< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/11/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ ادامه دلیل اول و بیان دلیل دوم بر اینكه شكل اول از اَشكال چهارگانه قیاس، ترجیح بر بقیه اَشكال دارد/ شكل اول از اَشكال چهارگانه قیاس، ترجیح بر بقیه اَشكال دارد/ فصل 4/ مقاله 3/ برهان شفا.

و اما الشكل الثالث فلا تكون ایضا العله قد اوجدت فی للحد الاصغر[1] [2]

بیان شد كه برهان لم منحصراً با شكل اول تشكیل می شود. بر این مدعا دلیل اقامه شد. در صورتی كه بخواهید نتیجه ی موجبه كلیه بگیرید روشن است كه جز از شكل اول از هیچ شكل دیگر نمی توان استفاده كرد زیرا اَشكال دیگر موجبه كلیه را نتیجه نمی دهند فقط شكل اول است كه موجبه كلیه را نتیجه می دهد. در این حالت، چه برهان انّ و چه برهان لمّ بخواهید بیاورید و موجبه كلیه را نتیجه بگیرید باید از شكل اول استفاده كرد. پس برهان لم معلوم است كه مخصوص شكل اول است ولی در بقیه مواضع « یعنی جاهایی كه لازم نیست موجبه كلیه در نتیجه باشد بلكه نتیجه ی سالبه كلیه یا نتیجه ی جزئیه هم كافی می باشد می توان از اَشكال دیگر استفاده كرد اما در همین جا برهان لم اختصاص به شكل اول پیدا می كند یعنی اگر بخواهید شكل ثانی و ثالث را تغییر ندهید برهان لم تشكیل نمی شود. باید آن را تغییر داد و به شكل اول برگرداند تا برهان لم درست شود. پس بالقصد الاول یعنی به طور طبیعی، در شكل ثانی و ثالث، برهان لم درست نمی شود بلكه فقط در شكل اول درست می شود.

این مطالب در جلسه قبل توضیح داده شد فقط توجه كنید آن عمده بحثی كه برای اثبات مطلوبمان داشتیم این بود كه در شكل اول، حد وسط بر اصغر حمل می شود و برای اكبر، موضوع قرار داده می شود و چون برهان، برهان لم است پس حد وسط، علت می شود بنابراین همین عبارتی كه الان گفته شد به اینصورت مطرح می گردد: در شكل اول، علت بر اصغر حمل می شود و همین علت برای اكبر، موضوع قرار داده می شود.

در بیان اول تعبیر به « حد وسط » كردیم ولی بعداً بیان كردیم كه چون بحث در برهان لم است لذا حد وسط، علت می شود و همین تعبیر را ملاحظه می كنیم و به جای حد وسط، علت قرار می دهیم و می گوییم در شكل اول، علت بر اصغر حمل می شود و برای اكبر، موضوع قرار داده می شود » و همین است كه به ما می گوید در شكل اول، برهان لم به راحتی و به طور طبیعی واقع می شود. ما بر اصغر علت را حمل می كنیم وقتی در كبری می رسیم علت را وضع می كنیم و چون علت، معلول را در پِی دارد و آن را لازم دارد تا این علت در كبری وضع شود معلول « یعنی اكبر » را به سمت خودش می كِشد. قانون علیت اینگونه است كه هر جا علت بیاید معلول را جذب می كند و با خودش می آورد. وقتی در كبری، علت وضع می شود این علت، معلول « یعنی اكبر » را می كِشد در اینصورت اكبر به علت می چسبد. در صغری اینگونه بود كه این علت به اصغر حمل شده و چسبیده بود و این علت كه بر اصغر حمل شده دارای دنباله است و دنباله اش همان معلولش می باشد. وقتی به اصغر می چسبد با همان دنباله اش می چسبد یعنی اكبر را به اصغر می چسباند و نتیجه گرفته می شود. پس در اینجا چون از علت، معلول بدست می آید لذا این برهان، برهان لم می شود.

اما در شكل ثانی این اتفاق نمی افتد. در شكل ثانی اگر چه صحیح بود كه در صغری، علت برای اصغر ثابت می شد ولی در كبری، علت وضع نمی شد بلكه معلول به عنوان موضوع آورده می شد كه می خواست علت را به سمت خودش بِكِشد. این، طبیعی نیست زیرا اینكه علت، معلول را به سمت خودش بكشد تا اكبر به اوسط بچسبد طبیعی نمی باشد تا بعداً گفته شود اكبری كه به اوسط چسبیده است به اصغر می چسبد به توسط اوسط. اگر كبرای شكل ثانی عكس می شد علت به عنوان موضوع قرار داده می شد و معلول را به سمت خودش می كِشید و همان اتفاقی كه در شكل اول افتاده بود در اینجا هم می افتاد زیرا شكل ثانی در واقع به شكل اول برگشته بود. ولی اگر تغییری در شكل ثانی داده نمی شد و بالقصد الاول ملاحظه می شد در این صورت از حال طبیعی بیرون می آمد یعنی معلول می خواست علت را به سمت خودش بِكِشد و آن را وصل به اصغر كند. این، حالت طبیعی نیست زیرا حالت طبیعی این می باشد كه علت، معلول را به سمت خودش بِكِشد نه اینكه معلول، علت را به سمت خودش بِكِشد.

نكته: به محض اینكه علت در كبرای شكل اول، موضوع قرار داده می شد خود علت، معلول را به سمت خودش جذب می كرد و معلول برای آن حاصل می شد در اینصورت این علت هر جا كه برود معلول را به همراه خودش می برد زیرا با معلول ملازمه دارد. وقتی این معلول را در اصغر برد معلولش را هم با خودش در صغری می آورد و آن را به اصغر می دهد در این صورت اصغر با اكبر جفت می شدند و نتیجه گرفته می شود و چون این نتیجه از طریق علت گرفته شد این برهان برهان لم می شود « همه جا نتیجه گرفته می شود ولی در اینجا نتیجه از طریق علت گرفته می شود یعنی علت فعالیت می كرد و معلول را می آورد به عبارت دیگر از علت پِی به معلول برده می شد در این صورت این قیاس، برهان لم می شد ».

نكته: اگر شكلِ قیاس ثانی تغییر داده نشود این برهان، برهان انّ نمی شد بلكه برهان لم همچنان باقی است ولی به طور طبیعی وجود ندارد. اگر در شكل ثانی حد وسط، علت قرار داده می شد این برهان، لم بود ولی از مجرای طبیعی حاصل نشده بود مگر اینكه در شكل ثانی تصرف شود و به شكل اول برگردانده شود و الا لازمه اش این است كه به توسط معلول، علت را جذب كنید. این هم در واقع یك نوع پِی بردن از معلول به علت می شود ولی برهانی نمی شود.

توجه كنید كه شكل ثانی به طور طبیعی به شكل اول برمی گردد زیرا وقتی حد وسط با اكبر مساوی می باشد عكس كبری جایز است چون موضوع و محمول در كبری، تساوی پیدا می كند لذا عكس آن جایز است و این عكس، خودبخود انجام می شود و لو ما آن را انجام ندهیم. در اینصورت این برهان، برهان لم می شود در واقع، اگرچه در نزد ما حكم به لمّ بودن و انّ بودن نمی شود یعنی خصوصیت انتقال از علت به معلول در آن وجود دارد به طور طبیعی « یعنی به طور تكوینی ».

نكته: اگر تساوی بین موضوع و محمول نداشته باشیم باید عكس اصطلاحی رعایت شود در این صورت عكس موجبه كلیه، موجبه جزئیه می شود اما اگر تساوی باشد می توان عكس لغوی انجام داد یعنی محمول را با موضوع جابجا كرد و شرائطی كه در عكس گفته شده لازم نمی باشد لذا عكس موجبه كلیه، موجبه كلیه می شود. چون تساوی بین موضوع و محمول می باشد لذا خوب است به جای تعبیر به «عكس» اینگونه بگوییم كه در اینجا دو موجبه كلیه صدق می كند. در باب نسب اربع گفته می شود كه هر جا بین دو كلّی، تساوی باشد درباره این دو كلی، دو موجبه كلیه صدق می كند كه در یكی از این دو موجبه كلیه، این كلی، موضوع است و در موجبه كلیه ی دیگر، كلیه ی دیگر، موضوع است ولی هر دو صدق می كنند و هر دو هم موجبه كلیه اند نه اینكه از باب عكس باشد بلكه از باب تساوی در نسبت است.

در بحث نسبت جایی كه دو كلی مساوی اند آن را عكس نمی كنند بلكه دو موجبه كلیه صدق داده می شود و اگر بخواهید اسم دیگری بر آن بگذارید گفته می شود كه آن را عكس كردید. پس حتما كبری باید موجبه كلیه ای باشد كه موضوع و محمولش مساوی اند تا بتوان آن را عكس كرد.

تا اینجا بحث درباره شكل ثانی بود ولی از اینجا « و در این جلسه » می خواهد وارد شكل ثالث بشود. در شكل ثالث، مشكلی در كبری وجود ندارد چون حد وسط، موضوع قرار گرفته و اكبر، محمول قرار گرقته است و حد وسط هم، علت می باشد. پس علت، موضوع قرار گرفته است و اكبر، محمول قرار گرفته است. در اینجا علت می خواهد معلول را كه اكبر می باشد به سمت خودش بِكِشد و این كار را می تواند انجام دهد لذا اتفاقی در كبری نمی افتد ولی در صغری فرض این است كه حد وسط « یعنی علتِ اكبر » موضوع قرار داده شده است و خود اصغر، محمول قرار داده شده است. چون حد وسط، علت اكبر است در اینجا گفته می شود حد وسط « یا علت اكبر » موضوع قرار داده شده و خود اصغر، محمول قرار داده شده است. این علت نمی تواند اصغر را به سمت خودش بِكِشد چون علت اصغر نمی باشد بلكه علت اكبر است. اصغر، معلول آن نیست و هر علتی، معلول خودش را به سمت خودش می كِشد. در كبری، علت كه حد وسط است حد اكبر را كه معلولش می باشد به سمت خودش می ِكشد اما در صغری این اتفاق نمی افتد. در صغری علت، موضوع است « ولی علت، علت اكبر است نه اصغر » و اصغر، محمول است. حد وسط نمی تواند اصغر را به سمت خودش بِكِشد زیرا اصغر، معلول آن نیست بلكه اكبر، معلولش می باشد. حد وسط به طور طبیعی اكبر را به سمت خودش می كِشد ولی این حد وسط به طور طبیعی با اصغر ارتباط برقرار نمی كند تا بتواند به طور طبیعی اكبر را به اصغر بدهد. خود حد وسط با اصغر رابطه ی طبیعی ندارد تا بتواند اكبری را كه اوسط با آن رابطه ی طبیعی داشت را به اصغر مرتبط كند. این، خلاف نظام طبیعت است. اگر اوسط حمل بر اصغر می شد چنانچه در شکل اول می باشد در اینصورت اصغر، واجدِ اوسط می شد. بعداً که اوسط، دنباله پیدا می کرد اصغر، واجدِ اوسط با دنباله می شد یعنی اصغر، واجد اكبر می شد. اما در صغری، اوسط عبارت از واجد اصغر است در اینصورت نمی توان به طور طبیعی گفت كه اصغر، اوسط را با دنباله اش دارد. بلكه می توان گفت كه اوسط، اصغر را دارد و همین اوسط، اكبر را دارد. یعنی در اینجا یك چیز، دو چیز را دارد اما آیا این دو چیز با هم ارتباط دارند؟ از این مطلب ثابت نمی شود كه با هم ارتباط دارند. اوسط، هم اصغر را به عنوان محمول گرفته پس اصغر را دارد هم اكبر را به عنوان محمول و معلول گرفته پس اكبر را هم دارد. پس اوسط، دو چیز را دارد كه عبارت از اصغر و اكبر است ولی آیا این دو چیز به هم مرتبط هستند یا نه؟ از اینكه اوسط، هر دو را دارد كشف نمی شود كه این دو با هم مرتبط اند پس به طور طبیعی اكبر و اصغر به یكدیگر ارتباط داده نمی شوند مگر اینكه صغری عكس شود كه در اینصورت، شكل اول می شود و ارتباط طبیعی درست می شود.

نكته: در شكل سوم، مشكل در صغری است. در شكل سوم حد وسط در صغری و كبری هر دو، موضوع است. حد وسط كه علت است در كبری اگر موضوع باشد اشكالی ندارد و اكبر، معلول است. موضوع، محمول را می كِشد یعنی علت، معلول را به سمت خودش می كِشد. اما در صغری، حد وسط علت برای اكبر است نه اصغر. اصغر هم محمول است. آیا در اینجا اوسط، اصغر را به سمت خودش به عنوان معلول جذب می كند؟ خیر زیرا اصغر، معلول اوسط نیست باید گفت اوسط، اصغر را به عنوان محمول واجد است. یعنی اگر آن را جذب می كند به عنوان محمول جذب می كند نه به عنوان معلول پس اوسط، مشتمل بر اصغر و واجد اصغر می شود. از طرف دیگر در كبری همین اوسط واجدِ اكبر بود الان اوسط واجد دو چیز می شود كه یكی اصغر و یكی اكبر است. یعنی تقریبا می توان گفت كه اوسط ظرف دو چیز است. اگر هر دو در این ظرف ریخته شدند آیا به معنای این است كه اصغر و اكبر متحد شدند؟ خیر زیرا ممكن است در یك ظرف قرار بگیرند و متحد هم نشوند. ما داریم آنها را از مسیر غیر طبیعی متحدشان می كنیم.

پس اگر بخواهید برهان لمّ با شكل ثالث درست كنید باید مسیر غیر طبیعی را رفت ولی اگر صغری در شكل ثالث را عكس كنید و به شكل اول برگردانید لمّ بدست می آید ولی از مسیر طبیعی بدست می آید.

پس بالقصد الاول نمی توان از شكل ثالث لمّ را بدست آورد باید بالقصد الثانی لمّ را بدست آورد یعنی باید تصرفی در شكل ثابت كرد. سپس مصنف نتیجه می گیرد و می گوید ما، هم در شكل ثانی تصرف كردیم تا لمّ درست شد هم در شكل ثالث تصرف كردیم تا لمّ درست شد. بنابراین نتیجه گرفته می شود كه هم شكل ثانی، بالقوه لمّ است هم شكل ثالث، بالقوه لم است برخلاف شكل اول كه بالفعل لمّ است. به عبارت دیگر در جایی كه حد وسط، علت قرار داده می شود و به سراغ برهان لم می روید اگر شكل به صورت شكل اول است، بالفعل برهان لم است و اگر شكل ثانی یا ثالث است، بالقوه برهان لم است. اما در هر سه شكل حد وسط باید علت باشد ولی در جایی كه حد وسط، علت نیست اصلا برهان لم وجود ندارد نه بالفعل و نه بالقوه.

توضیح عبارت

و اما الشكل الثالث فلا تكون ایضا العلةُ اُوجدت فیه للحد الاصغر بل یكون الحد الاصغر اوجد العله التی یتبعها معلول

نسخه صحیح به جای « اوجد العله »، « اوجد للعله » می باشد كه در نسخه خطی هم به همین صورت آمده است.

« ایضا »: همانطور كه در شكل ثانی علت برای اكبر حاصل نبود در شكل ثالث هم علت برای اصغر ثابت نیست.

ضمیر « فیه » به « الشكل الثالث » برمی گردد.

ترجمه: اما شكل سوم پس علت برای حد اصغر وجود نگرفته « یعنی بر حد اصغر حمل نشده است » بلكه در شكل ثالث اصغر برای علت « كه حد وسط است » قرار داده شد. علتی كه به دنبالش معلول « یعنی اكبر » می آید « همانطور كه اكبر برای این علت قرار داده شده اصغر هم برای این علت قرار داده شده است پس یك علت وجود دارد كه این دو برای آن هستند كانّه مظروف در آن هستند و آن، ظرف برای این دو است ».

فتكون العله لم تَجُرّ المعلول بالقصد الاول

در شكل سوم علت، معلول را با اصغر جمع كرد نه اینكه معلول را بكِشد و به اصغر ببندد « اما در شكل اول این كار را می كرد یعنی علت كه حد وسط بود معلول را كه اكبر بود به سمت اصغر می كِشید و به اصغر وصل می كرد ». بله علت، معلول « كه اكبر می باشد » را در كبری به سمت خودش می كشید ولی به سمت اصغر نكشید بالقصد الاول « یعنی بدون تغییر » ولی با تغییر می تواند بِكِشد زیرا اگر تغییر داده شود تبدیل به شكل اول می گردد و وقتی تبدیل به شكل اول شد همانطور كه در شكل اول علت، معلول را به سمت اصغر می كِشد در این شكل هم علت، معلول را به سمت اصغر خواهد كِشد.

انما الشكل الاول هو الذی یعطَی الشیءُ فیه علةً مّا ثم یتبع المعلول علته

تا اینجا مصنف بیان كرد كه در شكل ثانی و شكل ثالث، برهان لمّ تشكیل نمی شود مگر بالقوه یعنی شكل ثانی و شكل ثالث، برهان لم نیستند مگر بالقوه. اما از اینجا بیان می كند كه شكل اول، برهان لم است بالفعل.

مراد از « الشی »، اصغر است.

ترجمه: منحصراً شكل اول، شكلی است كه به شئ « یعنی اصغر » علهٌ مّا داده می شود كه آن علة مّا « كه حد وسط می باشد » بر اصغر حمل می شود در اینصورت به اصغر، علهٌ مّا « یعنی حد وسط » عطا می شود.

« ثم یتبع المعلول علته »: بعد از اینكه صغری تشكیل داده شد و در صغری، اوسط به اصغر داده شد در كبری، معلول « كه اكبر است » تابع علت « یعنی اوسط » می شود چون در صغری، علت برای اصغر گذاشته شده است دنباله ی این علت هم كه همان اكبر است به اصغر داده می شود.

فهذا بالحقیقة هو الذی بالفعل برهان لم و سائر ذلك بالقوه برهان لم

« هذا »: شكل اول.

ترجمه: پس شكل اول حقیقتاً و بدون تصرف، چیزی است كه بالفعل برهان لمّ است و سائر اَشكال، بالقوه برهان لم هستند « یعنی خودشان بالفعل برهان لم نیستند اگر در آنها تصرف كنید و به شكل اول برگردانید برهان لم می شود ».

سوال: چرا مصنف شكل چهارم را مطرح نكرد؟

جواب: دو جواب ممكن است داده شود:

1ـ مصنف به شكل چهارم اصلا اهمیت نداده و آن را منتج نمی داند چنانچه بعضی ها اینگونه فكر كردند.

2ـ اگر منتج می دانست شكل چهارم در صغری با شكل سوم مطابق است و در كبری، با شكل دوم مطابق است و حكم شكل ثانی و ثالث بیان شد پس حكم شكل رابع از همین جا روشن می شود. در شكل چهارم، هم صغری دارای خِلَل است « چنانچه در شكل سوم خِلَل داشت » هم كبری دارای خِلَل است « چنانچه در شكل دوم خِلَل داشت ». هر دو خِلَلی كه در شكل دوم و سوم متفرق بودند در شكل چهارم جمع هستند. پس همانطور كه در شكل دوم و سوم گفته شد كه باید تصرف شود تا آن دو شكل، برهان لمّ شوند در شكل چهارم هم گفته می شود كه باید تصرف شود بلكه باید دو تصرف شود زیرا هم باید در صغری و هم در كبری تصرف شود تا بتواند به شكل اول برگردد و بالفعل، برهان لمّ شود. پس احتیاجی نبود حكم شكل چهارم را بگوید.

صفحه 210 سطر 17 قوله « و الوجه الثانی »

دلیل دوم: مصنف می فرماید حد فقط با شكل اول قابل اثبات است به همین جهت شكل اول ترجیح بر بقیه اَشكال دارد. گفته شد كه شكل اول فضیلت بر بقیه اَشكال دارد و فضیلتش به این بود كه یقین بیشتری تولید می كند « به عبارت دیگر در موارد كثیره ای یقین تولید می كند ».

تا اینجا بیان و دلیل اول این بود كه شكل اول، برهان لمّ عطا می كند دلیل دوم این است كه شكل اول، حد عطا می كند.

بیان دلیل دوم: چون شكل اول، حد عطا می كند. می توان از شكل اول، حد یك شئ را بدست آورد ولی از شكل های دیگر نمی توان حد را بدست آورد.

توجه كنید كه بحثی در منطق وجود دارد. آن بحث این است كه حد را به توسط قیاس نمی توان به دست آورد. اما نگفتند كه برهان به صورت شكل اول یا شكل دوم یا سوم و چهارم باشد. یعنی نمی توان برای حد بودنِ حد، استدلال كرد نمی توان برای ذاتی بودن حد استدلال كرد و الا محاذیری لازم می آید كه بیان شد مثل دور و تسلسل و تعدد ذاتی و مصادره و تبدیل عرضی به ذاتی.

نكته: مصنف در اینجا بیان می كند كه حد را می توان با شكل اول درست كرد این كلام با حرفی كه در منطق گفته شده سازگاری ندارد زیرا علم منطق می گوید هیچ حدی را نمی توان با قیاس اثبات كرد. برای بیان حد باید از راه دیگری استفاده كرد. نمی توان دلیل آورد بر این كه این حد برای این محدود ثابت است و ذاتی می باشد. اما مصنف در اینجا بیان می كند كه می توان این كار را با شكل اول انجام داد.

خود مصنف متوجه اشكال است لذا می گوید در وجه ثانی باید دو مطلب بیان شود یكی اینكه در چه جایی می توان حد را با قیاسی بدست آورد؟ در جایی كه گفته می شود « الحد لا یكتسب بالبرهان » بیان می شود كه در بعضی مواضع می توان حد را با قیاس بدست آورد و در بعضی مواضع نمی توان حد را با قیاس بدست اورد. پس این بحث باید در اینجا مطرح شود ولی چون محل بحث در اینجا نیست باید به جای خودش موكول شود. در شرح منظومه آمده « غوص فی ان الحد لا یکسب بالبرهان »[3] و « و ایضا لا یکتسب الحد بالضد و لا بالقسمه و لا بالاستقراء بل بالترکیب یقتنص »[4]

بحث دیگری هم در اینجا وجود دارد و آن این است كه وقتی بنا شد حد با قیاس، بدست آید چرا با شكل اول بدست می آید و از بقیه اَشكال استفاده نشد.

این مطلب باید روشن شود یعنی هم روشن شود كه در چه جاهایی حد را با قیاس می توان اثبات كرد هم روشن شود جاهایی كه با قیاس می توان اثبات كرد قیاس حتما باید به شكل اول باشد نه شكل ثانی و ثالث و رابع.

مصنف می فرماید مطلب اول در جای خودش بیان می شود. مطلب دوم هم خیلی واضح است زیرا حد، موجبه كلیه است اگرچه به صورت موجبه كلیه مطرح نشده مثلا گفته می شود « الانسان حیوان ناطق » منظور این است « كل انسان حیوان ناطق » ولو ظاهر آن به صورت كلیه نیامده است. اما مراد موجبه كلیه است. شما می خواهید به وسیله قیاس حد « یعنی موجبه كلیه » را بدست بیاورید. آن قیاسی كه موجبه كلیه را نتیجه می دهد فقط شكل اول است بقیه اَشكال نمی توانند موجبه كلیه را نتیجه بدهند پس بقیه اَشكال اصلا نمی توانند حد را نتیجه بدهند و چون شكل ثانی، به صورت سالبه نتیجه می دهد و حد، سالبه نیست و چون شكل ثالث، به صورت جزئیه نتیجه می دهد و حد، جزئیه نیست.

توضیح عبارت

و الوجه الثانی ان العلم بما هو ـ و هو الحد ـ ان امكن ان ینال بقیاس فانما یمكن بهذا الشكل

وجه دوم این است كه اگر به « ما هو » سوال کنند در جوابِ « ما هو » حد آورده می شود و با آوردن حد، مخاطب به « ما هو » عالِم می شود پس علم به « ما هو » یعنی حد.

« ان امكن ان ینال بقیاس »: این عبارت می فهماند که خود مصنف متوجه است حد را نمی توان با قیاس نائل شد. در بعضی جاها می توان با قیاس نائل شد.

ترجمه: وجه دوم این است كه علم به « ما هو » كه حد است اگر ممكن باشد به توسط قیاس بدست آید منحصراً با این شكل اول بدست می آید.

نكته: مصنف در اینجا دو مطلب بیان كرد:

مطلب اول: حد گاهی با قیاس بدست می آید.

مطلب دوم: حد منحصراً با شکل اول به دست می آید. این دو مطلب باید بیان شوند.

و سنوضحُ بعدُ انه كیف یمكن ذلك بقیاس و كیف لا یمكن

مصنف با این عبارت اشاره به مطلب اول می كند

« ذلك »: بدست آوردن حد و نیل به آن.

ترجمه: بعداً بیان می شود كه چگونه به دست آوردن حد و نیل به آن با قیاس ممكن است و چگونه با قیاس ممكن نیست.

اما انه لِمَ هو بهذا الشكل فلان الحد موجب كلی و الشكل الثانی لا ینتج موجبا و الشكل الثالث لا ینتج كلیا

ضمیر « هو » به « نیل به حد از طریق قیاس » برمی گردد.

مصنف با این عبارت اشاره به مطلب دوم می كند.

ترجمه: اما اینكه چرا نیل به حد از طریق قیاس به این شكل اول است به خاطر اینكه حد، موجبه كلیه است و شكل ثانی، نتیجه اش موجبه نیست. شكل ثالث، نتیجه اش كلی نیست پس هیچكدام نمی توانند دو شرط را تامین كنند. تنها شكلی كه می تواند هر دو شرط حد را تامین كند شكل اول است.

 


[2] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص210، س14، ط ذوی القربی.
[3] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص222، س5، نشر ناب.
[4] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص225، س12، نشر ناب.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo