< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

92/11/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1-بیان مذاهب مردم در توحید و اشاره به مذهب حق
2-حکم کسی که قائل به جسمیت خداوند – تبارک - شود.
«الحدیث العاشر باسناده عن هشام بن ابراهیم قال: قال العباسی: قلت له ـ یعنی اباالحسن علیه السلام ـ جعلت فداک»[1]
توضیح عبارت
«الحدیث العاشر باسناده عن هشام بن ابراهیم قال: قال العباسی: قلت له ـ یعنی اباالحسن علیه السلام ـ جعلت فداک»
مرحوم صدوق به اسنادش از هشام بن ابراهیم نقل کرده و گفته که عباسی گفت: «عباسی یکی از زنادقه است» گفتم به ابالحسن علیه السلام «بعداً توضیح می دهند که احتمالا مراد امام رضا علیه السلام است» جعلت فداک « این لفظ، تعارف رایجی در بین عرب بوده و الا زندیق این لفظ را به امام علیه السلام، واقعاً نمی گوید».
«امرنی بعض موالیک ان اسالک عن مساله قال: و من هو؟»
بعضی از دوستان شما به من گفته که درباره مساله ای سوال کن. حضرت فرموده آن دوست چه کسی بود که گفته از من سوال کن؟
«قلت الحسین بن سهل. قال و فی ای شیء المساله قال: قلت فی التوحید»
گفتم حسین بن سهل. امام علیه السلام فرمودند که سوال در چه زمینه ای بود؟ عباسی گفت سوال درباره توحید بود. توحید در اینجا همانطور که در روایت قبلی بیان شد به معنای واحد کردن یا واحد دانستن نیست بلکه به معنای سخن گفتن درباره واحد حق. یعنی می خواست مساله ای را در مورد واحد که خداوند ـ تبارک ـ است مطرح کند و سوال کند.
«قال: و ای شیء من التوحید؟ قلت یسالک عن الله جسم او لا جسم»
امام علیه السلام فرمود چه بحث توحیدی می خواست بکند؟ گفتم می خواست از شما سوال درباره خداوند ـ تبارک ـ کند که آیا جسم است یا لاجسم است؟
صفحه 225 سطر 2 قوله «شرح»
توجه کنید مطرح کننده سوال، عباسی است که زندیق می باشد. اگر چه عباسی از شخص دیگری نقل می کند اما در هر صورت راوی است و جواب سوال سائل هم باید عباسی بدهد چون خود سائل نزد امام علیه السلام نیامده بلکه عباسی می خواهد جواب سوال را بگیرد و برای سائل ببرد. پس امام علیه السلام می خواهند به زندیق جواب بدهند زندیقی که به نظر می رسد بدنبال فرصت است و می خواهد از امام علیه السلام مطلبی را بگیرد و برای بقیه نقل کند در حالی که منظور امام علیه السلام این نبوده است. سوال را به اینصورت مطرح می کند که «جسم او لا جسم» یعنی امر را مردد بین دو چیز می کند:
1 ـ جسم
2 ـ لا جسم.
مرحوم قاضی سعید می فرماید گویا در ذهن سائل اینچنین بوده که امر خداوند ـ تبارک ـ دائر بین دو چیز است و سوم ندارد لذا گفت «جسم او لا جسم» که مرادش از «لا جسم» همان صورت است. درحالی که خداوند ـ تبارک ـ هیچکدام از این دو نیست ولی او ادعا می کند که خداوند ـ تبارک ـ جسم است یا صورت است. امام علیه السلام مسلما بیان نمی کنند که خداوند ـ تبارک ـ جسم است بلکه می فرماید لا جسم است. وقتی امام علیه السلام این را فرمود این زندیق نزد بقیه می رود و نقل می کند که امام علیه السلام فرمودند که خداوند ـ تبارک ـ جسم نیست یعنی صورت است. امام علیه السلام متوجه منظور او بودند لذا جواب را طوری بیان می فرمایند که نتواند از آن بهره بری کند. امام علیه السلام می فرماید در مورد خداوند ـ تبارک ـ سه مذهب وجود دارد که دو مذهب باطل است و یک مذهب حق است.
ما در یکی از احادیث قبل که حدیث هفتم بود مباحثه هشام بن حکم با هشام بن سالم را بیان کردیم و گفتیم هشام بن حکم به هشام بن سالم می گوید: چرا می گویی خداوند ـ تبارک ـ صورت است اگر بگویی جسم است بهتر می باشد. یعنی امر را دائر بین صورت و جسم می کند تا با نفی جسم بودن، صورت بودن اثبات شود. از ابتدا دوران امر بین جسم و صورت باطل است اما عباسی در اینجا دوران امر بین این می کند که خداوند ـ تبارک ـ یا جسم باشد یا صورت باشد. صورت بودن را به بهانه اینکه معلول است و باید در ماده حلول کند باطل می کند پس جسم بودن ثابت می شود لذا نتیجه می گیرد که خداوند ـ تبارک ـ جسم است. وقتی از ابتدا امر مردد بین دو شیء، باطل یا صحیح شود اگر یکی منتفی شود دیگری متعین می شود. هشام امر خداوند ـ تبارک ـ را مردد بین دو شی کرد که هر دو باطل بودند اما به خیال خودش یکی صحیح است ویکی باطل است. سپس صورت بودن خداوند ـ تبارک ـ که هشام بن سالم گفته بود را باطل کرد و جسمیت، خداوند ـ تبارک ـ را که خودش معتقد بود را ثابت کرد. عباسی هم که سائل است می خواهد همین کار را بکند لذا امر را دائر بین جسم و لا جسم می کند «مراد از لا جسم، موجود مجرد نیست بلکه صورت است» و می خواهد جسمیت را نفی کند تا صورت بودن را نتیجه بگیرد بر خلاف هشام که صورت بودن ر ا نفی کرد و جسمیت را نتیجه گرفت.
توضیح عبارت
«شرح: العباسی هو الذی فی خبر من الزنادقه»
در خبری رسیده که عباسی جزء زنادقه بوده. البته مصنف به صراحت به عباسی نسبت زندیق بودن را نمی دهد بلکه می گوید در خبری آمده که او جزء زنادقه است. زنادقه جزء زندیق است و زندیق معرَّب زندیست و زندی عبارت از شخصی است که به زند «کتاب مرحوم زردتشت» معتقد است زند کتاب ایشان بوده و پازند هم شرح آن بوده است زندی یعنی کسی که اهل زند است مثلا به ما می گویند قرآنی. سپس زندی معرَّب شده و تبدیل به زندیق شده. بعداً بر هر کافری زندیق اطلاق شده است.
توضیح عبارت
«شرح: العباسی هو الذی فی خبر من الزنادقه کان فی زمن الرضا ـ علیه السلام ـ فالمراد بابی الحسن ـ علیه السلام ـ لعله مولا نا الرضا صلوات الله علیه»
عباسی در زمان امام رضا علیه السلام بوده لذا احتمال می دهیم در این حدیث که کنیه ابالحسن علیه السلام آمده مراد امام رضا علیه السلام است چون این کنیه مشترک بین چند امام بوده و چون عباسی در زمان امام رضا علیه السلام بوده می گوییم مراد از ابالحسن، امام رضا علیه السلام است لذا «فالمراد» را با فاء تفریع می آورد یعنی چون در این زمان بوده مراد از ابالحسن علیه السلام شاید امام رضا علیه السلام بوده.
«و کانّ الامر فی التوحید دائر بین هذا الرجل و اضرابه فی انه جسم او صوره»
لفظ «کانّ» آمده چون از عقیده عباسی خبر نداشته، بلکه از نحوه سوالش می خواهد این استنباط را بکند. گویا امر توحید دائر بوده «یعنی رایج و مشهور بوده» بین این مرد و اضرابش در اینکه خداوند ـ تبارک ـ یا جسم است یا صورت است.
مصنف تعبیر به «اضرابه» کرد و تعبیر به «تابعیه» نکرد به خاطر این است که مرحوم قاضی سعید می خواهد بفهماند در آن زمان گروههای مختلفی بودند ولی در این مساله مشترک بودند که امر خداوند ـ تبارک ـ را دائر بین جسم بودن و صورت بودن می گرفتند. اینطور نبود که یک گروه باشد و یک رئیس داسته باشند و بقیه تابع او باشند بلکه اضراب و امثال یکدیگر بودند یعنی مثلا فرض کنید یک گروه زندیق بود و یک گروه مجسمه بود و یک گروه هم دو هشام بودند که مسلمان بودند. یعنی اینطور نبود که امر خداوند ـ تبارک ـ را زنادقه دائر بین جسم و صورت می کردند.

«فاذا نفی احدهما تعین الآخر»
اگر یکی از این دو احتمال نفی شود دیگری متعین می شود چون امر دائر بین این دو هست و امر سومی وجود ندارد.
«کما ظهر سابقا من استدلال هشام علی بطلان الصوره لیثبت الجسمیه»
هشام استدلال کرد و صورت را باطل کرد تا جسمیت خداوند ـ تبارک ـ را باطل کند. هشام، جسمیت را ثابت نکرد بلکه جسمیت را نتیجه گرفت. همانطور که هشام اینگونه عمل کرد این رجل هم می تواند عمل کند ولی این رجل میخواهد بر خلاف هشام عمل کند چون هشام صورت را باطل کرد تا جسمیت را نتیجه بگیرد ولی این رجل ادعایش این است که جسمیت باطل است تا صورت را نتیجه بگیرد.
« کما ظهر سابقا» یعنی در ذیل حدیث هفتم صفحه 216 آمده است.
«و کما یظهر من الاخبار السابقه من قولهم علیهم السلام: بنفی الجسم و الصوره معا»
«کما یظهر» عطف بر «کما ظهر» است.
دوران امر خداوند ـ تبارک ـ بین اینکه جسم باشد یا صورت باشد از خیلی قرائن روشن می شود یعنی به نظر می رسد دوران امر خداوند ـ تبارک ـ بین جسم و صورت در خیلی جاها در آن زمان مطرح بوده و می گفتند خداوند ـ تبارک ـ یا جسم است یا صورت است و امر سوم را نمی گفتند قرائنی وجود داشته:
قرینه اول: قرینه اول کار هشام بود که امر را دائر بین جسم و صورت کرد و صورت بودن را باطل کرد تا جسمیت را نتیجه بگیرد پس پیدا است که دوران امر بین جسم و صورت در نزد هشام بن حکم و هشام بن سالم مطرح بوده .
قرینه دوم: در اینجا و لو سوال از جسم بدون و صورت بودن شده ولی امام علیه السلام هر دو فرض را نفی می کنند «یعنی به نفی صورت بودن اکتفا نمی کنند» تا اصل دوران باطل شود این هم یک قرینه دیگر است که در آن زمان اینگونه فکر می کردند که خداوند ـ تبارک ـ یا جسم است یا صورت است.
«کما یظهر»: «کما» مرکب از «مثل» و «ما» است «من» بیان برای «ما» در «کما» است.
ترجمه: آنچه ظاهر می شود عبارت است از اخبار سابقه از قول ائمه علیه السلام که نفی صورت و جسم را با هم می کردند و کم جایی است که یکی از این دو «جسم فقط یا صورت فقط» ذکر شود ممکن است در کلام راوی، جسم فقط یا صورت فقط» ذکر می شد ولی در جواب امام کم اتفاق می افتاد که امام علیه السلام جسم بودن یا صورت بودن را به تنهایی رد کنند تا بفهمانند اصل دورانی را که شما معتقد هستید باطل است.
«و لهذا احتال الرجل فی السوال»
«لهذا» اشاره به «کان الامر فی التوحید دائر بین هذا الرجل و اضرابه» دارد.
ترجمه: چون در آن زمان بین عباسی و امثالش رایج بوده که امر را دائر بین دو چیز می کردند به همین جهت این مرد سوال کننده که عباسی است حیله بکار برده و امر خداوند ـ تبارک ـ را دائر بین این دو کرده تا امام علیه السلام یکی را باطل کند و سائل، فرض دیگر را نتیجه بگیرد.
«فقال جسم او لا جسم»
سائل سوال را اینگونه مطرح کرده که جسم است یا لا جسم است.
«ظنا منه ان الامام ـ علیه السلام ـ یقول انه لا جسم»
چرا سائل اینگونه سوال کرده چون گمان از سائل بوده که امام علیه السلام حتما می فرماید «لا جسم».
«فیروی عنه القول بالصوره»
پس این عباسی از امام علیه السلام روایت و ترویج می کند که امام قائل به صورت بودن خداوند ـ تبارک ـ می شود.
«فاطلع الامام ـ علیه السلام ـ علی مقصوده و اجاب بنفی التشبیه مطلقا کما ستطلع علیه»
امام مطلع شدند که عباسی چه مقصودی دارد و نفی تشبیه کردند به طور مطلق یعنی نه صورت است و نه جسم است.
صفحه 225 سطر 11 قوله «متن»
جواب امام علیه السلام: جواب امام علیه السلام نفی هر دو هست و می توان گفت آن جوابی که راوی در نظر داشته مطرح نکرده است.
امام علیه السلام می فرماید مردم در مورد خداوند ـ تبارک ـ سه مذهب دارند و بیش از سه مذهب نمی باشد چون دائر بین نفی و اثبات است.
یک گروه می گوید خداوند ـ تبارک ـ وجود ندارد اما یک گروه می گوید خداوند ـ تبارک ـ دارد سپس امام علیه السلام می فرمایند مثبتین هم دو گروه هستند چون گروهی خداوند ـ تبارک ـ را اثبات می کنند ولی قائل به تشبیه اند اما گروهی خداوند ـ تبارک ـ را اثبات می کنند ولی قائل به تشبیه نیستند که این قول حق است امام علیه السلام در ظاهر، جواب عباسی را ندادند تا عباسی نتواند سوء استفاده کند اما در باطن، جواب عباسی داده شده ولی طوری بیان شده که عباسی نمی تواند سوء استفاده کند چون جواب دادند که تشبیه باطل است یعنی تشبیه به صورت و به جسم باطل است و نه می توان گفت خداوند ـ تبارک ـ جسم است و نه می توان گفت خداوند ـ تبارک ـ، لا جسم است به معنایی که خودت می فهمی «یعنی لا جسم به معنای صورت نیست»
توضیح عبارت
«متن: قال: فقال لی: ان للناس فی التوحید ثلاث مذاهب»
عباسی می گوید امام علیه السلام به من فرمودند که درباره خداوندِ واحد، سه مذهب است مراد از «فی التوحید»، وصف خداوند ـ تبارک ـ نیست بلکه مراد درباره واحد است.
«مذهب اثبات بتشبیه و مذهب النفی و مذهب اثبات بلا تشبیه»
مذهب اول مذهب اثبات به تشبیه است.
مذهب دوم مذهب نفی و مذهب سوم مذهب اثبات بدون تشبیه است.
«فمذهب الاثبات بتشبیه لا یجوز و مذهب النفی لا یجوز و الطریق فی المذهب الثالث و هو اثبات بلا تشبیه»
راه حق در مذهب سوم است. از عبارت «و الطریق فی المذهب الثالث» حصر استفاده می شود یعنی راه منحصر، مذهب ثالث است و مذهب ثالث این است که خداوند ـ تبارک ـ را قبول کنیم ولی به هیچ چیز تشبیه نشود.
«شرح: اجاب الامام ـ علیه السلام ـ عن السوال بتمهید هذه الضابطه الحاصره للمذاهب الباطله والحقه»
یک قانونی را امام علیه السلام فرمودند که تمام مذاهب حق و باطل در آن قانون مندرجند. این قانون حاصل همه مذاهب است.
«لیختار ما هو الحق ان کان من طلاب الحق»
چرا امام این قانون را فرمودند؟ با این عبارت بیان می کنند.
«لیختار ما هو الحق» اگر به تنهایی باشد و عبارت «ان کان من طلاب الحق» به آن ضمیممه نشود به دو صورت معنی می شود:
وجه اول: امام اختیار کند حق را.
وجه دوم: سائل حق را اختیار کند.
اما چون عبارت «ان کان من طلاب الحق» بکار رفته و آن را نمی توان در مورد امام علیه السلام بکار برد قهراً متعین می شود که باید وجه اول مراد باشد یعنی امام علیه السلام این قاعده را فرمودند تا سائل از این قاعده آنچه حق است را اختیار کند اگر طالب حق باشد اما اگر عناد داشته باشد حق را انتخاب نمی کند.
«و الا فلا یمکنه ان یتقوّل علی الامام بعض ما ینسبه اهل الجهل بهم ـ علیهم السلام ـ من القول بالجسم او الصوره»
«والا»: اگر طالب حق نباشد اگر چه حق را انتخاب نمی کند ولی لااقل از این سوال نمی تواند سوء استفاده کند و نزد مردم ترویج کند که امام علیه السلام فرمودند خداوند ـ تبارک ـ صورت است.
پس یا حق را انتخاب می کند یا لا ا قل نهمت به امام علیه السلام نمی زند.
ترجمه: اگر از طلاب حق نباشد نمی تواند بر امام قول ببندد بعض آنچه که اهل جهل به ائمه علیهم السلام نسبت می دهند که آن بعض عبارت از قول به جسم یا صورت است
«من القول» بیان برای «ما» نیست بلکه بیان برای «بعض» است.
«بعض ما ینسبه»: اهل جهل خیلی چیزها را به امام نسبت می دهند بعضی از آنها این است که بگویند خداوند ـ تبارک ـ جسم نیست بلکه صورت است امام علیه السلام برای اینکه جلوی این بعض را بگیرند اینطور جواب دادند.
«و من البین ان الحصر حاصر لکون ذهاب الآراء اما الی النفی المطلق»
تا اینجا مصنف فرمود: امام علیه السلام این قاعده را بیان کردند که یا سائل حق را انتخاب کند یا لا اقل راه تهمت زدن به امام علیه السلام بسته شود حال خود مقدمه ای که امام علیه السلام فرمودند را می خواهد توضیح بدهد.
ترجمه: روشن است این حصری که امام کردند حاصر است چون دائر بین نقیض و اثبات است «یعنی حصری که امام علیه السلام فرمودند حصر آشکار و واضحی است».
نکته: مذهب توقف به چه چیز رجوع می کند؟
جواب این است که اولا توقف جز مذهب نیست ثانیا به مذهب نفی رجوع می کند چون وقتی می گوید من نمی فهمم یعنی قبول ندارم که خداوند ـ تبارک ـ هست. ثالثا: ممکن است بگوییم اهل توقف، خداوند ـ تبارک ـ را قبول دارند ولی درباره اوصافش حرف نمی زنند. از طرفی لفظ « ذهاب الآراء» جواب این سوال را میدهد یعنی آراء می روند و منتهی می شوند به نفی یا اثبات.
«بان لا یعتقد بوجود الواحد الحق کالطبیعیین و الملاحده من یسیر بسیرتهم»
هر کس که خداوند ـ تبارک ـ را قبول ندارد حال جزء طبیعیین باشد یا جزء ملاحده باشد. مشرکین را ذکر نکرده چون مشرکین، خداوند ـ تبارک ـ را قبول دارند و جزء مثبتین هستند.
دهرین: کسانی هستند که می گویند همین طبیعت، جهان را اداره می کند و معتقد به مدیری برای جهان هستند ولی چون طبیعت را که غیر از خداوند ـ تبارک ـ است خدا قرار میدهند در واقع نافی خداوند ـ تبارک ـ هستند. این گروه اثبات خداوند ـ تبارک ـ می کنند ولی آن را تطبیق بر طبیعت می کنند که در واقع خود خداوند ـ تبارک ـ را نفی می کنند.
«و اما الی الاثبات المطلق»
یا مذهب آنها منتهی به اثبات مطلق می شود. مراد از اثبات مطلق این است: اثباتی که می تواند با این اوصافِ لایق الهی جمع شود و اثباتی که می تواند با اوصاف نالایق جمع شود.
«المثبتین ایضا علی نحوین»
چون اثبات، اثبات مطلق است می توان آن را به دو نحوه تقسیم کرد.
«و اما ان یقولوا بالاثبات مع التشبیه»
بعضی قائل به اثبات اند با تشبیه و خود این گروه به دو دسته تقسیم می شوند.
دسته اول: تشبیه خالق به خلق می کند.
دسته دوم: تشبیه خلق به خالق می کند. که این دو دسته در ذیل آخر حدیث هفتم در آخر صفحه 220 بیان شد.
گروهی خالق را به خلق تشبیه می کنند یعنی همانطور که خلق صاحب فرزند است برای خالق هم فرزند قائل می شوند مثل یهود که می گویند ﴿عزیز ابن الله﴾[2]و مسیحی ها می گویند ﴿المسیح ابن الله﴾[3]. گاهی خالق را تشبیه می کند به اینکه روی صندلی نشسته. گاهی هم خلق را به خالق تشبیه می کنند یعنی برای یک بت که مخلوق است مقام خدایی قائل می شوند همینطور برای فرعون و نمرود که مخلوق هستند مقام خدایی قائل می شوند.
البته نوع مشبّهه اینگونه اند که خالق را به خلق تشبیه می کنند اما آنهایی که خلق را به خالق تشبیه می کنند مشرک می گوییم مثلا اگر فرعون را خدا بدانند می گوییم مشرک هستند.
«سواء کان تشبیه الخلق بالخلق»
نسخه صحیح «تشبیه الخالق بالخلق» است یعنی صفت خلقی برای خداوند ـ تبارک ـ بیاورند از جمله ابن داشتن.
«او الخلق بالخالق»
یا تشبیه خلق به خالق یعنی به خلق، صفت خالقی بدهند و بگویند خدا است.
«کالیهود و النصاری و المشبهه»
مسیح هر دو تشبیه را قائل بود چون می گفت ﴿المسیح ابن الله﴾ که تشبیه خالق به خلق بود و هم می گفت ﴿ان الله هو المسیح﴾[4]که تشبیه خلق به خالق است اما یهود فقط تشبیه خالق به خلق داشت. مشبّهه، خالق را به خلق تشبیه می کنند. یعنی مشبه مثل یهود می باشند.
«سواء فی ذلک التشبیه فی الذات او الصفات او الافعال»
خوب است بعد از کلمه «ذلک»، علامت ویرگول گذاشته شود تا کلمه «التشبیه» مشارالیه «ذلک» نباشد.
ترجمه: در این تشبیه کردن مساوی اند که تشبیه در ذات یا تشبیه در صفات یا تشبیه در افعال کنند « مثلا کسانی که قائل اند فرعون، خدا است تشبیه در ذات می کنند و کسانی که وصف خالقیت به شخص می دهند تشبیه در صفات یا فعل می کنند. ما معتقدیم که افرادی عالم به غیب هستند ولی نمی گوییم بالذات عالم به غیب هستند. فقط خداوند ـ تبارک ـ عالم به غیب است ذاتاً اما بقیه به تعلیم الهی عالم به غیب هستند به این گروه مشبهه گفته نمی شود اما کسانی که علم به غیب را برای افرادی بالذات قائل می شوند مشبهه هستند.
پس مشبه بالذات مثل فرعون شد و مثال مشبه به صفات مثل کسی که علم به غیب «که برای خداوند ـ تبارک ـ ذاتی است» را برای دیگران هم ذاتی قرار می دهد.مشبه در افعال مانند اینکه خداوند ـ تبارک ـ خلق می کند دیگران هم خلق می کنند. البته ما در درون خودمان صورت را خلق می کنیم یا افعالی را خلق می کنیم ولی نیروهایی که مَصدر فعل هستند برای خداوند ـ تبارک ـ است اما اگر قائل شویم که ذاتی هستند شبیه به خداوند ـ تبارک ـ در فعل می شویم.
«و اما ان یقولوا بالاثبات بلا تشبیه و هو الحق لبطلان الاولین»
یا قائلند به اثبات خداوند ـ تبارک ـ ولی هیچ تشبیهی در آن بکار نمی برند نه تشبیه در ذات و نه تشبیه در صفات و نه تشبیه در افعال. و این مذهب، مذهب حق است.
«لبطلان الاولین»: امام ابتدا منحصر بین سه فرض کرد پس فرض چهارمی وجود ندارد و وقتی دو فرض باطل شود متعین می شود که فرض و مذهب سوم باطل است.
«الحدیث الحادی عشر باسناده عن بعض اصحابنا عن الطیب ـ یعنی علی بن محمد ـ و عن ابی جعفر الجواد ـ علیهما السلام ـ»
طیّب لقبی بوده که برای امام هادی علیه السلام بکار می بردند.
«انهما قالا: من قال بالجسم فلا تعطوه من الزکاه و لا تصلوا وراءه»
این دو امام علیهما السلام فرمودند هر کس که قائل به جسم شود «مراد این نیست که قائل شود در جهان جسم داریم بلکه مراد این است که قائل به جسم بودن خداوند ـ تبارک ـ شود» به او زکات ندهید و پشت سر او هم نماز نخوانید «یعنی چنین شخصی مسلمان نیست لذا قابلیت ندارد که زکات بگیرد و پشت سر او نماز خوانده شود.
صفحه 226 سطر7 قوله «شرح»
این بحث مطرح است که چرا راوی ابتدا از پسر نقل می کند بعداً از پدر نقل می کند در حالی که باید بر عکس باشد یعنی بگوید پدر فرمود، پسر هم فرمود.
توجیه اول: راوی در ذهنش اینطور بوده که از امام هادی علیه السلام شنیده است لذا از امام هادی علیه السلام نقل می کند بعداً که اسم امام هادی علیه السلام را می برد یادش می آید که از امام جواد علیه السلام هم شنیده و لذا امام جواد علیه السلام را هم ذکر می کند و بر نمی گردد حرف خودش را اصلاح کند بلکه به همان صورت که به ذهنش رسیده بیان می کند.
توجیه دوم: راوی گمان می کرده موضع، موضع تقیه است یعنی فکر می کرده در مجلس، شخصی نشسته که نمی توانسته نام امام هادی یا ا مام جواد علیهما السلام را ببرد می دانسته که هر دو امام فرمودند. برای امام هادی علیه السلام لقب خاصی بوده که «طیب» است اما برای امام جواد علیه السلام لقب خاصی نبوده لذا امام هادی علیه السلام را با لقب «طیب» ذکر می کند چون در نظرش بوده که امام جواد علیه السلام را ذکر نکند زیرا موضع تقیه بوده اما «طیب» را که می گوید متوجه می شود آن شخصی که در مجلس حضور داشته و ناشناس بوده شیعه می باشد لذا متوجه می شود که موضع، موضع تقیه نیست در نتیجه هم «طیب» را تفسیر می کند که مراد امام هادی علیه السلام است و هم امام جواد علیه السلام را بعداً تصریح می کند.
در مورد «یعنی» دو احتمال می دهد.
احتمال اول: این کلمه را «بعض اصحابنا» گفته است.
احتمال دوم: افرادی که در سلسله سند بودند ذکر کردند که متاخر از بعض اصحابنا هستند زمانا ولی متقدم هستند ذکراً.
توضیح عبارت
«شرح لعل الوجه فی تقدیم ذکر الابن علی الاب فی الامامین ان الراوی اراد ان یذکر الخبر عن الابن»
شاید وجه تقدیم ذکر ابن بر اب درباره این دو امام این است که راوی اراده کرده که خبر را از ابن «یعنی امام هادی علیه السلام» نقل کند.
«ثم تذکر انه سمع من الاب ایضا فذکره ثانیا»
سپس به یادش می افتد که این روایت را از امام جواد علیه السلام هم شنیده است لذا امام جواد علیه السلام را در مرتبه دوم ذکر می کند.
«او انه ظن ان الموضع مظنه التقیه فلذلک عبر عن الابن»
این عبارت توجیه دوم را بیان می کند.
ترجمه: یا اینکه راوی گمان کرده که آن موضع، موضع تقیه است «و باید با کنایه حرف بزند. بیشترین تقیه در زمان این دو امام بوده البته در زمان امام عسگری علیه السلام بیشتر بوده» لذا از ابن تعبیری آورده که مقتضای تقیه است.
«ثم تفطن بعدمها فذکر الاب بالاسم و الکنیه»
ضمیر «بعدمها» به «تقیه» یا به «عدم مظنه تقیه» بر می گردد.
ترجمه: سپس متوجه به عدم تقیه شد لذا پدر را هم با اسم و هم با کنیه ذکر کرد.
«و قوله: یعنی من کلام بعض الاصحاب»
لفظ «یعنی» از کلام بعض اصحاب است یعنی از کلام آن بعض است که به طور مستقیم روایت را از امام علیه السلام نقل می کند خود آن بعض وقتی کلمه «طیب» را بکار برده متوجه شده که احتیاجی نیست اسم امام علیه السلام را مخفی کند لذا از این کلمه استفاده کرده است که مراد «اعنی» است نه «یعنی»
«او من تاخر عنه»
یا از کلام کسی است که از بعض اصحاب متاخر است یعنی در زمان، تاخر دارد و لو در ذکر، تقدم دارد. در این صورت لازم نیست گفته شود که مراد از «یعنی»، «اعنی» است.
صفحه 226 سطر 11 قوله «و الظاهر»
معنای روایت: ظاهر این روایت این است که اگر کسی قائل به جسمیت خداوند ـ تبارک ـ بشود ایمانش منهدم می شود بلکه اسلامش از بین می رود زیرا ایمان در معنای رایج خودش یک نوع اسلام خاصی است لذا ممکن است این اسلام خاص از بین برود ولی اصل اسلام از بین نرود. مصنف می فرماید از این عبارت بر می آید که اصل اسلام از بین می رود چون شاید بتوان زکات را به غیر مومن داد یا پشت سر غیر مومن نماز خواند «زیرا ما ترغیب شدیم که پشت سر اهل سنت نماز بخوانیم تقیهً» ولی اگر اسلام از بین رفت نه می شود پشت سر آن نماز خواند و نه می توان به او زکات داد.
مرحوم قاضی سعید می فرماید اگر کسی قائل به جسمیت خداوند ـ تبارک ـ شود ایمانش از بین می رود اما در ادامه می فرماید بلکه اسلامش از بین می رود.
توضیح عبارت
«و الظاهر من هذا الخبر هدم ایمان من قال بالجسم صریحا بل عدم اسلامه»
ظاهر از این خبر، هدم ایمان کسی است که قائل به جسم است صریحا.
«صریحا» قید برای چیست؟ آیا قید «هدم» است یا قید «قال» است؟
اگر قید «هدم» باشد معنایش این است: امام علیه السلام صریحا ایمان او را منهدم دانستند و به صورت کنایه نفرمودند.
اگر قید «قال» باشد معنایش این است: کسی که به صراحت قائل به جسمیت خداوند ـ تبارک ـ می شود ایمانش منهدم می شود اما کسانی هستند که حرفی در مورد خداوند ـ تبارک ـ می زنند و خودشان متوجه نمی شوند که این حرف منتهی به جسم بودن خداوند ـ تبارک ـ می شود ﴿الرحمن علی العرش استوی﴾[5]را بدون توجیه قبول می کند ولی متوجه نیست که این به جسمیت خداوند ـ تبارک ـ منتهی می شود چون «استوی» را به معنای نشستن می گیرد نه اینکه به معنای تسلط باشد.
احتمال هر دو هست ولی خود مصنف بعداً قول به جسمیت را نقل می کند اما قولی که صریح نیست. مثلا در مورد خداوند ـ تبارک ـ حرفی می زند که منتهی به جسمیت می شود و توجه به لازم این حرف ندارد. سپس مصنف بیان می کند چنین شخصی که صریحا قائل به جسمیت خداوند ـ تبارک ـ نیست اما قولش منتهی به جسمیت می شود آیا همین حکم را دارد یعنی نمی توان پشت سر او نماز خواند و به او زکات پرداخت کرد؟ از این باین مصنف روشن می شود که «صریحا» قید «قال» است نه «هدم».
ترجمه: ظاهر از این خبر این است که ایمان کسی که صریحا قائل به جسمیت است منهدم می شود بلکه از عبارت بدست می آید که این شخص اسلام ندارد.
«لکن الامر مشکل فیمن قال بشی یوجب الجسمیه»
اما کسی که صریحا قائل به جسمیت نیست بلکه لازمه حرفش جسمیت است. در این مورد حکمش مشکل است اگر چه به نظر می رسد که حکمش مثل حکم جایی است که صریحا بگوید «در اینصورت خیلی از متکلمین دچار مشکل می شوند و از اسلام و ایمان خارج می شوند.»
ترجمه: امر مشکل است در مورد کسی که قائل به «جسمیت نیست بلکه قائل به» چیزی است که موجب جسمیت می شود.
«کالقول بان الله فوق السماوات»
از اینجا وارد بیان مثال می شود.
مثال اول: بعضی می گویند خداوند ـ تبارک ـ فوق سماوات است. گاهی مرادش از «فوق سماوات»، اشراف است که این نیاز ندارد بگوید «فوق سماوات»، زیرا خداوند ـ تبارک ـ هم فوق سماوات و هم تحت ارضین است چون معنای اشراف این است که به همه جا تسلط دارد و لذا معنی ندارد که گفته شود فوق سماوات است.
اما گاهی به خاطر احترام می گوید فوق سماوات است. یعنی قبول دارد که خداوند ـ تبارک ـ بر همه جا اشراف دارد ولی چون فوق، مقام بالا و مکان مرتفع است احتراما می گوید خداوند ـ تبارک ـ در بالا است و الا معتقد است که خداوند ـ تبارک ـ همه جا است. مثلا در وقت دعا کردن که دست خودمان را بلند می کنیم اعتقادمان این نیست که خداوند ـ تبارک ـ در بالا است بلکه به خاطر احترام و اهمیت دادن به مکان بالا است. پس خداوند ـ تبارک ـ همه جا هست اشرافاً ولی هیچ جا نیست مکاناً. این معنی اشکال ندارد.
اما طبق احتمال اول قائل به جسمیت خداوند ـ تبارک ـ است.
«او انه جالس علی العرش»
مثال دوم: آیه ﴿استوی علی العرش﴾ را از قرآن اخذ می کند و «استوی» را به معنای جالس معنی می کند نه به معنای تسلط. چون «استوی» به هر دو معنی آمده.
1 ـ خداوند ـ تبارک ـ مسلط بر عرش است.
2 ـ خداوند ـ تبارک ـ جالس بر عرش است. معنای دوم غلط است در اینجا ممکن است اشکال شود که اگر خداوند ـ تبارک ـ مسلط بر عرش است معنایش این است که پس بر غیر عرش مسلط نیست. جواب داده می شود که بقیه هر چه هست در درون عرش قرار دارد. اگر کسی مسلط بر عرش شود بر آنچه که در عرش هم هست مسلط خواهد بود.
«او ان الازل ظرف لوجوده»
مثال سوم: برای خداوند ـ تبارک ـ نباید ظرف قائل شد چه ظرف زمانی که واضح البطلان است چه ظرف ازل که بطلانش خفی است. اگر برای خداوند ـ تبارک ـ ظرف قائل شوید یعنی خداوند ـ تبارک ـ را مظروف قرار دادید و مظروف باید جسم باشد یعنی چیزی که در چیز دیگر باشد باید یا جسم یا جسمانی باشد بلکه باید اینطور گفت که خداوند ـ تبارک ـ از ازل بوده نه اینکه خداوند ـ تبارک ـ در ازل موجود است همانطور که ما در زمان موجود هستیم. این تعبیر، تعبیر غلطی است. اگر گفته شود خداوند ـ تبارک ـ در ازل موجود بوده ولی ظرفیت، اراده نشود اشکال ندارد. اما اگر بگوییم ما در زمان، موجود هستیم ظرفیت را اراده کردیم یعنی در زمان غرق هستیم. و زمان ما را احاطه کرده حال اگر خداوند ـ تبارک ـ را در ازل قرار بدهید معنایش این است که ازل، خداوند ـ تبارک ـ را احاطه کرده یعنی ظرفی، مظروفی را احاطه کرده که منتهی به جسمیت خداوند ـ تبارک ـ می شود و این منتهی شدن به جسمیت، خیلی خفی است و تصریح به جسمیت نیست.
«او الزمان ینتهی الیه علی معنی ان بینه و بین العالم زمان موهوم یبتدئ منه و ینتهی الی اول وجود العالم»
نوع متکلمین به این مطلب معتقدند.
مثال چهارم: متکلم می گوید عالَم حادث است. سوال می کنیم که حادث به چه معنی است؟ می گوید زمانی بود که عالم نبود بعداً خداوند ـ تبارک ـ آن را آفریده. سوال می کنیم آن زمانی که بود و عالم نبود چه زمان بود؟ آن زمان هم ما سوی الله بود و جزء عالم می شد پس مراد از عالم یعنی ما انسانها نبودیم ولی زمان موجود بود پس اصل عالم موجود بود بنابراین نمی توان عالم را حادث کرد. لااقل زمان و حرکت را نمی توان حادث کرد ولی خودمان را می توان حادث کرد. متکلم جواب می دهد: آن زمانی که بود و عالم وجود نداشت زمانِ موهوم بود. سوال می کنیم که زمان موهوم به چه معنی است متکلم جواب می دهد: زمانی که از خداوند ـ تبارک ـ تاوقت خلق عالم امتداد داشت را می گویند که ابتدای آن خداوند ـ تبارک ـ بود و انتهای آن، خلق عالم بود. سوال می کنیم که اگر اینطور باشد زمان موهوم دارای مبدأ و منتهی می شود. منتهای آن عالم است پس باید مبتدای آن هم از سنخ عالم باشد چون یک چیز ممتد اگر چه مبتدی و منتهی از سنخ خود ممتد نیست ولی مبتدی و منتهی از سنخ هم هستند مثلا یک خط را توجه کنید که ابتدا و انتها دارد. ابتدا و انتهای این خط، نقطه است و خود خط نیست و از سنخ خط نیست اما سنخ ابتدا که نقطه است از سنخ انتها که نقطه است می باشد حال این زمان موهوم نه عالم است و نه خداوند ـ تبارک ـ، ولی شما انتهای این زمان موهوم را عالم قرار می دهید ابتدا آن را هم باید از سنخ عالم قرار بدهید پس خداوند ـ تبارک ـ از سنخ عالم شد در نتیجه جسم گردید.
این قول منتهی به جسم بودن خداوند ـ تبارک شد ولی هر کسی متوجه نمی شود.
این قول، تصریح به جسمیت نیست ولی تصریح به مطلبی است که موجب جسمیت می شود.
ترجمه: یا می گویند زمان منتهی به خداوند ـ تبارک ـ می شود «یعنی اگر از عالم شروع کنید و ادامه بدهید در پایان به خداوند ـ تبارک ـ می رسید» به این معنی که بین خداوند ـ تبارک ـ و بین عالم، زمان موهوم است که ابتدا می کند این زمان موهوم از خداوند ـ تبارک ـ، و منتهی می شود به اولِ وجود عالم «و وقتی عالم موجود شد زمان موهوم نخواهیم داشت بلکه زمان واقعی شروع می شود»
«او ان الزمان منتزع من بقائه جل شانه»
بعضی که خواستند زمان را تعریف کنند اینگونه تعریف کردند: از بقاء خداوند ـ تبارک ـ امری انتزاع می شود که اسم آن زمان است.
اگر زمان که امر جسمانی است از بقاء خداوند ـ تبارک ـ انتزاع شود معلوم می گردد که خداوند ـ تبارک ـ یا جسمانی است یا جسم است چون جسم و جسمانی از جسم انتزاع می شود، از مجرد انتزاع نمی شود. اگر شما می توانید زمان را که امر جسمانی است از بقاء خداوند ـ تبارک ـ انتزاع کنید پس خداوند ـ تبارک ـ را جسم کردید.
«و غیر ذلک من اقوال العادلین بالله و بصفاته»
«العادل» وصف ذم است نه وصف مدح باشد. و مراد از آن عدول کننده و منحرف است.
ترجمه: و غیر آن از اقوال کسانی که عدول از حق کردند در مورد خداوند ـ تبارک ـ و صفاتش.
«هل یجری فیه ذلک الحکم ام لا؟ الاقوی جریانه»
مراد از «ذلک الحکم»، «لاتعطوه من الزکاه و لا تصلوا وراءه» است که از آن، هدم ایمان و زوال اسلام استفاده کردیم.
با این عبارت، قوله «لکن الامر مشکل» را توضیح می دهد و مراد از مشکل را معنی می کند. اگر آن امر مشکل است به معنای این است که آیا در مورد این گروهها این حکم جاری می شود که به آنها زکات ندهیم و پشت سر آنها نماز نخوانیم؟ اقوی این است که حکم جاری می شود.
«و یمکن ان یتفاوت ذلک باختلاف المامومین و المعطین للزکاه و الله اعلم»
«ذلک»: یعنی این حکم به ذکات ندادن و نماز نخواندن
مصنف با این عبارت تفصیل می دهد:
اگر کسی جز متکلمین بود و متکلمین این اعتقاد را داشتند، این گروه متکلمین اگر یکی را به عنوان امام جماعت انتخاب کردند و پشت سر او نماز خواندند به اینها گفته نمی شود که اقتدا نکنید زیرا از سنخ خود امام جماعت هستند. امام علیه السلام به کسانی که این اعتقاد را ندارند دستور می دهد نماز نخوانید.
ترجمه: امکان دارد که این حکم متفاوت شود به اختلاف مامومین و معطین صلاه.
«الحدیث الثانی عشر باسناده عن محمد بن القاشانی قال: کتبت له ـ علیه السلام ـ انه مَن قِبَلُنا قداختلفوا فی التوحید»
«من قِبَلُنا» یعنی کسانی که اطراف ما هستند. می توان «مَن قَبلَنا» هم خواند یعنی کسانی که قبل از ما بودند اینها را گفتند.
مرحوم صدوق به اسنادش از محمد بن قاشانی نقل می کند که نوشتم به او «روایت، مضمره است و معلوم نیست به کدام امام بر می گردد» کسانی که اطراف ما هستند در توحید اختلاف کردند «یعنی در مورد واحد حق نمی دانند چه چیز باید بگویند. اما در چه چیز اختلاف کردند؟ با عبارتی که امام می فرماید معلوم می شود که اختلاف در این کردند که خداوند ـ تبارک ـ جسم است یا جسم نیست»
«قال: فکتب ـ علیه السلام ـ : سبحان من لا یحد و لا یوصف لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر»
امام علیه السلام نوشتند خداوند ـ تبارک ـ، محدود نیست و جسم، محدود است پس خداوند ـ تبارک ـ، جسم نیست.
خداوند ـ تبارک ـ، توصیف نمی شود ولی جسم، توصیف می شود پس خداوند ـ تبارک ـ، جسم نیست.
خداوند ـ تبارک ـ، مثل ندارد ولی جسم، مثل دارد پس خداوند ـ تبارک ـ جسم نیست.
خداوند ـ تبارک ـ، سمیع و بصیر است بالذات. ولی جسم، سمیع و بصیرِ بالذات نیست پس خد اوند ـ تبارک ـ، جسم نیست.
«الحدیث الثالث عشر باسناده عن بشر بن بشار النیسابوری عن سهل بن زیاد قال کتبت الی ابی الحسن ـ علیه السلام ـ ان من قبلنا قد اختلفوا فی التوحید»
کسانی که قبل از ما هستند در مورد اینکه چه چیزی می توان در مورد واحد حق گفت اختلاف دارند؟
«منهم من یقول جسم و منهم من یقول صوره»
در این روایت تصریح کرده که اختلاف چیست؟ اما در روایت دوازدهم تصریح نکرد که اختلاف در چیست؟
«فکتب ـ علیه السلام ـ سبحان من لا یحد و لا یوصف و لا یشبهه شیء و لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر»
حضرت در جواب نوشتند خداوند ـ تبارک ـ، محدود نیست و جسم، محدود است پس خداوند ـ تبارک ـ، جسم نیست.
خداوند ـ تبارک ـ، موصوف نیست و جسم، موصوف می شود.پس خداوند ـ تبارک ـ،جسم نیست. خداوند ـ تبارک ـ، مثل و شبیه ندارد و جسم، مثل و شبیه دارد.پس خداوند ـ تبارک ـ،جسم نیست.
خداوند ـ تبارک ـ، سمیع و بصیر بالذات است و جسم، سمیع و بصیر بالذات نیست.پس خداوند ـ تبارک ـ جسم نیست.
« شرح: هذان الخبرا کخبر الهمدانی و قد سبق الکلام فیه»
این دو خبر مثل خبر همدانی هستند که خبر نهم بود و بحث در آنها گذشت
«والخبر الاول مضمر»
خبر اول مضمر است چون نوشته «کتب الیه» و امام را مشخص نکرده
«و المراد ابوالحسن الاول ـ علیه السلام ـ»
در روایت دومی که ابی الحسن آمده مراد ابی الحسن اول است ابی الحسن بر امام علی علیه السلام اطلاق می شود ولی خیلی رایج نیست تا به امام کاظم علیه السلام می رسیم که به ایشان اطلاق می شود.
«و الضمیر فی قوله انه للشان»
در روایت 12 لفظ «انه» آمده بود که ضمیر آن به شان بر می گردد.






[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص224، س14.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo