< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/01/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه وجه دوم در معنای حدیث «ان الله خلق آدم علی صورته»/ حدیث هجدهم/ خداوند تبارک جسم و صورت نیست.
«و من جمله تلک الاسماء اسماء متوجهه لخلق الملائکه»[1]
بحث در تفسیر جمله «ان الله خلق آدم علی صورته» بود بنابر اینکه ضمیر آن به الله تعالی بر گردد. گفتیم وجوهی از تفسیر برای این جمله وجود دارد وجه اول و دوم بیان شد.
وجه دوم: به کمک آیه ﴿و عَلَّمَ آدَمَ الاسماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَی المَلائِکَه﴾[2]بیان می کنیم این آیه به انحاء مختلف تفسیر شده. بعضی گفتند مراد از «اسماء» لغاتی است که انسانها به آن لغات با یکدیگر حرف می زنند و آدم در ابتدا همه این لغات را می دانست چون خداوند ـ تبارک ـ به او تعلیم کرده بود. سپس کم کم از یکدیگر جدا شدند و خانواده های مختلف تشکیل دادند و در جاهای مختلف زمین سکونت گرفتند و به یک لغت حرف زدند و لغتهای دیگر کم کم فراموش شد و فرزندان بعدی فقط به یک لغت آشنا می شدند اما در ابتدا انسانها مثل خود حضرت آدم علیه السلام همه لغات را بلد بودند. این تفسیر بعضی است که در مورد آیه کردند.
بعضی می گویند مراد از «اسماء» همین حقایق جهان است و دیده می شود. عناصر و جماد و نبات و حیوان و موجودات مثالی و عقلی همه را نشان داد.
گروه سومی اعتقادشان با گروه دوم تقریبا یکی است ولی آن را تبدیل به بیان عرفانی می کنند و می گویند تمام حقایق اِله در عالَم ظهور پیدا کرد ولی پخش بود همه این حقایق را خداوند ـ تبارک ـ در وجود انسان جمع کرد. هم به نحو اجمال در انسان قرار داد هم به نحو جمع «و به تعبیر خود عرفا به نحو احدیت و بساطت» قرار داد. به طوری که یک موجود است نه اینکه موجودهای متعدد باشد ولی در عین اینکه وجود واحد دارد همه چیز را دارد. پس حقایق الهیه در کلّ عالم ظهور پیدا کردند در انسان هم ظهور پیدا کرد سپس خداوند ـ تبارک ـ این انسان را آفرید که این همه سرمایه دارد و این سرمایه ها همه در نفس او بود و او را عالِم به نفسش قرار داد و با عالِم شدن به نفس، عالِم به تمام این سرمایه ها و به تمام این ظهورات شد. همه حقایق برای او روشن شد. ما هم که از نسل آن آدم هستیم اینچنین هستیم. اگر چشم بصیرتمان باز شود و نفس خودمان را مشاهده کنیم همه حقایق را می یابیم ولی چون ما ظاهر بین هستیم به آن حقایق توجه نمی کنیم ولی خود خداوند ـ تبارک ـ فرموده من با هر دو دستم انسان را آفریدم یعنی آن را به صورت کامل آفریدم و تمام حقایق را در او گذاشتم. هم حقایق جمالیه و هم حقایق کمالیه را قرار دادم. پس انسان به این نحوه اسماء را تعلم کرد. اما اسماء «همانطور که در جلسه گذشته بیان شد» اسمائی بودند که در عالَم ظهور پیدا کردند و ظهوراتشان همان موجوداتِ عالَم شد یعنی از اسماء مستاثره نبودند بلکه از اسماء ظاهر شده بود که در مسیر خلق قرار گرفته شدند یعنی می خواستند موجودات را خلق و ظاهر کنند. تمام آن اسماء در انسان بود. به این مناسبت گفته می شود انسان بر صورت خداوند ـ تبارک ـ است. صورت را قبلا معنی کردیم که به معنای ظهور شیء است یعنی آن چیزی که به توسط آن، این شیء شناخته می شود. پس وقتی عالَم بر صورت خداوند ـ تبارک ـ است انسانی هم که اجمالی از عالَم است بر صورت خداوند ـ تبارک ـ است. پس مراد از صورت یعنی ظهور آیت خداوند ـ تبارک ـ است.
اگر به انسان دقیق نظر شود اسماء الهی یافته می شوند و عالِم به الله تعالی می شویم. تا اینجا مطلب روشن است که در جلسه قبل بیان کردیم. در ادامه آیه می فرماید ﴿ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَی المَلائِکَه﴾ یعنی این اسمائی را که به آدم تعلیم کرده بود بر ملائکه عرضه کرد. ملائکه همه اسماء را نمی شناختند چون مظهر همه اسماء نبودند آنها مظهر بعض از اسماء بودند و آن بعض را می شناختند چون عالِمِ به نفس خودشان بودند و نفس خودشان مظهر بعض اسماء بود پس با علمشان به نفسشان، بعض اسماء برای آنها روشن بود اما آنها مظهر همه اسماء نبودند تا بتوانند همه اسماء را بشناسند. آدم مظهر همه اسماء بود و همه اسماء را شناخته بود. خداوند ـ تبارک ـ ابتدا اسماء را بر ملائکه عرضه کرد سپس به آدم فرمود این اسماء را به اینها اطلاع بده و آگاه کن. آنها هم آگاه شدند. حال اگر بخواهیم به صورت فلسفی بحث کنیم اینطور می گوییم که آدم به آن اسماء به علم حضوری عالِم بود چون آن اسماء، ذاتش را تشکیل داده بودند و او به علم حضوری ذاتش را می دانست پس با علم حضوری به این اسماء، عالِم شد اما ملائکه به اسماء یا اسمی که ظهورِ آن اسم بودند علم حضوری داشتند ولی به اسمائی که ظهور آن اسماء نبودند و آدم به آنها اطلاع داد باید علم حصولی پیدا کنند مگر اینکه مراد از تعلیم آدم این باشد که آدم بالحضور در مقابل ملائکه خودش را جلوه داد به طوری که آنها آدمِ حاضر را به عنوان ظهور همه اسماء مشاهده کردند نه اینکه فقط عالِم شدند به صورت آنچه که آدم دارد بلکه عالِم شدند به واقعیت آنچه که آدم دارد. در اینصورت آنها هم به علم حضوری اسماء را یافتند ولی اسمائی که در آدم رقیق و مظهر و ظاهر شده بودند. چون نفس آدم در نزد آنها حاضر شد و آنها نفس آدم را مطالعه کردند و در نفس عالَم آنچه را که باید بیابند یافتند نه به حصول بلکه به حضور، یعنی نه اینکه صورت اسماء را دیدند بلکه خود آن اسماء یا ظهور آن اسماء را دیدند.
پس خلاصه این شد که ملائکه به علم حصولی یافتند ولی آدم به علم حضوری یافت یا ملائکه اگر به علم حضوری یافتند غیر را دیدند و در نزدشان حاضر شد ولی آدم، خودش را دید و نزدش حاضر بود. پس علم حضوری به نفس با علم حضوری به غیر فرق می کند.
البته در مورد خداوند ـ تبارک ـ علم حضوری به نفس با علم حضوری به غیر فرقی ندارد و دو علم نیست. خداوند ـ تبارک ـ هم به خودش عالِم است هم به غیر خودش عالِم است ولی آن طور که در فلسفه گفته شده خداوند ـ تبارک ـ اگر به غیر عالِم است از باب این است که حقایق غیر در خودش است یا از باب اینکه علم به علت، مستلزم علم به معلول است یعنی در واقع علم به غیر، حاصلِ علم به ذات یا عین علم به ذات است.
آدم چه اندازه از اسماء را انباء کرد؟ می فرماید همان تعداد اسمائی که خودش مظهر آنها بود و بیش از آن را نمی توانست آگاه شود و در نتیجه نمی توانست انباء کند. او به همان اندازه اسمائی که داشت علم داشت و همان اسماء را به ملائکه انباء کرد. آن اندازه اسمائی که در اختیارش نبود به آنها عالِم نبود تا بخواهد انباء کند.
آدم وقتی به ملائکه اسماء را انباء کرد ولی آنها واجد اسماء نشدند بلکه عالِم به اسماء شدند اما انسان، واجد اسماء بود. درست است که ما قائل به اتحاد عاقل و معقول هستیم. ولی اگر کسی خودش اسماء را داشته باشد یا با اسماء به نحو علم متحد شود فرق می کند پس ظرفیت آدم بالاتر از ظرفیت ملائکه است. بعد از انباء هم ظرفیت آدم بالاتر از ظرفیت ملائکه است. چون انباء، ملائکه را واجد اسماء و مظهر اسماء نمی کند حتی بنابر قول به اتحاد عاقل و معقول.
نکته: آیا این ملائکه، ملائکه مجرده بودند یا ملائکه نفسانیه بودند اگر ملائکه مجرده باشند باید توجیه کنیم که بعد از انباء آدم آیا تغییری در آنها حاصل شد یا نه؟ آیا به کمال رسیدند یا نه؟ اما اگر ملائکه نفسانی باشند اشکالی ندارد که با انباءِ آدم، بالاتر بروند و به همین اندازه که علم پیدا کردند بالاتر رفتند. در آیه، بیان نشده که اسماء را به چه نوع ملائکه ای تعلیم کرده است.
ابتدا باید ببینیم آیا ملائکه مجرده داریم یا نداریم؟ متکلمین می گویند اولا: ملائکه مجرده نداریم و همه ملائکه جسمانی اند. ثانیا: اگر ملائکه مجرده داریم ملائکه مجرده چگونه عالِم شدند؟ آیا علم آنها، تغییری در آنها ایجاد کرد یا نکرد؟ گفته می شود که ملائکه عالین، از سجده معاف بودند به دلیل اینکه خداوند ـ تبارک ـ به شیطان می گوید آیا تو تمرد کردی یا از عالین بودی؟ «یعنی آیا امر به تو تعلق نگرفت یا تعلق گرفت و تمرد کردی؟» معلوم می شود که ملائکه ای از عالین بودند که مامور به سجده نبودند. شاید آنها هم مامور به تعلم نبودند و آدم بر آنها اسما ء را عرضه نکرده باشد. در اینصورت ملائکه عالین که مجرد بودند چیزی بر علم آنها اضافه نشده اما اگر آن ملائکه مجرد بودند باید بحث شود که مجرد چگونه کامل می شود. نمی توان گفت که علمِ نهفته ای داشتند و این علم را با انباء آدم به ظهور رساندند چون معنای این، از قوه به فعلیت خارج شدن است و در ملائکه از قوه به فعلیت خارج شدن وجود ندارد پس نمی توان اینگونه جواب داد.
شاید بتوان اینطور گفت که آنها عالِم به اسماء بودند ولی عالِم به انسان نبودند و انسان مظهر جدیدی برای اسماء بود زیرا تازه آفریده شده بود و آنها به این مظهر هم عالِم شدند یعنی در عالَم، مظاهر اسماء به طور تفصیل بود. ملائکه به آن مظاهر عالِم بودند اما به این مظهرِ جمع که همه اسماء را در خودش جمع کرده عالِم نبودند سپس که خداوند ـ تبارک ـ آن را آفرید به آن هم عالِم شدند. انباء کردن به معنای ظهور پیدا کردن نزد ملائکه است و ملائکه که مجرد بودند عالِم شدند. ولی این علم، اضافه بر آن علم هایی که ملائکه داشتند نبود چون آنها علم به حقیقت داشتند و علم به مظهر، جدای از علم به حقیقت نیست تا گفته شود چیزی به آنها اضافه شد. یا علم به مظاهر مفصّله که در عالَم پراکنده بودند داشتند علم به این مظاهرِ جمع شده چیز جدیدی نبود که در آنها تغییری ایجاد کند. اینها توجیهاتی است که به ذهن می رسد و ممکن است که صحیح نباشد.
توضیح عبارت
«و من جمله تلک الاسماء اسماء متوجهه لخلق الملائکه»
از جمله آن اسمائی که آدم به ملائکه انباء کرد اسمائی بود که متوجه به سمت خلق ملائکه بودند یعنی ملائکه مظهر آن اسماء بودند.
«لانهم من العالَم لا محاله»
چون ملائکه هم از عالَم هستند و لذا مخلوق اند و اگر مخلوق اند مظهر بعض اسماء هستند و آن اسمائی که ملائکه مظهر آن اسماء هستند از جمله اسمائی است که آدم به آنها انباء کرد پس آدم همه اسمائی را که خودش داشت به آنها انباء کرد از جمله اسمائی که ملائکه مظهر آن اسماء بودند.
«و هم و ان عرفوا بعضا من المسمیات و هی انفسهم لکن ما عرفوا الاسماء المتجلیه فیهم»
ملائکه بعض از مسمیات و حقایقی را که مظهر اسماءند می شناختند و آن بعض اسماء و مسمیاتی که می شناختند خودشان بودند چون مظهر بعض اسماء بودند و مسمای بعض اسماء بودند زیرا علم به نفس داشتند لکن اسمائی را که در آنها تجلی کرده بود نمی شناختند.
مراد از اسمائی که در آنها تجلی کرده با قرینه جمله قبل که بعض اسماء و مسمیات را اَنفسِ آنها می دانست باید اسمائی قرار داد که ظهور آن اسماء، نفس ملائکه نیستند. تجلی در ملائکه داشتند ولی نفس ملائکه را تشکیل ندادند.
اما چگونه در آنها تجلی داشته؟ ممکن است که صفتی از اوصافش را تنظیم می کرده یا فقط آنها از این اسماء برخوردار بودند ولی چون خارج از نفسشان بوده نمی توانستند آن را بشناسند بالاخره اسماء دیگری بوده غیر از آن اسمائی که ملائکه ظهور آن اسماء به حساب می آمدند.
«فیهم» سیاق عبارت اینگونه نشان می دهد که ضمیر به ملائکه بر می گردد و الا اگر به آدم بر می گرداندیم احتیاج به توجیه نداشتیم و اینگونه معنی می شد: اسمائی که در آدم تجلی کرده را نمی شناختند.
«فامر آدم ـ علیه السلام ـ بان ینبئهم باسمائهم ای الصور المتجلیه فیها الاسماء بظهور آثارها»
«بظهور آثارها» متعلق به «المتجلیه» است و ضمیر آن به اسماء بر می گردد.
خداوند ـ تبارک ـ امر به آدم کرد به اینکه به ملائکه خبر دهد از اسمائی که در نزد خودش است «ملائکه آگاه نیستند از اسمائی که در آنها تجلی کرده فقط آگاهند به اسمائی که ذاتشان را ساخته است».
مراد از اسماء چیست؟ اسمائی که به توسط ظهور آثارشان تجلی کردند و تجلی آنها صور بود. آدم مامور شد که این صور را به ملائکه انباء کند.
ترجمه: آدم انباء کرد به ملائکه صوری را که در آن صور اسماء تجلی کردند وتجلی آنها به این نحوه بود که آثارشان را ظاهر کردند.
در این ترجمه ای که شد «بظهور آثارها» متعلق به «المتجلیه» گرفته شد ولی ممکن است کسی آن را متعلق به «انباء» بگیرد یعنی صوری که اسماء در آنها تجلی کردند آدم به ملائکه انباء کرد «اما چگونه به ملائکه انباء کرد آیا با لفظ انباء کرد؟ می فرماید» به ظهور آثار آن صور یا اسماء، ملائکه را آگاه کرد. البته معنای اولی بهتر است.
«فانباهم باسماء تلک التجلیات»
آدم آنها را به اسماء این تجلیات آگاه کرد.
از این عبارت، مطلبی فهمیده می شود که شاید این مطلب بتواند مشکلی را که در اینجا وجود دارد حل کند. مشکل در اینجا این بود که ما گفتیم اسمائی که در ملائکه تجلی کرده در عین حال ملائکه به این اسما ء آگاه نبودند و آدم به آنها انباء کرد. گفتیم اسمائی که نفسشان را تشکیل داده بود شناخته بودند یا لا اقل مسمای آن اسماء که نفسشان بود را شناخته بودند اما بقیه اسمائی که تجلی کرده بود را نشناختند. در اینصورت این سوال پیش می آید که اگر تجلی کرده چگونه آن رانمی شناسند؟
جواب این سوال این است که تجلی ها را می شناختند. اما اسمائی را که این تجلیات، تجلی آن اسماء بود را نمی شناختند. آدم آن اسماء را به ملائکه اعلام کرد نه اینکه تجلیاتی را که ملائکه داشتند اعلام کرده باشد. حتی اینها آن اسمائی را که خودشان تجلی بودند را شاید بتوان گفت نمی شناختند. بلکه مسمیات را که نفسشان بود می شناختند. آدم، اسماء «یعنی حقایق آن مسمیات» را هم به آنها تعلیم کرد.
پس ملائکه، تجلیات را می شناختند. نفس خودشان هم که مسمای بعض اسماء بود می شناختند ولی حقایق این اسماء و این متجلیات را نمی شناختند آدم آن حقایق را برای ملائکه ظاهر کرد.
«و کانت علی عدد ما فی نشاه آدم من الحقایق التی تقتضیها الیدان»
این همان مطلبی است که اشاره کردیم و گفتیم اسمائی که آدم به آن ها انباء کرد عددشان چه مقدار بود؟ جواب می دهند به همان اندازه که خود آدم داشت.
«الیدان»: خداوند ـ تبارک ـ فرمود من با دو دستم آدم را آفریدم که مراد ید جمال و ید جلال است یعنی کمالات جمالیه و جلالیه را در او ظاهر کردم. آن مقداری که یدان اقتضا می کنند در آدم نهاده شد آن کمالات اسمائی را که در آدم نهاده شده بود به ملائکه عرضه کرد. این نشان می دهد نحوه عرضه کردن به همان صورت بود که خبر به آنها داد یعنی خودش را در مقابل آنها ظاهر کرد و آنها یا فتند آنچه که در آدم است نه اینکه به زبان یا با تعلم کردن به ملائکه گفت.
«و تلک المسمیات المعروضات تجلیات الهیه فی صور الحقایق التی فی آدم»
«معروضات»: به معنای اصطلاحی «قبول کننده عَرَض» نمی باشد بلکه معنای لغوی مراد است و به معنای عرضه شده می باشد.
این مسمیاتی که از جانب آدم بر ملائکه عرضه شد که خداوند ـ تبارک ـ فرمود ﴿ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَی المَلائِکَه﴾ تجلیات الهی بودند که در صور حقایقی که در آدم موجود بود ظاهر شدند. آدم همین حقایقی را که در خودش داشت جلوه داد و آن تجلیات الهی روشن شدند و اسمائی که این تجلیات، تجلیات آن اسماء بودند نیز روشن شدند.
«و الا لم یکن له ان یُعَلِّمهم»
«و الا»: اگر این تجلیات که در خود آدم نبود را می خواست انباء کند نمی توا نست ملائکه را تعلیم کند چون خود آدم آن را نداشت.
«و لذلک قال الله تعالی لهم ﴿اسجدوا لآدم فسجدوا﴾ [3]سجود المتعلّمین للمعلم»
«و لذلک» چون به ملائکه انباء کرد و اسماء را به آنها گفت و معلم ملائکه شد.
«سجود المتعلمین للمعلم»: ملائکه سجده کردند به نحو سجود متعلمین در معلم، این عبارت بیان نمی کند که علت سجود آنها حتما تعلمشان بود بله به نحو سجودِ متعلمینِ للمعلّم سجده کردند ولی علت، تعلّم یا وجود انسان کامل یا وجود اسماء بوده و ملائکه در واقع اینها را سجده کردند. عبارت مرحوم قاضی سعید نمی خواهد اینها را توضیح دهد فقط می گوید نحوه سجود ملائکه به این نحوه بوده اما عالم سجودشان چه بوده؟ همان نحوه ای است که در و اقع بوده و اگر ما مطلبی را به عنوان عامل بگوییم به صورت احتمال است.






[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص235، س14.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo