< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/11/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان وجه چهارمِ و وجه پنجم فضیلت شكل اول بر سایر اَشكال/ شكل اول از اَشكال چهارگانه قیاس، ترجیح بر بقیه اَشكال دارد/ فصل 4/ مقاله 3/ برهان شفا.

و هاهنا وجوه من الفضیلة للشكل الاول[1] [2]

بحث درباره این بود كه شكل اول بر سایر اَشكال فضیلت دارد.

وجه چهارم « یا وجه اولی که مصنف بیان کرده »: اگر بخواهید قیاسی را تحلیل به مقدمات اولیه و بدیهیه كنید باید از شكل اول استفاده كرد و نمی توان از سایر اَشكال استفاده كرد.

این مطلب، دلیلی بر فضیلت شكل اول است تحلیل قیاس، در جلسه قبل توضیح داده شد.

توضیح: یك قیاسی داده می شود كه دارای صغری و كبری است. اگر صغری و كبری، مقدمه ی بدیهی باشند « یعنی اولین مقدمه ای باشند كه در قیاس بكار می روند نه اینكه مقدماتی باشند كه از قیاس قبل گرفته شدند و در این قیاس بكار می روند » گفته می شود این قیاسی كه داده شده است نتیجه را از دو مقدمه ی بدیهی گرفته است. چنین قیاسی قابل تحلیل نیست و نمی توان آن را به مقدمات اولیه برگرداند.

اما گاهی قیاسی داده می شود كه صغری و كبرای آن بدیهی نیستند بلكه نظری هستند و به توسط قیاس قبلی اثبات شدند. قیاس قبلی كه خودش دارای صغری و كبری است. یعنی این كبری كه در قیاسِ فعلی وجود دارد حاصلِ یك قیاس قبلی است كه باید مقدمات آن قیاس قبلی پیدا شود. یا این صغرایی كه در قیاسِ فعلی هست حاصل و نتیجه ی قیاس قبلی است كه باید مقدماتِ آن قیاس قبلی پیدا شود. این را اصطلاحاً می گویند تحلیل قیاس فعلی به مقدماتی كه این قیاس را نتیجه دادند.

اینها مطالبی بود كه در جلسه قبل بیان شد اما الان این مطلب بررسی می شود كه آیا می توان قیاسی را كه در اختیار ما قرار دادند به كمك از شكل ثانی یا ثالث تحلیل كرد یا نمی توان تحلیل كرد؟ « به كمك شكل اول می توان تحلیل كرد ».

مصنف می فرماید تحلیل قیاسی به مقدمات اولیه منحصراً به وسیله شكل اول انجام می گیرد. به وسیله شكل ثانی و ثالث انجام نمی شود و این فضیلتی برای شكل اول است كه می تواند ما را در تحلیل قیاس یاری كند.

سوال: به چه علت شكل ثانی و ثالث نمی توانند ما را در تحلیل قیاس یاری كنند؟

جواب: قیاسی كه در اختیار ما قرار داده می شود یكی از اَشكال ثلاثه است اگر شكل اول باشد صغرایش موجبه و كبرایش كلیه است اگر شكل ثانی باشد یكی از دو مقدمه اش موجبه و كبری كلیه است. اگر شكل ثالث باشد صغرایش موجبه است و یكی از دو مقدمه اش كلیه است. در این سه شكل اگر ملاحظه كنید هم موجبه وجود دارد هم كلیه وجود دارد. نمی توان شكلی از اَشكال ثلاثه پیدا كرد كه موجبه و كلیه در آن نباشد.

الان قیاسی به ما می دهند « هر شكلی كه میخواهد باشد فرقی ندارد » می گویند آن را تحلیل كنید. كبرایش را كه تحلیل می كنیم مثلا می بینیم كلیه است نمی توان آن را با شكل ثالث تحلیل كرد زیرا این كبری، نتیجه ی یك قیاس دیگر است و چون كبری، كلی است پس نتیجه ی قیاس دیگر كلی می باشد. شكل ثالث نمی تواند نتیجه ی كلی بدهد. پس نمی توان این كبری كه به ما داده شده را تحلیل به شكل ثالث كرد. چون اگر شكل ثالث، این كبری را به ما نتیجه می داد به صورت جزئی، نتیجه می داد و این كبری الان كلی است. پس از شكل ثالث نتیجه گرفته نشده است. لذا نمی توان این كبری كه در اختیار ما هست را تحلیل كرد و به شكل ثالث رسید.

اگر كبری یا صغری، موجبه بود از شكل ثانی بدست نمی آید چون نتیجه در شكل ثانی، موجبه نیست بلكه همیشه سالبه است. اگر یك قضیه مثل كبری به ما می دهند این كبری موجبه است. اگر بخواهید آن را تحلیل كنید نمی توانید به شكل ثانی تحلیل كنید چون اگر به شكل ثانی تحلیل كنید دو مقدمه ای كه نظمشان بر اساس شكل ثانی است نتیجه ی آنها سالبه خواهد بود و این قضیه ای كه كبری می باشد سالبه نیست بلكه موجبه است.

پس توجه كردید وقتی قیاسی به دست ما می رسد بعضی مقدمات آن، كلیه است این مقدمه را نمی توان تحلیل به شكل ثالث كرد. بعضی مقدماتش موجبه است این مقدمه را نمی توان تحلیل به شكل ثانی كرد. بعضی مقدماتش، هم موجبه است و هم كلیه است كه آن را نه می توان تحلیل به شكل ثانی كرد و نه تحلیل به شكل ثالث كرد ولی در تمام این مواقع می توان تحلیل به شكل اول كرد چون شكل اول، هم نتیجه ی موجبه می دهد هم نتیجه ی كلیه می دهد هم نتیجه ی سالبه می دهد هم نتیجه ی جزئیه می دهد. اما ما به سالبه و جزئیه كاری نداریم ولی كلیه و موجبه را نتیجه می دهد.

هر قیاسی كه به شما بدهند و كبرایش به هر كدام از چهار قسم باشد « یعنی چه موجبه باشد چه سالبه باشد چه كلیه باشد چه جزئیه باشد » می توان آن را تحلیل به شكل اول كرد و می توان این كبری را برای شكل اول نتیجه گرفت. صغرایش هم همینطور است.

پس تنها شكلی كه می توان همه قیاسها را به آن تحلیل كرد شكل اول می باشد. در جایی كه كبرای قیاس جزئی باشد می توان آن را تحلیل به شكل ثالث كرد در جایی كه مقدمه ی قیاس سالبه باشد می توان آن را تحلیل به شكل ثانی كرد اما جایی كه یكی از دو مقدمه، موجبه یا كلیه یا هر دو است می توان آن را تحلیل به شكل اول كرد اما نمی توان تحلیل به شكل ثانی و ثالث كرد.

پس قیاسی كه به ما داده می شود اگر بخواهید آن را تحلیل كنید فقط از شكل اول استفاده می شود و این فضیلتی برای شكل اول است كه بر بقیه اَشكال نیست.

توضیح عبارت

و هاهنا وجوه من الفضیلة للشكل الاول

بیانات دیگری برای اثبات فضیلت شكل اول است.

من ذلك ان تحلیل القیاسات الی المقدمات الاولیه لا یمكن بغیره

« من ذلك »: از آن وجوه. مشارٌ الیه « ذلك »، «وجوه » است كه غالبا اسم اشاره به صورت مونث آورده می شود ولی اینجا مذكر آمده است.

ترجمه: از آن وجوه این است كه تحلیل قیاسات به مقدمات اولیه « یعنی مقدماتی كه برای اولین بار در قیاس بكار می روند ـ نه اینكه از قیاس دیگر نتیجه گرفته شده اند و در قیاسِ فعلی بكار رفته اند كه همان مقومات بدیهیه اند ـ یا مراد از مقدمات اولیه، مقدمات بدیهیه هستند » ممكن نیست به غیر شكل اول.

لانه لابد فی كل قیاس من موجبه و كلیه و الموجبه لاتنحل الی مقدماتها التی انتجتها بالشكل الثانی و الكلیه لا تنحل الیها بالشكل الثالث

هر قیاسی كه به شما داده می شود در آن قیاس، مقدمه ی موجبه و مقدمه ی كلیه وجود دارد. این قیاس را به شما می دهند و می گویند تحلیل كن. مقدمه ی موجبه را از طریق شكل ثانی نمی توان بدست آورد. پس نمی توان مقدمه ی موجبه را به وسیله قیاس شكل ثانی تحلیل كرد. مقدمه ی كلیه هم دارید كه نمی توان آن را از طریق شكل ثالث تحلیل كرد.

پس ناچار هستید برای تحلیل به سمت شكل اول بروید. ممكن است در یك قیاسی، یكی از مقدمه ها سالبه باشد ولی مقدمه ی دیگر حتما باید موجبه باشد زیرا از دو مقدمه سالبه، نتیجه بدست نمی آید.

وقتی مقدمه ی سالبه از طریق شكل ثانی بدست آمد مقدمه ی موجبه را نمی توان سالبه از طریق شكل ثانی بدست آورد در اینجا ناچار هستید به شكل اول مراجعه كنید.

توجه كنید بنده ـ‌ استاد ـ می خواهم این مطلب را بیان كنم كه قبلا گفتم « در جایی كه قضیه، سالبه باشد می توان آن را از شكل ثانی نتیجه گرفت » ولی به شرطی كه این قضیه تنها باشد. در قیاسی كه به ما می دهند فقط سالبه نیست بلكه یك مقدمه اش سالبه می باشد و مقدمه ی دیگرش موجبه است. همچنین در قیاسی كه به ما می دهند فقط جزئیه نیست زیرا از دو جزئی نمی توان نتیجه گرفت. اگر یكی جزئی باشد دیگری كلی است. پس در هر قیاسی بخواهید وارد تحلیل بشوید باید شكل اول آورده شود اگر چه در یكی از مقدماتش می توان شكل ثانی یا ثالث را آورد ولی بی نیازی از شكل اول نیست چون در هر قیاسی یك قضیه ی موجبه و یك قضیه كلیه است.

پس اگر یك مقدمه را به توسط شكل ثانی یا شكل ثالث تعیین كنید ناچار هستید مقدمه ی دیگرش را به توسط شكل اول تحلیل كنید.

پس در تحلیلِ هیچ قیاسی بی نیاز از شكل اول نیستید بله در تحلیلِ قضیه ممكن است بی نیاز از شكل اول باشد در صورتی كه قضیه، سالبه یا جزئیه باشد.

نكته: یك قیاسی فرض كنید كه یك قضیه اش جزئیه بود و یك قضیه اش سالبه بود مثلا قیاس شكل ثانی به ما دادند كه صغرایش موجبه جزئیه بود و كبرایش سالبه ی كلیه بود یا شكل اول دادند كه صغرایش موجبه جزئیه بود و كبرایش سالبه ی كلیه بود. آن صغرای موجبه جزئیه را می توان از شكل ثالث بدست آورد. كبرای سالبه ی كلیه را هم می توان از شكل ثانی بدست آورد. در اینجا احتیاجی به شكل اول نیست. این حرف صحیح است ولی كلیت ندارد چون در یك جا ممكن است اینچنین قیاسی به ما بدهند اما در اینجا هم، می توان از شكل اول استفاده كرد ولی جاهایی وجود دارد كه فقط باید از شكل اول استفاده كرد پس شكل اول در همه تحلیل ها كآرایی دارد ولی اشكال دیگر در همه تحلیل ها كآرایی ندارند.

نكته: در یك نسخه خطی به جای لفظ « موجبه و كلیه » به صورت « موجبه كلیه » بدون واو آمده است. این نسخه به راحتی نشان می دهد كه همه قیاس ها باید با شكل اول تحلیل شوند چون در هر قیاسی، موجبه كلیه دارید و موجبه كلیه فقط از طریق شكل اول نتیجه گرفته می شود. این مطلب درستی است ولی اینكه در همه قیاس ها موجبه كلیه داشته باشیم صحیح نیست زیرا در بعضی قیاس ها موجبه به صورت جزئیه است و كلیه به صورت سالبه است. بنابراین این نسخه خطی خیلی تایید نمی شود.

« و الموجبه لا تنحل الی مقدماتها التی أَنتَجتها بالشكل الثانی »: ضمیر « مقدماتها » و ضمیر مفعولی « انتجتها » هر دو به « موجبه » برمی گردند. « التی » صفت «‌مقدمات » است. ضمیر فاعلی « انتجتها » به « مقدمات » بر می گردد. « بالشكل الثانی » متعلق به « انتجتها » نیست بلكه متعلق به « لا تنحل » است یعنی گفته نمی شود « مقدماتی كه با شكل ثانی نتیجه گرفته شدند » بلكه گفته می شود « با شكل ثانی منحل نمی كنیم این قیاس را به مقدماتی كه این قیاس را نتیجه دادند ».

ترجمه این عبارت به این صورت می شود: اگر قضیه ی موجبه ای به ما دادند كه صغری یا كبرای قیاس بود و گفتند آن را تحلیل به مقدمه ی اولیه كن مصنف می فرماید قضیه ی موجبه منحل به مقدمات خودش نمی شود آن مقدماتی كه نتیجه اش دادند، زیرا وقتی قضیه ای را تحلیل می كنید به دنبال قیاس می روید كه این قضیه را نتیجه داده است در اینجا موجبه پیدا شده است. مقدمات موجبه باید هر دو موجبه باشند. پس باید موجبه را به توسط شكل اول تحلیل كنیم تا موجبه، نتیجه گرفته شود. نمی توان با شكل ثانی تحلیل كرد « اگرچه می توان با شكل ثالث تحلیل كرد » یعنی نمی توان به وسیله شکل ثانی، مقدمات قضیه موجبه « یعنی صغری و كبری » را بدست آورد. اگر مقدمه، كلیه بود به وسیله شکل ثالث نمی توان بدست آورد.

نكته: می توان اینگونه گفت كه یك قیاس را فقط با یك نوع قیاس تحلیل كنیم یعنی هم صغری و هم كبری را با یك نوع قیاس تحلیل كنیم به عبارت دیگر فقط باید به صورت شكل اول باشد و شكل ثانی و ثالث نمی شود. در جایی كه از شكل ثانی و ثالث استفاده كنید یك مقدمه را از شكل ثانی و یك مقدمه را از شكل ثالث استفاده كنید لذا هر دو مقدمه را با یك نوع شكل تحلیل نمی كنید. اگر بخواهید هر دو مقدمه را با یك نوع شكل تحلیل كنید فقط باید از شكل اول استفاده كرد. بنابراین در جایی كه یك مقدمه، جزئیه است و یك مقدمه، سالبه است اگرچه می توان از شكل ثالث و ثانی برای تحلیل این مقدمه استفاده كرد و احتیاج به شكل اول نمی افتد ولی در اینصورت از یك سنخ شكل در تحلیل قیاس استفاده نشده است اگر چه در تحلیل قضیه استفاده شد.

ترجمه: موجبه، منحل نمی شود به مقدمات خودش، آن مقدمه ای كه نتیجه اش دادند.

« و الكلیه لاتنحل الیها بالشكل الثالث »: ضمیر «الیها » به « مقدمات » برمی گردد آن هم مقدماتی كه « انتجتها » باشد. كلیه منحل نمی شود به وسیله شكل ثالث به مقدمات خودش كه این كلیه را نتیجه دادند. مقدماتی كه این كلیه را نتیجه می دهند خودشان باید كلیه باشند در حالی كه شكل ثالث، نتیجه ای كه می دهد جزئی است. پس نمی توان قضیه كلیه را نتیجه شكل ثالث قرار داد و نمی توان قضیه كلیه را منحل به شكل ثالث كرد و دو قضیه ی بدیهی كه قضیه ی كلیه را نتیجه دادند به شكل ثالث درآورد.

صفحه 211 سطر 10 قوله « و وجه »

وجه پنجم « یا وجه دومی که مصنف بیان کرده »: این وجه دومی كه مصنف بیان كرده با وجه دومی كه ارسطو ذكر كرده است خیلی به هم نزدیك است. البته تفاوتهایی هم بین آنها است و همین تفاوت ها باعث می شود كه گفته شود یك فضیلت دیگری به حساب آید.

در اینجا گفته می شود كه اگر بخواهید در مطلبی، علمِ مُستقصی كسب كنید « علم مستقصی یعنی تا عمق مطلب یافت شود. به تعبیر دیگر به كُنه آن مطلب رسیده شود » باید از شكل اول استفاده كرد. شكل اول، نتیجه ای می دهد كه آن نتیجه می تواند ما را به كُنه برساند اما شكل های دیگر نتیجه ای می دهند كه ما را به كُنه نمی رساند. به عبارت دیگر علم ما همراه با شك می شود و تا عمق نمی رود. وقتی شكل اول یعنی صغری و كبری آورده می شود برای این است كه از نتیجه ی آن استفاده شود. و الا صغری و كبری منظور نیست اینها منظور آلی و وسیله ای هستند. منظور استقلالی همان نتیجه است. نتیجه اگر به صورت موجبه كلیه باشد علمِ ما مستقصی است یعنی تا عمق رفته است و شیء را به طور كامل شناسانده است اما اگر از جزئی استفاده كنید یا از سالبه استفاده كنید این فایده را ندارد یعنی علمِ ما را به عمق نمی رساند. موجبه ی كلیه تنها از شكل اول برمی آید و از شكل ثانی و ثالث بدست نمی آید. جزئیه كه از شكل ثالث برمی آید علمِ ما را كامل نمی كند و شیء را به طور كامل به ما نمی شناساند. سالبه هم كه از شکل ثانی برمی آید همینطور است. آنچه كه می تواند علم ما را به نهایت برساند موجبه ی كلیه است و این موجبه كلیه، فقط از عهده ی شكل اول برمی آید.

اما چگونه شكل ثانی و شكل ثالث نمی تواند ما را به عمق شیء عالم كند. شكل ثانی نتیجه ی سالبه می دهد و شكل ثالث هم نتیجه ی جزئیه می دهد. اما چرا جزئیه نمی تواند ما را كاملا آگاه كند و همراهش شك وجود دارد؟ به این عبارت توجه كنید « بعض الحیوان ناطق » اما كدام بعض، ناطق است معلوم نمی باشد. حیوان را اگر تقسیم به بعض كنید چندین بعض پیدا می كند. وقتی گفته می شود « بعض الحیوان ناطق » مراد كدام بعض است؟ آیا انسان مراد است یا فرس مراد است یا بقر مراد است؟ مشخص نیست.

پس جزئیه علم كامل برای ما درست نمی كند. اگر چه می فهماند بعض حیوان، ناطق است ولی تطبیق بعض را روشن نمی كند لذا همراه شك است. بله اگر آن بعض الحیوان را معین كنید كه مراد، انسان است در اینصورت این قضیه، جزئیه است بلكه قضیه ی « بعض الحیوان ناطق » تبدیل به « كل انسان ناطق » می شود به جای « بعض الحیوان‌» بعد از اینكه تعیین شد «‌انسان » گذاشته می شود در این صورت این قضیه، كلیه می شود و شك هم برطرف می گردد.

پس وقتی كه « بعض الحیوان ناطق » گفته می شود شك دارید كه مراد از « بعض الحیوان » چیست و به كدام یك تطبیق می كند؟ وقتی مشخص شد كه مراد، انسان است به جای آن لفظ « انسان » می گذارید و قضیه ی موجبه جزئیه تبدیل به موجبه ی كلیه می شود و قضیه « بعض الحیوان ناطق » تبدیل به « كل انسان ناطق » می شود.

اما در سالبه چه كاری می شود؟ در سالبه، شیئی از موضوع جدا می شود. در این صورت سوال می شود كه آیا اگر شیئی از موضوع جدا شد باعث می شود كه آن موضوع شناخته شود؟ جواب داده می شود كه موضوع شناخته نمی شود. مثلا گفته می شود « انسان، فرس نیست ». با این قضیه، معلوم نمی شود كه انسان چیست؟ با سلب، فقط معلوم می شود كه آنچه سلب شده، موضوع نیست. اما چه باشد؟ معلوم نیست باید بی نهایت سلب آورده شود یعنی باید تمام موجودات جهان را یكی یكی « تمام آنهایی كه موجودند و آنهایی كه محتَمَل الوجودند و قابل تصور می باشند را » سلب كرد تا معلوم شود كه انسان چه می باشد. باز هم با این همه سلب، معلوم نمی شود كه انسان چیست؟

بنابراین علم مستقصی توسط سالبه و جزئیه ایجاد نمی شود. فقط موجبه آن هم اگر كلیه باشد می تواند ایجاد كند و این موجبه ی كلیه فقط از عهده ی شكل اول بر می آید.


[2] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص211، س7، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo