< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/01/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ ادامه وجه نهم در معنای حدیث ان الله خلق ادم علی صورته/ حدیث هجدهم
2 ـ منزه داشتن خداوند ـ تبارک ـ از صورت داشتن/ حدیث نوزدهم / باب ششم «خداوند ـ تبارک ـ جسم و صورت نیست».
«و سیجیء تحقیق قوله ـ صلی الله علیه و آله ـ رایت ربی فی صوره شاب موفق»[1]
بحث در حدیث هجدهم بود که عبارت «ان الله خلق آدم علی صورته» مطرح شده بود. بنابر اینکه ضمیر «صورته» به خداوند ـ تبارک ـ برگردد توجیهاتی داشتیم آخرین توجیه این بود که اگر اوصاف الهی را بخواهیم صورت بدهیم به صورت انسان ظاهر می شود بنابر این اگر کسی بخواهد تمام اوصاف را یک جا ببیند ولی با صورت ببیند باید انسان را ببیند بعدا کلامی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کنیم که می فرماید «رایت ربّی فی صوره شاب موفق» یعنی پروردگار را در صورت انسانی که جوان بود دیدم.
از طرفی خداوند ـ تبارک ـ که به صورت انسان دیده نمی شود. از طرفی پیامبر هم نه مبالغه می کند و نه خطا می گوید. پیامبر اجازه دارند که اسماء الهی را ببینند بقیه مردم تا اعیان ثابته می توانند پیش بروند ولی وارد عالم اسماء و صفات نمی شوند اما پیامبر حق دارند که وارد عالم اسماء و صفات بشوند و اسماء و صفات را ملاحظه کنند اسماء و صفات اگر بخواهند به نظر بیایند باید صورت پیدا کنند تا دیده شوند. صورتش هم همانطور که گفتیم باید به صورت انسان باشد پیامبر در آن مشاهده خودشان اسماء و صفات را دیدند و چون اسماء و صفات ظهورشان، عالَم را ساختند پس اسماء و صفات، شان ربوبی داشتند و می توان بر آنها اطلاق رب کرد. پیامبر می فرمایند من ربّ خودم را در صورت شابّی دیدیم یعنی اولا رب را دیدم یعنی باید صورت پیدا کرده باشد تا آن را بتوانم ببینم ثانیا رب را به صورت شاب دیدم و مراد از رب اسمائی است که در ربوبیت شرکت داشتند پس اسماء در آنجا به صورت ظاهر شد. پیدا است که حرف ما صحیح است که اگر گفتیم جمیع اسماء را بخواهیم صورت بدهیم صورت انسان می شود پیامبر هم با این کلامشان آن طور که ما برداشت می کنیم می فرمایند من ربّ «یعنی اسماء دخیل در ظهور عالم را» به صورت دیدم و صورت آن هم شابّ موفق بود. موفق به معنای شابّی که حدود 30 ساله باشد. مراد از موفق معنای لغوی نیست. در صفحه 296 کتاب شرح توحید صدوق روایتی نقل می شود که «رای ربّه فی هینه شاب الموفق فی سنّ ابناء ثلاثین سنه» که مرحوم قاضی سعید می فرماید عبارت «فی سن ابناء ثلاثین سنه» تفسیر «موفق» است یعنی شابّی که در سن 30 ساله بود سپس در صفحه 303 معنای حدیث و معنای «شاب موفق» را توضیح می دهند.
در سن 30 سالگی بهترین سن انسان است چون مقداری که از 30 سال بگذرد به سمت پیری می رود و شاید مقداری انحراف در بعض اعضا پیدا شود قبل از آن هم به خاطر ضعف کودکی انحرافاتی باشد اما در سن 30 سالگی سن تکامل بدن و بهترین وقت بدن است.
«موفق» یعنی همه چیز این انسان موافق است و هیج انحرافی در او نیست. این توضیحی است که بنده بیان کردم ولی مرحوم قاضی سعید معنای الغوی برای آن نیاورده.
توضیح عبارت
«و سیجیء تحقیق قوله ـ صلی الله علیه و آله ـ رایت ربی فی صورت شاب موفق تعالی الله»
«سیجیء» یعنی در صفحه 296 و 303 تحقیق این روایت می آید.
«تعالی الله من الصوره و الجسمیه»
مرحوم قاضی سعید بعد از اینکه صورت داشتن و صورت بودن خداوند ـ تبارک ـ را توجیه می کند باز تاکید می کند با این توجیهاتی که ما کردیم فکر نکنید که برای خداوند ـ تبارک ـ یک صورت مادی درست کردیم بلکه تعالی الله عن الصوره و الجسمیه یعنی ما برای خداوند ـ تبارک ـ صورت جسمیه درست نکردیم.
مجسمه «کسانی که خداوند ـ تبارک ـ را جسم می دانند» برای خداوند ـ تبارک ـ صورت جسمی قائل اند. شاید به اینگونه روایات هم تمسک کنند. مرحوم قاضی سعید می فرماید با توجیهاتی که ما کردیم معلوم شد که آن صورت، صورت جسمی که مجسمه یا اشاعره می گویند نیست.
البته محققین اشاعره «مثل فخر رازی» آن طور که خودشان تصریح کردند دیدن با چشم است ولی نه خود دیدن بلکه حاصل دیدن مراد است. پس آنها قائل به جسم نیستند ولی مجسه قائل به جسم اند.
«و عما یتوهم المتوهمون»
متوهمون اختصاص به مجسمه و اشاعره ندارد خود ما گاهی از اوقات خداوند ـ تبارک ـ را در وهم خودمان می آوریم. گاهی برای ما پیش می آید که می خواهیم با خداوند ـ تبارک ـ حرف بزنیم و می خواهیم خودمان و او را حاضر ببینیم یکدفعه انحرافی در ذهن ما پیش می آید و یک صورتی برای آن درست می کنیم این صورت با توهم ما درست می شود این چیزی که در توهم ما درست می شود هم خداوند ـ تبارک ـ نیست.
«و عما یقوله العادلون علوا کبیرا»
«یقوله»: با زبان بگویند یا با اعتقاد بگویند زیرا قول به معنای اعتقاد هم می آید. مراد از «عادلون»، منحرفین از حق هستند که مجسمه و گروههای دیگر است.
هیچکدام از این گروهها که دلایل نشان می دهد در مورد خداوند تبارک نباید صدق کند نباید مورد اعتقاد قرار بگیرد آنچه که ما برای خداوند ـ تبارک ـ قائل شدیم چیزی بود که قواعد ما اجازه می داد که قائل شویم و ما آنهایی را که قواعد اجازه نمی دهد از آنها استغفار می کنیم و می گوییم تعالی الله از تمام این موارد علوا کبیرا.
کلمه «علوا کبیرا» مربوط به «تعالی الله » است.
«و اما نسبه الروح و البیت واضافتها الی الله جل جلاله فسیجیء فی بابهما ان شاء الله»
ظاهرا در نسخه باید «اضافتهما» باشد مگر اینکه ضمیر را به نسبت برگردانیم و خود اضافه، نسبت است.
تا اینجا ما اضافه صورت به الله را در مورد انسان توجیه کردیم که خداوند ـ تبارک ـ وقتی صورت انسان را به خودش اضافه کرده مرادش چه بوده. دو مطلب دیگر هم است.
مطلب اول: خداوند ـ تبارک ـ بیت را هم به خودش اضافه کرده و فرموده ﴿طَهِّرا بَیتِیَ للطّائِفِین﴾ [2]یا روح انسان را به خودش اضافه کرده و فرموده ﴿وَنَفَختُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ [3]این دو مورد هم توجیه می خواهند مرحوم قاضی سعید می فرماید امام نسبت روح و بیت به الله تعالی در باب خودشان می آید یعنی در جایی که بحث از روح و بحث از بیت می کنیم می آید که اضافه به چه مناسبت است.
«الحدیث التاسع عشر»
از اینجا وارد حدیث نوزدهم می شود.
«باسناده عن یعقوب السرّاج قال: قلت لا بی عبدالله علیه السلام»
«سرج» به معنای «زین» است و سراج به معنای چراغ است. و سرّاج به معنای سازنده زین یا سازنده چراغ می باشد.
«ان بعض الناس زعم ان لله عزو جل صوره مثل الانسان»
بعضی اینطور گمان کردند که خداوند ـ تبارک ـ به صورت انسان است البته مثل صورت انسان است از نظر حقیقت نه از نظر اندازه چون آنها که برای خداوند ـ تبارک ـ صورت قائل بودند و می گفتند خداوند ـ تبارک ـ انسان است حقیقتش را به صورت انسان می دیدند ولی اندازه اش رانمی دیدند. معتقد بودند که خداوند ـ تبارک ـ از نظر بدنی هم مثل ما هست. اندازه بدن ما به مقدار 7 وجب خودمان است او هم اندازه بدنش به مقدار 7 وجب خودش است ولی اندازه خداوند ـ تبارک ـ بیشتر از اندازه ما است. عرشِ خداوند ـ تبارک ـ احاطه به تمام آسمانها دارد که آسمان اول را فرض کنید از زمین است تا جایی که چشم مسلح کار می کند یعنی تمام این کهکشانهایی که کشف شده همه در آسمان اول هستند.
روایت داریم که آسمان اول در آسمان دوم «کحلقه فی فلات» است یعنی مثل انگشتری است که در یک دشت قرار داده شود. آسمان دوم در آسمان سوم «کحلقه فی فلات» است تا به آسمان هفتم و کرسی می رسیم و عرش همه اینها را احاطه کرده. اینها معتقدند که خداوند ـ تبارک ـ بر روی عرض می نشیند و از هر طرف قسمتی از بدنش بیرون است یعنی از عرش بزرگتر است چون اگر از عرش بزرگتر نباشد باز یکی از مخلوق ها می شود پس باید از عرش بزرگتر باشد تا بتواند خدای عرش باشد این جسمی است که برای خداوند ـ تبارک ـ قائل شدند که شاید قابل تصور نباشد از بزرگی.
نکته: آسمان دوم ظاهرا جسمانی است چون حضرت عیسی علیه السلام اعدام نشدند و زنده اند و به آسمان چهارم رفتند حضرت ادریس علیه السلام[4] هم زنده اند.
«و قال آخر انه فی صوره امرد جعد قطط»
دیگران گفتند خداوند ـ تبارک ـ به صورت جوان امردی است که موهای مجعّد دارد.
«امرد» همانطور که بعدا معنی می شود پسری است که سبیل او روئیده ولی ریش ندارد یعنی پشت لب او سیاه شده ولی ریش در نیاورده.
«جعد» وقتی وصف موی قرار بگیرد به معنای پیچان است و گاهی وصف «مرد» قرار می گیرد به معنای مرد جنگ و مرد نیرومند و پهلوان است.
«قطط» پیچش زیاد موی است.
در سابق که اختلاط با اروپایی ها نبود شرقی ها موی مجعّد می پسندیدند در این صورت وقتی می خواستند بگویند خداوند ـ تبارک ـ زیباست موی او را مجعّد قرار می دادند. بعد از اختلاط با اروپایی ها که موی آنها ریخته شده و به صورت پیچ نیست لذا این موی ریخته شده و آویزان مورد مطلوب واقع شد لذا اگر کسی الان بخواهد خداوند ـ تبارک ـ را به زیبایی معرفی کند اگر مجسمه باشد طور دیگری برای خداوند ـ تبارک ـ مو درست می کند.
«فخر ابو عبدالله ـ علیه السلام ـ ساجدا ثم رفع راسه»
حضرت علیه السلام بعد از شنیدن این حرف سجده کردند «جهت سجده را مرحوم قاضی سعید توجیهی کردند که بیان می شود»
«سبحان الذی لیس کمثله شی و لا یدرکه الابصار و لا یحیط به علم»
حضرت کلمه «سبحان» را به سه چیز اضافه می کنند:
1 ـ الذی لیس کمثله شی.
2 ـ لا یدرکه الابصار.
3 ـ لا یحیط به علم.
یعنی خداوند ـ تبارک ـ را تنزیه از مثل و مدرَک بالابصار بودن و محاط بودن به وسیله علم می کند. و اگر خداوند ـ تبارک ـ جسم باشد مثل دارد.
«لم یلد لان الولد یشبه اباه»
حضرت می خواهند تاکید بیشتری کنند تا مثل را منتفی کنند.
بنا شد خداوند ـ تبارک ـ شبیه و مثل نداشته باشد لذا پدر هیچ فرزندی نیست و الا اگر پدر فرزندی می شد آن فرزند مثل خودش و از نوع خودش بود.
ترجمه: خداوند ولد ندارد زیرا ولد شبیه پدر است و خداوند ـ تبارک ـ شبیه ندارد پس ولد ندارد.
«و لم یولد فیشبه من کان قلبه»
نسخه صحیح باید «قبله» باشد نه «قلبه».
و به دنیا نیامده از پدری که اگر از پدر به دنیا بیاید با موجودی که قبل از خودش است مشابهت پیدا می کند و دو محذور پیدا می کند هم محذورش این است که مشابهت پیدا می کند هم محذورش این است که کسی قبل از او است در حالی که خداوند ـ تبارک ـ اول است و قبل ندارد.
«و لم یکن له من خلقه کفوا احدا»
کلمه «من خلقه» را آورده در حالی که برای خداوند ـ تبارک ـ کفوی نیست اما کلمه «من خلقه» را امام علیه السلام به دو جهت آوردند:
1 ـ برای امام علیه السلام روشن است «و واقعیت هم همین است» که غیر از خلق خداوند ـ تبارک ـ و خود خداوند ـ تبارک ـ چیزی در جهان نیست بنابراین اگر بخواهد کفوی برای خداوند ـ تبارک ـ باشد باید از خلقش باشد و بیرون از خلق چیزی نداریم. آنچه در جهان است خداوند ـ تبارک ـ و خلق او است اگر بخواهد کفوی برای خداوند ـ تبارک ـ باشد خودش کفو برای خودش نیست پس باید حتما یکی از مخلوقینش کفو او باشد. قید «من خلقه» را آورده تا بفهماند که غیر از خداوند ـ تبارک ـ و خلقش چیزی نیست.
2 ـ آن کسانی که برای خداوند ـ تبارک ـ کفو قائل اند آنها «من خلقه» کفو قائل اند امام علیه السلام قول آنها را رد می کند. و می فرماید خداوند ـ تبارک ـ کفو ندارد. پس این عبارت مفهوم ندارد تا گفته شود که منطوقش این است که خداوند ـ تبارک ـ از خلقش کفوی ندارد ولی از بیرون خلقش شاید کفو داشته باشد.
«تعالی عن صفه من سواه»
خداوند ـ تبارک ـ حتی صفتِ «مَن سواه» را ندارد. در اینجا تعبیر به «من خلقه» نکردند بلکه «من سواه» فرمودند که عامتر از «من خلقه» است.


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص239، س8.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo