا مراد از اینکه گفته می شود «عقل با زمان است» یعنی عقل اشراف دارد در حالی که وقتی گفته می شود «فلک با زمان است» یعنی با زمان موجود شده است.
توضیح عبارت
«و الحق ان القبلیه الکذائیه من خواص طبیعه الزمان»
«قبلیه کذائیه» یعنی قبلیتی که غیر مُجامع با بعدیت است.
«فان ماهیته کما قیل: عدد المتقدم و المتاخر من الحرکه»
چرا قبلیت کذائیه از خواص طبیعت زمان است؟ مرحوم قاضی سعید دو مقدمه بیان می کند که با این عبارت مقدمه اول را بیان می کند.
ترجمه: ماهیت زمان همانطور که گفته شده عدد حرکتِ مقدم و موخر است «یعنی وقتی حرکت را به مقدم و موخر تقسیم می کنید و آن را می شمارید زمان بدست می آید».
«و هی نفس التقضی و التصرم»
این عبارت بیان مقدمه دوم است.
ترجمه: حرکت، خود عبور است «نه اینکه چیزی باشد که عبور کند بلکه خود عبور کردن، حرکت است».
این دو مقدمه وقتی کنار یکدیگر گذاشته شود اینطور می شود که زمان، همان عبور تجزیه شده ی مقدم و موخر است. واضح است که چنین چیزی مقدم و موخرش جمع نمی شود.
«فیلزمهما ان لا یجامع المتقدم منهما المتاخر»
ضمیر «فیلزمهما» به جزء مقدم حرکت و جزء موخر حرکت بر می گردد.
ترجمه: لازمه این دو جزء مقدم و موخر از حرکت این است که مقدم از این دو با متاخرش جمع نشود «چون نفسِ عبور است و چیزی نیست که بخواهد عبور کند بلکه خودش عبور است بله اگر چیزی بود که عبور می کرد می گفتیم آن چیز در مقدم و موخر است سپس مقدم و موخر را به لحاظ آن چیز جمع می کردیم. اما چیزی نیست بلکه خود عبور است و مقدم و موخرِ عبور با هم جمع نمی شوند یعنی باید مقدمش برود تا موخرش بیاید.
«فاذا اعرض لهما التاخر فقط وجب ان لایجامعا المتقدم»
ضمیر «لهما» به دو جزء حرکت بر می گردد همانطور که ضمیر «فیلزمهما» را برگرداندیم.
ترجمه: اگر بر این دو جزء حرکت، وصف تاخر فقط دادیم «یعنی هر دو جزء حرکت گذشته بودند و ما به آنها وصف تاخر دادیم» واجب است که با مقدم جمع نشوند چون هر دو موخرند پس هیچکدام با مقدم جمع نمی شوند».
«وکذا اذا عرض لهما التقدم فقط وجب ان لا یجامعا المتاخر»
اگر دو جزء حرکت هر دو قبل هستند و بر هر دو اطلاقِ «قبل» فقط می شود واجب است که با متاخر جمع نشوند.
«و اذا عرضهما الامران وجب ان لا یجامع جزء مع آخر»
اگر حالت سوم باشد یعنی دو جزء حرکت داریم که دو امر «یعنی تقدم و تاخر» بر آنها عارض می شود در اینصورت این دو جزء یکی با دیگری جمع نمی شود تا اینجا توضیحی که دادند بیان کردند تقدم و تاخری که در اینجا مطرح است تقدم و تاخری می باشد که غیر مجامع اند.
«و کذا الحکم فی الحقایق المتلبسه بهما»
تا اینجا مرحوم قاضی سعید بحث را در خود حرکت قرارداد حال اگر بحث را در خود مقدم و موخر بُرد در اینصورت دو مقدم با موخر جمع نمی شوند و همینطور دو موخر با مقدم جمع نمی شوند. یک مقدم و یک موخر هم با یکدیگر جمع نمی شوند. حال مصنف بیان می کند حقایقی هم که با این تقدم و تاخر ارتباط دارند و می توانند قیاس شوند که ارتباطشان به این صورت باشد که در مقدم و موخرند یا با مقدم و موخرند یا بعد از قطعه ای به وجود می آیند. اینها هم تقدم و تاخرشان با هم جمع نمی شود.
ترجمه: مثل حقایقی که متلبس به مقدم و موخر هستند.
«کالاشیاء التی تقع فی الزمان»
از اینجا سه مثال می زند. این عبارت مثال اول است.
«و التی توجد مع الزمان سواء کان اصلا او فرعا»
این عبارت مثال دوم را بیان می کند.
ترجمه: اشیایی که با زمان یافت می شوند چه اصل باشند «مثل جوهر» چه فرع باشند «مثل عرض».
برای اشیایی که با زمان یافت می شوند مثال به عالَم زدیم. این مطلب از عبارت بعدی شارح بر می آید زیرا در خط 17 می فرماید «فالعالم الجسمانی مما وجد مع الزمان» که تعبیر به «مع الزمان» می کند پس معلوم می شود در آن عبارت که گفت «و التی توجد مع الزمان» مراد عالم جسمانی است.
البته برای «و التی توجد مع الزمان» می توان مثال دیگر هم آورد و آن، مثالِ نفس است که فی الزمان نیست ولی چون با جسم مرتبط است به نحوی با زمان است حال اگر بگوییم نفس با زمان است و اگر برای آن حدوث است حدوث زمان است علاوه بر اینکه حدوث ذاتی هم دارد. حال گفته می شود آن شیئی که مع الزمان است اصل باشد «که عبارت از خود نفس است» یا فرع باشد «که عبارت از کیفیات و اوصاف نفس باشد مثل علم و قدرت».
«و التی تعرض وجوده مع انقطاع الزمان»
این عبارت، مثال سوم است.
ترجمه: چیزی که وجودش با انقطاع زمان عارض می شود. البته این عبارت را استاد اینگونه معنی کردند: چیزی که وجودش با انقطاع قطعه ای از زمان عارض می شود نه اینگونه معنی شود: چیزی که وجودش با انقطاع کل زمان عارض می شود.
ممکن است کسی بگوید می خواهیم به صورت «انقطاع کل زمان» معنی کنیم مثلا آخرت با انقطاع کل زمان حادث می شود. آیا می توان گفت آخرت، موخر از دنیا است؟ مرحوم صدرا می فرماید الان آخرت همراه دنیا است چون باطن دنیا است و این ظاهر، باطن را دارد ولی باطنش آشکار نیست و بعداً آشکار می شود نه اینکه بعداً موجود می شود. اما بعضی گفتند آخرت بعد از دنیا موجود می شود. در اینصورت بنابر قول آنها آخرت، بعد از دنیا موجود می شود. بعدی که با قبل جمع نمی شود. در اینصورت مراد از انقطاع الزمان، انقطاع کل زمان می شود.
توجه کردید که این سه مثال را با زمان مرتبط می کنیم و وقتی با زمان مرتبط شد به نحوی زمانی می شود و حدوثش هم حدوث زمانی می شود. تا اینجا مرحوم قاضی سعید فقط قبلیت و بعدیت را درست کرد. باید این مطلب به کلام مرحوم قاضی سعید اضافه شود که اگر چیزی، هم وجود و هم عدم داشت به طوری که عدمش، قبل بود و وجودش، بعد بود اگر با زمان مقایسه اش کردید علاوه بر اینکه عدم ذاتی دارد عدم زمانی هم دارد و چون عدم زمانی او مقدم است حادث زمانی می گویند.


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص244، س.11.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo