< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/11/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان وجه پنجم فضیلت شکل اول بر سایر اَشکال اربعه/ شكل اول از اَشكال چهارگانه قياس، ترجيح بر بقيه اَشكال دارد/ فصل 4/ مقاله 3/ برهان شفا.

و وجه آخر ان المطالب البرهانیه یراد فیها تقصّی العلم و معرفه ما للشیء بالذات و ذلک بالکلی الموجَب[1] [2]

بحث در فضیلت شکل اول برسایر اشکال بود. برای اثبات این فضیلت، وجوهی ذکر شد. الان مصنف می خواهد وجه دیگری را ذکر کند.

علوم به دو قسم تقسیم می شوند یک قسم علومی است که در آنها باید به یقین رسیده شود و اشیائی که باید شناخته شوند، در آن علوم باید به طور کامل شناخته شوند. هم شناخت باید کامل باشد هم اثباتِ احکام باید کامل باشد. این علوم مشتمل بر مسائلی هستند که آن مسائل را مسائل برهانی یا مطالب برهانی می گویند. مثلا علم فلسفه و ریاضی و طبیعی علومِ برهانی هستند. یعنی مطالب و مسائلی که در این علوم مطرح می شود باید برهانی باشند. و اگر بخواهید اصطلاحی را تعریف کنید که در آن مسائل وجود دارد « مثلاً موضوعش را بخواهید تعریف کنید یا قیودی که در موضوع آمده را بخواهید تعریف کنید این تعریفات » باید کامل باشند یعنی نمی توان تسامح را در آن علوم راه داد. این علوم، علوم برهانی اند نه اعتباری. مسائل در مطالبی که مطرح می شود برهان اند نه اعتباری. لذا نباید در آنجا هم تسامح را راه داد. اگر به دنبالِ علمِ به مطلبی هستیم علمِ ما باید یقینی باشد و همراه با شک و ابهام نباشد. اگر بخواهید چیزی را تعریف کنید باید ماهیت آن چیز را بشناسید و شناختِ امور بیرونی ما را بی نیاز از شناخت ماهیت نمی کند. در آن علم، موضوع باید کاملا تعریف شود تا به صورت کامل شناخته شود. حکم هم باید با استدلالِ تام همراه باشد تا ثبوتش برای موضوع، یقینی شود. پس هم علمِ ما در این علوم، لازم است که علمِ خاص باشد هم تعاریفی که در آن علوم آورده می شود باید تعاریفِ مُتقَنی باشد.

نتایجی که هر مساله ای بدست می آید باید طوری باشد که هم علم ما به ثبوتِ اکبر برای اصغر « یعنی محمول برای موضوع » علمِ کامل و تام باشد هم باید شناختی که ما نسبت به متصوَّراتِ این قضیه و نتیجه داریم باید شناختِ کامل باشد. یعنی هم باید ما تصوراً این قضیه ای را که به عنوان نتیجه در این مسله بدست آوردیم به صورت کامل تصور کنیم هم باید تصدیقاً آن را به صورت کامل تصدیق کنیم. تصور و تصدیق باید نسبت به این قضیه ای که گرفته شده است کامل باشد. پس هم تعریفی که برای مفرداتِ این نتیجه آورده می شود باید تعریف کامل باشد هم تصدیقی که به نسبت موجود در این قضیه پیدا می شود باید تصدیق کامل باشد و علمِ ما باید علمِ تام باشد.

توجه کنید که ما می خواهیم یک ماهیتی را تعریف کنیم می توان این ماهیت را با امور سلبیه تعریف کرد. می توان با امور ایجابی تعریف کرد. مثلا انسان به این صورت تعریف شود « انسان، حیوانِ ناطق است » این تعریف، تعریف ایجابی است. می توان اینگونه گفت: « انسان، فرس نیست، بقر نیست و فلان حالت نیست و فلان صفت نیست » یعنی بی نهایت « نیست » ها آورده شود و همه ی این « نیست » هاکه مباین با انسان اند از انسان سلب کنید تا برای ما روشن شود که در بین این موجودات بی نهایت که بعضی جوهر و بعضی عرض اند انسان چه می باشد. پس با سُلُوبِ بی نهایت هم می توان انسان را تعریف کرد ولی مسلماً سُلُوبِ بی نهایت را نمی توان مطرح کرد و شناخت پس تعریف به سُلُوب، به خاطر عجر ما مسدود است یا باید تعریف به سلوبِ محدود شود یا باید به ایجاب تعریف شود تعریفِ ایجابی می تواند تعریف کامل باشد و برای ما یقین بیاورد اما تعریف به سلب چون همه سُلُوب استیفاء نشدند قطعاً این تعریف، یقین آور نیست پس تعریف به سلب در مطالب برهانی برای ما کافی نیست اما تعریف به ایجاب می تواند کافی باشد « توجه کنید که بحث ما درباره ی حد و تصورات است. فعلا بحثی درباره تصدیقات نداریم ». قضیه ایجابیه گاهی کلی و گاهی جزئی است. جزئی کافی نیست. مثلا اگر بخواهید حیوان را تعریف کنید و بگویید « بعض الحیوان ناطق » در اینجا مشخص نیست که کدام بعض مراد است؟ چون حیوان می تواند به ابعاضِ مختلف تقسیم شود. اگر آن بعض تعیین شود مثلا مراد از آن، انسان باد در اینصورت لفظ « بعض » برداشته می شود و به جای آن لفظ « کل » گذاشته می شود و گفته می شود « کل انسان ناطق ». در اینجا چون کلِ آن بعضی که موضوع قرار گرفته بود تعیین شد دیگر لازم نیست دوباره لفظ « بعض » بکار برود یعنی « کلِ انسان ها » در « بعض الحیوان » جا گرفت. در اینجا می توان گفت « کل انسان ناطق ». این قضیه از حالتِ جزئیه بیرون آمد و کلی شد. الان کاملاً انسان شناخته می شود و تطبیقِ خلاف هم نمی شود اما در « بعض الحیوان ناطق » ممکن بود که تطبیقِ خلاف واقع شود یعنی این بعض، بر غیر انسان تطبیق شود در اینصورت آنچه که حاصل می شد اشتباه بود یعنی اگر « بعض الحیوان » بر « فرس » تطبیق داده می شد حکم به « ناطق » اشتباه بود ولی وقتی گفته شود « کل انسان ناطق » و قضیه ی موجبه، کلیه شود اشتباهی رخ نمی دهد. پس موجبه ی کلیه توانست تعریفِ کاملی باشد، اما موجبه ی جزئیه نتوانست تعریف کاملی باشد. سالبه هم مطلقا نتوانست تعریف کاملی باشد. پس در باب حد، موجبه ی کلیه کافی است و بقیه کافی نیستند.

این در باب تصورات بود که موجبه ی کلیه، کافی بود اما در باب تصدیقات به اینصورت است: همین مثالِ « بعض الحیوان ناطق » را فرض کنید که می خواهیم حکم کنیم این محمول برای « بعض الحیوان » ثابت است در اینجا هم همان مشکل وجود دارد زیرا علم به این قضیه پیدا نمی شود چون احتمال داده می شود که این بعض مراد باشد و احتمال دارد که آن بعض مراد باشد پس علمِ ما در این قضیه ناقص است نه کامل. بله اگر آن بعض الحیوان تعیین شود و گفته شود که مراد، انسان است در اینصورت موجبه جزئیه تبدیل به موجبه کلیه می گردد و یقین پیدا می شود و « ناطق » تطبیق به « غیر انسان » داده نمی شود بلکه بر « انسان » تطبیق داده می شود.

نکته: توجه کنید در اینگونه مثالهایی که زده می شود موضوع، اعم از محمول است لذا لفظ « بعض » آورده شد، یک بار موضوع به اینصورت است « بعض الانسان ناطق ». در اینجا موضوع در واقع با محمول مساوی است ولی متعرضِ بعضِ موضوع شدید و متعرضِ بعض دیگر نشدید. اینجا دو حالت پیدا می کند یا شنونده می داند که انسان و ناطق مساوی اند و الان متکلم متعرضِ بعضی از افراد انسان شده است در اینجا علم یقینی پیدا می شود اما یکبار نمی داند که انسان با ناطق مساوی است و احتمال اعمّیّت داده می شود در اینجا برای شنونده معلوم نیست که مراد از «بعض الحیوان» کدام بعض است؟ آیا سفیدها مراد است یا سیاه ها مراد است؟ بلند قدها مراد است یا کوتاه قدها مراد است؟ در اینصورت، یقیین حاصل نمی شود.

پس اگر قضیه، جزئیه باشد علم تام حاصل نمی شود چون آن بعضی را که از موضوع انتخاب کردید مشخص نکردید. اگر بعض، مشخص شود علمِ تام حاصل می شود.

نکته: حدّ همیشه به صورت کلی می آید یعنی وقتی گفته می شود « الانسان حیوان ناطق » مراد، کل انسان است یعنی کلِ افرادِ انسان مراد است. البته حد برای ماهیت آورده می شد ولی به لحاظ افراد است. چون تمامِ افراد، حیوان ناطق هستند گفته می شود ماهیتِ انسان، حیوان ناطق است یا چون ماهیتِ انسان، حیوان ناطق است گفته می شود تمام افراد انسان، حیوان ناطق هستند.

برگردیم به بحث خودمان که در باب تصدیقات، موجبه ی جزئیه کافی نیست چون اگر بخواهید تصدیق کنید « بعضِ حیوان، ناطق است » نمی توان آن بعض را تعیین کرد پس کاملا نمی توان تصدیق کرد لذا جای شبهه وجود دارد. اگر « بعض الحیوان » را تطبیق بر « انسان » کردید و موجب جزئیه تبدیل به موجبه کلیه یعنی « کل انسان ناطق » شد می توان علم به این قضیه پیدا کرد و شکی همراه این علم نیست.

نتیجه مطالب این شد که اولاً در موجبه ی جزئیه، علم تام نداریم ثانیاً در سوالب هم حد نداریم یعنی حد نمی تواند سالبه باشد.

در مطالبِ برهانی، هم احتیاج به شناخت اصطلاحات و موضوعات داریم پس احتیاج به حکم داریم هم احتیاج به اثبات محمول برای موضوع داریم پس احتیاج به حکم داریم. حکم در موجبات جزئیه، متعلَّقِ علم تام نیست « یعنی معلوم به علم تام نیست » ولی در موجبه کلیه، معلوم به علم تام است. تعریف در سوالب و موجبات جزئیه، تام نیست ولی در موجبات کلیه، تام است. پس در موجبه کلیه، هم تعریف تام است و هم حکمی که داریم معلومِ تام است. در مطالب برهانیه، هم علم تام می خواهیم هم حدِ تام و کامل می خواهیم و این دو « یعنی علم تام و حد تام » از موجبه ی کلیه برمی آید پس در مطالب برهانیه احتیاج به موجبه کلیه داریم.

بعد از اینکه این مقدمه روشن شد و معلوم گردید در مطالب برهانیه موجبه کلیه، کارآیی دارد و بقیه مثل موجبه ی کلیه کارآیی ندارند، گفته می شود که اگر بخواهید چیزی را تعریف کنید از موجبه ی کلیه استفاده می کنید و اگر بخواهید حکمی هم کنید از موجبه ی کلیه استفاده می کنید و شکلِ اول است که می تواند قضیه ای را که موجبه ی کلیه است در اختیار ما بگذارد اما بقیه اَشکال نمی توانند چنین قضیه ای را در اختیار ما بگذارند پس آنچه که ما در مطالب برهانیه به آن محتاج هستیم از طریق شکل اول به دست ما می رسد لذا شکل اول بر سایر اَشکال فضیلت دارد.

این مطالبی که گفته شد تقریبا روشن است فقط یک جای آن باید اصلاح شود. بنده ـ استاد ـ گفتم « در باب حد احتیاج به موجبه کلیه داریم » این حرف، صحیح است اما بعداً گفتم « موجبه ی کلیه را از شکل اول می گیریم ». اگر این دو کلام را کنار یکدیگر بگذارید حاصلشان این می شود که حد یک شیء را که موجبه ی کلیه است از طریق شکل اول می توان بدست آورد یعنی با قیاسی که به صورت شکل اول تنظیم شده حد، بدست می آید و این مطلب قبلا گفته شده بود که حد را نمی توان از قیاس بدست آورد. در صفحه 211 سطر اول هم اشاره شد « سنوضح بعدُ انه کیف یمکن ذلک بقیاس و کیف لا یمکن » یعنی کجا می شود که حد را از قیاس بدست آورد و کجا نمی شود حد را از قیاس بدست آورد. یعنی مواردی هست که می توان حد را از قیاس بدست آورد و مواردی هست که نمی توان حد را از قیاس بدست آورد که مصنف می فرماید بعداً بیان می شود. مراد بنده ـاستاد ـ آن مواردی است که می توان حد را از قیاس بدست آورد. در این موارد، موجبه ی کلیه، حد است که مستفادِ از شکل اول است یعنی قیاسی وجود دارد که حد را اثبات می کند. آن قیاس باید به صورت شکل اول باشد اما بقیه قیاس ها نمی توانند حد را اثبات کنند.

نکته: خودِ حدّ، قضیه ی تام و مرکب تام نیست، اگرچه قضیه است اما وقتی محدود آورده شود و حد بر آن حمل شود مرکبِ تام خبری درست می شود و مراد ما اینجاست که موضوعی را محدود قرار می دهید و محمول را حد قرار می دهید در اینصورت حد را بر محدود حمل می کنید و یک قضیه ی تام خبری بدست می آید. این قضیه اگر به صورت موجبه ی کلیه باشد درست است اگر موجبه جزئیه باشد ناقص است. موجبه ی کلیه از شکل اول بدست می آید.

توضیح عبارت

و وجه آخر ان المطالب البرهانیه یراد فیها تَقَصُّی العلم

وجه دیگر برای فضیلتِ شکل اول بر سایر اَشکال این است که مطالب برهانیه اراده می شود در آنها تقصِّی علم « تقصّی علم یعنی اگر بخواهید علم به این مطالب پیدا کنید باید علمی باشد که به نهایت برسد یعنی علمِ تام و یقینی باشد و همراهش ابهام و شک و اشکالی نباشد ».

« المطالب البرهانیه »: ما یک علوم برهانی داریم که در آن علوم، مسائل برهانی مطرح می شود و آن مسائل را می توان به تعبیر دیگر، مطالب گفت مطالب برهانی یعنی مسائلی که در آن، علوم برهانی مطرح هستند اینها احتیاج به برهان دارند اگر تصوری موردِ حاجت باشد آن تصورش هم احتیاج به حد دارد یعنی ذاتِ شیء که باید تصور شود باید معلوم گردد و ذاتِ شی به توسط حد معلوم می شود.

و معرفه ما للشیء بالذات

این عبارت عطف به « تقصّی » است.

ترجمه: در مطالب برهانیه معرفتِ چیزی که برای شیء ذاتاً حاصل است اراده شده است « چیزی که برای شیء، ذاتاً حاصل است همان ذاتش است ».

مرحوم سید احمد علوی در این قسمت حاشیه ی کوتاهی دارد و می فرماید « سواء کان نفس الذات او مستنداً الیها » یعنی آنچه که ما می خواهیم بشناسیم گاهی نفس ذات است گاهی مستند به ذات یعنی ذاتی است مثلا یا می خواهند انسان را بشناسند یا آنکه مستند به انسان است را می خواهند بشناسند که حیوان و ناطق است.

نکته: در علوم برهانی، ذات یا ذاتی اشیاء شناخته می شود یعنی مثلا موضوع باید به ذاتش یا ذاتیاتش شناخته شود تا بتوان حکمی را که محمول است بر آن مترتب کرد بنابراین در مطالب برهانیه، هم علم باید علم تام باشد و در حدِ یقین باشد و همراه شک و تردید نباشد هم اگر شناختی لازم است شناختِ « ما للشی بالذات » لازم است یعنی چیزی که برای شیء، بالذات حاصل است که یا خود ذات است یا مستند به ذات یعنی ذاتی است.

و ذلک بالکلی الموجَب

« ذلک »: یعنی این تقصّیِ علم اولاً و معرفتِ « ما للشی بالذات » ثانیا به توسطِ موجبه ی کلیه انجام می گیرد « یعنی موجبه ی کلیه می تواند علم تام در اختیار ما قرار بدهد و می تواند معرفتی که ذکر شد را به ما بدهد اما موجبه ی جزئیه دارای مشکل است سالبه هم ـ چه جزئیه باشد چه کلیه باشد ـ دارای مشکل است ».

نکته: تا اینجا فقط بیان شد که در مطالب برهانی احتیاج به قضایایی است که موجبه ی کلیه باشند. باید ثابت کرد که موجبه ی جزئیه کافی نیست و سالبه هم چه کلیه چه جزئیه کافی نیست. کافی نبودن جزئیه را با عبارت « فاما الجزئی... » بیان می کند و کافی نبود سالبه را با عبارت « و اما السالب فانه ... » در صفحه 211 سطر 13 بیان می کند.


[2] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص211، س10، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo