< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

92/11/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان معنای توحید/ خداوند ـ تبارک ـ جسم و صورت نیست.
«الحدیث الرابع عشر باسناده عن سهل بن زیاد قال»[1]
حدیث چهارم حدیثی است که راوی از امام حسن عسگری علیه السلام سوال می کند و امام ـ علیه السلام ـ به او جواب می دهند. به امام ـ علیه السلام ـ عرض می کند اصحاب ما در توحید اختلاف کردند شما نظر خودتان را در این باره بیان کنید. مراد از توحید چنانچه چند مرتبه بیان کردیم واحد دانستن یا و احد بودن خداوند ـ تبارک ـ نیست بلکه مراد این است که درباره واحد اختلاف کردند که آیا خداوند ـ تبارک ـ جسم است یا جسم نیست؟ صورت است یا صورت نیست؟ در وحدت خداوند ـ تبارک ـ اختلاف ندارند در توحید خداوند ـ تبارک ـ اختلاف ندارند. بلکه در این اختلاف دارند که آیا جسم و صورت است یا نیست؟ سپس راوی از امام علیه السلام در خواست می کند که اگر به من مطلبی یاد بدهید که در آن مطلب توقف کنم و از آن تجاوز نکنم یعنی مطلب جزمی باشد که هرگز در آن شک نکنم و نه چیزی به آن اضافه کنم و نه کم کنم در نتیجه هیچ شکی نکنم یعنی در یک محدوده ای من را قرار بدهید که یقین پیدا کنم و در همان جا متوقف شوم. سپس حضرت شروع به جواب دادن می کنند و ابتدا می فرمایند این مطلب از فهم شما دور است بعداً توضیح می دهند.
معلوم است که امام علیه السلام نمی خواهند بفرمایند بعد از اینکه ما بیان کردیم شما نمی فهمید و از فهم شما دور است و الا بیان نمی فرمودند بلکه منظور این است که مطلبی نیست که شما خود بخود و بدون استفاده از ما اهل بیت بفهمید ما باید شما را کمک کنیم تا آن را بفهمید ولی وقتی بیان کردیم برای شما روشن می شود. پس مراد از اینکه از فهم شما دور است این می باشد که ذات شما بدون اینکه معلمی داشته باشد به این مطلب نمی رسد نه اینکه تا آخر، دور است و شما تا آخر هم نمی فهمید.
توضیح عبارت
«الحدیث الر ابع عشر باسناده عن سهل بن زیاد»
مرحوم صدوق به اسنادش از سهل بن زیاد نقل می کند.
«قال کتبت الی ابی محمد ـ علیه السلام ـ سنه خمس و خمسین و مائتین:»
سهل بن زیاد می گوید در سال 255 به امام حسن عسگری علیه السلام نوشتم.
«قد اختلف یا سیدی اصحابنا فی التوحید فمنهم من یقول: هو صوره»
اصحاب ما درباره واحدِ حق اختلاف دارند که چه می توان گفت بعضی گفتند آن، صورت است. در این روایت، جسم بودن مطرح نشده فقط صورت بودن مطرح شده اما در جوابی که امام علیه السلام می فرمایند هم صورت بودن هم جسم بودن نفی شده است. در چند حدیث قبل بیان کردیم که امام علیه السلام سعی بر این دارند که وقتی صورت را رد کنند جسم را هم رد کنند. وقتی جسم را رد می کنند صورت را هم رد کنند و به رد یکی اکتفا نمی کنند چون بعضی امر را دائر بین جسم و صورت دیدند و گفتند اگر جسم نباشد صورت است و اگر صورت نباشد جسم است و قسم سوم قائل نشدند امام علیه السلام هر دو را رد می کنند تا بفهمانند که قول سومی هم هست.
«فان رایت یا سیدی ان تعلّمنی من ذلک ما اقف علیه و لا اجوزه، فعلت متطوّ لا علی عبدک»
«فعلت» جواب برای «فان» است.
ترجمه: اگر رای بدهید که به من بیاموزی از توحید، مطلبی را که بر آن مطلب استوار بمانم و از آن تجاوز نکنم «نه کم و نه زیاد کنم یعنی شکی برای تولید نشود که بخواهم مطلب را کم یا زیاد کنم. اینقدر مطلب برای من واضح و یقینی باشد که بر روی همان مطلب بایستم و اصرار داشته باشم» در این صورت کاری انجام دادی در حالی که تفضل بر غلامت کردی. «این راوی، درخواست به صیغه امر نمی کند چون اگر چه این درخواست از پایین به بالا است و به معنای دستور نیست ولی باز ابا دارد که صیغه امر بکار ببرد، و این، درخواست مودبانه است البته ما هم باید با خداوند ـ تبارک ـ اینگونه حرف بزنیم مثلا مثل حضرت ایوب علی نبینا و آله و علیه السلام باشیم که وقتی از خداوند ـ تبارک ـ درخواست می کند نمی گوید خدایا من را شفا بده بلکه می گوید «بر من آسیب وارد شده و تو عالم هستی» یعنی در خواستی نمی کند. معنایش این است که من را شفا بده اما ما از خداوند ـ تبارک ـ با صیغه امر در خواست می کنیم و به این هم اکتفا نمی کنیم بلکه زمان و وقت هم تعیین می کنیم که تا فلان وقت این کار انجام شود که این تعیین کردن زمان خیلی نهی شده است. بنده شخصی را دیدم که به من می گفت: به ما گفته شده 40 روز زیارت عاشورا را بخوانید دعای شما مستجاب می شود بنده 40 روز زیارت عاشورا خواندم ولی دعایم مستجاب نشده و لذا به خداوند ـ تبارک ـ اینطور گفتم «خدایا تو به مصلحت بندگانت عمل می کنی اگر مصلحت باشد نمی دهی من به تو می گویم می خواهم هر چه که می خواهد باشد» بنده او را کمی نصیحت کردم ولی هیچ فایده نداشت و ادب را کنار گذاشته بود.
«شرح ان تعلمنی مفعول رایت و کلمه ما موصوفه و ذلک اشاره الی التوحید»
«ان تعلمنی» که تاویل به مصدر می رود مفعول «رایت» است و کلمه «ما» در «ما اقف علیه» موصوف است که به معنای شیء و مطلب است. البته می توان موصوله هم گرفت ولی موصوفه عام تر است. اگر موصوله باشد باید صفت برای آن مطلب قرار داد و گفت «مطلبی که این صفت دارد» اصلا نمی توان «ما» را موصوله قرار داد. چون صله با موصوله هیچ فرقی ندارد جز اینکه موصول مجمل است و صله مفصل است اما در اینجا «اقف علیه» به معنای «ما» و تفصیل «ما» نیست پس نمی تواند موصوله باشد باید موصوفه باشد چون صله تبیین موصول می کند اما «اقف علیه» برای تبیین «ما» نیست لذا باید «ما» موصوفه قرار داده شود که کنایه از مطلبی است که در مورد واجب تعالی گفته می شود و جسم بودن یا جسم نبودن و صورت بودن یا صورت نبودن حق تعالی را بیان می کند.
«ذلک» اشاره به توحید دارد.
«و فعلت بالفاء و العین جزاء الشرط ای ان رایت تعلیمک من التوحید شیئا اقف، فعلت ذلک حین ما کنت متطولا»
فعلت به فاء و عین بخوان زیرا نسخه دیگری به جای «فعلت»، «فقلت» آمده است.
ترجمه: «فعلت» یا فاء و عین جزاء شرط است. حال مصنف شرط و جزاء را با هم معنی می کند «کلمه ـ ای ـ تفسیر شرط و جزا را با هم می کند» «مفعول که ـ ایای ـ است را حذف کرده» اگر نظر بدهی که تعلیم کنی به من از توحید چیزی را که من بر آن چیز توقف کنم و مستقر بمانم این کار را انجام می دهی در حالی که تو بر من تفضل کننده ای.
«و فی اکثر النسخ فقلت بصیغه الخطاب و الفاء فیکون جزاء الشرط محذوفا اذ لا یجوز دخول الفاء فی الجزاء مع کونه فعلا ماضیا و یکون قوله فقلت متطولا دلیلا علی الجزاء»
در اکثر نسخ «فقلت» به صیغه خطاب و فاء آمده که فعل ماضی است فعل ماضی وقتی جواب شرط قرار میگیرد فاء قبول نمی کند و باید بدون فاء بیاید در اینجا چون با فاء آمده معلوم می شود که جواب شرط نیست لذا مصنف می فرماید باید جواب شرط را محذوف گرفت و گفت «فقلت» دلالت بر آن جواب شرط می کند. جواب شرط «قلت» است. و «فقلت» دلالت بر «قلت» می کند.
«متن: فوقع بحظه ـ علیه السلام ـ سالت عن التوحید و هذا عنکم معزول»
«فوقّع» به معنای امضا کردن باشد ولی شاید در اینجا خیلی مناسب نباشد شاید توقیع به معنای حاشیه نویسی باشد یعنی امام علیه السلام در جواب این سوال در حاشیه آن جواب دادند. اگر «فوقَع» بدون تشدید خوانده شود به معنای کتابت می آید. البته «وقّع» به معنای دیگری آمده مثلا نوشته ای را به کسی می دهند و او آن نوشته را توقیع می کند توقیع کردن به معنای این است که زوائد آن را حذف می کند امروزه می گویند ویراستاری کرد. این معنی ظاهراً مراد نیست. لذا به معنای «کتب» می گیریم.
«سالت عن التوحید» از توحید سوال کردی یعنی از حرف زدن درباره خداوند ـ تبارک ـ واحد سوال کردی. حرف زدن در توصیف خداوند ـ تبارک ـ شان شما نیست. شما پایین تر از این هستید که در این مطلب مرتفع بتوانید دخالت کنید. این مطلب را ما اهل بیت باید برای شما توضیح بدهیم تا بفهمید.
«هذا عنکم معزول»: این مطلب از شما دور است یعنی ذهن شما بدون معلّم به آنها نمی رسد.
«الله تعالی واحد احد صمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد»
امام علیه السلام خداوند ـ تبارک ـ را طوری معرفی می کنند که خود خداوند ـ تبارک ـ خودش را در سوره توحید بیان کرده. قبلا بیان کردیم که سوره توحید شناسنامه خداوند ـ تبارک ـ است.
امام علیه السلام در مورد خداوند ـ تبارک ـ این سوره را می خوانند سپس لوازم هر یک از این جملات را بیان می کنند. البته مصنف می فرمایند این اموری که امام علیه السلام فرمودند نه تنها باید لوازم آنها قرار داد بلکه لوازم و متفرع هر دو هست.
استاد: لازم، معلول ملزوم است و متفرع برملزوم است لذا اگر گفتیم فلان چیز لازم فلان شیء است یعنی متفرع بر آن هم هست ولی ما وقتی به لازم توجه می کنیم فقط عدم انفکاک به ذهن ما می آید یعنی اگر این شیء لازم آن است یعنی از یکدیگر منفک نمی شوند. اما متفرع بودن خیلی واضح نمی شود لذا تصریح می کند که هم واضح است و منفک نمی شود هم متفرع است «یعنی آنچه که در آیه آمده سبب همان چیزی است که امام علیه السلام فرموده» پس کلمات امام علیه السلام، هم لازم آیاتند هم متفرع بر آیاتند یعنی از این آیات، نتیجه ای گرفته می شود که هرگز منفک نمی شود.
«خالق و لیس بمخلوق»
امام لفظ واو نیاورده این نشان می دهد که از اینجا امام علیه السلام شروع به تفسیر کردند. به قول مصنف، استیناف بیان است یعنی امام علیه السلام تمام سوره را با بیان دیگر بیان می کنند یعنی بیان را تنزل می دهند تا راوی بفهمد، البته هر تفسیری اینگونه است که تنزل منزَّل است.
«تبارک و تعالی مایشاء من الاجسام و غیر ذلک»
«خالق» با رفع خوانده شد چون مضاف الیه نداشت اما اگر مضاف الیه می آمد با ضمه خوانده می شد ولی مضاف الیه آن «ما یشاء من الاجسام و غیر ذلک» است که در این عبارت آمده است. ولی امام علیه السلام می خواستند مخلوق بودن خداوند ـ تبارک ـ را نفی کنند لذا منتظر نشدند که مفعول «خالق» بیاید بلکه در همان اثنا، این را نفی کردند عبارت «تبارک و تعالی» به «ما یشاء من الاجسام» مربوط نیست بلکه مربوط به «خالق» و ضمیر در «لیس» است پس عبارت به اینصورت خوانده می شود «خالق ما یشاء من الاجسام و غیر ذلک».
می توان اینگونه گفت که «خالق» مضاف قرار داده نشود و «ما یشاء» مبتدی قرار داده شود نه اینکه مضاف الیه برای «خالق» باشد «البته مضاف الیه بودن ـ ما یشاء ـ در معنی است و الا در لفظ اصلا مضاف الیه نیست». می توان «ما یشاء» را خبر برای «کان» محذوف قرار داد اما قرینه بعدی نشان می دهد که توجیه قبلی بهتر است چون فرموده «یصوّر ما یشاء و لیس بمصوّر» که بر وزای «خالق و لیس بمخلوق» آمده است.
«و یصوّر ما یشاء و لیس بمصوّر»
«بمصوّر» به فتح باید خواند چون خداوند ـ تبارک ـ مصوِّر است ولی مصوَّر نیست.
«جل ثناوه و تقدست اسماوه»
ثنا و ستایشی که در شان او است جلیل و عظیم است و همه اسماء او از نقص مقدس و مبرا هستند.
«و تعالی عن ان یکون له شبه»
بالاتر از این است که برای او شبیهی باشد. شاید کلمه «و تعالی» را بتوان عطف بر «جل و تقدس» گرفت و «عن ان یکون» را از نظر معنی مربوط به همه کنیم. یعنی وقتی ثنا او جلیل است و اسماء او از همه نقص ها مقدس است پس قهراً متعالی است از اینکه شبیه برای او باشد. ممکن است عبارت «جل ثناوه و تقدست اسماوه» را دنباله عبارت «یصور ما یشاء» قرار داد همانطور که «تبارک و تعالی» در جمله قبل به دنبال «خالق ما یشاء و لیس بمخلوق» قرار داد در اینصورت عبارت «و تعالی عن ان یکون» ابتدای جمله می شود و مربوط به جمله قبل نمی شود. و عبارت «عن ان یکون» مربوط به «تعالی» می شود.
گویا مصحح هم همینطور کرده که بعد از «و لیس بمخلوق» ویرگول گذاشته و بعد از «لیس بمصور» هم ویرگول گذاشته یعنی این دو جمله را مثل هم قرار داده و «تعالی عن ان یکون» را اول جمله قرار داده.
«هو لا غیره»
ترجمه: اوست نه غیر او.
«هو» مبتدی است و خبر آن را نیاورده. «لا غیره» را برای تاکید حصری که در عبارت نیاورده را می خواهد بفهماند در این موارد که خبر محذوف می شود به ما گفتند که خبر باید یک امر معروفی باشد و امر معروف همانطور که گفتند «وجود» است. چنانکه در لا نفی جنس خبر را حذف می کنند و می گویند کلمه «موجود» است. در اینجا هم خبر به این صورت بوده «هو موجود لا غیر» یعنی آن چیزی که در عالم هست خود اوست و غیر او چیزی نیست. یعنی حصر موجود در خود خداوند ـ تبارک ـ می کند یعنی بقیه موجود نیستند. آنچه هست خداوند ـ تبارک ـ و ظهورات و حاکی های او است که خداوند ـ تبارک ـ ظهوراتت خودش را در جلوه هایش و آیاتش نشان داده است.
«و لیس کمثله شی و هو السمیع البصیر»
توضیح عبارات حدیث را بعداً بیان می کنیم.
»شرح: یقال عزله، یعزله من باب ضرب فاعتزل: نحّاه جانبا فتنحّی و منه المعزل للمکان البعید»
«عزله، یعزله» از باب «ضرب یضرب» است.
«فاعتزل»: قبول عزل است.
«نحاه جانبا فتنحّی» دور کرد او را به سمتی و او هم دور شد.
«المعزل»: معزل از همین ماده گرفته شده که اسم برای مکان دور است.
«و معنی قوله و هذا عنکم معزول ای مبعّد عنکم علم التوحید»
معنای کلام امام علیه السلام که فرمود «هذا عنکم معزول» به معنای این است که نظر دادن در مورد واحد حق از شما دور است. «نه اینکه قابل نیستید که بفهمید بلکه قابل نیستید که بدون معلم بدانید بلکه باید حتما معلّمی این مطلب را برای شما بگوید تا شما بفهمید.
«لان شاهق المعرفه اشمخ من ان یطیر الیه کل طائر»
«شاهق» به معنای بلند است وقتی گفت می شود «بناءً شاهق» یا «جبل شاهق» به معنای ساختمان بلند و کوه سر به فلک کشیده می آید. «شاهق المعرفه» به معنای بلندای معرفت است زیرا معرفت اله معرفت مرتفع است و نصیب هر کسی نمی شود و هر ذهنی نمی تواند به این معرفت برسد حتی بعضی از اذهان هم بعد از معلّم، انکار خداوند ـ تبارک ـ می کنند مثل ذهن ابوجهل که ذهن پست او به این مطلب نمی رسد حتی بعد از اینکه معلّم توضیح می دهد. اما بعضی افراد با توضیح معلّم می فهمند اما کسی بدون معلم نمی فهمد اگر کسی بدون معلم فهمیده به خاطر این است که خود خداوند ـ تبارک ـ او را تعلیم کرده است مثل ائمه علیهم السلام چون ما با فلسفه و عرفانی که خودمان درست کردیم نمی توانیم به خداوند ـ تبارک ـ برسیم البته ما معتقدیم فلسفه و عرفان خودمان را از معصومین علیهم السلام گرفتیم.
ترجمه: بلندای معرفت، بلندتر و شامختر از این است که هر پرواز کننده ای بتواند به او برسد «کسانی که پرواز کنند به این بلندا نمی رسد قبل از اینکه برسند پر و بالشان می ریزد.
«و طریق التوحید اصعب من ان یسیر الیه کل سائر»
راه توحید سخت تر از این است که هر رونده ای آن را طی و سیر کند اما رونده ای که واسطه داشته باشد و کسی دست او را بگیرد می تواند طی کند. مسیر الی الله صاف است و اعوجاج ندارد اما دو مشکل دارد
1 ـ پستی و بلندی زیادی دارد.
2 ـ در اطراف دشمنان کمین کردند و همینطور انسانِ سائر را به سمت بیرون جاده می کشانند و گاهی هُل می دهند. گاهی از اوقات چیزهایی به او نشان می دهند و از جاده بیرون می رود. اما اگر واسطه با او باشد هم او را از پستی و بلندی هم او را از انحراف جدا می کند.
خوابی را نقل می کنند که ما به صحت و سقم خواب کاری نداریم اما مطلب، مطلب صحیحی است و می توان از این خواب مطلب صحیح استنباط کرد. در مجمع البیان ماده «سین» بیان می کند که شخصی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را خواب دید و در مورد ابن سینا از پیامبر سوال کرد که وضع او در قیامت چگونه است؟ بنده نمی دانم خواب صحیح است یا غلط است. نمی خواهم به ابن سینا توهین کنم ولی مطلب، مطلب صحیحی است. طبق این خواب حضرت فرمودند: او خواست بدون من به خداوند ـ تبارک ـ برسد من دست خودم را جلوی او گرفتم و سقوط در نار کرد. مراد از «دست گرفتن» دست گرفتن تکوینی است یعنی راه این است نه اینکه من دست خودم را گرفتم و او را وارد جهنم کردم بلکه راه تکوینی همین است که اگر بخواهد این مسیر را طی کند باید از همین جا بیاید در دعای ماه شعبان که در هنگام زوال خوانده می شود آمده «و اللازم لهم لاحق» یعنی آنکه ملازم با شما است به شما لاحق می شود اما بقیه از بین رفته اند. یعنی بدون پیامبر نمی توان رفت هر چقدر هم حکیم باشی. یعنی با عقل نمیت وان این را طی کرد باید نوری از طریق معلّم در این راه بیفتد و دست ما گرفته شود تا این مسیر طی شود.
در کلام شیعه یک فصلی مطرح است «اگر چه خیلی به این فصل نپرداخته و توضیح ندادند» که اگر بدون ائمه معصومین علیهم السلام این مسیر رفته شود آیا به حق واصل شده یا به خیالش واصل شده مثلا شی عارف است و می خواهد به خداوند ـ تبارک ـ واصل شود آیا می تواند واصل شود یا نمی تواند؟ جواب دادند که نمی تواند واصل شود اگر عرفانی سنی و شیعه را نگاه کنید تماما بدون استثنا خودشان را به دو شاخه مرتبط کردند و از این دو شاخه فاصله نگرفتند و معترفتند که اگر از این دو شاخه فاصله بگیریم منحرف هستیم
1 ـ شاخه اباصلت است که به امام رضا علیه السلام ختم می شود.
2 ـ شاخه کمیل که به حضرت امیر علیه السلام ختم می شود.
«و نعمّا قیل: «جل جناب الحق عن ان یکون شریعه لکل وارد او یطلع علیه الا واحد بعد واحد»
خداوند ـ تبارک ـ بزرگتر از این است که شریعه برای هر واردی باشد.
رودخانه هایی که حاشیه آنها بلند بود و اشخاص نمی توانستند از آن رودخانه آب بردارند کنار رودخانه شکاف و شیبی یا پله ای درست می کردند تا شخص خودش را به آب برساند. این شیب و پله را شریعه می گویند شخصی که می خواهد از رودخانه آب بردارد به او وارد می گویند. شریعه کار وارد را آسان می کند. هر واردی می تواند از شریعه برود و به رودخانه برسد. مرحوم ابن سینا فرموده خداوند ـ تبارک ـ بزرگتر از این است که شریعه برای هر واردی شود یعنی دسترسی به آن دریا و رود بی نهایت برای همه میّسر نیست که هر کس از این شریعه وارد شود و دسترسی پیدا کند. اینجا راهی است که برای بعضی باز است نه برای همه.
ترجمه: خداوند ـ تبارک ـ بزرگتر از این است که شریعه برای هر واردی باشد. «به نکته ای که در خود عبارت است دقت شود زیرا نگفته خود حق بزرگتر از این است که شریعه برای هر واردی شود بلکه تعبیر به جناب حق می کند و مراد از جناب حق، درگاه و آستانه است یعنی به آستانه حق کسی نمی رسد. یعنی آستانه حق بزرگتر از این است که شریعه برای هر واردی باشد.
«او یطلع علیه» کلمه «احد» را باید در تقدیر گرفت یعنی عبارت اینگونه بود، «او یطلع علیه احد الا واحد بعد واحد». هیچ کس به او دسترسی پیدا نمی کند مگر واحدی بعد از واحدی. معلّم باید به تک تک افراد رسیدگی کند یعنی اینطور نیست که در یک مجلس عام، مطلب را القا کند و همه آن را بگیرند بلکه باید تک تک افراد را کنترل کند و وارد شریعه کند یعنی معلّم عرفان عملی غیر از معلم علوم دیگر است. معلم عرفان عملی اینطور نیست که فقط راه را یاد دهد بلکه باید همه شاگرد ان را رسیدگی کند.
می توان این عبارت را معنای دیگری کرد: راه نه تنها راه صعبی است بلکه راه تنگی است به طوری که اگر کسی بخواهد از اینجا حرکت کند دو نفر نمی توانند حرکت کنند بلکه باید واحداً بعد واحد این مسیر را پیمود که البته لازمه این معنای دوم همان معنای اول است که نمی تواند گروهی این مسیر را طی کرد بلکه باید تک تک افراد را بُرد. «مراد از یطلع، آگاهی است و آگاهی دارای درجات است مسلما آگاهی یک انسان معمولی با آگاهی معصوم فرق می کند.
تا اینجا «معزول عنکم» را توضیح داد.
«ثم انه ـ علیه السلام ـ بین التوحید الحقیقی الخاص بذکر معارف سوره الاخلاص و قد سبق تفسیرها و بیان اسرارها»
اضافه معارف به سوره اخلاص می تواند به «فی» و می تواند به «لام» باشد، می توان اضافه بیانی گرفت.
از اینجا وارد در توضیح کلام امام علیه السلام می شود و می فرماید:
یک توحید عام داریم که تمام عوام به آن معقتدند و باعث موحد شدن افراد می شود یعنی قائل شود خداوند ـ تبارک ـ یکی است و خدای دیگر وجود ندارد.
یک توحیدخاص داریم که علاوه براینکه خدای دیگر وجود ندارد خداوند ـ تبارک ـ طوری توصیف می شود که کاملا از بقیه جدا شود و این جدایی به تمام ذات باشد نه به جزء ذات تا خداوند ـ تبارک ـ مرکب شود یعنی خداوند ـ تبارک ـ را مرکب از ما به الاشتراک و ما به الامتیاز قرار نمی دهیم.
یک توحید اخص داریم که هیچ موجودی را جزء خداوند ـ تبارک ـ نمی بینیم یعنی برای خداوند ـ تبارک ـ وجود قائل هستیم و برای بقیه، حکایت قائل هستیم و اسناد وجود به آنها مجاز است و اسناد حکایت به آنها حقیقت است.
مصنف در اینجا توحید خاص را بیان می کند که در سوره اخلاص آمده و امام علیه السلام به توحید خاص اشاره می کند. سوره توحید، توحید خاص را افاده می کند.
«و مما یجب ان یعلم هاهنا قول الامام واحد احد اشاره الی ان السوره المبارکه انما تدل علی الواحدیه والاحدیه معا و قد مضی بیان ذلک مستقصی»
امام علیه السلام فرمودند «واحد احد». امام علیه السلام هم لفظ «واحد» را آوردند که به معنای «بلا شریک» است هم «احد» را آوردند که به معنای «بلا جزء» است. و مرکب نیست بلکه بسیط است.
ترجمه: قول امام علیه السلام که فرمودند «واحد احد» اشاره به این است که سوره مبارکه دلالت بر واحدیت «بی شریک بودن» و احدیت «بسیط بودن» با هم می کند «در سوره توحید فقط لفظ ـ احد ـ آمده ولی امام علیه السلام می فرمایند که سوره توحید هم متکفل واحد و هم متکفل احد است»
نکته: احد مستلزم واحد بودن است یعنی بساطت خداوند ـ تبارک ـ این است که شریک نداشته باشد چون اگر شریک داشته باشد با آن شریک در یک امری مشترک خواهد بود و از آن شریک در امر دیگر ممتاز خواهد بود و لذا مرکب از ما به الامتیاز و ما به الاشتراک می شود و احدیت از بین می رود. چون احد است و مرکب از ما به الامتیاز و ما به الاشتراک نیست و پس باید شریک نداشته باشد چون داشتن شریک مستلزم ترکیب است و احدیت ترکیب را نفی می کند پس احدیت، شریک داشتن را نفی می کند.
لذا لازمه احدیت، شریک نداشتن است.
البته از آن طرف هم می توان گفت که لازمه شریک نداشتن هم بساطت است. اگر چه آنچه ابتداءً ذکر کردیم واضحتر است.
«و قوله ـ علیه السلام ـ خالق و لیس بمخلوق بدون العاطف مشعر بان ذلک هو اللازم من کونه واحداً احدا الی آخر السوره فیکون استیناف بیان»
امام علیه السلام می فرمایند «خالق و لیس بمخلوق» که بدون واو آوردند. این نشان می دهد که نمی خواهند چیزی بر قبل اضافه کنند. بلکه می خواهند حرفهای قبل را تفسیر کنند.
ترجمه: قول امام «خالق و لیس بمخلوق» که بدون عاطف آورده شده مشعر به این است که خالق بودن و مخلوق نبودن لازم احد و واحد بودن است.
در اینجا چند احتمال وجود دارد:
1 ـ «خالق و لیس بمخلوق» را فقط لازم واحد و احد قرار بدهیم این احتمال را عبارت مصنف تایید نمی کند چون مصنف فرمود «الی آخر السوره» یعنی به احد و واحدِ تنها اکتفا نکرده.
2 ـ «خالق و لیس بمخلوق» به تنهایی لازم احد و واحد تا آخر سوره هست. این احتمال اگر چه صحیح است «زیرا چون وقتی خالق است ومخلوق نیست همه این صفاتی که در سوره توحید آمده را دارد» ولی عبارات بعدی مصنف نشان می دهد که فقط این احتمال، مراد نیست.
3ـ هر کدام از جملات امام علیه السلام لازم هر کدام از جمله ای از جملات سوره توحید هستند. در پایان می گوییم هم جملات امام علیه السلام و هم بقیه جملات سوره همه با هم لازم احد و واحد هستند و از احد و واحد بدست می آیند.
«فیکون استیناف بیان»: یعنی کلام امام علیه السلام استیناف بیان برای سوره است گویا تمام سوره در بیان امام می آید ولی با بیان مستانف وعبارت دیگر می آید که بیان واضحتر یا نازلتر است تا آن مطلب بلند را به ذهن مردمِ متوسط نزدیک کند.
«و یحتمل ان یکون مع ذلک تفریعا»
تا اینجا مصنف لازم بودن جملات امام علیه السلام نسبت به جملات آیه را بیان کرد از اینجا ادعای بیشتری می کند ومی گوید نه تنها لازم است بلکه متفرع هم هست.
«ذلک» یعنی علاوه بر لازم بودن.
ترجمه: جملات امام علیه السلام علاوه بر اینکه لازم سوره است متفرع بر جملات سوره هم هست.
«علی خلاف اللف مع النشر»
گاهی مطلبی به صورت مجمل ذکر می شود اصطلاحا گفته می شود این مطالب در یکدیگر پیچیده و لفّ شدند و سپس تفسیر می شود که اصطلاحاً گفته می شود و نشر و پخش شدند. پیچیدگی، دشواری می آورد اما نشر، آن دشوار را آسان می کند.
ما گاهی دو مطلب را پشت سر هم می آوریم که هر دو مطلب احتیاج به تفسیر دارند. گاهی مطلبی می گوییم وپشت سر آن مثال می آوریم که این مثال، تفسیر آن مطلب است گاهی بدون مثال، توضیح داده می شود.
این نشر بعدی گاهی با لفّ قبلی موافق است یعنی در لفّ، دومطلب آمده که یکی در ابتدای و یکی دوم بیان شده در نشر هم لفّ اولی ابتدا توضیح داده می شود لفّ دومی هم بعداً توضیح داده می شود که به این لف و نشر مرتب گفته می شود. یعنی نشر بر طبق لفّ است. گاهی هم خلاف این انجام می گیرد یعنی اول چیزی در لف آمده و بعدا مطالب دیگری آمده اما در نشر و توضیح دادن ابتدا مطلب دوم توضیح داده می شود بعداً مطلب اول توضیح داده می شود در اینصورت لف بر خلاف نشر است که تعبیر به لف و نشر نامرتب یا مشوش است اما مرحوم ادیب می فرمود مشوش غلط است بلکه بگویید لف و نشر مهوش. بنده هم از ایشان نپرسیدم که علت آن چیست؟
در اینجا مصنف فرموده «علی خلاف اللف مع النشر» که به معنای این است: لف با نشر مخالفت دارد یعنی اگر نشر را نگاه کنی می بینی با لف مخالفت دارد. لف را نگاه کنی می بینی با نشر مخالفت دارد یعنی مخالفت را از هر دو طرف حساب کرده است.
مصنف در اینجا 4 مطلب بیان می کند.
«فقوله علیه السلام خالق و لیس بمخلوق و یصور ما یشاء و لیس بمصوَّر علی قوله و لم یولد»
این قول امام هم لازم «لم یولد» است هم متفرع بر «لم یولد» است سوره توحید 4 آیه دارد ولی 4 مطلب بیان می شود زیرا «لم یلد» و «لم یولد» را جداگانه مطرح کرده اتفاقا در نماز آیات اجازه داده می شود که یکبار «لم یلد» گفته شود و به رکوع رفته و دوباره بلند شود و «لم یولد» گفته و به رکوع بعدی برود. از طرفی برای «قل هو الله احد» لازمی ذکر نمی شود.در پایان بحث بیان می شود که همه این 4 مطلب لازمه «احد» هستند.
مطلب اول: از «لم یولد» فهمیده می شود که خداوند ـ تبارک ـ مخلوق نیست چون اگر متولد می شد و مولود بود مخلوق هم می شد. اگر مخلوق بود مصوَّر هم بود چون صورت مخلوق است. پس با «لم یولد» مخلوق بودن و مصوّر بودن نفی می شود و چون شی یا باید مخلوق باشد یا خالق باشد بعد از اینکه مخلوق بودن نفی شد خالقیت ثابت می شود. بعد از نفی مصوّر بودن، مصوّر بودن ثابت می شود زیرا قسم سوم نداریم چون یا خالق است یا مخلوق است و همچنین یا مصوَّر است یا مصوِّر است.
«و قوله علیه السلام تعالی عن ان یکون له شبه یتسبب عن قوله و لم یکن له کفوا احد»
در مطلب اول تعبیر به «یتفرع» کرد اما در مطلب دوم تعبیر به «یتسبب» می کند که این تفنن در عبارت است.
مطلب دوم: چون همتایی ندارد پس شِبه ندارد.
«و قوله هو لا غیره یلزم من قوله لم یلد»
مطلب سوم: «لم یلد» به این معنی است که «لم یخرج منه شیء» البته به معنای واقعی خروج نه به معنای کنایی. یعنی از خداوند ـ تبارک ـ چیزی خارج نمی شود به طوری که بعد از مدتی خداوند، هیچ شود بلکه خداوند تبارک ایجاد می کند یا تجلی می کند یا خلق می کند «لفظ ایجاد به اصطلاح فلسفه است و لفظ تجلی به اصطلاح عرفان است و لفظ خلق به اصطلاح کلام است.» ولی چیزی از خودش خارج نمی کند یعنی مثل خورشید نیست که شعاعش از خودش خارج می شود و بعد از مدتی تمام شود.
اگر خداوند ـ تبارک ـ «یلد» باشد یعنی چیزی از او خارج شود و قطعاتی از او جدا شود چون قطعات وجود، وجودند و با کل فرق دارد در اینصورت اصطلاحا گفته می شود «هو و غیره» یعنی در جهان، خداوند ـ تبارک ـ است و غیر او هم هست. اما اگر «لم یلد» باشد یعنی در جهان، خداوند ـ تبارک ـ است و غیر او وجود ندارد. آن ظهورات فقط ظهور هستند و وجود نیستند. نمی توان گفت که هم خداوند ـ تبارک ـ و هم آن ظهورات هستند بلکه خداوند ـ تبارک ـ است و بقیه، خداوند ـ تبارک ـ را نشان می دهند در اینصورت صدق می کند که گفته شود «هو و لا غیره» نتیجه می گیریم «هو و لا غیره» متفرع بر «لم یلد» است.
«و قوله لیس کمثله شی و هو السمیع البصیر یترتب علی قوله صمد»
نکته: مرحوم قاضی سعید در مطلب اول فرمود «یتفرع علی» و در مطلب دوم فرمود «یتسبب عنه» و در مطلب سوم فرمود «یلزم منه» و در مطلب چهارم فرمود «یترتب علی» که تعنن در عبارت است و مفاد همه یک چیز است. که این یک هنر ادبی است که مرحوم میرداماد این را بسیار استفاده می کند تا تکرار نشود.
مطلب چهارم: «لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر» مترتب بر «صمد» است.
توضیح: صمد به معنای موجود تو پُر است. یعنی از هر طرف که به آن نگاه شود خلا دیده نمی شود. «البته توجه شود که این توضیحات بر اساس جسم تو پُر است در حالی که خداوند ـ تبارک ـ جسم نیست» جایی که خالی باشد عدم خواهد بود مثلا سنگی را ملاحظه کنید که شکاف داشته باشد در آن شکاف، این سنگ وجود ندارد اگر چه ممکن است هوا باشد ولی از جنس سنگ وجود ندارد بلکه عدم سنگ است. در این صورت این سنگ مرکب از وجود و عدم است. اگر کل سنگ خالی باشد گفته می شود که فقط عدم است. تنها موجودی که هیچ عدمی در او راه ندارد خداوند ـ تبارک ـ است یعنی هیچ یک از کمالات در او معدوم نیست. اما ما ذات نداریم مگر اینکه ذات اضافه شود همینطور کمالاتی نداریم مگر اینکه کمالات افاضه شوند. و خوب است که این مطلب همیشه در ذهن ما باشد که وقتی می گوییم ذات نداریم به معنای واقعی کلمه ذات نداریم در اینصورت تواضع شدیدی بر ما وارد می شود. خداوند ـ تبارک ـ اگر ذات ما را ظاهر نکند یا به تعبیر فلسفی موجود نکند ما وجود نداریم پس همه ما مجوَّف هستیم یعنی به لحاظ ذات و صفات خودمان خالی هستیم اگر پُری می آید از جانب او می آید. فیلسوف می گوید یک پُری می آید. عارف می گوید آن هم نمی آید بلکه تو فقط می توانی پُری خداوند ـ تبارک ـ را نشان بدهی. پس اگر گفته می شود خداوند ـ تبارک ـ صمد است معنایش این است که پر است. اما بقیه موجودات ذاتا خالی اند و اگر هم پر می شوند پری عاریتی است یعنی خداوند ـ تبارک ـ به آن ها داده و الا خودشان پر نیستند.
در اینصورت هیچ کسی شبیه او نیست زیرا او صمد است و بقیه مجوف هستند. سمیع و بصیر هم همینطور است یعنی اوسمیع و بصیر است بذاته. اما ما اگر سمیع و بصیر هستیم به اعطای او هستیم. پس او شبیه ندارد چون هیچ کس سمیع و بصیر بذاته نیست.
«و الکل من لوازم الواحدیه و الاحدیه الصرفه»
«الصرفه» صفت برای «الاحدیه» است.
واحد به معنای این است که شریک ندارد. احد به معنای این است که بسیط می باشد. اما احدیت صرفه دارد یعنی هیچ نوع ترکیبی در اوراه ندارد .ممکن است شیئی از یک حیث بسیط باشد و از حیث دیگر مرکب باشد مثلا عَرَض به لحاظ وجود خارجیش بسیط است اما به لحاظ وجود ذهنی مرکب از جنس و فصلِ ساختگی است «ساختگی یعنی جنس آن از ما به الاشتراک و فصل آن از ما به الامتیاز گرفته شده اینگونه نیست که جنس آن از ما به الاشتراک خارجی و فصل آن از ما به الامتیاز خارجی گرفته شود. یا مثلا خط، واحدِ متصل است ولی با ذهن من تجزیه می شود»
خداوند ـ تبارک ـ هیچ نوع تقسیمی در او راه ندارد نه تقسیم به ماده و صورت نه به جنس و فصل نه تقسیم مقداری و نه تقسیم به وجودو عدم دارد پس احد و بسیطِ صرف است. اما غیر از خداوند ـ تبارک ـ مرکبند لا اقل در ذهن مرکب است. ترکیب ذهنی هیچ موجودی را رها نمی کند حتی عقل که بالاترین موجود امکانی است مرکب از ما به الاشتراک و ما به الامتیاز است و جنس و فصل دارد که ماهیت را تشکیل می دهد.
«والکل»: مراد از کل چیست؟
احتمال اول: آیا مراد کل مطالبی است که امام علیه السلام فرمودند؟ این احتمال خوب است.
احتمال دوم: کل مطالبی که امام علیه السلام فرمودند و کل مطالبی که در سوره توحید آمده لازم برای آیه اول سوره توحید هستند که «احد» می باشد.
هر دو احتمال صحیح است و ظاهراً «کل» به معنای همه است یعنی لازم و ملزوم و فرع و متفرع علیه، همه آنها لازمِ احدیت و واحدیت خداوند ـ تبارک ـ هستند. اینکه خداوند ـ تبارک ـ واحد است معلوم می شود که مخلوق نیست زیرا اگر مخلوق بود بالاتر از خودش داشت. اگر بالاتر از خودش داشت مولود می شد. در حالی که مخلوق و مولود نیست. هکذا اگر صمد نبود و خلا داشت مرکب از خالی و پُری می شد و با احدیت صرفه نمی ساخت.
هکذا اگر شبیه داشت ما به الاشتراک و ما به الامتیاز پیدا می کرد در نتیجه مرکب می شد و بسیط نبود. پس با احدیت صرفه تمام این موارد نفی می شود. پس همه اینها لازم احدیت و واحدیت هستند.







[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص227، س13.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo