< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

92/11/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ابطال رای هشام «رای دوم این بود که علم و قدرت و کلام نظیر هم هستند»/ حدیث هشتم در رد نظریات هشام
«و اما بیان الطال القول الثانی علی کلی الاحتمالین ضمن طریقین»[1]
روایت هشتم در باب ششم سه رای را به هشام نسبت داد و امام علیه السلام هر سه رای را رد کردند.
رای اول هشام: خداوند ـ تبارک ـ جسم است اما جسمی که «لیس کمثله شی».
این رای را امام علیه السلام رد کردند به اینکه جسم محدود است و خداوند ـ تبارک ـ محدود نیست پس خداوند ـ تبارک ـ جسم نیست. توضیح این را در روایات گذشته بیان کردیم لذا احتیاج به تکرار نیست.
رای دوم هشام: کلام و علم و قدرت مثل هم هستند. این رای دوم را دو صورت معنی کردیم.
معنای اول: کلام مثل علم و قدرت باشد. یعنی آن دو صفات ذاتی اند کلام هم صفت ذاتی باشد.
معنای دوم: علم و قدرت، مثل کلام باشند. یعنی کلام صفت فعل است علم و قدرت هم صفت فعل باشند.
رای سوم هشام: خداوند ـ تبارک ـ ناطق است چه ناطق به نطق ظاهری که همان تَردد نَفَس می باشد و چه ناطق به نطق معنوی باشد.
اشکال بر رای دوم: گفتیم رای دوم با دو احتمال تبیین می شود و هر احتمالی با دو طریق باطل می شود.
طریق اول: طریق اول که امام علیه السلام فرمودند مبتنی بر این مساله بود که کلام غیر از متکلم است.
طریق دوم: طریق دوم مبتنی بر این بود که هر چیزی که غیر از خداوند ـ تبارک ـ است مخلوق می باشد.
در طریق اول، مغایرت بین کلام و متکلم مطرح بود اما در طریق دوم مخلوق بودن هر چیزی غیر از خداوند ـ تبارک ـ مطرح است. ما این دو طریق را باید در هر دو احتمال توضیح بدهیم.
رد احتمال اول از طریق اول: احتمال اول این بود که علم و قدرت مثل کلام باشند همانطور که کلام، صفت فعل است علم و قدرت هم صفت فعل باشند. به عبارت دیگر همانطور که کلام، غیر خداوند ـ تبارک ـ است علم و قدرت هم غیر خداوند ـ تبارک ـ باشد.
مقدمه: گفته می شود کلام غیر از متکلم است. متکلم را به سه صورت معنی می کنیم در هر سه معنی باید ثابت کنیم کلام، غیر از متکلم است.
معنای متکلم:
معنای اول: «من یوجد الکلام» است. یعنی متکلم کسی است که کلام را ایجاد می کند.
معنای دوم: «من قام به الکلام» است. یعنی متکلم کسی است که کلام به او قیام دارد و متکی است.
معنای سوم: «من یقوی علی الکلام» است. یعنی کسی که قدرت بر کلام دارد چه صحبت کند یا نکند اما در دو صورت قبلی، کلام باید حاصل شود تا به او متکلم بگوییم مثل کاتب که دو اطلاق دارد گاهی مراد کاتب بالفعل است یعنی کسی که بالفعل مشغول نوشتن است گاهی مراد کاتب بالقوه است یعنی کسی که قوه کتابت را دارد و هر دو را اطلاق می کنند.
توضیح معنای اول: «من یوجد اللکلام» به این معنی است که شخصی عبارتی را به وجود می آورد. این عبارت دو قسم است.
قسم اول: گاهی الفاظ سافله است که همراه صوت می باشند.
قسم دوم: گاهی الفاظ عالیه است که همراه صوت نمی باشند بلکه حقیقت و واقعیت الفاظ سافله است. به عبارت دیگر، الفاظ عالیه، ملکوت الفاظ سافله هستند به طوری که اگر این ملکوت را تنزل بدهیم و به عالم مُلک بیاوریم همراه صوت می شوند.
توجه کنید که در اینجا شبهه پیش نیاید زیرا ما گاهی چیزی را تصور می کنیم «چه در تعقل چه در تخیل تصور کنیم» سپس این را تنزل می دهیم و به صورت صوت بیان می کنیم. این، حقیقت الفاظ را ابتداءً دارد و وقتی آنها را تنزل بدهیم الفاظ بوجود می آیند. مراد ما در کلام عالی این نیست. اینکه در عقل یا خیال خودمان کلام راآماده می کنیم این را کلام نفسی می گویند این، ایجاد کلام نیست بلکه قیام کلام به ما است یعنی نه اینکه ما آن را ایجاد کرده باشیم. ایجاد به این است که با الفاظ ایجاد شود و ما الفاظ را دو قسمت می کنیم:
1 ـ الفاظی که با صوت همراه است.
2 ـ الفاظی که با صوت همراه نیست. یعنی خداوند ـ تبارک ـ این کلام را القاء کرده ولی همراه صوت نبوده است بلکه طوری بوده که ملائکه مجرده آنها را تلقی کردند و پایین آوردند و همراه با صوت کردند و به گوش ما رساندند. آن وحی هایی که انجام می شود همه آنها الفاظ است ولی الفاظ عالیه حقیقیه است که ملکوت این الفاظند به طوری که اگر تنزلشان بدهیم این الفاظ بدست می آید. پس در این معنای اول که بیان می کنیم لفظ، صادر و ایجاد شده. متکلم هم آن لفظ را ایجاد کرده لذا به او متکلم می گوییم نه اینکه لفظ در باطنش گذشته باشد مثل اینکه الفاظ را تعقل یا تخیل کنیم. گذشتن از نفس، تلفظ نیست. بلکه باید لفظ را در بیرون از نفس خودش ایجاد کند و این لفظ ایجاد شده در بیرونِ نفس دو قسم است که یا همراه صورت است یا نیست. آن لفظ بدون صوت، لفظ عالی است اما این لفظ با صوت، لفظ سافل است یعنی آن برای عالم ملکوت است و این برای عالم مُلک است.
توضیح معنای دوم: «من قام به الکلام» مربوط به کلام نفسانی است.
کلام نفسی را خود ما داریم و لذا به راحتی فهمیده می شود. مثلا بدون اینکه با کسی حرف بزنیم در ذهن خودمان الفاظی را ردیف می کنیم ما در تعقل خودمان دو حالت داریم. یکبار معنی را بدون استمداد از لفظ می آوریم مثلا طلوع خورشید را تصور می کنیم اما یکبار در دل خودمان با خودمان حرف می زنیم و کسی نمی شنود یعنی الفاظ را ردیف می کنیم و به کمک الفاظ، معنی می آید مثلا در ذهن خودمان می گوییم خورشید طلوع کرد. این معنی به توسط لفظی که ردیف کردیم به زبان می آید. در جایی که طلوع خورشید را درک می کنیم اصلا کلامی نیست ولی در جایی که خودمان با خودمان حرف می زنیم حرف خودمان را می فهمیم کلام نفسی است. این کلام نفسی قائم به ما هست و اینطور نیست که آن را القاء کرده باشیم البته در اینجا هم ایجاد کلام صدق می کند چون فاعل، فعل را ایجاد می کند و این فعلِ ایجاد شده، به فاعل قائم می شود در جایی که قیام است ایجاد هم هست ولی گاهی کسی ایجاد می کند و بعدا بر ما قائم می شود و گاهی خودمان ایجاد می کنیم و بر ما قائم می شود مثلا ما سفیدی را بر دیوار قائم می کنیم الان ما ایجاد کردیم ولی به دیوار قائم می شود. اما کسی ممکن است مثلا حرفی بزند و کلامی را ایجاد کند و این کلام معنایی دارد که آن معنی به ما قائم می شود. اما گاهی خودمان ایجاد می کنیم و آنچه که ایجاد می کنیم به خودمن قائم می شود که فاعل و قابل هر دو یکی است ولی از نظر اعتبار متفاوتند.
در کلام نفسی اینگونه است که ایجاد کلام می کنیم و خودمان هم آن کلام را قبول می کنیم بر خلاف فرض قبلی که ایجاد کلام و الفاظ در بیرون از خودمان می کردیم که گاهی با صوت و گاهی بدون صوت است. كلام نفسي اگر تنزل كند به لفظِ همراه با صوت تبديل مي شود آن كلامي هم كه ايجاد كلام بود ولي بدون صوت بود اگر تنزل مي كرد همراه با صوت مي شد. هر دو از اين جهت مشترك بودند ولي فرقشان اين بود كه كلام نفسي قائم به نفس است اما كلامي كه قبلاً مي گفتيم صادر از نفس و بيرون از نفس است ولي بدون صوت مي باشد.
توضيح معناي سوم: «من يقوي علي الكلام» يعني كسي كه قدرت بر كلام داشته باشد و لو كلامي را القا نكرده باشد و در نفس خودش رديف نكرده باشد مثل اينكه به ما مي گويند كاتب، به اين مناسبت كه قدرت بر كتابت داريم.
اگر مراد از متكلم اين معناي سوم باشد «متكلم بودن» صفتِ ذاتي مي شود نه اينكه كلام بودن صفت ذاتي شود. كلام علي اي حال صفتِ فعل است. در معناي اول و معناي دوم «متكلم بودن» هم صفتِ فعل است.
حكم معناي اول: در اين معنا متكلم با كلام فرق دارد چون كلام همان الفاظِ ايجاد شده است. متكلم «مَن يوجد الالفاظ» است و «من يوجود الالفاظ» با موجود فرق مي كند. پس متكلم با كلام فرق مي كند و مي توان گفت متكلم غير از كلام است.
حكم معناي دوم: در معناي دوم، متكلم، «من يقوم به الكلام» بود يعني كلام، قائم است و متكلم، «من يقوم به» است و قائم با «من يقوم به» فرق مي كند پس كلام با متكلم فرق مي كند.
حكم معناي سوم: در معناي سوم متكلم «من يقوي علي الكلام» است و «من يقوي علي الكلام» با خود كلام فرق مي كند.

پس در هر سه معنی کلام غیر از متکلم است. پس عبارت امام که فرمودند کلام غیر از متکلم است روشن شد و طبق هر سه معنی ثابت شد.
رد احتمال اول در رای دوم هشام: احتمال اول در رای دوم این بود که علم و قدرت مثل کلام هستند. اگر علم و قدرت مثل کلام باشند علم و قدرت غیر از عالم و قادر خواهند شد.
اثبات ملازمه: چون کلام غیر از متکلم است اگر علم و قدرت هم مثل کلام باشند علم و قدرت هم غیر از عالم و قادر خواهند شد. این مقدمه ای که ذکر کردیم برای بیان اثبات ملازمه بود.
لکن تالی باطل است و ثابت شد. علم و قدرت خداوند ـ تبارک ـ عین ذاتش است و زائد بر ذات نیست نتیجه می گیریم که علم و قدرت مثل کلام نیستند. پس رای دوم هشام طبق احتمال اول باطل شد.
توضیح عبارت
«و اما بیان ابطال القول الثانی علی کلی الاحتمالین»
اما بیان ابطال قول ثانی و رای دوم هشام بنابر هر دو احتمال.
«کلا» هم با الف و هم با یاء می آید ولی وقتی به اسم ظاهر اضافه می شود با الف می آید و گفته می شود «کلا الاحتمالین».
«فمن طریقین»
این عبارت به خاطر این است که خود امام از دو طریق این رای دوم هشام را رد کردند. یکی از طریق اینکه کلام غیر از متکلم است و یکی از طریق اینکه کلام، مخلوق است.
«اما الاحتمال الاول و هو ان یکون العلم و القدره مثل الکلام»
احتمال اول این است که علم و قدرت که صفت ذاتی اند مثل کلام است که صفت فعلی می باشد. سپس بین صفت ذاتی و صفت فعلی فرقی را بیان می کند. یک فرق را مرحوم کلینی در کافی ذکر کرده یک فرق هم ایشان ذکر می کند.
بیان فرق بین صفت فعلی و صفت ذاتی:
فرق اول از طرف مرحوم کلینی: هر صفتی که بتوانیم مقابلش را برای خداوند ـ تبارک ـ اثبات کنیم صفت فعلی است اما اگر نتوانیم مقابلش را برای خداوند ـ تبارک ـ اثبات کنیم صفت ذاتی است. مثلا مقابلِ علم، جهل است و جهل را نمی توانیم برای خداوند ـ تبارک ـ ثابت کنیم. مقابل قدرت، عجز است و عجز را نمی توانیم برای خداوند ـ تبارک ـ ثابت کنیم. اینها را صفت ذاتی می گویند اما خلق کردنِ زید که مقابلش خلق نکردن زید است، هر دو را می توان به خداوند ـ تبارک ـ اسناد داد یا مانند رزق دادن و رزق ندادن یا شفا دادن و مریض کردن صفات فعل اند.
این فرق راهمه فلاسفه قبول دارند.
فرق دوم از طرف شارح «مرحوم قاضی سعید»: صفت ذات آن است که قبل از فعل باشد و صفت فعل آن است که مع الفعل باشد. قدرت، قبل از فعل است ولی خلق، همراه با فعل است. خالق بودن همراه با فعل است البته خالق دو معنی دارد:
1 ـ «کونه بحیث ان یخلق» یعنی خدا ـ تبارک ـ طوری است که می تواند خلق کند. این معنی به قدرت بر می گردد که از صفات ذات است.
2 ـ به معنای اینکه خلق می کند یعنی مشغول خلق است. این همراه فعل است و صفت فعل می شود.
شارح می فرماید: احتمال اول این است که علم و قدرت مثل کلام باشند به این معنی که همراه فعل باشند نه اینکه قبل از فعل باشند.
«بان یکون الکل مع الفعل لا قبله»
مراد از «الکل» علم و قدرت و کلام است یعنی هر سه، مع الفعل باشند و قبل الفعل نباشند. در اینصورت که مع الفعل باشند صفت فعل می شوند.
«فمن الطریق الاول نقول»
احتمال اول را اگر بخواهیم باطل کنیم به دو طریق باطل خواهیم کرد
ترجمه: اما ابطال احتمال اول به طریق اول
«ان الکلام غیر المتکلم»
این، یک مقدمه است که امام علیه السلام هم همین را فرمودند. این مقدمه بیان ملازمه موجود در آن قضیه شرطیه می کند. حال باید این عبارت را توضیح بدهیم و سه معنی برای متکلم می آوریم و در هر سه معنی ثابت می کنیم کلام با متکلم مغایرت دارد.
«لان المتکلم اما بمعنی من یوجِد الکلام بناء علی کون الکلام عباره عن الالفاظ و العبارات سواء کانت الفاظا سافله صوتیه او عالیه حقیقیه»
متکلم یا به معنای «من یوجد الکلام» است بنابراینکه کلام عبارت از الفاظ و عبارات باشد چه الفاظ سافله صوتیه « یعنی سافله ای که همراه با صوت است» باشد چه الفاظ عالیه حقیقیه «یعنی الفاظی که حقیقت و ملکوت الفاظ صوتیه است»
نکته: گاهی عقل خداوند چیزی را ایجاد می کند و اگر تنزل کند نفس می شود و نفس اگر تنزل کند موجود مادی می شود هیچ جا صوت در کار نیست. اما گاهی چیزی است که اگر تنزل داده شود همراه با صوت می شود ما معتقدیم تمام کلماتی که ما می گوییم حقیقتی در عالم بالا دارد و اگر آن حقیقت را تنزل بدهیم تبدیل به این کلمات می شود
مراد ما از الفاظ عالیه حقیقیه، عقل خارجی نیست چون اگر عقل خارجی تنزل کند همراه با صوت نمی شود. منظور ما چیزهایی است که اگر تنزل داده شود همراه با صوت می شوند. یعنی حقیقت قرآن در عالم بالا است و اگر تنزل بدهی تبدیل به این کلمات مکتوب می شود.
«فهذا المعنی غیر المتکلم بالضروره»
«بالضروره» به معنای بالبداهه است.
«هذا المعنی»: این معنایی که برای کلام کردیم با متکلم فرق می کند چون کلام در این معنی، عبارت از الفاظ و عبارات بود و الفاظ و عبارات با متکلم تفاوت دارند.
«و اما بمعنی من یقوم به الکلام بناء علی الکلام النفسی»
این عبارت، معنای دوم متکلم را بیان می کند.
یا متکلم به معنای «من یقوم به الکلام» است بنابر اینکه کلام نفسی داشته باشیم. البته کلام نفسی در خودمان داریم اما در مورد خداوند ـ تبارک ـ اختلاف است که کلام نفسی داریم یا نداریم.
«فمن الواضح ایضا ان هذا المعنی غیر المتکلم اذ القائم بالشیء غیره لا محاله»
«ایضا» یعنی همانطور که در معنای اول واضح بود در معنای دوم هم واضح است که این معنای دوم غیر متکلم است زیرا قائم به شیء غیر از خود شی است لا محاله.
«و ایضا هذه الکلمات انما تلقی فی کسوه الالفاظ الی الغیر فکیف تکون عین المتکلم»
این عبارت دلیل دیگری است بر مغایرت کلام با متکلم به معنای دوم.
اگر متکلم به معنای «من یقوم به الکلام» باشد دو دلیل بر این مطلب اقامه می شود که متکلم غیر از کلام است. دلیل اول را با عبارت قبلی بیان کردیم الان دلیل دوم را بیان می کنیم: متکلمی که کلام نفسی دارد می تواند این کلام نفسی اش را با الفاظ به دیگران القا کند یعنی کلام نفسی چیزی است که قابلیت القاء به غیر دارد در حالی که متکلم اینگونه نیست و می تواند القاء به غیر کند ولی کلام نفسی که در نفس متکلم نقش بسته را می تواند تبدیل به الفاظ کند و به دیگران القاء کند. پس متکلم قابل القاء به غیر نیست ولی کلام نفسی قابل القاء به غیر است پس کلام نفسی غیر از خود متکلم است.
ترجمه: این کلماتی که کلام نفسی می سازند در لباس الفاظ به دیگران القاء می شود پس چگونه کلام نفسی، عین متکلّمی است که نمی تواند به دیگران القاء شود. پس کلام غیر از متکلم است.
«و اما بمعنی من یقوی علی الکلام فالقوی علی الشیء غیر الشیء»
معنای سوم متکلم، «من یقوی علی الکلام» است در اینصورت هم متکلم با کلام فرق می کند زیرا «قوی علی الشی» غیر از «شیء» است یعنی متکلم غیر از کلام است.
«فلو کان العلم و القدره مثل الکلام لکانا غیر العالم و القادر»
تا اینجا کلام امام علیه السلام که فرمود کلام غیر از متکلم است را توضیح دادیم و بیان ملازمه هم کردیم پس قیاس استثنایی را با این عبارت تنظیم می کنیم و می گوییم اگر علم و قدرت مثل کلام باشند هر آینه علم و قدرت غیر از عالم و قادر می باشد «چون کلام، غیر از متکلم بود پس اگر علم و قدرت مثل کلام باشد لازم می آید علم و قدرت هم غیر از عالم و قادر باشد. و در اینصورت لازم می آید علم و قدرت زائد بر ذات خداوند ـ تبارک ـ باشند و زائد بودن «یعنی تالی» باطل است پس اینکه علم و قدرت مثل کلام باشند «یعنی مقدم» باطل است.
«فیکون الله سبحانه عالما بعلم»
خداوند ـ تبارک ـ عالم می شود به وسیله علم. درحالی که خداوند ـ تبارک ـ عالم بذاته است نه به وسیله علم.
«فیحتاج فی صفه کماله الی غیره»
لازمه اش این است که خداوند ـ تبارک ـ در صفت کمالیش به غیر خودش محتاج شود و احتیاج به غیر باطل است پس اینکه خداوند ـ تبارک ـ عالم به علم باشد باطل است پس اینکه علم غیر از عالم باشد باطل است پس اینکه علم مثل کلام باشد باطل است.
صفحه 222 سطر 19 قوله «و من الطریق الثانی»
طریق دوم در ابطال احتمال اول: احتمال اول این بود که علم و قدرت مثل کلام هستند. دوباره از همان مقدمه ای که گفتیم استفاده می کنیم و لی در گذشته بیان ملازمه برای مقدم و تالی در قضیه شرطیه قرار دادیم حال همان مقدمه ای را که ذکر کردیم صغری قرار می دهیم و کبری را به آن محلق می کنیم خود کبری را هم امام فرمودند
اینطور فرمودند «الکلام غیر المتکلم» که این را صغری قرار می دهیم. سپس کبری را ضمیمه می کنیم « و کل ما هو غیر المتکلم فهو مخلوق» یعنی «کل ماسوی الله» مخلوق است. نتیجه می گیریم «فالکلام مخلوق»
حال قیاس استثنایی را بیان می کنیم: اگر علم و قدرت مثل کلام باشد با توجه به اینکه ثابت شد کلام، مخلوق است لازم می آید علم و قدرت، مخلوق باشند. لکن مخلوق بودن علم و قدرت باطل است چون این دو از صفات ذاتیه اند.
اینکه مخلوق بودن علم و قدرت باطل است دلیل آوردیم که چون علم و قدرت، عین ذاتند پس مخلوق بودنشان باطل است اما دلیل دیگری هم می توان اقامه کرد و گفت مخلوق بودن باطل است چون اگر علم و قدرت، مخلوق خداوند ـ تبارک ـ باشند لازم می آید که خداوند ـ تبارک ـ متصف به مخلوقِ خودش شود و اتصاف خداوند ـ تبارک ـ به مخلوق خودش باطل است.
توضیح عبارت
«و من الطریق الثانی لوکان العلم و القدره یجری مجری الکلام»
طریق ثانی برابطال احتمال اول که در عبارت خود امام علیه السلام آمده بود.
ترجمه: طریق دوم این است که اگر علم و قدرت به منزله کلام باشند «با این عبارت، مقدم را گفت و تالی را بعدا می گوید».
«و من البین الکلام غیر المتکلم فیکون العلم و القدره غیر الله تعالی و کل ماسواه سبحانه مخلوق»
به صورت جمله معترضه ثابت می کند که کلام، مخلوق است یعنی همان قیاس اقترانی که آوردیمک
بیّن است که کلام غیر از متکلم است و لازم می آید که علم و قدرت، غیر از خداوند ـ تبارک ـ باشند چون همانطور که کلام، غیر است علم و قدرت هم غیر می شوند و هر غیری مخلوق است و چون کلام، مخلوق است قدرت هم مخلوق می شود.
«لامتناع تعدد المبادی القدیمه و استحاله الشریک»
به چه دلیل «کل ما سواه مخلوق» است؟ چون اگر از بینِ ما سوی، کسی را غیر مخلوق قرار دهید لازمه اش این است که مبدء قدیم را متعدد کرده باشید و برای خداوند ـ تبارک ـ شریک درست کرده باشید.
ترجمه: ممتنع است تعدد مبادی قدیمه و محال است شریکی برای خداوند «پس باید همه موجودات غیر از خداوند ـ تبارک ـ را مخلوق قرار بدهی و الا اگر بخواهی یکی از موجودات را در طراز خداوند ـ تبارک ـ قرار بدهی، شریک می شود.
«فیکون العلم و القدره مخلوقین»
تفریع بر قبل است یعنی تفریع بر «کل ما سواه مخلوق» است.
پس علم و قدرت با توجه به اینکه مثل کلام شد و در نتیجه غیر ذات شد لازم می آید که علم و قدرت مخلوق باشند.
«و یمتنع اتصاف الخالق بخلقه»
این عبارت «اگر علم و قدرت مخلوق باشند» چگونه باطل است؟ می فرماید نمی توان خالق را به خلق خودش متصف کرد. مراد از «اتصاف الخالق بخلقه» اتصاف خداوند تبارک به خلقش است که باطل می شود اما اتصاف فعلی یا اضافی به خلق باطل نیست.
«فلایجوز اتصافه بالعلم و القدره»
پس جایز نیست متصف به علم و قدرت شود درحالی که متصف به علم و قدرت می شود پس علم و قدرت، خلقِ او نیستند پس معلوم می شود علم و قدرت، غیر آن نیست بلکه عین ذاتش است و اگر عین ذاتش است مثل کلام نیست.
صفحه 223 سطر ا قوله «و اما الاحتمال الثانی»
بیان احتمال ثانی: احتمال دوم این است که کلام که صفت فعل است مثل علم و قدرت می باشد که صفت ذات است. این احتمال هم با دو طریق باطل می شود.
رد احتمال ثانی از طریق اول: کلام، غیر متکلم است و علم و قدرت، غیر عالم و قادر نیست پس کلام، علم و قدرت نیست.
رد احتمال ثانی از طریق دوم: از حد وسطِ مخلوقیت، استفاده می کنیم و اینطور می گوییم:
قیاس اول: کلام غیر از متکلم است پس مخلوق است به بیانی که گفته شد یعنی کلام غیر از متکلم است و هر غیری مخلوق است پس کلام، مخلوق است.
قیاس دوم: کلام مخلوق است و علم و قدرت مخلوق نیستند بلکه عین ذاتند پس کلام، عین علم و قدرت نیست.
توضیح عبارت
«و اما الاحتمال الثانی و هو ان یکون الکلام مثل العلم و القدره من الصفات الذاتیه»
احتمال دوم این است که کلام مثل علم و قدرت از صفات ذاتیه باشد.
«فمن الطریق الاول نقول ان الکلام غیر المتکلم بالبیان الذی قلنا»
این احتمال ثانی باطل است اما طریق اول بر بطلان این است که بگوییم کلام به هر سه معنی غیر متکلم است به بیانی که گفته شد.
«فلا یمکن ان یکون مثل العلم و القدره»
ممکن نیست کلام مثل علم و قدرت باشد چون علم و قدرت، غیر نیستند ولی کلام، غیر است و چیزی که غیر است نمی تواند همان چیزی باشد که غیر نیست. پس کلام نمی تواند علم و قدرت باشد.
«و من الطریق الثانی اذا کان الکلام غیر المتکلم الذی هو الله سبحانه کان مخلوقا»
با این عبارت قیاس اول را بیان می کند.
ابطال احتمال دوم از طریق ثانی این است که اگر کلام غیر از متکلم باشد مخلوق خواهد بود یعنی کلام غیر متکلم و خداوند ـ تبارک ـ است و چیزی که غیر از خداوند ـ تبارک ـ باشد مخلوق است پس کلام، مخلوق است.
«لان ما سواه مخلوق»
این عبارت، اشاره به کبری در قیاس اول دارد.
نتیجه قیاس قبلی را در قیاس دوم بکار می برد و می گوید کلام مخلوق است و چون ما سوای خداوند ـ تبارک ـ مخلوق است پس کلام هم که ما سوای خداوند ـ تبارک ـ است باید مخلوق باشد.
«فلا یکون مثل العلم و القدره لانهما لیسا بمخلوقین»
«لانها» مقدمه دیگری در قیاس دوم است.
از اینجا وارد قیاس دوم می شود و اینطور بیان می کند: کلام، مخلوق است اما علم و قدرت مخلوق نیستند پس کلام مثل علم و قدرت نیست.


[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص222، س10.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo