< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/11/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل سوم بر اینكه شكل اول از اَشكال چهارگانه قیاس، ترجیح بر بقیه اَشكال دارد/ شكل اول از اَشكال چهارگانه قیاس، ترجیح بر بقیه اَشكال دارد/ فصل 4/ مقاله 3/ برهان شفا.

و الوجه الثالث فهو ان الشكل الاول قیاسٌ كاملٌ بین القیاسیّه بنفسه[1] [2]

بحث در فضیلت شكل اول بر اشكال دیگر بود. دو فضیلت ذكر شد الان فضیلت سوم را ذكر می كند.

بیان دلیل سوم: در این فضیلت سوم گفته می شود كه شكل اول، بین القیاسیه یعنی بین الانتاج است و شكل های دیگر، قیاس بودنشان « یعنی منتج بودنشان » با ردِّ به شكل اول مشخص و مبین می شود. پس برای انتاج شكل اول احتیاجی به هیچ عملی نیست بلكه شكل اول بدون تصرف نتیجه می دهد اما در بقیه اَشكال احتیاج به تصرف است تا به شكل اول برگردانده شود و با بازگشتن به شكل اول، منتج قرار داده شود.

پس انتاجِ اَشكالِ دیگر غیر از شكل اول بدون استمداد از چیزی حاصل می شود و روشن می گردد اما انتاجِ شکلِ اول بدون استمداد از چیزی حاصل است و این، كاشف از فضیلت شكل اول بر اَشكال دیگر است. یعنی وقتی شكل اول به ذهنمان عرضه می شود بدون هر تصرفی یافت می شود كه این شكل منتج است و نتیجه گرفته می شود. اما در اَشكال دیگر وقتی به ذهنمان عرضه می شود اگر چه ممكن است نتیجه گرفته شود ولی دل ما آرام نمی شود مگر اینكه به شكل اول برگردانده شود. برگرداندنِ شكل های دیگر به شكل اول به دو صورت ممكن است:

1ـ از طریق عكس كردن كبری در شكل ثانی و عكس كردن صغری در شكل ثالث است. مراد، عكس كردن لغوی است یعنی باید آن قضیه ای كه عكس می شود قابلیت داشته باشد كه عكس شود به طوری كه موجبه كلیه، موجبه كلیه شود. البته اگر هم بتوان شرائط شكل اول را بعد از عكس داشت اشكالی ندارد كه این عكس، عكس مصطلح باشد.

مثلا اگر كبری در قیاسِ شكل ثانی به صورت موجبه كلیه است و بخواهید آن را عكس كلی كنید و به شكل اول برگردانید كبرای شكل اول، موجبه جزئیه می شود چون عكس اصطلاحی این است كه موجبه كلیه به موجبه جزئیه عكس می شود. وقتی موجبه جزئیه شد قابلیت ندارد كه كبری برای شكل اول قرار بگیرد. این چنین عكسی نمی تواند شكل ثانی را به شكل اول رد كند چون شرائط شكل اول محفوظ نمانده است. در اینگونه موارد باید عكس لغوی كرد یعنی موضوع و محمول باید مساوی باشند تا عكس لغوی واقع شود اگر عكس لغوی هم نتوان استفاده كرد باید به سراغ راه دوم كه راه افتراض است رفت.

2- افتراض. توضیح آن بعداً می آید.

نكته: در شكل اول نتیجه، نظری است اما انتاج، بدیهی است. یعنی نتیجه ای كه در شكل اول گرفته شده از قیاس بدست آمده است. نتیجه ی قیاس هیچ وقت بدیهی نیست بلكه همیشه نظری است اما انتاج شكل اول، بدیهی است.

توجه كنید وقتی شكل دوم به شكل اول برده می شود به خاطر این نیست كه آن را منتج كند بلكه به خاطر این است كه نتیجه ای را كه داده است قبول كند و الا شكل دوم منتج است چه در آن تصرف كنیم یا نكنیم و الا اگر منتج نبود از طرف ما منتج نمی شد بلكه به شكل اول بر می گشت و شكل اول منتج بود لذا باید گفته می شد كه شكل ثانی و ثالث كلاً عقیم است مگر عوض شود و تبدیل به شكل اول گردد تا منتج شود. در حالی كه ما می گوییم شكل ثانی و ثالث هم منتج هستند ولی انتاج آنها یا مقبولیتِ نتیجه شان به این است كه به شكل اول برگردانده شود.

توضیح عبارت

و الوجه الثالث فهو ان الشكل الاول قیاس كامل بین القیاسیه بنفسه

چون « فاء‌ « بر « هو » داخل شده لذا لفظ « اما » قبل از « الوجه » در تقدیر گرفته می شود.

« بین القیاسّیه بنفسه » توضیح « كامل » است یعنی قیاسیتش « كه همان انتاج می باشد » كامل است. پس مراد از « بنفسه » یعنی بدون استمداد از جای دیگر و بدون بازگشت به شكل دیگر.

شكل اول قیاسی كامل است یعنی بین الانتاج است بنفسه « بدون هر استمداد از چیزی، انتاجش نزد ما بین است. منتج هست و منتج بودنش هم بین است ».

و الشكلان الآخران انما یبین انهما قیاسان بالرد الیه اما بالعكس و اما بافتراض

مراد از « قیاسان » یعنی « منتجان ».

ترجمه: شكل دوم و سوم بیان می شود كه منتج هستند با كمك رد به شكل اول كه یا به عكس است یا به افتراض است.

« یبین »‌: یعنی برای ما روشن می شود كه این دو شكل منتج هستند نه اینكه در خارج این اتفاق بیفتد زیرا در خارج، انتاج برای شكل دوم و سوم هست اما برای ما این انتاج بیان می شود یعنی نتیجه، مقبول فطرت ما واقع می شود اگر این دو شكل به شكل اول برگردانده می شود.

« اما بالعكس »: عكس گاهی از اوقات، عكس قضیه است گاهی عكس مقدمتین است یعنی مقدمتین جابجا می شوند. ولی در تمام حالات « چه عکس مقدمتین باشد چه عكس قضیه باشد » باید شكل اول كه به وجود می آید شرائط انتاج را داشته باشد. مثلا گفته شود « كل ضاحك انسان »، « لاشیء من الحجر بانسان » این شكل ثانی است كه حد وسط محمول در هر دو مقدمه می باشد. ما به صغری كاری نداریم اما كبری را عكس می كنیم. عكس سالبه ی كلیه، سالبه ی كلیه است لذا تبدیل می شود به « لاشیء من الانسان بحجر » در این صورت شكل اول حاصل شد زیرا « انسان » كه حد وسط است در صغری، محمول شد و در كبری، موضوع شد. شرائطِ شكل اول هم رعایت شد زیرا صغری، موجبه است و كبری هم كلیه است. نتیجه گرفته می شود « لا شیء من الضاحك بحجر ».

این مثال برای عكس اصطلاحی در شكل ثانی بود. اما مثال برای شكل ثالث به این صورت است: « كل انسان ضاحك‌ »، « لاشیء من الانسان بحجر » در اینجا ملاحظه می كنید « انسان » كه حد وسط در هر دو قضیه می باشد موضوع است. در شکل ثالث شرط می شود که صغری، موجبه باشد و اِحدی المقدمتین هم کلیه باشد. در اینجا هر دو شرط موجود است زیرا صغری، موجبه است و نه تنها یک مقدمه بلکه هر دو مقدمه، کلیه است. ما به کبری کاری نداریم به سراغ صغری می رویم و آن را عکس اصطلاحی می کنیم یک مقدمه این است: « بعض الضاحک انسان ». البته اگر عکس لغوی هم کنید اشکالی ندارد چون موضوع و محمول مساوی اند « مهم نیست که عکس اصطلاحی کنید تا موجبه جزئیه بدست بیاید یا عکس لغوی کنید تا موجبه کلیه بدست بیاید زیرا در صغرای شکل اول فقط موجبه بودن شرط است و کلیه بودن یا جزئی بودن شرط نیست » مقدمه دیگر این است: « لا شیء من الانسان بحجر ». نتیجه گرفته می شود « فلیس بعض الضاحک حجر ». نتیجه در شکل سوم، جزئیه است. توجه کردید که با عکس کردن، هم توانستیم شکل ثانی را به شکل اول برگردانیم هم شکل ثالث را به شکل اول برگردانیم.

تا اینجا مثال در موردی بود که مقدمه واحده عکس می شد. در شکل ثانی و ثالث اگر بخواهید جای مقدمتین را عوض کنید شکل اول درست نمی شود « ولی در شکل رابع می توان جای مقدمتین را عوض کرد تا شکل رابع تبدیل به شکل اول شود اگر شرائط انتاج را داشت نتیجه گرفته می شود و الا نه. زیرا شکل اول همه صُوَرش منتج نیست بلکه عقیم هم دارد » مثلا در شکل ثانی اینگونه گفته می شود: « لا شیء من الحجر بانسان »، « کل ناطق انسان ». لفظ « انسان » در هر دو مقدمه حد وسط است. این مثال، منتج است زیرا کلیت كبری و اختلاف مقدمتین كه در شكل ثانی لازم است در اینجا موجود می باشد. اگر مقدمتین عكس شوند « نه اینكه كبری عكس شود زیرا اگر كبری عكس شود مشكل نیست » كبری در جای صغری و صغری در جای كبری قرار می گیرد به این صورت در می آید: « كل ناطق انسان »، « لا شیء من الحجر بانسان ». در اینجا می بینید كه حد وسط در كبری، محمول است در حالی كه در شكل اول، حد وسط باید موضوع قرار بگیرد بنابراین مقدمتین جابجا شدند و شكل اول بدست نیامد. در شكل ثالث هم به همین صورت می باشد و همین مخدور را لازم دارد. پس عكس مقدمتین منحصر در شكل چهارم است كه اگر مقدمیتن عكس شود به شكل اول برمی گردد.

« اما بافتراض » : افتراض این است كه بعضی از افرادِ اصغرِ قیاس كه اوسط برآنها حمل نمی شود را جدا كنیم و اسم خاصی بر روی آنها بگذاریم و جداگانه ملاحظه كنیم. سپس آن بعض اصغر را كه جدا كردیم در قیاس بیاوریم. توضیح این مطلب در ضمن مثال بیان می شود. ابتدا مثال به شكل ثانی زده می شود و با دلیل افتراض، همان نتیجه ای كه در شكل ثانی گرفته شده بود گرفته می شود. « لیس بعض الحیوان بانسان »، این عبارت صغری است كه در شكل ثانی لازم نیست موجبه باشد و لازم هم نیست كلیه باشد. این مثالی كه زده شد سالبه ی جزئیه است. كبری این است: « كل ناطق انسان » این كبری كلیه است زیرا باید كبری در شكل ثانی كلیه باشد. اختلاف مقدمتین در كیف هم وجود دارد زیرا صغری، سالبه و كبری، موجبه است. حد وسط در هر دو محمول است. نتیجه گرفته می شود « فلیس بعض الحیوان بناطق ». این نتیجه را حفظ كنید كه می خواهیم با دلیل افتراض، شكل ثانی به شكل اول برگردانده شود و همین نتیجه گرفته شود، اصغر عبارت از « الحیوان » است و « حیوان » در این مثال اعم از اوسط است پس بعضِ از افراد اصغر موجودند كه تحت اوسط « یعنی انسان » نیستند و بر آنها حمل نمی شود مثل فرس و بقر و ... . ما آن بعض اصغر را فرض می كنیم كه « فرس » باشد سورِ قضیه عبارت از « لیس بعض » بود. در جایی كه كلِ انسان ملاظه قضیه می شد « لیس بعض » بود. الان بعضی از اصغر ملاحظه می شود كه غیر انسان و مباین با انسان است در نتیجه سور تبدیل به سالبه كلیه می شود لذا به جای « لیس بعض الحیوان بانسان » بگویید « لاشیء من الفرس بانسان ». توجه كنید كه چگونه سور جزئی، كلی شد. برای آن بعضِ حیوان، اسم گذاشتیم به نام « فرس »، كه كل « فرس » مباین با « انسان » می شود و لذا تعبیر به « لیس بعض » نشد بلكه تعبیر به « لا شیء » شد.

در افتراضِ خودمان یك قضیه درست شد كه عبارت بود از « بعض الحیوان فرس » . آن بعض الحیوانی كه تحت انسان برده نشد را نامگذاری كردیم به نام « فرس ». این قضیه ی « بعض الحیوان فرس » مستخرج از آن فرضی است كه ما كردیم. این قضیه ی مستخرَج را با عبارت « لا شیء من الفرس بانسان » كه بدست آورده بودیم ضمیمه می كنیم تا شكل اول را بسازیم اما سالبه ی كلیه را نمی توان صغری قرار داد ولی آن قضیه ی مستخرَج چون موجبه است صغری قرار داده می شود. پس « بعض الحیوان فرس » صغری قرار داده می شود و عبارت « لا شیء من الفرس بانسان » كه كلیت دارد و می تواند كبرای شكل اول قرار بگیرد كبری قرار داده می شود و شكل به این صورت در می آید: « بعض الحیوان فرس » و « لا شیء من الفرس بانسان ». نتیجه ای که گرفته می شود جزئیه و سالبه خواهد بود چون نتیجه تابع اخسّ مقدمتین است و چون یكی از دو مقدمه جزئیه است و یك مقدمه دیگر سالبه است لذا نتیجه به صورت جزئیه و سالبه می آید یعنی می شود « لیس بعض الحیوان بناطق ». این عبارت، همان است كه قبلا نتیجه گرفته شده بود.

توجه كردید كه همان نتیجه ای كه از شكل ثانی گرفته شد از شكل اول گرفته شد اما چگونه شكل ثانی به شكل اول برگردانده می شود؟ به وسیله افتراق می توان رسید.

پس افتراض این بود كه بعض اصغر را كه تحت اوسط نبود جدا كنید و آن را نامگذاری كنید سپس یك موجبه جزئیه درست می شود زیرا بعض اصغر، « بعض الحیوان » شد كه اسمش فرس شد و قضیه ی « بعض الحیوان فرس » بدست آمد. سپس خود فرسی كه فرض شد « بعض الحیوان » است با اوسط « یعنی انسان » سنجیده شد. ابتدا گفته شده بود « بعض حیوان » مباین با انسان است الان آن « بعض حیوان » بدست آمد و تبدیل به این شد كه كلِّ « بعض الحیوان » مباین با انسان است و به جای « لیس بعض » تعبیر به « لا شیء » شد در این صورت آن « بعض الحیوان فرس » كه از افتراض بدست آمده بود یك مقدمه قرار گرفت و « لا شیء من الفرس بانسان » مقدمه دیگر قرار داده شد و نتیجه گرفته شد و در این نتیجه تصرفی هم گردید و انسان با ناطق عوض شد.

تا اینجا معلوم شد كه شكل اول بدیهی الانتاج است و شكل های دیگر باید به شكل اول ردّ شوند به وسیله عكس یا افتراض. پس معلوم می شود كه شكل اول فضیلت دارد چون بدیهی الانتاج است و احتیاج به رد به عكس و افتراض ندارد.

 


[2] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص211، س3، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo