< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

95/01/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ بیان معنای « جهل مركب » 2ـ جهل مركب، مرض نفسانی است/ كیفیت وقوع مغالطه در اَشكال اربعه/ فصل 4/ مقاله 3/ برهان شفا.

و من الجهل ما هو مركب و لیس هو عدما فقط[1] [2]

در جلسه گذشته وارد عنوان دوم فصل شدیم كه بحث در مغالطه بود. بیان شد كه چگونه غلط در قیاس راه پیدا می كند و قیاس، قیاسِ مغالطی می شود؟ در قیاسِ مغالطی، جهل دخالت دارد لذا ناچار هستیم كه جهل را توضیح دهیم و آن را تقسیم كنیم سپس ببینیم كدام یك از این اقسام در مغالطه دخیل هستند. از خط 4 صفحه 214 وارد در عنوان دوم فصل شدیم و بیان كردیم « قد علمت ان الجهل لیس صنفا واحدا » بنده ـ استاد ـ یادم رفت كه مراد از « علمت » كجا است؟ مراد، فصل اول از مقاله سوم است كه جهل به دو قسم تقسیم شد: جهل بسیط و جهل مركب. جهل بسیط در جلسه گذشته توضیح داده شد و متنِ مربوط به آن خوانده شد. معلوم گردید كه جهل به معنای « عدم العلم » است و قید دیگری ندارد. قسم دوم كه جهل مركب است الان توضیح داده می شود. در اینجا چهار مساله بحث می شود:

مساله اول: بیان معنای جهل مركب است.

مساله دوم: جهل مركب، مرض نفسانی است.

مساله سوم: چرا اسم این، جهل مركب گذاشته شده است.

مساله چهارم: جهل مركب دارای موارد فراوانی است و تا آخر فصل برای این موارد مثال می زند كه حدود 4 صفحه می باشد.

بیان مساله اول: بیان معنای جهل مركب: در معنای جهل بسط گفته شد كه جهل بسط فقط به معنای « عدم » است. اما در جهل مركب گفته نمی شود كه جهل مركب یعنی « عدم فقط » بلكه چیز دیگری اضافه می شود. جهل مركب یعنی عدم علم است با علم به ضمیمه علم به مخالفت واقع. پس دو چیز در معنای جهل مركب می باشد:

1ـ ندانستن.

2ـ رأی به باطل دادن.

سپس مصنف اشاره به مطلبی می كند « و به صورت تصریح ذكر نمی شود » كه جهل بسیط نسبت به علم، رابطه ی عدم و ملكه دارد. علم، ملكه است و جهل، عدم است. اما جهل مركب نسبت به علم، رابطه ی تضاد دارد اما تضادش از كجا می آید؟ چون جهل مركب عدم العلم است در حالی كه در تضاد شرط می شود « دو امر وجودی باشند ». علم، امر وجودی است اما جهل مركب كه مقابل علم است، عدم العلم می باشد چگونه با هم تضاد دارند؟ جواب این است كه جهل مركب، عدم العلمِ تنها نیست. اگر عدم العلمِ تنها بود با علم، رابطه ی عدم و ملكه داشت ولی چون الان جهل مركب یعنی عدم العلم با علم به مخالف واقع می باشد لذا وجودی می شود. وقتی وجودی باشد با علم كه وجودی است تضاد پیدا می كند. مصنف تصریح به این مطلب نمی كند و تعبیر به « مع عدم العلم وجود رأی مضاد له » می كند یعنی رأیی كه مضاد با علم است باعث می شود این جهل مضاد با علم شود.

توضیح عبارت

و من الجهل ما هو مركب

« من » در « من الجهل » تبعیضیه است یعنی بعضی از جهل ها، جهل مركب هستند.

و لیس هو عدما فقط

جهل مركب مانند جهل بسیط نیست كه فقد عدم العلم باشد كه امر عدمی است بلكه جهل مركب عدم است به اضافه رأی و علمی كه مخالف با واقع است.

بل فیه مع عدم العلم وجود رأی مضاد له

ترجمه: بلكه در جهل مركب علاوه بر عدم العلم، جود رأیی است كه این رأی مضاد با آن علم است « چون این علمِ مضاد، در جهل مركب است لذا جهل مركب با علمِ حق، مضاد گرفته شده است ».

و هو جهل علی سبیل القُنیه و الملكه

قضیه به معنای دارایی است و ملكه به معنای مملوك و ما یتملّك است. هر دو به معنای دارائی است اما در جهل بسیط، عدم القینه و عدم الملكه بود.

ترجمه: جهل مركب جهل است اما نه بر سبیل عدم ملكه و بر سبیل عدم القنیه بلكه بر سبیل قنیه و ملكه است.

صفحه 214 سطر 15 قوله « و هو »

بیان مساله دوم: برای توضیح این مطلب، مصنف سه مطلب را به عنوان مقدمه می اورد و اینكه « جهل مركب مرض نفسانی است » را مطلب چهارم قرار می دهد.

چون بحث مرض می شود باید بحث صحت كه مقابل مرض باشد مطرح گردد. و چون مرض، مرض نفسانی است باید صحت و مرض بدن مطرح گردد. زیرا وقتی تعبیر به « مرض » می كند باید « صحت » روشن شود و وقتی تعبیر به « نفسانی » می كند باید « بدنی » هم روشن شود. لذا مصنف ابتدا صحت بدنی را معنا می كند بعداً صحت نفس را بیان می كند سپس مرض بدنی را معنا می كند. این سه مطلب به عنوان مقدمه می آید. در پایان، مرض نفسانی را معنا می كند.

وقتی به عبارات مصنف توجه می كنید می بینید خیلی دقیق وارد بحث شده است ولی باید دقتی كه ایشان كرده، نشان داده شود تا گفته شود كه ایشان مطلوب را چگونه بیان كرده است.

وقتی مصنف بحث « صحت » را مطرح می كند می گوید بدن، صحیح است ولی یك بدنی داریم كه علاوه بر‌« صحت »، دارای « كمال » هم هست. این مطلب الان در بحث ما به ظاهر دخالتی ندارد ولی بعداً كه جلو می رود می بینید همین مطلب هم دخالت دارد. لذا مصنف می گوید گاهی بدن علاوه بر صحت دارای كمال است مثلا خوش قواره و زیبا است. سپس وارد نفس می شود و می گوید نفس گاهی صحیح است اما گاهی علاوه بر صحت، زینتی دارد كه آن زینت، علم است. این مطلب، مقدمه می شود برای اینكه مقابل آن را ذكر كند لذا می گوید همین نفسِ صحیح ممكن است گاهی زینت نداشته باشد بلكه ضد زینت داشته باشد كه ضد زینتش، جهل مركب است كه مرض می شود. توجه می كنید كه مصنف بحث را فقط روی صحت و مرض نمی برد بلكه روی صحت و كمال می برد و در جهل مركب ممكن است نفس، نفسِ صحیحی باشد ولی آن کمال را ندارد. همین اندازه که کمال را ندارد می گوید مریض است. آن كه این زینت را ندارد بلكه خلاف زینت را دارد مریض می باشد یعنی نفسِ صحیح اگر علم داشت كمال می شود ولی اگر علم نداشت در اینصورت، صحت باقی می ماند ولی زینت از بین می رود. اما نفسی كه الان جهل مركب دارد اینطور نیست كه علم نداشته باشد بلكه ضد علم را دارد. اگر علم نداشت گفته می شد كه زینت را ندارد ولی صحت را دارد اما در جهل مركب، ضد العلم را دارد و این ضدالعلم می آید و نفس را مریض می كند نه اینكه فقط كمالش را بگیرد.

مقدمه اول: بیان صحت بدن

مصنف صحت بدن را یكبار با توجه به مزاج توضیح می دهد یكبار با توجه به تركیب توضیح می دهد. چون بدن تركیبی از اجزاء و تركیبی از اعضاء است. بدن حیوان دارای مزاج است گاهی تركیب به هم می خورد گفته می شود این بدن صحیح نیست مثل اینكه دست شخصی قطع می شود. گاهی مزاج به هم می خورد یعنی حرارت متوسطی كه در بدن است تبدیل به تب می شود و حرارت بدن بالا می رود یا بدن، سرد می شود و حرارت بدن پایین می رود. یا رطوبت و یبوست بدن كم و زیاد می شود وقتی كم یا زیاد می شود مرض، عارض می شود.

در بدن دو گونه جمال و كمال وجود دارد یكی كمالی است كه مربوط به مزاج می باشد مثلا یك انسانی مزاج معتدل دارد این صحیح است اما مزاجش در حدی از اعتدال است كه رنگ چهره اش را هم خوش رنگ و شاداب كرده. این علاوه بر صحت، جمال هم پیدا كرده است ولی جمال مربوط به مزاج است زیرا مزاج، شادابی می آورد.

در تركیب هم همینگونه است زیرا یكبار انسان دارای دست و پا و... است اما یكبار علاوه بر دست و پا و... كه دارد مثلا دست قوی دارد یا دست خوش قواره است اینها اضافه بر صحتی است كه برایش می باشد. تا اینجا صحت بدن و كمال بدن، هم به لحاظ مزاج و هم به لحاظ تركیب توضیح داده شد حال اگر خلاف این باشد، به آن مرض می گویند.

توضیح عبارت

و هو مرض نفسانی

ترجمه: جهل مركب، مرض نفسانی است.

و ذلك لان صحه كل شیء اما ان تكون موجوده علی مزاجه الذاتی و فطرته الاصلیه فقط او یكون قد اكتسب مع ذلك كمال ثانیا

لفظ « و ذلك » به توهم می اندازد كه ایشان می خواهد مرض نفسانی را توضیح دهد در حالی كه مرض نفسانی را در مرتبه ی چهارم توضیح می دهد الان ابتدا صحت بدنی و بعداً مرض بدنی و بعداً صحت نفسانی و در پایان مرض نفسانی را توضیح می دهد.

ترجمه: و آن به خاطر این است كه صحت هر چیزی « مثل بدن » یا موجود است تا وقتی كه این شئ « مثل بدن » بر مزاج ذاتیش و فطرت اصلیش باشد « اما اگر مزاج به هم خورد و فطرت، فطرت ثانیه شد و فطری اولی از بین رفت در اینصورت این بدن، مریض می شود ». یا چنین است كه اكتساب كرده علاوه بر آن « كه مزاج ذاتی و فطرت اصلی می باشد و در نتیجه صحیح بر آن اطلاق می شود » كمال ثانی گرفته است.

« فقط » : گاهی مصنف صحت را ملاحظه می كند گاهی صحت را به علاوه كمال ملاحظه می كند. صحت به علاوه كمال، از عبارت بعدی توضیح داده می شود. اما در اینجا فقط صحت را توضیح می دهد لذا كلمه « فقط » را آورد یعنی فقط بر مزاج ذاتی و فطرت اصلی باشد و دیگر لازم نیست كمالات اضافه را داشته باشد.

« كمالا ثانیا »: كمال اول همان صورت نوعیه است كه اصل تحقق شی به همین صورت نوعیه اش است. اما كمال ثانی كمالی است كه با وجود كمال اول حاصل می شود یعنی بعد از اینكه صورت نوعیه انسانی حاصل شد كمال ثانی می آید. كمالات ثانی مثل علم و قدرت و جمال و امثال ذلك می باشد.

كمن یكون مع وجوده علی مزاجه الصحی جمیلا او قویا

عبارت « مع وجوده علی مزاجه الصحی » به جای « مع ذلك » در عبارت قبل است و عبارت « جمیلا او قویا » به جای « كمالا ثانیا » در عبارت قبل است.

ترجمه: مثل كسی كه علاوه بر وجودش بر مزاج صحیحش، جمیل یا قوی می باشد « كه این كمال ثانی است و اضافه بر صحت دارد ».

نكته: یك آدم عصبانی دارای مزاج انسانی است یك آدم حلیم هم دارای مزاج انسانی است ولی در آدم عصبانی، مزاجش مقداری به سمت حرارت رفته و او را عصبانی كرده اما در آدم حلیم، مزاجش به سمت حرارت نرفته و آدم متعادلی است. حرفی هست که نمی دانم مرحوم خواجه فرموده یا فخر رازی در نمط 7 اشارات گفته كه مزاج انسان از یك مقطعی شروع می شود و تا یك مقطعی وجود دارد در بین این دو مقطع، عرض عریضی وجود دارد كه هر موجودی كه در بین این دو مقطع واقع شود انسان می باشد.

و لیس هو فی المزاج من البدن

ترجمه: این كمال ثانی در مزاجِ از بدن نیست بلكه یك چیز اضافه است « یعنی در اصلِ مزاج نیست ولی ممكن است مزاج دارای یك كمالی باشد كه آن كمال در بدن ظاهر شود مثلا انسانها مزاج مختلفی دارند. گفته می شود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عالیترین مزاج و متعادلترین مزاج را دارد و در وسط اعتدال قرار دارد لذا همه چیز او در جای خودش است یعنی در جایی كه باید غضب كند غضبناك می شود و در جایی كه باید حلم بورزد حلم می ورزد. هیچ جا از دست او در نمی رود ».

بل و فی التركیب ایضا

این كمال تنها در مزاج نیست بلكه در تركیب هم هست. سپس در ادامه می فرماید صحت بدن به این نحو است كمال بدن هم به این نحو است.

در توضیحی كه در عبارات بعدی می آورد مصنف بیان نمی كند كه در تركیب، كمال را داریم بلكه می گوید در تركیب، هم صحت و هم كمال است همانطور كه در مزاج، هم صحت و هم كمال بود پس ضمیر « لیس هو » كه به « كمال » برگرداندیم با عبارت بعدی ناسازگار دیده می شود. لذا ضمیر « لیس هو » را به « كمال » برنمی گردانیم بلكه به « اشتمال بر صحت و كمال » برمی گردانیم. اشتمال بر صحت و كمال فقط در مزاج نیست بلكه هم در مزاج می توان بدن را به لحاظ مزاج مشتمل بر صحت و كمال كرد هم در تركیب می توان این كار را كرد و گفت این بدن به لحاظ تركیب، صحیح است یا كامل است.

پس ضمیر « هو » را می توان به « كمال » برگرداند ولی با عبارت بعدی سازگار نیست.

نكته: ممكن است یك بدنی مریض باشد ولی كمال ثانی را هم داشته باشد مثل انسانی كه یك دست ندارد ولی دست دیگرش جمیل است.

با توجه به این توضیحات معنای عبارت اینگونه می شود « این صحیح بودن یكبار و كامل بودن بار دیگر در مزاج بدن نیست بلكه به لحاظ تركیب هم گاهی صحت و گاهی كمال دارید ».

فان صحه البدن هی فی اعتدال المزاج و استواء التركیب

اعتدال المزاج، صحتِ به لحاظ مزاج است و استواء التركیب، صحت به لحاظ تركیب است.

اعتدال مزاج به این معنا است كه حرارت و برودت و رطوبت و یبوست در حال اعتدال باشد یعنی یك كیفیت متوسطی داشته باشیم اما لازم نیست حتما نقطه ی وسطِ وسط باشد. بیان كردیم كه اعتدال، عرض عریض دارد كه نقطه ی وسط آن برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است.

ترجمه: صحت بدن در این است كه مزاج، معتدل باشد و تركیب، مرتب و مستوی باشد و نظم درستی داشته باشد « خداوند ـ تبارك ـ می فرماید من بدن را تسویه كردم و بعداً به آن روح داد. استواء در اینجا از قبیل همان تسویه است یعنی مستوی و به طور كامل آفریده شده و تمام اجزاء و اعضایی كه لازم دارد به او داده شده است. اگر دست نداشته باشد یا یك عضوی را نداشته باشد به همان اندازه از استواء در تركیبش كم می شود و مریض می گردد ».

و كمال الصحه ان تقترن بهذین الامرین البدنیین الاموُر التی یستعد البدن بهذین لها من الجمال و الجزاله و القوه

« الامور » فاعل « تقترن » است. « لها » متعلق به «یستعد» است و ضمیرش به « امور » برمی گردد. « من الجمال ... » بیان برای « امور » است.

تا اینجا صحت بدنی به لحاظ مزاج و به لحاظ تركیب بیان شد الان می خواهد كمال صحت را معنا كند هم به لحاظ مزاج و هم به لحاظ تركیب.

« هذین الامرین البدنیین »: یعنی « اعتدال المزاج » و « استواء التركیب ».

ترجمه: و كمال صحت این است كه به این دو امر بدنی مقترن و اضافه شود اموری كه بدن به سبب این دو امر بدنی « یعنی اعتدال مزاج و استواء تركیب »، مستعد آن امور می شود « یعنی آن اموری كه استعدادشان در صحت و اعتدال مزاج و استواء تركیب حاصل است بالفعل شوند وقتی بالفعل شوند كمال ثانی حاصل شده است » و آن امور عبارتند از: جمال و زیبایی و قوت و نیرومندی و جزالت و عظمت و بزرگی.

« جزاله »: از « جَزُلَ » گرفته می شود. « جَزُل الرجل » یعنی استوار و نیكو رأی شد. « جَزُل المنطق » یعنی زبان، فصیح شد. وقتی گفته می شود « اجر جزیل » یعنی « اجز عظیم ».

صفحه 215 سطر اول قوله « كذلك »

تا اینجا صحت بدنی به لحاظ مزاج و به لحاظ تركیب بیان شد. همچنین كمال صحت هم گفته شد. مرض در مقابل اینها قرار دارد و مصنف آن را الان توضیح نمی دهد اگر چه بعداً توضیح می دهد یعنی گاهی از اوقات صحیح نیست لذا مریض می شود اما گاهی از كمال ندارد و ناقص می شود.

قبل از اینكه به بحث از مرض بدنی و بعد از آن به مرض نفسانی برسد صحت نفسانی را مطرح می كند.

مقدمه دوم: بیان صحت نفس

مصنف می فرماید صحت نفس این است كه نفس، امر غیر ملائمی پیدا نكند. هر چه در آن وجود دارد ملائم و مناسبش باشد سپس اشاره به كمال نفس می كند و می گوید این نفس صحیح اگر دارای علوم حقیقیه و دارای اخلاق فضلیه باشد كمال برای نفس می شود. شاید اخلاق رذیلیه را مرض نفس بگیریم یعنی بگوییم اگر نفس دارای امر ملائم « یعنی اخلاق حسنه » باشد صحیح می شود و اگر امر ناملائم « یعنی اخلاق سیئه » داشته باشد مریض می شود. نفس حسود روشن است كه مریض است چون رنج می برد. نفس عصبانی هم همینطور است كه با كوچكترین چیز تحریك می شود و این یك نوع رنج برای او است. نفس كامل این است كه علاوه بر اینكه ناملایمات نفسانی را ندارد علوم حقیقیه را هم كسب كند چون علم، كمال است اینطور نیست كه منشأ صحت نفس باشد اگر نبود باز هم نفس می تواند صحیح باشد نفسی كه در آن ناملایمات است صحیح نمی باشد اما نفسی كه خالی از علم باشد می تواند صحیح باشد. اما ناقص است به این معنا كه كمال را ندارد.

توضیح عبارت

كذلك صحه النفس علی وجهین

صحت نفس بر دو وجه است: یكی، اصل صحت است و دیگری، كمال صحت است. نفس صحت به این است كه امر ناملایم نداشته باشد و كمال صحت به این است كه علاوه بر اینكه امر ناملایم نداشته باشد، كمالات ثانی مثل علوم حقیقیه هم داشته باشد.

صحه اولی و هی ان تكون علی فطرتها الاولی و مزاجها مثلا الاصلی

لفظ « مثلا » باید از كتاب حذف شود و در نسخه های خطی جود ندارد.

یكی صحتِ اُولی است كه اصل صحت می باشد و دیگری صحت ثانیه است كه كمال صحت می باشد.

ترجمه: صحت اولی این است كه نفس بر فطرت اولی و مزاج اصلی خودش باشد.

تعبیر « مزاج » در « نفس » از باب توسعه است یعنی معنای مزاج را توسعه داده و برای نفس ثابتش كرده و الا مزاج، امر بدنی است. اگر مزاج به همان معنای اصطلاحی باشد و توسعه داده نشود اختصاص به بدن پیدا می كند.

و لیس فیها معنی خارج عن الملاءمه

لفظ « ان تكون » بر « لیس فیها » داخل می شود.

این عبارت توضیح صحت اُولی است. یعنی نفس اینگونه باشد كه در آن معنایی كه خارج از مناسبت است نباشد. به عبارت دیگر در نفس معنایی « و امری » معنوی كه خارج از مناسبت و ملائمت است وجود نداشته باشد. هر چیزی كه در نفس است مناسب نفس باشد در اینصورت گفته می شود این نفس، صحیح است.

و صحه ثانیه و هی ان تحصل لها الزوائد الكمالیه التی تستعد لها بتلك الصحه و هی العلوم الحقیقیه

« بتلك الصحه » متعلق به « تستعد » است.

و صحت ثانیه برای نفس است و آن صحت ثانیه این است كه همانطور كه صحت بدنی استعداد كمال صحت را می آورد و بعداً‌ آن كمالِ صحت تبدیل به فعلیت می شود همچنین صحت نفسانی استعداد مكال صحت را می آورد یعنی نفسِ صحیح است كه استعداد برای كسب علوم حقیقیه دارد. نفسی كه صحیح نیست و دارای بِلاهت و احمقی می باشد استعداد كسب علوم حقیقیه را ندارد. پس نفس صحیح به خاطر صحتش مستعد برای كمال می شود وقتی كه كمال را كسب كرد نفسی می شود كه نه تنها دارای صحت است بلكه دارای كمال الصحه است.

ترجمه: و صحت ثانیه این است كه حاصل شود برای نفس كمالاتی كه زائد بر كمال اصلی اند آن زوائدی كه نفس استعداد پیدا می كند برای آن زوائد به سبب آن صحت. و آن زوائد كمالیه، علوم حقیقیه هستند.

تا اینجا درباره صحت بدن به دو لحاظ « هم به لحاظ مزاج و هم به لحاظ تركیب » بحث شد. درباره صحت نفس هم بحث شد همچنین درباره كمال صحت « چه صحت بدن و چه كمال صحت نفس » بحث شد الان بحث درباره مرض است كه اگر نفس و بدن مریض باشد به چه معنا است؟ وقتی این دو را معنا كرد نتیجه می گیرد كه جهل مركب، مرض نفسانی است.

« العلوم الحقیقیه »: یعنی علوم عقلیه. قدما به علوم اعتباری خیلی ارزش نمی دهند علوم اعتباری مانند فقه و ادبیات و علم رجال و تاریخ و جغرافیا می باشد. اما علوم حقیقی مانند فلسفه و طبیعی و طب و ریاضیات و هیئت است.

 


[2] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص214، س4، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo