< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

92/09/28

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 218 سطر 4 قوله (متن: قال قلت فما اقول؟)
موضوع: دلیل دوم و سوم بر نفی جسم بودن و صورت بودن خداوند «تبارک» / حدیث هفتم/ باب ششم/ شرح توحید صدوق رحمه الله علیه.
بحث در رد هشامین بود. هشام بن سالم گفته بود خداوند «تبارک» صورت است هشام بن حکم گفته بود خداوند «تبارک» جسم است. امام علیه السلام این دو قول را رد می کردند. (نمی گوییم این دو قول آنها را رد می کردند چون ممکن است همانطور که توجیه کردیم قول آنها نباشد بلکه بر اثر مباحثه این مطلب مطرح شده و آنها قائل به این مطلب نبودند امام علیه السلام این دو قول را رد می کنند حال می خواهد گوینده آن هشام باشد یا شخص دیگری باشد.
امام علیه السلام این دو قول را به سه دلیل رد می کنند. دلیل اول را خواندیم الان می خواهیم دلیل دوم را شروع کنیم. امام در این دلیل دوم ابتدا جسم بودن و صورت بودن خداوند «تبارک» را رد می کنند سپس به نفی لوازم جسم بودن و صورت بودن می پردازند. یعنی هم جسم بودن و صورت بودن خداوند «تبارک» رد می شود هم تاکیداً لوازم آنها هم رد می شود که با نفی لوازم می توان گفت که خود این دو قول رد می شوند.
استدلال هشام: موجود بر دو قسم است. یا جسم است یا فعل الجسم است و فعل الجسم، صورت است. پس موجود یا جسم است یا صورت است. اگر اینچنین است خداوند «تبارک» هم باید یا جسم باشد یا صورت باشد ولی صورت، فعل و مخلوق است و خداوند «تبارک» مخلوق نیست پس خداوند «تبارک» صورت نیست. نتیجه می گیریم که پس خداوند «تبارک» جسم است.
امام علیه السلام این استدلال را رد می کنند و با رد این استدلال، صورت بودن خداوند «تبارک» و جسم بودن خداوند «تبارک» باطل می شود. البته در خود استدلال، صورت بودن خداوند «تبارک» باطل شد و جسم بودن هم باطل می شود نتیجه گرفته می شود خداوند «تبارک» نه جسم است و نه صورت است.
رد دلیل دوم: مبنای این استدلال باطل است. این استدلال بر این بناشد که موجودات بر دو قسم اند 1ـ جسم 2ـ فعل الجسم اما این مبنا، مبنایی باطل است و نمی توان گفت که موجودات، منحصراً در جسم و فعل الجسم هستند بلکه موجود سومی هم هست که نه جسم و نه فعل الجسم است بلکه خالق این دو هست. وقتی موجود سوم را قائل شدیم نمی توانیم با ابطال یک موجود (یعنی با ابطال فعل الجسم که همان صورت است) موجود دیگر را که جسم است نتیجه بگیریم. باید خالق الجسم و الصوره بودن را هم باطل کنیم تا نتیجه بگیریم که جسم است چون سه فرض حاصل شد و با ابطال یک فرض، فقط فرض دوم باقی نمی ماند بلکه فرض سوم هم باقی می ماند باید یکی از آن دو باطل شود تا دیگری متعین شود.
یکی از راههای ابطال خالق الصوره و الجسم بودن این است که ثابت کنیم او جسم است اگر ثابت کردیم جسم است معلوم می شود که خالق الجسم و الصوره نیست و ما می خواهیم این را اثبات کنیم اما راه برای اثبات آن وجود ندارد. همین اندازه که احتمال دادیم خالق الجسم و الصوره باشد کافی است که جسمیت را باطل کنیم و راه دیگری ندارد که جسمیت اثبات شود.
حال باید ببینیم واقعیت چیست؟ آیا خداوند «تبارک» می تواند جسم باشد و در عین جسم بودن، خالق الجسم و الصوره باشد.
صورت بودن به خاطر مخلوق بودن نفی شد. جسم بودن خداوند «تبارک» را هم می خواهیم از طریق خالق الجسم بودن باطل کنیم چون اگر خالق الجسم است پس جسم نیست. در همین جا یک احتمالی داده می شود و آن این است که جه اشکالی دارد هم جسم باشد و هم خالق الجسم باشد. می خواهیم این مطلب را جواب بدهیم وقتی این را جواب دادیم معلوم می شود که خداوند «تبارک» جسم نیست. در اینصورت متعین می شود که فقط خالق الجسم و الصوره باشد.
منظور ما این است که صورت بودن خداوند «تبارک» را خود هشام باطل کرد جسم بودن خداوند «تبارک» را هم ما الان باطل می کنیم متعین می شود که خداوند «تبارک» خالق الجسم و الصوره باشد و جسم هم نباشد.
بیان ابطال اینکه خداوند «تبارک» هم جسم باشد و هم خالق الجسم و الصوره بودن باشد:
یک قانون داریم که جاعل چه چیزی را جعل می کند؟ آیا طبیعت را جعل می کند یا فرد را جعل می کند؟ گفته می شود که طبیعت را جعل می کند. طبیعت، بالذات جعل می شود و فرد، بالعرض جعل می شود. خداوند «تبارک» انسان را می آفریند ولی این انسان چون باید مشخص باشد در ضمن فرد آفریده می شود. مجعول، بنابر قول به اصاله الماهیه (که مرحوم قاضی سعید هم طرفدار آن است) ماهیت می باشد و ماهیت یعنی طبیعت نه فرد. لذا وقتی ماهیت جعل می شود یعنی طبیعت جعل می شود و فرد بالعرض جعل می شود یعنی بتوسط جعل ماهیت، جعل فرد هم می شود. اصاله الوجودی ها می گویند وجود شخصی فرد جعل می شود. اما اصاله الماهوی ها می گویند ماهیت جعل می شود که ماهیت همان طبیعت است. وقتی ماهیت جعل شد چون این ماهیت در فرد وجود داد پس فرد هم بواسطه جعل ماهیت، جعل می شود حال اگر جسم که یک طبیعتی است بخواهد جعل شود و جاعلِ آن هم جسم باشد یعنی از آن طبیعت، خارج نباشد لازم می آید که جاعل، خودش را جعل کند چون خودش دارای طبیعت جسمیت است و همین طبیعت جسمیت را نمی تواند جعل کند نه اینکه فردی باشد و فرد دیگر را جعل کند چون بنا شد که جعل به فرد تعلق نگیرد. نمی گوییم فردی است که فرد دیگر را جعل می کند بلکه می گوییم فردی است که طبیعت را جعل می کند یعنی طبیعت خودش را جعل می کند که طبیعت خودش هم جسمیت است و لازم می آید خودش جاعل خودش باشد و این غلط است پس اینکه خداوند «تبارک» جسم باشد غلط است.
در این استدلال دو مطلب آمد:
مطلب اول: امر موجود، دائر نیست بین جسم و صورت، بلکه موجود سومی هم داریم.
مطلب دوم: آن موجود سوم نمی تواند مندرج در یکی از این دو باشد یعنی نه می تواند جسم باشد نه می تواند صورت باشد چون اگر جسم باشد لازم می آید که وقتی جسم را می آفریند خودش را آفریده باشد و اگر صورت باشد لازم می آید که وقتی صورت را می آفریند خودش را آفریده باشد و خود آفریدن باطل است پس اینکه خدا «تبارک» جسم یا صورت باشد باطل است.
اشکال: ممکن است که بنابر اصاله الوجود، نقض وارد کنید که خداوند «تبارک» وجود را می آفریند و خودش هم وجود است. پس لازم می آید شیئی خودش را آفریده باشد.
جواب: وجود، طبیعت نیست که خداوند «تبارک» یک فرد آن باشد و مخلوقات آن، فرد دیگر شوند تا بگوییم اگر خداوند «تبارک» وجود را آفرید طبیعی خودش را آفریده. وجود، طبیعت نیست بلکه شخص است. اشخاص را باید با هم بسنجی یعنی شخص خداوند «تبارک» را با شخص ممکنات بسنجی.
مشاء می گوید بین وجودات تباین است پس مباینی، مباینی را می آفریند نه اینکه چیزی خودش را بیافریند لذا بنابر نظر مشاء، مشکل پیش نمی آید اما مرحوم صدرا در ابتدای راه، قائل به تشکیک وجود می شود و معتقد می شود که اگر چه حقیقت وجود یکی است ولی مراتب وجود متفاوت است و مراتب، مقوّم هستند یعنی مرتبه وجود، مقوّم وجود است. مرتبه عقل، مقوّم عقل است و مرتبه نفس، مقوّم نفس است و هکذا. و این مقوم ها باعث جدایی می شوند یعنی این وجود از این وجود جدا می شود چون مقوّم ها جدا هستند. وقتی مقوّم ها جدا بودند وجود خداوند «تبارک» با وجود ما مبانیت پیدا می کند به لحاظ مرتبه اش. نتیجه می گیریم که پس خداوند «تبارک» موجود دیگری را آفرید نه اینکه خودش را بیافریند. لذا بنابر نظر تشکیک هم مشکلی وجود ندارد اما بنابر نظر وحدت وجود، عرفا می گویند که او، وجود هست و ما حکایت وجود هستیم. ما اصلا وجود نیستم و از سنخ او نمی باشیم پس در اینصورت هم خداوند «تبارک» چیزی را آفریده که غیر از طبیعت خودش است.
پس بنابر اصاله الوجود چه قائل به تباین وجودات بشویم چه قائل به تشکیک وجود بشویم چه قائل به وحدت وجود بشویم درهر سه حال، خداوند «تبارک» خودش را نیافریده.
اما بنابر اصاله الماهیه باز هم خداوند «تبارک» خودش را نیافریده مگر اینکه خداوند «تبارک» را جسم بدانیم و بگوییم خالق الجسم است که لازم می آید جسم، جسم را آفریده باشد یعنی خودش، خودش را آفریده است و این باطل است پس خداوند «تبارک» چه جسم باشد چه صورت باشد لازم می آید که خودش، خودش را آفریده باشد و این باطل است.
سوال: آیا خداوند «تبارک» شامل همه مراتب است؟
جواب: نمی گوییم خداوند «تبارک» شامل همه مراتب است بلکه می گوییم خداوند «تبارک» مرتبه ای بالاتر از بقیه مراتب دارد یعنی هر مرتبه ای که بقیه دارند او آن را دارد مع اضافهٍ. نه ا ینکه مراتب خداوند «تبارک» همان مراتب ممکنات است. او مراتب ممکنات را دارد اما بدون حدّ ممکنات. یعنی مثلا فرض کنید این ممکن، 2 درجه است و آن ممکن، 3 درجه است خداوند «تبارک» مثلا 100 درجه است و 100 درجه ،همه اینها را دارد ولی آن 100 درجه ،خودش است و درجات این ممکنات در آن جا جمع نشدند پس باز هم خداوند تبارک از آنها جدا است اگر درجات امکانی را جمع می کردیم و خداوند «تبارک» بر این ممکنات مشتمل می شد می گفتیم خودش، خودش را جعل می کند یا می گفتیم خودش بعض خودش را جعل می کند.
کسی قبول نمی کند واقعیت امکان با واقعیت وجوب یکی است. قائل به تشکیک هر گز این را نمی گوید بلکه می گوید این مرتبه، مقوّم این است یعنی اگر این مرتبه را برداری این شیء، نیست می شود. مرتبه در تکوین، واقعیت است مثلاً رنگ سیاه و رنگ سیاه تر فقط با اعتبار فرق نمی کنند بلکه با واقعیت فرق می کنند همینطور در نور می گوییم نور روشن و نور روشن تر که واقعیت آنها با هم فرق می کنند. مراتب تشکیک، مراتب واقعی اند. تشکیک در صدق را اراده نکردیم بلکه تشکیک واقعی را اراده کردیم. پس اگر شما 3 را در 100 ببرید 3 را باطل می کنید چون مرتبه اش که 3 است از آن می گیرید. آن 3 که در 100 وجود دارد این 3 نیست.
در پایان بحث امام علیه السلام سه خصوصیت ازخصوصیات جسم را ذکر می کند و همچنین صورتی را که مربوط به جسم است بیان می فرماید و با نفی آن سه خصوصیت، نفی جسم بودن خداوند «تبارک» را تاکید می کنند.
خصوصیت اول، تجزّی است و دومی تناهی است و سومی تزاید و تناقص است که هر سه خصوصیت مربوط به کمّ هستند ابتداءً و مربوط به جسم هستند به توسط کمّ.
وقتی امام علیه اسلام این سه خصوصیت را از خداوند «تبارک» نفی می کنند قهراً جسم بودن نفی می شود یعنی برای مرتبه دوم نفی می کند یعنی تاکید است.
توضیح عبارت
(متن: قال: قلت: فما اقول؟)
راوی می گوید بعد از این که امام علیه السلام قول هشام را رد کردندو من فهیمدم که خداوند «تبارک» نه صورت است و نه جسم است گفتیم پس باید چه چیز گفته شود یعنی بر خدا «تبارک» چه چیز اطلاق کنیم (جسم و صورت را جازه ندادید پس بر خدا «تبارک» چه چیز اطلاق کنیم. امام علیه السلام می فرماید مجسِّم و مصوِّر بر خدا «تبارک» اطلاق کن یعنی خالق الجسم و خالق الصور.
(قال: لا جسم و لا صوره و هو مجسِّم الاجسام و مصوِّر الصور)
«و هو» یعی «بل هو»
امام علیه السلام نمی فرماید اینگونه بگو. ولی چون راوی سوال کرده که من چه بگویم امام علیه السلام هم این را در جواب فرمودند. به نظر می رسد که این را تجویز می کنند که بگوید. لذا اگر ما اسماء الله را توقیفی بدانیم چون نماینده و وصی شارع به ما اجازه می دهد که لفظ «مصور الصور و مجسّم الاجسام» بگوییم پس این اسم را می توانیم بر خدا «تبارک» اطلاق کنیم حتی اگر توقیفی باشیم. اما اگر توقیفی نباشیم اطلاق می کنیم.
امام علیه السلام تعبیر به «مجسّم الاجسام» کردند نه «موجد الاجسام» یعنی ما هیت را می دهد. اصاله الماهوی ها به همین عبارات تمسک می کنند. «مجسم الاجسام» یعنی جسم دهنده نه اینکه جسم دهنده به معنای این باشد که جسم را می سازد و بعداً به آن، جسم می دهد بلکه جسم دهنده یعنی آن را جسم می سازد مثل همان «ضیّق فم الرکیه» است که بارها گفتیم یعنی نه اینکه ابتدا دهانه چاه را گشاد بِکند و بعداً ضیق کند بلکه از اول، دهانه چاه را تنگ می کَند. ما نحن فیه هم که مجسم الاجسام است به معنای این نیست که چیزی را بیافریند و بعداً آن را جسم کند بلکه با جعل بسیط آنر اجسم می کند نه با جعل مرکب که ابتدا خودش را بیافریند و بعداً جعل دوم بیاورد و با جعل دوم آن را جسم کند این، جعل مرکب است. خداوند «تبارک» ،جسم را به جعل بسط می آفریند یعنی جسم می آفریند نه چیزی که بعداً با جعل دیگر آن را جسم کند. پس منظور از مجسّم این است که جسم را از ابتدا جعل می کند.
(لم یتجزء و لم یتناه و لم یتزاید و لم یتناقص)
خداوند «تبارک» تجزیه نمی شود.(اما جسم تجزیه می شود مرحوم قاضی سعید از اینجا استفاده می کندکه حرف فلاسفه درست است که گفتند جسم متصل است. حرف ذیمقراطیس صحیح نیست که گفته جسم، منفصل است اگر جسم منفصل باشد تجزیه نمی شود بلکه جسمِ متصل، تجزیه می شود.)
خداوند «تبارک» متناهی نمی شود (چون جسم، بالاخره تمام می شود و متناهی است) خداوند «تبارک» تزاید و تناقص (که خاصیت «کم» هستند و به توسط «کم»، خاصیتِ جسم می شوند آن هم برای خدا «تبارک» نیست وقتی خدا «تبارک» جسم نیست این خاصیت ها را ندارد. با نفی این خاصیتها، جسمیت را نفی می کند.
(شرح: هذا بیان الطریق الثانی فی الابطال)
«الابطال» یعنی ابطال جسم بودن خدا «تبارک» و صورت بودن او.
(و تقریره: منع الحصر فی قوله «الاشیاء شیئان»)
تقریر دلیل ثانی این است که قبول نداریم حصری را که در قول هشام آمد و گفت «الاشیاء شیئان». اینکه هشام گفت اشیایی که در جهان هستند دو قسم اند یا جسم اند یا فعل جسم اند، ما این را قبول نداریم بلکه شیء سومی داریم که نه جسم است نه فعل جسم است بلکه سازنده این دو است.
(ببیان قسم ثالث)
این عبارت متعلق به «منع» است.
امام علیه السلام چطور حصر را ابطال و منع کرد؟ به بیان قسم ثالث منع کرد.
(و هو ان لا یکون لا جسما و لا فعل جسم)
قسم ثالث این است که نه جسم باشد ونه فعل جسم باشد بلکه مجسّم و مصوّر باشد.
(لانه لم یقعا فی طرفی النقض)
لانه «تعلیل» برای «ببیان قسم ثالث» است.
چرا قسم ثالث را ذکر کرد چون جا برای بیان قسم ثالث بود زیرا جسم و فعل جسم، طرفین نقیض نبودند اگر طرفین نقیض بودند جا برای قسم سوم نبود ولی چون این دو طرفین نقیض نیستند امام علیه السلام قسم سوم را برای آنها بیان فرمود.
ترجمه: شان این است که جسم و فعل جسم در دو طرف نقیض واقع نبودند که اجازه ورود سوم را ندهند.
(بل هو فاعل الجسم و الصوره التی زعم انها فعل الجسم)
«التی» صفت «الصوره» است. یعنی صورتی که هشام گمان کرد که این صورت، فعل الجسم است مراد از هشام، هشام بن حکم است زیرا هشام بن سالم، صورت را خود خدا «تبارک» می دانست.
(و من البین ان مجسّم الجسم ـ ای جاعله جسماً بالجعل البسیط ـ یمتنع ان یکون جسما)
جسم را جسم قرار دادن اما نه با جعل مرکب (که یکبار آن را درست کند و یکبار آن را جسم سازد) بلکه با جعل بسیط از همان اول که آن را جعل می کند به صورت جسم جعل می کند.
(و الا یلزم ان یکون فاعلا لنفسه بناء علی ما هو الحق من ان الجعل للطبیعه اولا و للافراد بالعرض)
«و الا» یعنی اگر جسم باشد.
اصاله الماهوی، جعل وجود را قبول ندارد لذا جعل ماهیت می شود و جعل ماهیت یعنی اعطاء وجود نه جعل وجود. جعل افراد را هم قبول ندارد بلکه جعل ماهیت راقبول دارد که جعل ماهیت همان طبیعت است. اما جعل افراد برای اصاله الوجود است. وجود چون در همه جا مشخص است بلکه عین شخص است لذا اصاله الوجودی می گوید شخص وجود جعل می شود ولی اصاله الماهوی نمی گوید شخص ماهیت جعل می شود بلکه می گوید ماهیت جعل می شود پس جعل افراد را بالعرض می داند و جعل طبیعت را بالذات می داند. خداوند «تبارک» اگر جسم باشد و بخواهد جسم را بیافریند یعنی طبیعت جسم را بیافریند طبیعتی که شامل خودش (خود خدا «تبارک») هم هست در اینصورت لازم می آید خداوند «تبارک»که طبیعت جسم است طبیعت جسم بیافریند یعنی خودش، خودش را بیافریند.
ترجمه: اگر جسم باشد لازم می آید فاعل خودش باشد بنابر آنچه که حق است (آنچه که حق است دو مطلب می شود) که 1 ـ جعل برای طبیعت است (و جعل برای وجود نیست) و 2 ـ جعل برای طبیعت است اولا (یعنی جعل برای افراد طبیعت نیست).
(و کذا القول فی الصوره)
همین مطلب در صورت هم هست. خدا «تبارک» اگر صورت باشد و صورت را بیافریند چون طبیعت است وصورت می آفریند و خودش هم فردی از طبیعت صورت است لازم می آید که صورت، صورت را بیافریند یعنی خودش ،خودش را بیافریند. همان اشکالی که در جسم بودن خدا «تبارک» داریم در صورت بودن خدا «تبارک» هم داریم.
(ثم نفي ـ عليه السلام ـ لوازم الجسم عن الله تعالي من انه لا يقبل التجزي و لا التناهي و لا الزياده و لا النقصان)
«من انه» بيان براي لوازم نيست بلكه بيان براي نفي است يعني نفي لازم عبارتست از «لايقبل التجزي...» اما لوازم عبارت است از تجزي و تناهي و ... . امام عليه السلام مي خواهند مفاد اين استدلال را تاكيد كنند يعني مي خواهند نفي جسميت و صورت را تاكيد كنند لذا خصوصياتي كه مربوط به صورت يا جسم است را نفي مي كنند و از اين طريق، خود جسم و صورت هم نفي مي شود.
ترجمه: امام عليه السلام لوازم جسم را نفي مي كنند كه خداوند «تبارك» تجزي و تناهي را قبول نمي كند. زياده و نقصان را هم نمي پذيرد.
(وقد سبق ذلك بالبيانات اللائقه في المجلد الاول)
اين مطلب در جلد اول گذشت.
(و اعلم ان قوله: «لم يتجزا» يشعر باتصال الجسم)
بدان كه قول امام عليه السلام كه فرمود «لم يتجزا» اشعار دارد كه جسم، امر متصل است نه اينكه منفصلاتي باشد كه كنار هم قرار داده شده اند چنانكه ذيمقراطيس و پيروانش مي گويند.
(لان قبول التجزئه انما يكون لما ليس له جزء بالفعل)
«لم يتجزا» از كجا اشعار به اتصال جسم دارد؟ اشعارش به اين جهت است كه اگر شيئي متصل نباشد تجزي آن، معني ندارد. اگر چيزي تجزي بالفعل داشته باشد (بالفعل، جزء جزء باشد) اگر بخواهيم اين را از يكديگر جدا كنيم به اين تجزي صدق نمي كند چون اين ها از ابتدا جدا بودند ولي در كنارهم و مجاور هم بودند حال ما مجاورت آنها را به هم مي زنيم و بهم زدن مجاورت اينها معنايش اين نيست كه آنها را تجزيه كرديم. بلكه بايد متصل باشند تا تجزيه صدق كند.
ترجمه: نسبت به چيزي تجزيه حاصل مي شود كه متصل باشد و اجزاء بالقوه داشته باشد (اگر اجزاء بالفعل داشته باشد انفصال و تجزي در آن است و معني ندارد بگوييم تجزيه كرد بلكه بايد بگوييم تماس و مجاورت را بهم زد)
صفحه 218 سطر 16 قوله (متن: لوكان كما يقول)
استدلال سوم: امام مي فرمايد اگر خداوند «تبارك» جسم باشد فرق بين خالق و مخلوق نخواهد بود. (توضيح اين را بايد بعداً بدهيم و فرق بين دليل سوم و دليل دوم را باید بگوييم. وقتي دليل سوم را توضيح مي دهيم خيلي به دليل دوم نزديك مي شويم و لذا حتما لازم است فرق بين دليل سوم و دليل دوم را بگوييم. ما در وقت توضيح دادنِ دليل سوم، اگر به دلل دوم نزديك شديم اشكال نكنيد كه اين دليل سوم چه فرقي با دليل دوم كرد؟ ما بعداً فرق آنها را مي گوييم. ما متن كلام امام را به طور مجمل مي خوانيم بعداً به طور مفصل بيان مي كنيم).
(متن: لو كان كما يقول لم يكن بين الخالق و المخلوق فرق)
اگر آنطور باشد كه هشام مي گويد لازم مي آيد كه بين خالق و مخلوق فرقي نباشد.
(اگر خدا «تبارك» و مخلوق جسم باشند فرقي بين خالق و مخلوق نيست)
(و لا بين المنشيء و المنشأ)
فرق بين منشيء و منشا نيست. آيا خالق و مخلوق با منشيء و منشا فرق مي كند يا نمي كند؟
(لكنه هو المنشي)
« لكنه هو المنشي » يعني تالي باطل است چون «لو كان كما يقول» مقدم است و «لم يكن بين ... المنشا» تالي است لكن منشيء هست و منشا نيست (يعني فرق حاصل است و تالي باطل است نتيجه مي گيريم كه مقدم يعني «لو كان كمايقول» صحيح نيست و باطل است)
تا اينجا استدلال امام علیه السلام تمام مي شود.
(فرق بين من جسَّمه و صوّره و انشاه)
امام علیه السلام دوباره مي فرمايد «فرق»، كه جواب سوال مقدر است و چون در شرح حديث مي آيد ما در اينجا مطرح نمي كنيم.
كلمه «بين»، دو طرف مي طلبد. يعني گفته مي شود «بين كذا وكذا» گاهي كلمه «بين» را بر طرف دوم تكرار مي كنند و مي گويند «بين كذا و بين كذا» اما گاهي بر طرف دوم تكرار نمي كنند و به همان كلمه «بين» كه بر طرف اول آوردند اكتفا مي كنند. مثلا مي گوييم «بين من و زيد فلان مقدار فاصله است» اما گاهي گفته مي شود «بين من و بين زيد فلان مقدار فاصله است».
حال بايد ببينيم دو طرف «بين» دراين عبارت امام عليه السلام چيست؟ «جسّمه وصوره و انشاه» همه آنها يك چيزند. ضمير مستتر در هر سه فعل به خداوند «تبارك» بر مي گردد و ضمير بارز آن به «جسم» بر مي گردد. مي گوييم طرف دوم «بين» حذف شده يعني عبارت اينگونه است:
«فرق بين الجسم و بين من جسمه و صوره و انشاه».
(اذ كان لا يشبهه شيء و لا يشبه هو شيئا)
اين عبارت، تعليل براي «فرق» است و در ضمن آن، فرق بين دليل دوم و دليل سوم را هم بيان مي فرمايد.
ترجمه: چيزي به خدا «تبارك» شباهت ندارد و خدا «تبارك» هم به چيزي شباهت ندارد. (چرا امام علیه السلام دو طرف را بيان كرد يعني هم شباهت خدا «تبارك» به خلق رانفي كرد هم شباهت خلق به خدا «تبارك» را نفي كرد. چه تفاوتي داشت؟ تفاوت در شرح حديث مي آيد.
در دليل دوم، مخدور اين بود كه خداوند «تبارك» و خلق هر دو در تحت يك كلي و يك طبيعت مندرج مي شوند ولي در دليل سوم محذور، مشابهتِ خدا «تبارك» به خلق بود نه اندراج اين دو در تحت يك طبيعت. و مي دانيد كه اگر در دليلي، كوچكترين فرق پيدا شود مي توان اين دليل رابا دليل قبل متفاوت ديد.
صفحه 218 سطر 19 قوله (شرح هذا هو الطريق الثالث)
در اين عبارتي كه ما مي خوانيم «يقول» آمده اما در بعضي نسخ «يقولون» دارد اگر «يقول» باشد به هشام بر مي گردد اما اگر «يقولون» باشد به چه كسي بر مي گردد چون دو هشام وجود داشت. چرا جمع آمده است؟ ممكن است جمع آورده شود و به دو فرد اشاره شود ولي ضمير جمع به دو فرد بر نمي گردد لذا مرحوم قاضي سعيد سعي مي كنداينطور بگويد: هشام بن حكم و هشام بن سالم و هر كسي كه قائل به مشابهت خدا «تبارك» و خلق و مشاركت خدا «تبارك» و خلق شود. تا ضمير «يقولون» به جمع بر گردد. بعداً هم بيان مي كند كه بيان امام عليه السلام تنها قول هشام بن حكم و هشام بن سالم را رد نمي كند بلكه هر كسي كه مثل آنها فكر كند قولش رد مي شود لذا ولو در كلام راوي ديگران نيامدند ما ديگران را اضافه كرديم چون اگر چه در كلام راوي فقط هشام بن حكم و هشام بن سالم آمده و ظاهر روايت اين است كه اين دو نفر را رد مي كند ولي چون دليل و جوابي كه امام مي آورند هم بر عليه دو هشام تمام مي شود و هم بر عليه ديگراني كه مثل هشام فكر مي كنند تمام مي شود لذا ما كلام امام را عام مي گيريم و «يقولون» رابه همه بر مي گردانيم.
توضيح عبارت
(شرح: هذا هو الطريق الثالث في الرد)
اين طريق سوم در رد هشامان است.
(قوله: «كما يقول» اي كما يقوله هشام من ان الله جسم)
كاف در «كما» به معناي «مثل» است و «ما» از كاف جدا است و «ما» موصوفه است. يعني «كما» دو كلمه است 1ـ «كاف» 2ـ «ما» به معناي مثل است. لذا چون «ما» موصوله يا موصوفه است «من» تبيينيه مي آورد يعني «من ان الله جسم» بيان از «ما» است.
(و في نسخ الكافي: «كما يقولون، بصيغه الجمع، اي كما يقوله الهشامان من الجسم و الصوره و كل من يقول باشتراك شيء مع الله في معني من المعاني)
و در نسخ كافي به جاي «كما يقول»، «كما يقولون» آمده در نسخه توحيد، «كما يقول» است اما در نسخه كافي به صيغه جمع آمده است.
«اي كما يقوله» بيان براي «ما» است. يعني قول هشام بن حكم اين است كه خداوند «تبارك» جسم است. هشام بن سالم قولش عبارت است از اينكه خداوند «تبارك» صورت است. سپس مرحوم قاضي سعید اضافه مي كند «و كل من يقول...» كه اين عبارت عطف بر «الهشامان» است يعني هر كسي كه مي گويد خداوند با كسي مشترك است در هر معنايي (چه وجود چه علم و ... يعني چه شباهت در ذات بگذارد چه شباهت در صفت بگذارد چه شباهت در فعل قائل شود) امام عليه السلام كلام او را رد مي كند چون امام نفي شباهت به طور مطلق مي كند نه اينكه نفي مشابهت در ذات فقط يا صفت فقط يا فعل فقط باشد.
(و ذلك لعموم الدليل الذي ذكره ـ عليه السلام ـ)
«ذلك» يعني اينكه ما عبارت «كل من يقول باشتراك... المعاني» را اضافه كرديم و عطف بر الهشامان گرفتيم به خاطر دليلي است كه امام علیه السلام بر عليه هشامان آورده چون عموميت دارد و آن گروه ديگر را هم رد مي كند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo