< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

92/12/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مذهب صحیح در توحید/ حدیث پانزدهم/ باب ششم
«الحدیث الخامس عشر باسناده عن عبدالرحیم القصیر قال»[1]
در حدیث 15 راوی از امام علیه السلام سوال می کند که در مورد خداوند ـ تبارک ـ مذاهب مختلف است بعضی معتقدند که خداوند ـ تبارک ـ دارای صورتی است که دارای تخطیط است. من می خواهم ببینم آیا این مذهب صحیح است یا نه؟ و همچنین می خواهم بدانم مذهب حق چیست؟ تمام موجودات مادی اگر هم مرکب از ماده و صورت و بعضی عوارض دیگر نباشند لااقل واجد تخاطیط هستند و این نوع ترکیب را دارند مثلا چهره یک انسان را ملاحظه کیند که یک چهره صاف و بی نقش نیست زیرا چشم و ابرو و بینی و... در آن وجود دارد. اینها خطوط هستند یعنی چهره انسان یک صفحه صاف نیست که چیزی روی آن نباشد بلکه صفحه ی خط دار است. مراد از تخاطیط، خط نیست اگر چه خط را هم شامل می شود مراد از تخاطیط اختلافات است یعنی اعضاء و بخش های مختلف است. در بحث قوای نباتی در کتب فلسفی می خوانید که چه قوه ای در نطفه تخاطیط را ایجاد می کند. در آنجا گفته می شود قوه مصوره این کار را می کند «مراد از قوه مصوره ای که حافظ صور است نمی باشد» یعنی صورت در نطفه و در بذر قرار می دهد سپس گروهی اشکال می کنند که یک قوه بی شعور چگونه می تواند تخاطیط را بر روی نطفه بیندازد که عقولِ عقلا درباره آن متحیرند؟ سپس نتیجه می گیرند که قوه نباتی این کار را نمی کند بلکه ملَکی «فرشته ای» به اذن الله این کار را می کند. بعد از اینکه نطفه، انسان شد تخاطیط به صورت اعضا درمی آید.
حال سائل سوال می کند که آیا خداوند ـ تبارک ـ دارای صورت و تخاطیط هست یا نیست؟ کنایه از این است که آیا موجود مادی و جسمانی می باشد یا موجود مجرد است؟ سپس امام علیه السلام جواب می دهند که بسیاری از آنها در روایات گذشته توضیح داده شده لذا احتیاجی به تبیین آنها نیست. اما چیز جدیدی که در این روایت وجود دارد این است که امام علیه السلام ما را ارجاع به قرآن دادند که صفات خداوند ـ تبارک ـ را از قرآن بیاموزید زیرا عقل ما نمی تواند صفات خداوند ـ تبارک ـ را بشناسد زیرا باید احاطه بر خداوند ـ تبارک ـ پیدا کرد تا بتوان صفات او را شناخت همیشه همینطور است زیرا اگر کسی بخواهد خواص و لوازم یک موجود جسمانی را بشناسد باید به آن احاطه پیدا کند تا بتواند بفهمد که چه خاصیت هایی دارد و چون ما نمی توانیم بر خداوند ـ تبارک ـ احاطه پیدا کنیم نمی توانیم هیچ صفت از صفات او را بیان کنیم بله عقل به ما می گوید خداوند ـ تبارک ـ کامل است زیرا آیات او را که می بیند می گوید چنین موجودی که فاعل همه موجودات است باید کامل باشد. این را می فهمد اما نمی تواند به طور خاص بیان کند که چه کمالاتی دارد. کمالاتش را باید خودش بیان کند و خودش در قرآن بیان کرده است پس ما باید به دنبال بیان قرآن باشیم سپس امام علیه السلام سفارش می کنند که از قرآن تجاوز نکنید یعنی از خودتان هیچ حرفی نزنید و در ادامه می فرماید «فتضلّ بعد البیان» یعنی اگر انسان حرفی بزند که اصل آن در قرآن نیامده حتما به گمراهی کشیده میشود.
امام علیه السلام می فرماید با رجوع به قرآن دو چیز را رعایت کن:
1ـ از بطلان پرهیز کن.
2ـ از تشبیه پرهیز کن.
یعنی نه خداوند ـ تبارک ـ را باطل بدان و نه خدایی که به آن معترف هستی آن را تشبیه کن. یعنی اینطور نباشد که بگویی خدایی نیست یا بعدا اینطور باشد که خداوند ـ تبارک ـ بتواند از بین برود. مراد از بطلان، بطلان ذات است خود مرحوم قاضی سعید هم بطلان ذات را اراده کرده است و مراد از تشبیه این است که خداوند ـ تبارک ـ را مثل یکی از خلقش قرار بدهید.
سپس امام علیه السلام می فرمایند صفاتی را که قرآن بیان کرده قبول کن اگر صفات خداوند ـ تبارک ـ را قبول نکنید لازم می آمد چیزی را قبول کرده باشید که خدا نیست پس مراد از بطلان، نفی ذات و نفی صفات هر دو است یعنی نه نفی خداوند ـ تبارک ـ کن و نه نفی صفت کن که منتهی به نفی خداوند ـ تبارک ـ شود. تشبیه هم نکن، یعنی نه در ذات، خداوند ـ تبارک ـ را تشبیه به غیر کن و نه در صفات تشبیه کن. بله در مفهوم گفته شده که خداوند ـ تبارک ـ علم دارد ما هم علم داریم و مفهوم علم ما با مفهوم علم خداوند ـ تبارک ـ یکی است. مفهوم، علم نیست. می توان گفت مفهوم ها مشترک است ولی مصداق ها مشترک نیستند یعنی علم خداوند ـ تبارک ـ با علم ما فرق دارد به اینصورت که علم خداوند ـ تبارک ـ اصل است و علم ما تنزل علم او و فرع است مثل مطلب عقلی که اصل است و گفتار، فرع است. مطلب عقل با گفتار، یکی نیست اگرچه حکایت از آن می کند ولی یکی نیست پس اوصاف ما که آیاتِ اوصاف الهی اند، اوصاف الهی نیستند و با اوصاف الهی فرق دارند از نوع فرق بین حقیقت و رقیقت.
توضیح عبارت
«الحدیث الخامس عشر باسناده عن عبدالرحیم القصیر قال: کتبت علی یدی عبدالملک بن اعین الی ابی عبدالله ـ علیه السلام ـ بمسائل فیها»
«الی» نشان می دهد که نامه را فرستاد.
عبدالرحیم قصیر می گوید نوشتم نامه را و به دست عبدالملک دادم تا او آن را به ابی عبدالله علیه السلام برساند.
مراد از «علی یدی» این نیست که بر دست آن شخص نوشته بلکه بر روی کاغذی نوشته و آن نامه را به دست عبدالملک قرار داده است.
«بمسائل فیها»: یعنی مسائلی را در آن کاغذ نوشتم که در آن مسائل، این مساله بود که در ادامه بیان می شود.
«اخبرنی عن الله عزوجل هل یوصف بالصوره و بالتخطیط؟»
سوال سائل این بود که آیا خداوند ـ تبارک ـ متصف به صوره و تخطیط میشود؟
«فان رأیت ـ جعلنی الله فداک ـ ان تکتب الیّ بالمذهب الصحیح من التوحید»
«فان رایت»: جواب «ان» همانطور که مرحوم قاضی سعید فرموده محذوف است یعنی اگر این کار را انجام دهید بر من منّت گذاشتید و من را هدایت کردید و کاری کردید که مناسب ارشاد است.
ترجمه: اگر نظر بدهی به من و نامه بنویسی و مذهب صحیح از توحید را در آن نامه برای من بیان کنی.
راوی قبلا مذهبی را نقل می کند سپس اشاره می کند که دنبال مذهب صحیح هستم اگر در بین آن مذاهب، مذهبی صحیح است آن رابرای من بیان کنید اگر هیچ کدام از آن مذاهب صحیح نیست مذهب صحیح را برای من بیان فرمایید. یعنی اشاره می کند که مذهب و قائل وجود دارد لذا بعدا امام علیه السلام می فرماید اینکه از مذهبِ قبلِ خودت سوال کردی «یعنی از مذهب اشخاصی قبل از خودت سوال کردی، این نشان می دهد که این مذاهب وجود داشته است».
«فکتب علی یدی عبدالملک بن اعین»
حضرت علیه السلام نامه نوشتند و به دست عبدالملک دادند تا جواب را به من برگرداند.
«سالتَ ـ یرحمک الله ـ عن التوحید و ما ذهب الیه مَن قبلک»
در آن نام این طور آمده بود که تو سوال از توحید و از مذهب قبل از خودت کردی.
«مَن قَبلک»: می توان به صورت «مَن قِبَلُک» هم خواند یعنی کسانی که اطراف تو هستند.
«فتعالی الله الذی لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر»
امام علیه السلام در ابتدا مذاهب دیگر را باطل می کند اما در متن بعدی که با عبارت «اعلم ـ رحمک الله ـ ان المذاهب... » می آید مذهب صحیح را بیان می فرمایند. پس امام علیه السلام دو کار انجام می دهند:
1ـ ابطال مذاهب گذشتگان یا ابطال مذاهبی که در اختیار سائل بوده است.
2ـ بیان مذهب حق.
بعضی گفتند خداوند ـ تبارک ـ صورت است یعنی تشبیه به غیر کردند و گفتند خداوند ـ تبارک ـ مثل دارد و این همه صورت، مثل او هستند و همینطور گفتند خداوند ـ تبارک ـ تخطیط دارد همانطور که بقیه موجودات تخطیط دارند. اینها قائل به تشبیه شدند لذا امام علیه السلام می فرماید «لیس کمثله شیء».
سپس امام علیه السلام می فرمایند خداوند ـ تبارک ـ سمیع بالذات و بصیر بالذات است. هیچ صورت و تخطیطی، سمیع بالذات و بصیر بالذات نیست بر فرض سمع و بصر باشد سمع و بصرِ عطائی است نه بالذات. تنها موجودی که سمیع و بصیر می باشد خداوند ـ تبارک ـ است.
«تعالی الله عما یصفه الواصفون»
توصیف، حقِ ما که بنده هستیم نمی باشد چون وقتی توصیف کنیم از آن تشبیه بدست می آید زیرا ما چیزی را نمی دانیم فقط اوصافی را که خودمان داریم می دانیم. اگر بخواهیم خداوند ـ تبارک ـ را توصیف کنیم با همین توصیفات توصیف می کنیم چون از توصیفات دیگر خبر نداریم.
«المشبهون الله بخلقه»
آن واصفون به خاطر اینکه احاطه بر خداوند ـ تبارک ـ ندارند و تنها خلق را آن هم به طور ناقص می شناسند لذا خداوند ـ تبارک ـ را به خلقش تشبیه می کنند چون علم به چیزی ندارند جز علم به اوصاف خلق، آن هم علم ناقص دارند.
«المفترون علی الله»
در این تشبیهِ خودشان، به خداوند ـ تبارک ـ تهمت می زنند.
«شرح: ای کتبت واضعا ذلک المکتوب علی یدی عبدالملک لیوصله الی ابی عبدالله ـ علیه السلام ـ »
مصنف با این عبارت، توضیح «کتبت علی یدی عبدالملک بن اعین» را توضیح می دهد و متعلق هایی که حذف شده را ذکر می کند.
«و جزاء الشرط لقوله فان رایت محذوف ای ان رایت ان تکتب ذلک فعلت للهدایه و الارشاد»
و جزاء شرطی که برای قول سائل است محذوف می باشد. که تقدیر جواب این است: اگر رای بدهید که این نامه من را جواب بدهید کاری مناسب هدایت و ارشاد انجام دادید «یعنی من را راهنمایی کردید و از سردرگمی درآوردید»
«ابطل علیه السلام بهذا الکلام القول بالصوره»
از عبارت «فتعالی الله الذی... » امام علیه السلام شروع در ابطال مذاهب دیگران می کند مرحوم قاضی سعید می فرماید به وسیله این کلام یعنی عبارت «فتعالی الله الذی ... المفترون علی الله» قول به صورت را باطل می فرمایند.
«ثم بین المذهب الصحیح فی التوحید بقوله بعد ذلک و اعلم»
سپس امام علیه السلام مذهب صحیح در توحید را به قول خودش که بعد از این عبارتی که خوانده شد آورده و فرموده «و اعلم»
«و کلمه الله فی قوله المشبهون الله منصوب علی المفعولیه»
کلمه الله منصوب است بنابر اینکه مفعول برای «المشبهون» است و فاعل آن، «واصفون» است.
«و صوره الابطال واضح مما سبق»
امام علیه السلام این مساله را به صورت منطقی و برهانی باطل کردند. اما صورت ابطال به چه صورت است. یعنی صغری و کبری از کلام امام علیه السلام چگونه تبیین می شود؟ مصنف می فرماید قبلا گذشت که اگر امام علیه السلام صغری را ذکر کردند ما کبری را آوردیم و اگر امام علیه السلام کبری را ذکر کردند ما صغری را آوردیم.
«صوره الابطال» یعنی صورت استدلال که همان صورت منطقی استدلال است. می توان «صوره» را به معنای لغوی «یعنی شکل» گرفت که باز هم به معنای اصطلاحی برمی گردد.
«متن: و اعلم ـ رحمک الله ـ ان المذهب الصحیح فی التوحید ما نزل به القرآن من صفات الله عز و جل»
«من» بیان برای «ما نزل» است.
امام علیهم السلام دوبار راوی را رحمت کردند و این گذشته از اینکه ادبی است که عرب رعایت می کند «هنوز هم رعایت می کنند» تعلیمی به ما است که با کسانی که حرف می زنید چگونه حرف بزنید. گاهی از ما مطلبی را سوال می کنند شاید خیلی بوی کفر ندهد ولی زود عصبانی می شویم در ما نحن فیه سائل اگر چه خودش معتقد نبوده ولی صورت دانستن خداوند ـ تبارک ـ نوعی کفر است و از کفر سوال می کند امام علیه السلام ناراحت نمی شوند و جواب او را می دهند. این، تعلیم به ما می دهد که اگر کسی از ما سوال می کند با حوصله باید گوش بدهیم. بعضی افراد وقتی سوال می کنند چندین مرتبه در سوالات خودشان به خداوند ـ تبارک ـ فحش می دهند تا بالاخره سوال خود را مطرح کنند. این کار اگر چه کار بدی است ولی از جهل آنها ناشی می شود بعداً که با آنها حرف می زنیم خودشان اظهار پشیمانی می کنند و از گفته خودشان ناراحت می شوند ولی اگر ما عصبانی شویم آنها در کار خودشان ثابت تر می شوند و بیشتر توهین می کند.
ترجمه: آن صفاتی که در قرآن آمده برای خداوند ـ تبارک ـ ثابت کنید. در تبیین آن صفات از تشبیه پرهیز کنید یعنی اگر خواستید صفات را تبیین کنید یا معانی آن را بفهمید سعی کنید که تشبیه در آن نباشد.
«فانف عن الله البطلان و التشبیه فلا نفی و لا تشبیه»
این دو چیز را از خداوند ـ تبارک ـ نفی کن.
«هو الله الثابت الموجود تعالی الله عما یصفه الواصفون»
این عبارت به صورت لف ونشر مرتب مربوط به «فلا نفی و لا تشبیه» است یعنی نفیی نیست بلکه «هو الله الثابت الموجود» است و حق تشبیه نداریم بلکه «تعالی الله عما یصفه الواصفون».
اگر ما باشیم تعبیر به «هو الله الموجود الثابت» می کنیم یعنی ابتدا «الموجود» آورده می شود بعداً «الثابت» آورده می شود یا تعبیر به «هو الله الموجود الحق» می کنیم.
امام علیه السلام کلمه «الثابت» را ابتدا آوردند و کلمه «الموجود» را بعدا آوردند معلوم می شود در این جوابی که می فرمایند به «ثابت بودن» اهمیت بیشتری می خواهند بدهند یعنی گویا گویندگان، موجود بودن را قبول دارند ولی ادعای بطلان می کنند چون بطلان به دو نحوه است.
1 ـ خداوند ـ تبارک ـ باطل است یعنی موجود نیست.
2 ـ خداوند ـ تبارک ـ هست ولی در یک روزی مثل بقیه موجودات از بین می رود.
اینکه الان خداوند ـ تبارک ـ موجود هست خیلی افراد قبول دارند. هم خود راوی و هم غیر راوی قبول دارند اما اینکه خداوند ـ تبارک ـ ثابت است یا اینطور است که بعضی افراد آنرا قبول ندارند «که این، خیلی کم است» یا حرف آنها منجر به این می شود که خداوند ـ تبارک ـ را ثابت ندانند. مجسّمه ی حرفشان و مشبهه ی حرفشان این است که خداوند ـ تبارک ـ ثابت نیست چون اینها برای خداوند ـ تبارک ـ اوصافی ثابت و بیان می کنند یا حتی ذاتی برای خداوند ـ تبارک ـ درست می کنند که شبیه غیر و مخلوقات است و مخلوقات از بین می روند پس خداوند ـ تبارک ـ که شبیه مخلوقات است باید از بین برود.
پس اینکه امام علیه السلام در جواب فرمودند: «الثابت الموجود» یعنی راوی موجود بودن خداوند ـ تبارک ـ را قبول دارد ولی می خواهد خداوند ـ تبارک ـ را مثل خلق بداند چون خلق ثابت نیست قهراً نتیجه می دهد خداوند ـ تبارک ـ هم ثابت نیست ولو خود شخص ادعای عدم ثبوت نمی کند ولی مذهب آن منتهی به عدم ثبوت می شود لذا امام علیه السلام مهم می دانند که به ثابت بودن خداوند ـ تبارک ـ اشاره کنند و کلمه «الثابت» نوعی صورت بودن و تخطیط بودن را نفی می کند یعنی این عبارت بی جهت نیامده است و بی جهت کلمه «الثابت» بر کلمه «الموجود» مقدم نشده است. پس چون نظریه این گروه منتهی به عدم ثبوت می شود لذا امام علیه السلام اصرار دارند که ثبات را برای خداوند ـ تبارک ـ ثابت کنند.
«تعالی الله عما یصفه الواصفون»: از توصیفی که واصفون می کنند خداوند ـ تبارک ـ مبرّا و متعالی است.
نکته: امام اصلا استثنا نیاورده و به طور مطلق فرموده واصفون اگر وصف کنند اشتباه می کنند تنها کسی که می تواند وصف کند خود خداوند ـ تبارک ـ است پس باید در توصیف خداوند ـ تبارک ـ خیلی مواظب بود.
«و لا تعد القرآن فتضل بعد البیان»
از قرآن تجاوز نکن که اگر تجاوز کردی بعد از بیان گمراه شوی.
یک گمراهی قبل از بیان است که از راه قبح عقاب بلا بیان گفته می شود عقاب ندارد و خداوند ـ تبارک ـ با این گمراهی کاری ندارد، اما یک گمراهی بعد از بیان است که معفوّ نیست. اگر ما بخواهیم از قرآن تجاوز کنیم با توجه به اینکه قرآن، بیان است بعد از بیان، از قرآن تجاوز کردیم و گمراهی ما گمراهی بعد از بیان است که قابل بخشش نیست.
نکته: در اعتقادات، قبح عقاب بلا بیان واضح تر است چون در اعتقادات، خلود می آید و اگر کسی اعتقادش خراب باشد مخلّد در جهنم است.
صفحه 231 سطر 4 قوله «شرح»
در مورد خداوند ـ تبارک ـ نیاز به دو چیز است:
1 ـ اثبات وجود «سخن گفتن درباره واحد حق».
2 ـ بیان اوصاف.
بعد ازاینکه اثبات وجود شد مطمئن می شویم که خدایی هست ولی ازآن خدا ـ تبارک ـ هیچ اطلاعی نداریم ولی بعدا که بیان اوصاف می شود از طریق اوصافِ آن، شناخته می شود ولی از طریق ذات نمی توان شناخت ما باید بدانیم هم خداوند ـ تبارک ـ هست و هم او را به اندازه توانایی خودمان بشناسیم. هر دو لازم است. هم اثبات وجود و هم بیان اوصاف. البته بحث اول «اثبات وجود» بابِ بحث دوم «بیان اوصاف» است یعنی اگر بخواهید در بحث دوم وارد شوید باید از بحث اول فارغ شد.
می توان اثبات وجود کرد زیرا خداوند ـ تبارک ـ به ما عقل داده و فطرت ما را طوری آفریده که به وجودش آگاه بشویم حتی اگر بیانی هم نباشد.
عقل ما، ما را هدایت می کند ممکن است اگر هدایت عقل پوشیده شود کافر شویم اما اگر عقل پوشیده نشود کافر نخواهد شد اگر چه ممکن است شرک شود زیرا این همه موجودات را که نگاه می کند می گوید نیاز به فاعل دارند زیرا امر موجودات دائر بین وجود و عدم است و وجود و عدم برای آنها مساوی است می فهمد که خود موجود نمی تواند خودش را موجود کند باید شخصی یکی از وجود و عدم را ترجیح دهد.
اما بیان اوصاف درحد عقل نیست و نمی تواند اوصاف الهی را تبیین کند اگر چه می داند خدایی است و می داند خداوند ـ تبارک ـ به ما علم و کمال داده، اما آیا خود خداوند ـ تبارک ـ این کمال را به همین اندازه داشته یا چیز دیگری داشته که می توانسته علم بدهد.
اما عقل وجود خداوند ـ تبارک ـ را می فهمد خود علمای منطق و فلسفه اعتراف دارند و می گویند نمی دانیم بدیهات از کجا می آیند یکی از بدیهیات این است که هر فعل حادثی، فاعل می خواهد. پس وجود فاعل روشن است اما وصف فاعل روشن نیست و باید برای توصیف فاعل منتظر بماند تا کسی که قدرت توصیف دارد توصیف کند و آن کسی که قدرت توصیف داشته باشد منحصراً خودش است که در قرآن بیان فرموده لذا امام علیه السلام می فرمایند در صفات از قرآن تجاوز نکن. زیرا اگر ما بخواهیم خداوند ـ تبارک ـ را به کمال توصیف کنیم، ابتدا کمال خودمان را می بینیم و آن را بزرگ می کنیم و نسبت به خداوند ـ تبارک ـ می دهیم در حالی که خداوند ـ تبارک ـ به این نحوه کامل نیست پس ما حق این توصیف را نداریم. بله مفهوما می دانیم، اما اینکه کمال برای خداوند ـ تبارک ـ درست کنیم و بگوییم خداوند ـ تبارک ـ کامل است از کمال، همین کمالات خودمان را می فهمیم. و چون خداوند ـ تبارک ـ بزرگ است کمالات خودمان را هم بزرگ می کنیم. مثلا می گوییم ما با چشم خودمان تا فاصله 10 متری را می بینیم اما خداوند ـ تبارک ـ هزار فرسخ را هم می بیند این غلط است زیرا خداوند ـ تبارک ـ با جارحه نمی بیند.
اگر توصیفات خود قرآن نبود و ما می خواستیم خداوند ـ تبارک ـ را توصیف کنیم به همین صورت توصیف می کنیم همانطور که ائمه فرمودند مورچه خداوند ـ تبارک ـ را یک مورچه بزرگ می داند و ما خداوند ـ تبارک ـ را یک انسان بزرگ می دانیم.
پس باید به آنچه قرآن فرموده مراجعه کرد نه آنچه که در ذهن وجود دارد زیرا باعث می شود خداوند ـ تبارک ـ به خوبی شناخته نشود.
توضیح عبارت
«لما کان الکلام فی التوحید فرعَ اثبات وجوده»
توحید یعنی سخن گفتن درباره واحد حق یا مراد از توحید، توصیف کردن خداوند ـ تبارک ـ است مصنف دو مطلب بیان می کند:
1 ـ درباره توحید.
2 ـ درباره اوصاف الهی.
جواب «لما» در سطر 10 صفحه 231 با عبارت «فلا ینبغی ان یتعرض» آمده است.
وجود خداوند ـ تبارک ـ فهمیده می شود اما صفات، فهمیده نمی شود بلکه فرع وجودند و عقل سبیلی برای شناخت اوصاف نیست در اینصورت سزاوار است که صاحب صفت، صفات خودش را بیان کند و عقل، دخالت نکند.
«وهو باب التوحید»
این اثبات وجود، باب توحید است یعنی اگر کسی بخواهد وارد بحث در اوصاف الهی بشود و درباره واحدِ حق سخن بگوید ابتدا، باید واحد حق را اثبات کند بعدا درباره آن سخن بگوید.
«و اثبات وجوده مدرَک بضروره العقل»
مراد از ضروره، بداهت است.
اثبات وجود باری تعالی احتیاج به بیان و پیامبر ندارد. ما هیچ وقت اثبات وجود را از پیامبر اخذ نمی کنیم چون دور لازم می آید یعنی ابتدا باید پیامبر را قبول کنیم و وقتی پیامبر را قبول می کنیم که خدایی باشد و او را فرستاده باشد پس ابتدا باید خداوند ـ تبارک ـ باشد و پیامبر را فرستاده باشد و ما پیامبر را به پیامبری قبول کنیم و از پیامبر یاد بگیریم که خدایی است و این دور می شود زیرا ابتدا باید خداوند ـ تبارک ـ را بشناسیم تا بدانیم که پیامبر را فرستاده و در نتیجه قول پیامبر حجت است. تا خدایی را نشناسیم نه پیامبری را قبول داریم نه حجت بودن قول پیامبری را قبول داریم. چطور می توانیم از قول پیامبر خداوند ـ تبارک ـ را بشناسیم این دور لازم است لذا اثبات وجود خداوند ـ تبارک ـ نباید به وسیله پیامبر باشد اگر چه به وسیله پیامبر بهتر اثبات می شود ولی اصل وجود خداوند تبارک به وسیله خود عقل است لذا گفتند تقلید در باب اعتقادات غلط است زیرا مستلزم دور است.
البته می توان اینطور گفت که برای اثبات خداوند ـ تبارک ـ به پیغمبر بیرونی مراجعه نمی کنیم بلکه به پیغمبر درونی مراجعه می کنیم. لذا برای اثبات اصل وجود خداوند ـ تبارک ـ نیاز به پیامبر بیرونی نیست تا دور لازم بیاید کردیم اگر چه ما از پیامبر بیرونی بی نیاز نیستیم ما اعتقاداتمان را از ایشان می گیریم ولی قبل از اینکه بشناسیم این پیامبر، پیامبری از جانب خداوند ـ تبارک ـ است باید خداوند ـ تبارک ـ را قبول کنیم و وقتی ما خداوند ـ تبارک ـ را با عقل قبول کردیم هر چه این پیامبر بگوید برای ما حجت می شود و این پیامبر ما را بهتر به سمت خداوند تبارک می برد، در این صورت دور لازم نمی آید البته در کتب کلامی گفتند که ما باید خداوند ـ تبارک ـ را با واسطه معصومین علیهم السلام بشناسیم چون این بزرگواران واسطه فیض اند و فیض علم هم باید از طریق اینها بیاید همانطور که فیض رزق و ... از طریق ائمه معصومین علیهم السلام می آید. آنکه ما می گوییم احتیاج به ائمه معصومین نداریم به خاطر این است که در اثبات اصل وجود خداوند ـ تبارک ـ دور لازم نیاید.
لوجوب ترجیح الممکن باحد الحکمین»
این عبارت، دلیلی است که همه انسانها این دلیل را دارند یعنی ممکن نیست هر دو حکمش «یعنی وجود و عدمش» مساوی است بنابراین باید چیزی این ممکن را ترجیح دهد. اگر ترجیح ندهد این ممکن نه موجود می شود نه معدوم می شود.
ترجمه: ممکن را باید به احد الحکمین ترجیح داد. اما به وسیله چیزی غیراز خودش باید باشد که خداوند ـ تبارک ـ است.
«و اما الاوصاف فلا سبیل للعقل الی معناها»
عقل نمی تواند معنای اوصاف را درک کند، اما آیا ثبوت اوصاف را هم نمی تواند درک کند؟ مصنف می فرماید در ثبوت اوصاف عقل می تواند اینگونه حکم کند که خداوند ـ تبارک ـ کامل است و اگر این کمال برای خداوند ـ تبارک ـ است بالاترین درجه ا ش برای خداوند ـ تبارک ـ است یا اگر به عقل بگویند از این دو نقیض، کدام یک برای خداوند ـ تبارک ـ است مثلا علم یا جهل است؟ عقل حکم به علم می کند.
اما نمی تواند بیان کند که علم چیست؟ می گوید از بین دو نقیض آنچه که اشرف است برای خداوندـ تبارک ـ است و ثبوتش هم به نحو اشرف است. اما نمی داند معنای آن چیست؟
نکته: مرحوم قاضی سعید مذهب توقیفی بودن را قبول دارد یعنی می گوید باید اوصاف خداوند ـ تبارک ـ را شنید بعدا بیان کرد لذا ایشان وقتی می گوید خداوند ـ تبارک ـ عالم است به همین اندازه تفسیر می کند که جاهل نیست و بیشتر از این تفسیر نمی کند.
«نعم انما یمکن للعقل بان یحکم فی الصفات الکمالیه بانه متصف باشرف طرفی النقیض علی نحو اعلی و اشرف مطابقا للنقل»
ضمیر «بانه» به خداوند ـ تبارک ـ بر می گردد.
در مورد صفات کمالیه فقط به همین اندازه می تواند حکم کند که خداوند ـ تبارک ـ متصف به اشرف دو طرف نقیض است و اتصافش به نحو اعلی و اشرف است. و این حکمی که عقل می کند مطابق با نقل است «یعنی ایشان عقل را در اوصاف آزاد نمی گذارد اما در اثبات وجود آزاد است. بالاخره در جایی که می خواهد کمال را به نحو اعلی و اشرف ثابت کند باید تابع نقل کند علت آن روشن است زیرا ممکن است ما چیزهایی را کمال بدانیم ولی واقعا برای خداوند ـ تبارک ـ کمال نباشد. مثل چشم داشتن که برای ما کمال است و اگر نباشد گفته می شود که ناقص است. اما همین چشم برای خداوند ـ تبارک ـ نقص است یعنی مصادیق کمال تشخیص داده نمی شود بله می دانیم خداوند ـ تبارک ـ کامل است اما مصادیق کمال را تشخیص نمی دهیم چون کمال را در خودمان می بینیم می خواهیم همین کمالی که در خودمان یا در موجودات خلقی دیدیم برای خداوند ـ تبارک ـ اثبات کنیم. علت اینکه به ما اجازه نمی دهند هر کمالی را برای خداوند ـ تبارک ـ اثبات کنیم این است که در صغرای کمال مشکل داریم نه در کبری، زیرا کبری را می دانیم که خداوند ـ تبارک ـ کامل است و باید کمال برای او باشد ولی نمی دانیم کمالات چه می باشند؟
«و ذلک ایضا عند ما وصل الیه بالنقل صحه اطلاق ذلک الوصف علیه تعالی»
«صحه اطلاق» فاعل «وصل» است.
در اینجا مصنف اشاره به توقیفی بودن اوصاف می کند یعنی در جایی که می فهمی خداوند ـ تبارک ـ کامل است حق نداری فلان کمال را برای خداوند ـ تبارک ـ اثبات کنی بلکه نقل اثبات کرده مثل اینکه خداوند این همه گُل و موجودات را رنگ آمیزی می کند آیا می توان به خداوند ـ تبارک ـ صبّاغ یا نقاش گفت؟ گروهی که توقیفی نیستند گفتند اشکالی ندارد که اطلاق شود اما گروهی که توفیقی هستند گفتند نمی توان گفت.
«ذلک» یعنی این حکم عقل به داشتن چنین صفتی.
«ایضا»: یعنی همانطور که اصل صفت احتیاج به نقل دارد اطلاق این صفت هم بر خداوند ـ تبارک ـ احتیاج به نقل دارد.
«کما انه قد ورد صحه اطلاق السمیع و البصیر بالمعنی الذی یلیق بذلک الجناب دون اخواتهما من الذائق و اللامس و الشام»
«من الذائق» بیان از «اخواتهما» است.
مصنف مثال می زند و می فرماید بر خداوند ـ تبارک ـ سمیع و بصیر اطلاق شده «حال به هر معنایی که اطلاق شود چنانکه بعضی گفتند سمیع و بصیر به معنای «لا بالجارحه» است و بعضی گفتند به معنای «اعطی السمع و البصر» است و بعضی می گویند «عالم به مبصرات و مسموعات است» ولی نمی توان شامّ و ذائق و لامس بر او اطلاق کرد چون در حدیث و قرآن، اطلاق نشده و الا خداوند ـ تبارک ـ رایحه را از ما بهتر عالم است.
« فلا ینبغی ان یتعرض العاقل للکلام فی التوحید الا بخبر من عندالله»
«للکلام» متعلق به «یتعرض» است نه «العاقل».
سزاوار نیست که عاقل متعرضِ کلام در توحید شود مگر به خبری که از ناحیه خداوند ـ تبارک ـ برسد.
«و مع اتیان الاخبار ینبغی ان یحکم بجهل ذلک الحکم الیه لجهله به تعالی»
ضمیر «لجهله» به عاقل و ضمیر «به» به خداوند ـ تبارک ـ بر می گردد.
بعد از اینکه خبر رسید چون جاهل به خداوند ـ تبارک ـ است حق ندارد آن صفتی را که خداوند ـ تبارک ـ برای خودش ثابت کرده معنی کند. یعنی معنای آن را هم باید از خود خداوند ـ تبارک ـ بگیرد با واسطه انبیاء و اولیاء.
ترجمه: بر فرض خبر آمد و صفتی را برای خداوند ـ تبارک ـ ثابت کرد سزاور است که عاقل حکم کند به جهل حکمی که خداوند ـ تبارک ـ نسبت داده شده «یعنی خود این حکم را هم نمی داند چیست؟»
«چرا حق ندارد حکم به معنی کند» به خاطر اینکه این شخص، جاهل به خداوند ـ تبارک ـ است لذا حق ندارد وصفی را که ذکر شده برای خداوند ـ تبارک ـ تعریف و معنی کند. بلکه باید از خود خداوند ـ تبارک ـ بگیرد.
«بل یومن علی ما قاله و یقرّ بتلک الاوصاف له من دون تعمّل من نفسه»
ایمان بیاورد به آنچه که خداوند ـ تبارک ـ گفته. اقرار کند به اینکه این اوصاف برای خداوند ـ تبارک ـ است ولی بدون تامل و تصرفی «هیچ چیز را کم و زیاد نکند همان را لحاظ کند که خداوند ـ تبارک ـ فرموده است. بله اشکال ندارد آن مطلب را مقداری توضیح بدهد.
«فانّ الدلیل انما قام علی ثبوت وجوده و نفی التشبیه شرعا وعقلا»
تا اینجا مقدمه بحث را بیان کرد اما از اینجا می خواهد روایت را معنی کند و می گوید دو مطلب ثابت شد:
1 ـ وجود خداوند ـ تبارک ـ ثابت است.
2 ـ شبیه خلق نیست.
«شرعا و عقلا»: بیان برای دلیل است یعنی هم دلیل شرعی بر ثبوت وجود هست هم دلیل عقلی هست. همچنین برنفی تشبیه هم دلیل عقلی و هم دلیل شرعی وجود دارد. دلیل شرعی که واضح است اما دلیل عقلی به چه معنی است؟ دلیل عقلی این است که اگر خداوند ـ تبارک ـ شبیه این موجود بود نمی توانست این موجود را بیافریند. همانطور که ما انسانها شبیه همدیگر هستیم و نمی توانیم بیافرینیم. آنکه آفریننده است باید بالاتر باشد. پس اگر شبیه موجودی بود لااقل همان یک موجود را نمی توانست بیافریند در حالی که همه را آفریده، عقل هم حکم می کند که خداوند ـ تبارک ـ شبیه نیست. وقتی خداوند ـ تبارک ـ را شبیه بالاترین خلق قرار ندادیم به طریق اولی شبیه پایین ترین خلق هم قرار نخواهیم داد چون شبیه نمی تواند شبیه را بسازد.
«و لهذا اجاب الامام ـ علیه السلام ـ بان یعتقد فی الصفات بمانزل به القرآن من غیر تصرف فیه»
ضمیر «به» و «فیه» به «ما» در «ما نزل» بر می گردد.
«لهذا»: چون عقل راهی به توصیف خداوندـ تبارک ـ ندارد اولاً، و راهی به تبیین اوصاف ندارد ثانیا، لذا امام علیه السلام جواب سائل را دادند که همان چیزی که قرآن فرموده قبول کند و هیچ تصرفی در آن نکند نه صفتی اضافه کند و نه بیان برای آن بیاورد.
«بل یعتقد به علی ما نزل بعد علمه بان الله هو الثابت الموجود المتعالی عما یصفه الواصفون»
اعتقاد داشته باشد بر «ما نزل» به همان صورت که نازل شده ولی باید دو مطلب را که عقل حکم می کند اعتراف کند.
مطلب اول: با عبارت «بعد علمه ... الموجود» بیان می کند یعنی اعتقاد داشته باشد که خداوند ـ تبارک ـ ثابت و موجود است.
مطلب دوم: با عبارت «المتعالی... الواصفون» است یعنی در توصیف واصفون همیشه تشبیه است چون از اوصاف خودشان خبر دارند و وقتی می خواهند برای خداوند ـ تبارک ـ ثابت کنند همین اوصاف خودشان را ثابت می کنند قهرا مرتکب تشبیه می شوند و چون تشبیه باطل است حق توصیف ندارند.
«و الخائضون»
این عبارت نشان می دهد که اگر بخواهند خداوند ـ تبارک ـ را توصف کنند باید خوض کنند و در عمق فرو روند یعنی جا، جایی است که برای توصیف باید تا عمق رفت نه اینکه نرفته باشند و اراده خوض کنند بلکه رفتند و خوض کردند و به عمق رسیدند ولی چیزی بدست نیاوردند.
«و ذلک بغیر علم من الله و نور منه»
«و ذلک»: این توصیفی که خداوند ـ تبارک ـ از این توصیف متعالی است.
اشکال: خود ائمه علیهم السلام خداوند ـ تبارک ـ را برای ما توصیف می کنند و ما هم قبول می کنیم در حالی که خدا نیستند زیرا ما گفتیم باید خداوند ـ تبارک ـ توصیف کند ولی می بینیم ائمه توصیف می کنند و ما هم قبول می کنیم؟
جواب: ائمه علیهم السلام به علمی از خداوند ـ تبارک ـ و نوری از او توصیف می کنند اما خائضون و واصفون به غیر علم از خداوند تبارک و نوری از او توصیف می کند.
پس این عبارت مصنف برای دفع دخل است.
ترجمه: این توصیفی که اینها می کنند و خداوند ـ تبارک ـ از این توصیف متعالی است به غیر علمی از خداوند ـ تبارک ـ و نوری از او می باشد.



[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص230، س5.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo