< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/12/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیا قضیه سالبه ی لا وسط لها با این شرطی که نتوان بر موضوعش محمول خاص حمل کرد و بر محمولش محمول خاص حمل کرد وجود دارد؟/ بیان نحوه ی تحلیل قضیه سالبه به مقدمات غیر ذات وسط/ وجه پنجم فضیلت شكل اول بر سایر اَشكال اربعه/ شكل اول از اَشكال چهارگانه قیاس، ترجیح بر بقیه اَشكال دارد/ فصل 4/ مقاله 3/ برهان شفا.

و لقائل ان یقول ان السالبه التی لا وسط لها ای طلبت بهذه الشریطه لم توجد[1] [2]

بحث در سالبه ی بلا وسط بود. نتیجه ای که گرفته شد این بود که اگر سالبه ای را ملاحظه کردید که بر موضوعش محمول خاصی حمل نشد بر محمولش هم محمول خاصی حمل نشد در اینصورت به آن قضیه ی سالبه، سالبه ی ذات وسط گفته می شود. اگر محمول خاصی حمل شود آن محمول را می توان حد وسط قرار دارد ولی وقتی هیچ محمول خاصی پیدا نمی شود که بتوان بر موضوع و محمول حمل کرد ناچار هستیم بگوییم این سالبه، سالبه ی بلاوسط است.

مراد از « محمول خاص » یعنی محمولی که مخصوص به یکی از موضوع و محمول باشد ولی در عین مخصوص بودن بتواند به هر دو ارتباط داشته باشد تا حد وسط قرار بگیرد.

پس خلاصه این شد که سالبه ی ذات وسط این است که موضوعش و محمولش، محمول خاص ندارد معترضی می گوید چنین سالبه ای یافت نمی شود.

بیان کلام معترض: چنین سالبه ای « که بر موضوعش نتوان چیزی حمل کرد و بر محمولش نتوان چیزی حمل کرد » یافت نمی شود هر سالبه ای که داشته باشید موضوعش و محمولش قابل این است که چیزی بر آن حمل شود. مثلا فرض کنید موضوع یک قضیه ای « انسان » باشد. بر « انسان » لااقل حدش که « حیوان ناطق » است حمل می شود. اجزاء حد که « حیوان » و « ناطق » است نیز حمل می شود. سپس این معترض ادامه می دهد و می گوید: « انسان » دارای عرض خاص است و عرض خاصش هم بر آن حمل می شود. پس محمول خاص دارد چگونه می گویید محمول خاص ندارد؟

اگر موضوع، انسان نبود که دارای حد است بلکه « حیوان ناطق » بود یعنی خود موضوع، حد بود این هم دارای محمول است محمولش همان اسمی است که به « حیوان ناطق » تعریف می شود که مراد همان « انسان » است یعنی اگر « انسان » موضوع بود حدش که « حیوان ناطق » است بر آن حمل می شود و اگر « حیوان ناطق » موضوع بود حمل نمی شود بلکه محدود حمل می شود.

پس در هر صورت بر این موضوع، محمول وجود دارد که این محمول یا حد است یا محدود است لااقل موضوعات هر چه که باشند دارای عرض خاص هستند و عرض خاص بر آنها حمل می شود ولو جنس عالی باشد که حد ندارد اما عرض خاص دارد. پس سالبه ای پیدا نمی شود که هیچ محمولی بر موضوعش یا بر محمولش حمل نشود.

توضیح عبارت

و لقائل ان یقول ان السالبه التی لا وسط لها ای طلبت بهذه الشریطه لم توجد

سالبه ای که لاوسط لها است اگر با این شرطی که شما گفتید طلب شود، یافت نمی شود سالبه ای که نتوان بر موضوعش محمول خاص حمل کرد و بر محمولش محمول خاص حمل کرد بنابراین سالبه ی لا وسط لها نخواهیم داشت معترض حرکت خودش را مستدل می کند.

دلیل: زیرا « ا » که موضوع قضیه است و « ب » که محمول قضیه است اگر چه جنس عالی اند و بر آنها جنس حمل نمی شود ولی اینها رسم دارند یعنی دارای عرض خاص هستند. اگر هم جنس عالی نباشند دارای حد هستند رسم هم می توانند داشته باشند. لا اقل حد آنها یا رسم آنها بر خودشان حمل می شود. اگر جنس عالی باشند و دارای حد نباشند عرض خاصشان بر آنها حمل می شود. پس هیچ موضوعی پیدا نمی شود که محمول نداشته باشد.

فانه لا یخلو ا و ب من حد او رسم و من اجزائهما

این گروه می گوید: « فانه لا یخلو ا و ب من حد او رسم و من اجزائهما » یعنی خالی نیست از اینکه « ا » که موضوع سالبه است و « ب » که محمول سالبه است حد بر آنها حمل شود به شرطی که این « ا » و « ب » جنس عالی نباشند و خالی نیست از اینکه رسم بر آنها حمل شود چه جنس عالی باشند چه نباشند و همچنین خالی نیست از اینکه اجزاء حد و رسم بر آنها حمل شود.

پس لااقل هر شیئی دارای حد و رسم و اجزاء حد و رسم هست اگر محمولات دیگر را نتوان حمل کرد لا اقل این محمولات بر آن حمل می شود.

مراد از « اجزاء حد » جنس و فصل است و مراد از « اجزاء رسم »، جنس و عرض خاصه است. اگر نتوان جنس را حمل بر جنس عالی کرد به اینکه جنس عالی دارای جنس نیست ولی لااقل عرض خاص دارد و می توان عرض خاصِ جنس عالی را بر جنس عالی حمل کرد.

و ان کان نفسه حدا لم یخل من اسم یدل علی المعنی بلا تفصیل

ضمیر « نفسه » به « ا » یا « ب » برمی گردد یعنی به « موضوع » و « محمول » برمی گردد یعنی همان موضوعی که آوردید یا محمولی که آوردید خودش حد باشد در اینصورت نمی توان حد را بر آن حمل کرد این حد خالی از آن محدود نیست یعنی بر فرض که « حیوان ناطق » را موضوع قضیه سالبه قرار دادید اگر چه حد که « حیوان ناطق » است حمل نمی شود چون خود موضوع، حیوان ناطق است ولی معنای « حیوان ناطق » که عبارت از « انسان » است را می توان بر « حیوان ناطق» حمل کرد یعنی همان لفظی که معنای « حیوان ناطق » را دارد ولی مانند « حیوان ناطق » مفصل نیست بلکه مجمل است یعنی همان « انسان » که محدود است را می توان بر حد حمل کرد.

ترجمه: اگر آن موضوع یا محمول خودش حد باشد « که نتوان حد را بر آن حمل کرد » این موضوع خالی نیست از اسمی « مثل انسان » که دلالت می کند بر همان معنا « ی حیوان ناطق » ولی بدون تفصیل « مثل انسان که دلالت بر معنا « ی حیوان ناطق » می کند و « حیوان ناطق » هم دلالت بر معنای « انسان » می کند ولی معنای « حیوان ناطق » مفصل است و معنای « انسان » مجمل است.

اگر موضوع « حیوان ناطق » قرار داده شود می توان بر آن لفظی که همان « حیوان ناطق » را دارد ولی مجمل است حمل کرد. پس در اینصورت اینچنین موضوعی از محمول خالی نیست و دارای محمول است.

و بالجمله لیست الاشیاء تخلو عن خواص و لوازم حتی الاجناس العالیه التی لا یحمل علیها جنس

ترجمه: اشیاء « که موضوع یا محمول قرار داده می شوند » از خواص و لوازم خالی نیستند « یعنی اگر هیچ محمولی نداشته باشند لا اقل محمولی که عرض خاصشان است را دارند حتی اجناس عالیه اگر چه محمولی که جنس است را ندارند ولی محمولی که عرض خاص است یا جزء لوازم است را دارد » حتی اجناس عالیه که جنس بر آنها حمل نمی شود « دارای محمول مخصوص هستند ».

پس هر موضوع یا محمولی که در قضیه سالبه بیاید دارای محمول مخصوص هست بنابراین نمی توان گفت قضیه ی سالبه ای داریم که موضوع و محمولش، محمولی ندارند که آن محمول، حد وسط قرار داده شود. پس همه سالبه ها موضوع و محمولشان، محمول پیدا می کند و آن محمول می تواند حد وسط باشد و نتیجتاً سالبه، سالبه ی ذات وسط می شود و سالبه ی بلا وسط پیدا نمی شود.

فکیف یوجد ا و ب غیرَ محمولٍ علی احدهما شیء لا یُحمل علی الآخر؟

« غیر محمول » حال است.

« شیء لا یحمل علی الآخر » یعنی شیء خاص که مراد همان محمول خاص و مختص است.

ترجمه: چگونه « ا » و « ب » که موضوع قضیه ی سالبه یا محمول قضیه ی سالبه است را می یابید در حالی که حمل نشده بر یکی از این دو، شیء خاص « یعنی چگونه سالبه ای را می یابید که چنین محمول نداشته باشد. همه ی سالبه ها چنین محمولی دارند. پس همه ی سالبه ها ذات وسط می شوند و هیچ سالبه ی بلا وسط نداریم ».

صفحه 213 سطر 17 قوله « فاقول »

جواب مصنف: قبول می کنیم همه موضوعات دارای محمول هستند ولی اولا نمی توان همه محمول ها را حد وسط قرار داد. بعضی محمول های خاص، حد وسط می شوند ثانیا بر فرض هم محمولی را پیدا کردید که توانستید آن را حد وسط قرار دهید با هر حد وسطی که نمی توان قیاسی تشکیل داد. یک چیزهایی می توانند حد وسط باشند ولی نمی توانند در قیاس حد وسط باشند.

پس اگر محمول بخواهد حد وسط قرار بگیرد اولا، و حد وسط اگر بخواهد در قیاس بیاید ثانیا، نیاز به شرط است این محمول هایی که این قائل شمارش کرد و گفت برای همه ی موضوع ها حاصل است ممکن است فاقد این شرط باشند و نتوانند حد وسط قرار بگیرند یا لااقل نتوانند در این قیاس بیایند. وقتی نتوان حد وسط قرار داد و در قیاس بکار برد سالبه، سالبه ی بلا وسط می شود اما چه محمولی می تواند حد وسط باشد و به عبارت دیگر چه حد وسطی می تواند در قیاس بیاید. مصنف می فرماید محمول یا حد وسطی که اعرف باشد می تواند در قیاس بیاید اکبر بر اصغر حمل می شود اگر حمل شدن حد وسط بر اصغر اخفی باشد از حمل شدن اکبر بر اصغر، در اینصورت نمی توان این اخفی را حد وسط قرار داد باید حد وسط، اعرف باشد یعنی حمل حد وسط بر اصغر اعرف باشد از حمل اکبر بر اصغر. پس صرف وجود محمولِ مخصوص برای موضوع کافی نیست بلکه محمولِ مخصوص لازم است که ثبوتش برای موضوع اعرف باشد از ثبوت اکبر برای موضوع. اگر در سالبه ای چنین محمول خاص نبود این سالبه، سالبه بلا وسط می شود.

این مثالی که بیان شد در موجبه بود و گفته شد ثبوت این محمول برای اصغر باید اعرف باشد از ثبوت اکبر برای اصغر. اما در سالبه به اینصورت گفته می شود: ثبوت اوسط برای اصغر اعرف باشد از سلب اکبر از اصغر. چون در سالبه به اینصورت بود که صغری، موجبه بود و کبری، سالبه بود و شکل به صورت شکل ثانی بود. شکل ثالث هم که از کلام ارسطو بر آمد گفته شد که دارای مقداری خِلَل است.

پس آن شکلی که می توان همیشه از آن استفاده کرد شکل ثانی بود که صغرایش موجبه و کبرایش سالبه باشد. در صغرای موجبه حد وسط برای اصغر ثابت می شد و در کبرای سالبه، اکبر از حد وسط سلب می شد و توسط حد وسط از اصغر سلب می شد. پس آنچه که اتفاق می افتاد اثبات اوسط برای اصغر و سلب اکبر از اصغر بود. اینجا در صورتی می توان قیاس تشکیل داد که آن حد وسط « و محمول خاص » ثبوتش برای اصغر اعرف باشد از سلب اکبر برای اصغر. چون در نتیجه، اکبر از اصغر سلب می شود. در صغری باید اوسط برای اصغر اثبات شود. هم اثبات اوسط برای اصغر را داریم در صغری، هم سلب اکبر را از اصغر داریم در نتیجه. پس باید اثبات اوسط برای اصغر نزد ما اعرف باشد از سلب اکبر از اصغر، تا بتوان از آن اعرف به مخفی رسید. و الا اگر وارونه و بر عکس بود یعنی سلب اکبر از اصغر اعرف بود از اثبات اوسط برای اصغر، در اینصورت نمی توان از اثبات اوسط برای اصغر به سلب اکبر از اصغر که که اعرف است برسیم. پس هر محمولی را نمی توان حد وسط قرار داد.

توضیح عبارت

فاقول انه عسی الا یکون مثل هذا الوسط ایّ محمول اتفق

در جواب این قائل اینطور می گوییم: هر محمولی که اتفاق بیفتد نمی تواند واسطه قرار بگیرد و حد وسطی باشد که طلب می شود. چه بسا که مثل چنین وسطی که می خواهد بر موضوع سالبه حمل بشود و حد وسط در قیاس « ی که این سالبه را نتیجه می دهد » قرار بگیرد، هر محمولی « که اتفاق افتاد » نتواند باشد « یعنی نتوان هر محمولی را حد وسط قرار داد ».

و الا یکون القیاس کلی ما له وسط ایُّ وسطٍ اتفق

این عبارت عطف تفسیر بر جمله قبل است ولی بنده ـ استاد ـ آن را جداگانه مطرح کردم تا واضحتر شود.

چه بسا قیاس تشکیل نشود از هر قیاسی که دارای وسط است ولی هر وسطی که شد.

بل یجب ان یکون الوسط شیئا وجوده للاصغر و الحکم بالاکبر علیه

ضمیر « وجوده » و « علیه » به « شیئا » برمی گردد.

بلکه واجب است که حد وسط در قیاس باید چیزی باشد که این صفت را دارد که در شکل اول وجود آن حد وسط برای اصغر ثابت می شود و به وسیله اکبر بر این حد وسط حکم می شود.

می توان این عبارت را در صورت دیگر معنا کرد یعنی « وجوده للاصغر » به معنای « حمل حد وسط بر اصغر » است و « الحکم بالاکبر علیه » به معنای « موضوع قرار دادن حد وسط برای اکبر » است.

کل واحد منهما اعرف من الحکم بالاکبر علی الاصغر

ضمیر « منهما » به «وجوده » و « الحکم » برمی گردد.

در صغری، وجود اوسط برای اصغر را داریم و در کبری، حکمِ بالاکبر علی الاوسط را داریم این دو باید اعرف باشند از آنچه که در نتیجه می آید. در نتیجه، حکم به اکبر برای اصغر می شود.

ممکن است نزد شخصی این محمول اعرف نباشد ولی ثبوت اکبر برای اوسط اعرف باشد کافی هست تا گفت این سالبه ای که درست شده از طریق قیاس نتیجه گرفته نشده است. پس سالبه ی بلا وسط می شود.

عبارت « وجوده للاصغر و الحکم بالاکبر علیه » صفت برای « شیئا » است و « کل واحد منهما » تاکید این دو است. لفظ « وجوه للاصغر » مبتدی است و عبارت « الحکم بالاکبر علیه » عطف بر آن است و « اعرف » خبر است.

و فی المطلوب السالب یجب ان یکون وجود الوسط للاصغر و سلب الاکبر عن الاوسط اعرف من سلب الاکبر عن الاصغر

تا اینجا همانطور که ملاحظه کردید در یک قیاس که در مقدمه اش موجبه است و به صورت شکل اول می باشد بحث شد اما در ما نحن فیه اولا شکل به صورت شکل اول نیست بلکه شکل ثانی است ثانیا یک مقدمه، موجبه است و مقدمه ی دیگر سالبه است. الان مصنف می خواهد این بحثی را که مطرح کرد در شکل اولی که هر دو مقدمه اش موجبه است در ما نحن فیه هم مطرح کند که یک مقدمه اش « یعنی صغری » موجبه است و مقدمه دوم « یعنی کبری » سالبه است و شکل به صورت شکل ثانی است.

ترجمه: در نتیجه ی سلبی که گرفته شد «قیاسی بود که از شکل ثانی بود و صغرایش موجبه و کبرایش سالبه بود در اینجا چه محمولی می تواند حد وسط باشد؟ مصنف می فرماید: » واجب است « در محمولی که می خواهد حد وسط باشد اینکه » وجود وسط برای اصغر « در صغری » و سلب اکبر از اوسط « در کبری » اعرف باشد از سلب اکبر از اصغر « که نتیجه است ».

فحینئذ یکون وسط و قیاس

« یکون » تامه است.

در این هنگام که آن محمول، اعرف بود و توانست حد وسط قرار بگیرد و شرط حد وسط قرا ر گرفتن را داشت وسط و قیاسی تحقق پیدا می کند در اینصورت آن سالبه ای که از این وسط و قیاس بدست می آید سالبه ی ذات وسط می شود.

فیشبه ان یکون المعلم الاول عنی محمولا نسبته الی ا و الی ب اعرف من نسبه ما بینهما

موردی هست که محمول « یعنی آنچه که حمل بر اصغر می شود » اعرف نیست در اینصورت نمی توان محمول را حد وسط قرار داد و قیاسی تشکیل داد و لذا سالبه ای که تشکیل می شود سالبه ی بلا وسط می شود.

ترجمه: به نظر می رسد که ارسطو قصد کرده محمولی « نه هر محمولی مطلقی » را که نسبتش به « ا » که موضوع و اصغر می شود و به « ب » که محمول و اکبر است اعرف باشد از نسبتِ بین « ا » که اصغر هست و « ب » که اکبر است. چنین محمولی اگر نباشد این سالبه، سالبه ی بلا وسط می شود. ارسطو به اینصورت نگفته « اگر اصلا محمولی نباشد آن سالبه، ذات وسط می شود » اگر ارسطو اینگونه بگوید اعتراض معترض وارد است که هیچ جا وجود ندارد که اصلا محمولی وجود نداشته باشد.


[2] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص213، س13، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo