< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

95/01/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ بیان معنای مرض بدن و مرض نفس/ بیان این مطلب كه جهل مركب، مرضی برای نفس است. 2. بیان وجه نامگذاری جهل مركب به جهل مركب 3 ـ بیان اقسام جهل مركب/ كیفیت وقوع مغالطه در اَشكال اربعه/ فصل 4/ مقاله 3/ برهان شفا.

و كما ان البدن اذا حدث فیه امر غریب لا تقتضیه فطرته[1] [2]

نكته مربوط به جلسه قبل: بنده ـ استاد ـ بیان كردم صحت ثانیه می تواند موجود باشد، ‌« چه صحت اول وجود داشته باشد و چه از بین رفته باشد » یعنی این بدن می تواند خوش قواره باشد كه صحت ثانیه می باشد فرق نمی كند كه تمام اجزائش محفوظ باشند كه همان صحت اولی است چه یك جزئش قطع شده باشد و صحت اولی از بین رفته باشد. مثلاً انسانی هست كه تركیب بدنش تماماً به صورت اصلی حاصل است یعنی تمام اجزاء ظاهری و باطنی را دارد و خوش قواره می باشد چنین بدنی هم صحت اُولی را دارد هم صحت ثانیه را دارد. اما یك بدنی هست كه مثلاً یك دست ندارد « فرقی نمی كند كه از ابتدای خلقت دارای یك دست نبوده یا بعداً بریده شده است » ولی بقیه اعضایش خوش قواره اند همچنین شخصی دارای صحت ثانیه است ولی صحت اولی را ندارد. پس صحت ثانیه می تواند موجود باشد چه در حالتی كه صحت اولی موجود است چه در حالتی كه صحت اولی موجود نیست. این مطالب در جلسه قبل بیان شد. سپس اشكالی بیان شد و گفته شد صحت ثانیه، كمال ثانی است چگونه كمال ثانی با فقدان كمال اول، موجود است؟ اگر كمال اول از بین برود كمال ثانی هم بالطبع از بین می رود معنا ندارد كه كمال اول از بین رفته باشد و كمال ثانی وجود داشته باشد.

این اشكال، اشكال خوبی می باشد ولی بر بیان ما وارد نمی شود یعنی واقعاً اینگونه است كه اگر كمال اول از بین رفت كمال ثانی باید از بین برود. اگر صورت انسانی كه كمال اولی برای انسان است از انسان گرفته شد قدرت كتابتش كه كمال ثانی است از او گرفته می شود.كسی كه صورت انسانی ندارد و جماد شد همانطور كه صورت انسانی را از دست داده است كمالات ثانی مثل ضحك و تعجب و كتابت و امثال ذلك را از دست می دهد. پس ممكن نیست كمال اول از بین برود و كمال ثانی باقی بماند. این اشكال، اشكال خوبی است ولی بر بیانات بنده ـ استاد ـ وارد نمی شود چون صحت اُولی، كمال اول نیست تا با فقدانش كمال ثاین یعنی صحت ثانی از بین برود. كمال اُولی برای بدن داشتن صورت نوعیه انسانی است و صحت به معنای داشتن صورت نوعیه انسانی نیست. صحت به معنای این است كه اجزای بدن جدا نشده باشند صحت به این معناست كه مزاج به هم نخورده باشد. حال اگر مزاج به هم خورد و تركیب بعضی از اجزاء‌ بدن از بین رفت، صورت نوعیه كه كمال اول می باشد از بین نمی رود تا بعداً گفته شود تمام كمالات ثانیه از بین می رود. پس ممكن است صحت اُولی از بین برود و صحت ثانیه باقی بماند چون صحت اُولی ـ كمال اول نیست بله اگر صحت اولی، كمال اول بود با از بین رفتنش صحت ثانیه هم از بین می رفت. پس توجه كنید كه صحت اولی نسبت به كمال اول، كمال ثانی می باشد و صحت ثانیه، كمال ثالث می شود. پس اشتباه نكنید و نگویید « كمال ثانی بدون كمال اولی نمی تواند باشد » این حرف، حرف صحیحی است ولی نمی توان گفته های قبل را با این حرفِ صحیح نقض كرد. ما نگفتیم « با رفتن كمال اول، كمال ثانی می ماند » بلكه ما گفتیم « با رفتن صحت اولی، صحت ثانیه می تواند بماند » و صحت اولی، كمال اول نیست تا از بین رفتنش باعث از بین رفتن بقیه باشد.

بحث امروز:

بحث در این بود كه نفس گاهی گرفتار جهل مركب می شود همانطور كه گاهی گرفتار جهل بسیط می شود سپس ادعا شد كه جهل مركب مرضی برای نفس است و شروع به تبیین این مطلب كردیم كه نفس چگونه با جهل مركب، مریض می شود. ابتدا صحت بدن و بعداً صحت نفس توضیح داده شد بعد از فراغت از توضیح صحت، به توضیح مرض بدن اولاً و مرض نفس ثانیاً پرداخته می شود.

پس توجه كردید كه بیان كردیم بدن دارای صحت است و الان می خواهد بیان كند كه بدن ممكن است مرض پیدا كند.

مقدمه سوم « بیان مرض نفس »: مریض شدن بدن به این است كه آن فطرت اصلی را از دست بدهد. فرق نمی كند كه فطرت اصلی مربوط به مزاج باشد چه فطرت اصلی مربوط به تركیب باشد به عبارت دیگر چه مزاج صحیح را از دست بدهد « مثلاً تب عارض شود و بدن مریض گردد » و چه آن صحت اول را به لحاظ تركیب از دست بدهد باز هم نفس، مریض می شود. مثلاً فرض كنید یك عضو از اعضای بدن این شخص از بین برود این بدن به لحاظ تركیب، مریض است اگرچه ممكن است به لحاظ مزاج، صحیح باشد. گاهی هم به لحاظ تركیب، سالم است و به لحاظ مزاج، مریض است.

بالاخره اگر آنچه كه منشأ صحت شد از آن گرفته شود مرض حادث می شود چه منشأ‌ صحت در مزاج باشد چه در تركیب باشد. مراد از منشأ صحت، همان فطرت اصلی است. اگر فطرت اصلی بدن باقی ماند این شخص، صحیح است و اگر از بین رفت مریض خواهد بود. اما اگر فطرت اصلی بدن را تطبیق بر خلقتِ این شخص كنید و بگویید این آدم از ابتدا با یك دست متولد شده است پس یک دست داشتن برای او مرض نیست چون طبق فطرت اصلی اش است. این اشکال ممکن است به ذهن بیاید اما توجه كنید كه مراد از فطرت، فطرت اصلی این شخص نیست بلكه فطرت اصلی انسان است. فطرت اصلی انسان یعنی یك انسان معمولی فطرتش چیست؟ اگر این انسان در ابتدای خلقتش با آن فطرتی كه مربوط به كل انسانها می باشد به وجود نیامد از همان ابتدا مریض خواهد بود حال یا با مزاج مریض یا با تركیب مریض خواهد بود. پس مراد از مزاج، مزاج شخصی نیست بلكه مزاج نوعی است. اگر فطرتِ اصلیه نوعی در شخصی حاصل نشد یا حاصل بود ولی زائل شد گفته می شود صحت اُولی از بین رفت و مرض آمد. پس مرض بدنی این است كه فطرت اُولی بدنی چه به لحاظ تركیب و چه به لحاظ مزاج از بدن گرفته شود.

توضیح عبارت

و كما ان البدن اذا حدث فیه اثر غریب لا تقتضیه فطرته

« لا تقتضی فطرته » تفسیر « امر غریب » است یعنی هزار غریبی اینطور است كه فطرت اقتضایش نمی كند لذا غریب و بیگانه است.

عبارت « كان البدن مریضا » جواب « اذا » است. عِدلِ « كما ان البدن » عبارت « كذلك النفس » در سطر 5 می باشد. بعد از لفظ « كما » حكم بدن ذكر می شود و بعد از لفظ « كذلك » در سطر 5 حكم نفس ذكر می شود. این « كما » و « كذلك » نشان می دهند كه این دو حكم ها شبیه هم هستند.

ترجمه: همانطور كه بدن اگر حادث شود در آن امر بیگانه ای كه فطرتش آن امر بیگانه را اقتضا نمی كند.

فَمَنَع مقتضی فطرته

ترجمه:‌ اگر امری حادث شد كه غریب بود و نتیجه اش این شد كه این امر غریب، منع كرد مقتضای فطرت این بدن را.

و الافعال التی له بذاته

این عبارت عطف بر « فطرته » است ولی بهتر این است كه عطف بر « مقتضی » باشد.

ترجمه: آن امر غریب منع كرد مقتضای فطرت بدن را و به عبارت دیگر آن امر غریب منع كرد افعالی را كه برای بدن حاصل می شود بذاته « یعنی افعالی كه برای خود بدن است نه اینكه برای نفس باشد و مجازاً به بدن نسبت داده شود مثلاً وقتی رنگ بدن سرخ می شود گفته می شود بدن خجالت كشید در حالی كه بدن، خجالت نكشیده است چون خجالت برای نفس است ».

كان البدن مریضا

این عبارت جواب « اذا حدث » در سطر 3 است.

ترجمه: در چنین حالتی كه بدن گرفتار چنین امر غریبی می شود بدن مریض می باشد.

كذلك النفس اذا اعتقدت الآراء الباطله المخالفه لما یجب ان یكون مبنیا علی فطرتها الاصلیه كانت مریضه

بیان مرض نفسانی: مرض نفسانی به این است كه صحتِ اُولی از آن گرفته شود یعنی اموری كه مناسب نفس نیست بر نفس عارض شود. چون صحت نفس به این معنا بود كه در نفس امر ناملایم و نامناسبی نباشد هرچه هست مناسب نفس و مقبول نفس باشد. الان بیان می كند كه اگر امری مناسب با نفس نبود عارض بر نفس شد در این هنگام گفته می شود كه نفس، مریض شده است و آن امر را مرضِ عارضِ بر نفس می گویند. آراء باطله كه جهل مركب هستند امری می باشند كه ناملائم و ناسازگار با نفس هستند بنابراین اگر بر نفس عارض شوند نفس را مریض می كنند و خودشان هم مرض نفسانی هستند. از اینجا معلوم گردید كه جهل مركب، مرض نفسانی است و تمام حرف ما همین بود كه جهل مركب، مرض نفسانی است.

توضیح نكات عبارتی:

« كذلك النفس » عِدل برای « كما ان البدن » در سطر 3 است.

كانت مریضه: جواب « اذا اعتقدت » است.

ترجمه: ‌همچنین نفس اگر اعتقاد به آراء ‌باطله پیدا كرد آرائی كه این صفت دارند كه مخالفند با قضایا و اخباری كه واجب است مبنی بر فطرت اصلی نفس بشوند كه مطالب حق می باشند. در اینصورت این نفس، مریض است و آن آراء ‌مخالف « یعنی جهل مركب » مرض نفسانی می شود « پس جهل مركب، مرض نفسانی می باشد و هو المطلوب ».

صفحه 215 سطر 7 قوله « و انما »

وجه نامگذاری جهل مركب به جهل مركب: دیگران اینگونه گفتند كه جهل مركب را جهل مركب می گویند چون مركب از دو جهل است:

1 ـ جهل به اصل آن واقعیت.

‌2 ـ جهل به انحرافی كه ما پیدا كردیم.

اصل مطلب اگر در ذهن ما بیاید به این علم گفته می شود. اما اگر اصل مطلب در ذهن نیامد بلكه چیز دیگری آمد ما به آن اصل مطلب جاهل هستیم سپس یك رأی فاسد آمده و ما آن رأی فساد را پذیرفتیم یعنی نفهمیدیم كه جاهل هستیم و به واقعیت نرسیدم و الا نمی پذیرفتیم. اگر می دانستیم كه به واقعیت نرسیدیم آن را نمی پذیرفتیم. این پذیرش ما نشان می د هد كه نمی دانیم به واقعیت نرسیدیم. پس ما یك جهل به واقعیت داریم و یك جهل به این داریم كه نمی دانیم به واقعیت رسیدیم. چون دو جهل در اینجا هست به آن جهل مركب گفته شود. مصنف به اینصورت بیان نمی كند بلكه می گوید: خلاف علم، در جهل مركب دوبار آمده است. یكبار این است كه من علم ندارم. این نداشتن علم، خلاف علم می شود یكبار این است كه من ضد آن را دارم . این ضد داشتن هم خلاف علم می شود. به عبارت دیگر خلاف واقعیت به دو نحوه است:

1 ـ به نداشتن آن واقعیت است.

2 ـ چیزی غیر ازآن واقعیت است به جای آن واقعیت داشته باشید.

توضیح عبارت

و انما سمی هذا الجهل مرکبا لان فیه خلافَ العلم و مقابلَه من وجهین

« و مقابله » عطف تفسیر بر « خلاف العلم » است.

ترجمه: این جهل، جهل مركب نامیده شده به خاطر اینكه در جهل مركب، خلاف علم و مقابل علم، دوبار آمده است.

احدهما ان النفس خالیه عن العلم

یكی از آن دو وجه این است كه نفس، خالی از علم است و خود خلو از علم، مخالفت با علم است یعنی نداشتن علم.

و الثانی ان مع خلوها عن العلم قد حدث فیها ضد العلم

دوم از آن دو وجه این است كه با خلو نفس از علم، ضد علم در آن حادث شده است « پس توجه كردید كه در جهل مركب دو خلافِ علم وجود دارد یكی اینكه علم ندارد دیگر اینكه علمِ مخالف دارد ».

صفحه 215 سطر 8 قوله « و هذا »

این عبارت باید سرخط نوشته شود.

مصنف در اینجا چون دو نوع جهل را ذكر كرد كه یكی جهل بسیط و یكی جهل مركب بود لذا لفظ « هذا » آورد تا اشاره به جهل دوم باشد كه جهل مركب است.

مصنف می فرماید جهل مركب بر چندین قسم است.

بیان اقسام جهل مرکب:

قسم اول: از ابتدا یك قضیه ای بدون اتخاذ از قیاس و حد وسط در ذهن ما می آید و ما آن قضیه را می پذیریم به تعبیر دیگر این قضیه در اختیار ما قرار گرفت و ما آن را پذیرفتیم بدون انقطاع یعنی بدون حد وسطی كه بین موضوع و محمول این قضیه، گسیختگی و قطع درست كند چون وقتی قضیه « العالم حادث » را به شما می دهند الان انقطاعی بین موضوع و محمولش نیست ولی وقتی آن را در قالب قیاس می ریزید « عالَم » را كه با « حادث » مرتبط است از آن جدا می كنید و با « متغیر » مرتبطش می كنید و می گویید « العالم متغیر ». آن « حادث » که با « عالم » مرتبط بود را از « عالم » جدا می کنید و با « متغیر » مرتبط می كنید و می گویید « و كل متغیر حادث » در اینصورت دوباره « العالم » و « حادث » كنار همدیگر جمع می شوند و « العالم حادث » بدست می آید. پس قضیه ای كه انقطاعی بین موضوع و محمول نیست به توسط حد وسط، موضوع و محمول این قضیه، منقطع می شود. توجه كنید در جایی كه « حد وسط » هست مصنف تعبیر به « انقطاع » دارد و در جایی كه « حد وسط » نیست مصنف تعبیر به « غیر انقطاع » دارد.

قضیه ای بدون انقطاع و حد وسط به ما داده شد و این قضیه، كاذب بود ولی ما آن را باور كردیم در اینصورت گرفتار جهل مركب شدیم.

پس فرض اول این شد كه قضیه ای بدون انقطاع و حد وسط به ذهن القاء می شود و ذهن آن قضیه را با اینكه باطل است می پذیرد. اینگونه قضایا نوعاً قضایایی بدیهی اند مثلاً اینگونه گفته می شود « الاربعه خمسة » ما هم این را قبول می كنیم . اما واضح است كه این قضیه باطل است و بطلاتش هم بدیهی است اما یكبار گفته می شود « الاربعه زوج » كه یك قضیه ی حق است و ما آن را قبول می كنیم. در این قضیه، جهل مركب وجود ندارد.

قسم دوم: به وسیله قیاس به نتیجه ی فاسد رسیدیم و این قیاس ما را به غلط انداخت. این قسم به دو حالت تقسیم می شود:

حالت اول: قضیه، قضیه ی بدیهی است و احتیاج به حد وسط ندارد و ما بی جهت حد وسط در اینجا می آوریم.

حالت دوم: قضیه، قضیه ی بدیهی نیست بلكه نظری است و احتیاج به حد وسط دارد این حالت بر دو نوع است:

نوع اول: حد وسط مناسب اصغر است. مثلاً گفته می شود:

صغری: « الاربعه زوج ».

كبری: «كل زوج منقسم».

نتیجه: « فالاربعه منقسم ».

در اینجا صغری و كبری هر دو صحیح است و غلط نمی باشد. این مثال كه بیان شد بر این حد وسط مناسب می باشد زیرا زوج مناسب با اصغر یعنی الاربعه است. توجه می كنید كه در صغری گفته نشد « الاربعه ابیض » چون در اینصورت نامناسب بود زیرا « ابیض » كیف است و « اربعه » كم است و كیف مناسب كم نیست ولی « زوجیت »، كیفِ مخصوص كم است لذا مناسب با كم است و می توان گفت: « الاربعه زوج ».

نوع دوم: حد وسط مناسب اصغر نیست. مثال این در قسم اول بیان شد.

توضیح عبارت

و هذا النوع من الجهل قد یقع ابتداءً.

این نوع از جهل « یعنی » جهل مركب، گاهی ابتداءً « یعنی بدون استمداد از قیاس » واقع می شود.

و اذعاناً للنفس له من غیر حد اوسط

این عبارت عطف تفسیر بر « ابتداءً » است. ضمیر « له » به « جهل » برمی گردد.

ترجمه: در حالی كه اذعان می كند و اعتقاد پیدا می شود برای نفس به آن جهل بدون حد وسط « یعنی بدون اینكه حد وسطی ما را كمك كند و به این جهل بکشاند ».

و قد یقع باكتساب قیاسی

قسم دوم این است كه جهل مركب گاهی با اكتساب حاصل می شود آن هم اكتساب از طریق قیاس است ولی قیاسی كه مقدمه اش كاذب است « یا هر دو مقدمه اش كاذب است یا یك مقدمه اش كاذب است و لذا نتیجه ی كاذب دارد اما ما متوجه كذب آن نشدیم و معتقد به آن نتیجه ی كاذب شدیم ».

و الكائن باكتساب قیاس اما ان یكون فیما لا وسط له او فیما له وسط

قسم دوم كه جهل مركب با اكتساب قیاسی حاصل می شود بر دو حالت است.

ترجمه: آن جهل مركبی كه حاصل و كائن می شود به اكتساب قیاسی، یا در مورد و نتیجه ای است كه حد وسط ندارد « چون بدیهی است نیاز به حد وسط ندارد و ما بی جهت از حد وسط استفاده كردیم » یا در نتیجه و قضیه ای است كه حد وسط دارد « ولی ما از حد وسط به درستی استفاده نكردیم ».

و الكائن فیما له وسط اما ان یكون الحد الاوسط فیه من الاشیا المناسبه او من الاشیا الغریبه

مصنف حالت دوم را بر دو قسم تقسیم می كند یعنی می فرماید در جایی كه قضیه، نظری است و باید از طریق حد وسط بدست بیاید نیاز به قیاس دارد در اینجا حد وسط یا مناسب اصغر است یا مناسب نیست. اگر حد وسط، نامناسب باشد از همین جا خِلَل و جهل مركب شروع می شود اما اگر حد وسط مناسب آورده شود خِلَل و جهل مركب از جای دیگر پیدا شده نه از حد وسط.

ترجمه: آن جهل مركبی كه از قیاس استفاده شد و در موردی هم استفاده شد كه وسط وجود داشت « یعنی بین موضوع و محمول باید واسطه می بود » بر دو قسم است زیرا حد وسط در چنین جهل مركبی یا از اشیاء ‌مناسب است یا از اشیاء ‌غریب و بیگانه و نامناسب است « مثلاً یكبار گفته شده: الاربعه زوج و كل زوج كذا كه حد وسط، مناسب است اما یكبار گفته شده: الاربعه ابیض و كل ابیض كذا كه حد وسط، نامناسب است ».

و جمیع ذلك

تا اینجا چهار قسم بیان شد:

قسم اول: قضیه، بدیهی است ولی موضوع و محمول برای یكدیگر نیستند لذا قضیه، فاسد است.

قسم دوم: قضیه، بدیهی است جا ندارد كه از حد وسط استفاده شود ولی ما از حد وسط استفاده می كنیم و این قضیه بدیهی را نتیجه می گیریم ولی خلاف واقع را نتیجه می گیریم.

قسم سوم: قضیه، نظری است جا دارد كه از حد وسط استفاه كنیم و ما هم از حد وسط استفاده می كنیم ولی از حد وسط ذاتی و مناسب استفاده می كنیم اما از راه دیگر و جهت دیگری قیاس، مختل می شود و به خطا می افتیم و جهل مركب پیدا می كنیم.

قسم چهارم: قضیه ای كه به آن اعتقاد پیدا می كنیم نظری است و باید از قیاس نتیجه گرفته شود این نیاز به حد وسط دارد حد وسط هم برایش آورده می شود ولی حد وسطِ بیگانه آورده می شود.

مصنف در ادامه بحث می خواهد هر كدام از این چهار قسم را دو قسم كند.


[2] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص215، س3، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo